نوشته ها

کوروش
Contact
Guestbook
تاريخچه تکامل پرچم ايران
تخت جمشيد
اسکناس های قدیمی
زندگینامه رضا شاه کبیر
=> سفرنامة خوزستان
=> سفرنامه مازندران
نوروز
Counter
link list
Poll
فروهر
الهه ها و خدایان در ایران باستان
فردوسی، راز ماندگاری زبان فارسی
توانمندی زبان فارسي دربرابر زبان تازي
درباره


CopyRight All Rights Reserved by ibeta.de.tl

توضیح ناشر

سفرنامه خوزستان، در ١٣٠٣/١٩٢٤ نوشته شده است و يکی از مهم‌ترين رويدادهای تاريخ صد سال گذشته ايران را گام به گام دنبال می‌کند. سفرنامه مازندران، در ١٣٠٥/١٩٢٦ يک سال پس از پادشاهی رضا شاه نوشته شده است. آن دو سفرنامه در همان زمانها انتشار محدودی يافت و ناياب بود، تا در اواخر پادشاهی محمد رضا شاه به مناسبت "آئين ملی بزرگداشت پادشاهی پهلوی" (١٣٥٤/١٩٧٥) از سوی مرکز پژوهش و نشر فرهنگ سياسی دوران پهلوی بار ديگر منتشر شدند و در سال 1383 توسط "نشر تلاش" در خارج کشور تجدید چاپ گردید. از آنجائیکه در فاصله بسیار کوتاهی این اثر نایاب گردید، نشر تلاش در پاسخگویی به علاقمندی تعداد بسیاری از هموطنان اقدام به درج متن کامل این دو اثر در سامانه تلاش می نماید.

 

مقدمه

 

ايران‌ از لحاظ‌ تاريخ‌، مملكتی است‌ كه‌ حوادث‌ آن‌ با ساير ممالك‌ عالم‌ تقريباً قابل‌ مشابهت‌ نيست‌. انقلابات‌ بزرگ‌ و حوادث‌ عظيمه‌ كه‌ در اين‌ سرزمين‌ به‌وقوع‌ پيوسته‌ نظيرش‌ را در كمتر از ممالك‌ میتوان‌ استقصا كرد. با ذكر اين‌ مقدمة‌ مختصر فراموش‌ نبايد كرد كه‌ از حيث‌ مدارج‌ اخلاق‌ و روحيات‌، اوضاعی كه‌ در دوران‌ يكصدوپنجاه‌ سالة‌ سلطة‌ آل‌ قاجار برای مملكت ‌تمهيد گشته‌، فساد اخلاقی و تبدلات‌ روحی آن‌ هيچ‌ كم‌ از نائره‌های اسكندر و مغول‌ نبوده‌ و اگر اخلاقيات‌ كنونی ايران‌ را با احوال‌ دورة‌ استيلای اسكندر و مغول‌ مطابقه‌ نماييم‌، شايد قابل‌تطبيق‌ و مقايسه‌ باشد.

چنانكه‌ تمام‌ ايرانيان‌ عقيده‌ دارند فقط‌ بايد متذكر شد كه‌ مزاج‌ ايرانی يكصدوپنجاه‌ سال‌ است‌ كه‌ با تمام‌ معنی و مفهوم‌ مسموم‌ گشته‌ و بايد فكر كرد كه‌ چه‌ تزريقات‌ سريع‌الاثری بايد پيدا كرد كه‌ اين‌ مريض‌ مسموم‌ يكصدوپنجاه‌ ساله‌ را بهبودی بدهد.

يكی از آن‌ سموم‌ مهلك‌، رخصتی است‌ كه‌ لااباليانه‌، از دربار قاجار در مداخل‌ مستقيم‌ اجانب‌ به‌امور داخلی اين‌ مملكت‌ داده‌ شده‌ و تقريباً ظهور اين‌ خانواده‌ مصادف‌ میشود با مداخلات‌ اجانب‌ در كار اين‌ مملكت‌ كه‌ شرح‌ اين‌ قضيه‌ مبسوط‌ و تفسير آن‌ به‌عهده‌ مورخين‌ آتيه‌ موكول‌ خواهد بود. من‌ فقط‌ به‌ذكر اين‌ جمله‌ مبادرت‌ میكنم‌ كه‌ در تمام‌ ايام‌ زمامداری خود به‌هر موضوعی كه‌ خواسته‌ام‌ وارد شوم‌ و به‌اصلاحی دست‌ بزنم‌، فوراً مداخله‌ اجنبيان‌ و اعتراضات‌ آنان‌ موجب‌ تعويق‌ امر و وقفه‌ كار شده‌ است‌.

به‌اين‌ لحاظ‌، فقط‌ من‌ میدانم‌ كه‌ از موفقيتهای خود در ضمن‌ اصلاحات‌ قشونی و سركوبی متمردين‌ و خاتمه‌ دادن‌ به‌ملوك‌الطوايفی و راه‌ انداختن‌ چرخهای مقدماتی اين‌ مملكت‌ چه‌ خون‌ دلی خورده‌ و چه‌ مصائب‌ و متاعب‌ فوق‌ انتظاری را تحمل‌ كرده‌ام‌.

ساليان‌ دراز قوای مركزی دولت‌ قادر بر عبور از خط‌ لرستان‌ و ورود در آن‌ سامان‌ نبود. جنگهايی كه‌ بين‌ نظاميان‌ من‌ و رؤسای عشاير متمرد لر در آن‌ صفحه‌ به‌وقوع‌ پيوست‌، تاريخیجداگانه‌ دارد كه‌ حقيقتاً قابل‌ تدوين‌ است‌.

من‌ سركوبی اشرار لرستان‌ و تخته‌ قاپو كردن‌ آنها را از آن‌ جهت‌ وجهة‌ همت‌ خويش‌ قرار دادم‌ كه‌ بتوانم‌ خط‌ فاصل‌ بين‌ خوزستان‌ و عراق‌ را مفتوح‌ نمايم‌، و خوزستان‌ را كه‌ در تمام‌ ادوارسلطنت‌ قاجار لانة‌ ناامنی و قتل‌ و غارت‌ و ياغيگری و عدم‌ اطاعت‌ بوده‌ است‌، امن‌ و آرام‌ سازم‌ و به‌خودسريهای يك‌ خائن‌ وطن‌فروش‌ كه‌ خود را امير مستقل‌ اين‌ خطه‌ خوانده‌ است‌ خاتمه ‌دهم‌. به‌مجرد اينكه‌ حقيقت‌ اين‌ نيت‌ بر دشمنان‌ سعادت‌ ايران‌ روشن‌ شد فوراً افق‌ سياست‌ خارجی رنگهای تيره‌تری به‌خود گرفت‌.

همة‌ منافقان‌ گرد هم‌ آمدند و شالودة‌ اجتماع‌ مشؤوم‌ و منحوسی را به‌نام‌ كميته‌ «قيام‌ سعادت‌» در خوزستان‌ طرح‌ كردند.

اعضای كميته‌ مزبور كه‌ در رأس‌ آنها شيخ‌ خزعل‌ واقع‌ است‌ قسم‌ نامه‌ای تهيه‌ و با مأمور مخصوص‌ پيش‌ شاه‌ به‌پاريس‌ فرستادند و او نيز بدون‌ آنكه‌ متفرس‌ به‌دنبالة‌ اعمال‌ آنها شود، حكم‌ انعقاد كميته‌ مزبور را تجويز كرد.

قبل‌ از عزيمت‌ شاه‌ به‌فرنگ‌ با وجود اصراری كه‌ من‌ در توقف‌ او داشتم‌ و ضمانت‌ بقای سلطنت‌ او را میكردم‌، او به‌ايادی خارجی توسل‌ میجست‌ و بالاخره‌ برای اعمال‌ نظر شخصی و آزاد بودن‌ در توسلات‌ خارجی عزيمت‌ پاريس‌ كرد.

هنگام‌ عزيمت‌ به‌كرمانشاه‌ در حوالی خرابه‌های سياه‌دهن‌ قزوين‌ بعضی از ملتزمين‌ ركاب‌ او را از مسافرتهای متواتر به‌فرنگ‌ تقبيح‌ كرده‌ بودند. امّا شاه‌ به‌رئيس‌ كابينه‌ من‌ و چند نفر ديگرصريحاً گفته‌ بود كه‌ او برای تماشای خرابه‌های سياه‌دهن‌ و غيره‌ خلق‌ نشده‌، هر روزی كه‌ در ايران‌ باشد، يك‌ روز از تماشای مناظر دلگشای نيس‌ و پاريس‌ عقب‌ خواهد ماند!

با اين‌ حال‌ من‌ قبول‌ نمیكردم‌ كه‌ كسی به‌سلطنت‌ يك‌ مملكتی تا اين‌ درجه‌ مجنونانه‌ نگاه‌ كند و چنانكه‌ گفتم‌ تصوّر من‌ آن‌ بود كه‌ چون‌ در نتيجه‌ ملاحظات‌ دقيقه‌ در شهرهای فرنگ‌ تهران‌ را نظير پاريس‌ نمیبيند و وسايل‌ پاريس‌ كردن‌ تهران‌ هم‌ برای او فراهم‌ نيست‌ عصبانی شده‌ و مبادرت‌ به‌ذكر اين‌ جملات‌ كرده‌ است‌.

نظير اين‌ فكرها برای من‌ كه‌ چهارسال‌ تمام‌ عملاً سلطنت‌ ايران‌ را حراست‌ كرده‌ام‌ حقيقتاً‌ اميدبخش‌ بود و به‌خود تسلّی میدادم‌ كه‌ در پرتو اين‌ احساسات‌ رقيقه‌ شايد بتوانم‌ كشتی شكستة‌ اين‌ مملكت‌ را از چهار موجة‌ اقيانوس‌ طوفانی سياست‌ رهايی بخشم‌.

اما در موقعی كه‌ تصميم‌ شاه‌ را در انعقاد كميته‌ «قيام‌» و برانگيختن‌ چهار نفر خائن‌ و هزاران‌ دزد بر ضد مركزيت‌ مملكت‌ فهميدم‌ به‌علم‌اليقين‌ دانستم‌ كه‌ تصوراتم‌ دربارة‌ اين‌ شخص‌ تخيلات‌ بیموضوعی بوده‌ و عقايد قلبی و قطعی او همان‌ است‌ كه‌ در سياه‌دهن‌ قزوين‌ صريحاً به‌رئيس‌ كابينه‌ و ساير همراهان‌ گفته‌ است‌. فهميدم‌ كه‌ حقيقتاً نه‌ تنها به‌سلطنت‌ خود و حيثيت‌ ايران‌ لاابالی و بیاعتناست‌، بلكه‌ عداوت‌ و دشمنی نسبت‌ به‌اين‌ مردم‌ بيچاره‌ را هم‌ در فكرخود خطور داده‌ و از روی عناد و لجاج‌ و خصومت‌ با نوع‌ است‌ كه‌ ده‌هاهزار نفر دزد غير مطيع‌ را بر ضد مركز مملكت‌ برانگيخته‌ است‌. آيا او نمیفهمد كه‌ امير مجاهد لر و خزعل‌ باديه‌گرد و والی صحرانشين‌ نمیتوانند در راه‌ سعادت‌ يك‌ مملكتی كميته‌ بسازند؟

آيا او نمیداند كه‌ ورود متمرّدين‌ و جمعيتی كه‌ در هر صدهزار آن‌، دو نفر، سواد خواندن‌ و نوشتن‌ ندارند، تا كجا و تا چه‌ مرحله‌ای اعراض‌ و نواميس‌ و حقوق‌ مردم‌ بيچاره‌ را تهديد مینمايد؟

آيا حقيقتاً ايران‌ در قرن‌ بيستم‌ سعادت‌ خود را از قيام‌ امثال‌ يوسف‌خان‌ بختياری و غلامرضاخان‌ پشتكوهی انتظار بايد بكشد؟

علیای‌حال‌ طمع‌ شاه‌ و پول‌ خزعل‌ و سياست‌ ماهرانه‌ خارجی بر افق‌ اين‌ مملكت‌ سياست‌ تازه‌ای را نقش كرده‌ و زوال‌ آن‌ را با بهترين‌ نقشه‌ كه‌ ممكن‌ بود ترسيم‌ نموده‌ است‌.

 

حقيقتاً هم‌، نقشه‌ را ماهرانه‌ كشيده‌اند زيرا به‌خيال‌ خود راه‌ ورود مرا به‌خوزستان‌ از هر طرف‌ مسدود كرده‌اند و غيرممكن‌ به‌نظر میآيد كه‌ قوای نظامی قادر باشد با وجود رؤسای متمرد عشاير لر و بختياری و پشتكوهی با آنهمه‌ طغيان‌ و گردنكشی و ضمناً با وجود تمايل‌ صريح ‌شاه‌، خود را به‌مركز ايالت‌ خوزستان‌ برساند.

مقصود از اين‌ نقشه‌ چيست‌؟

خيلی مختصر و مفيد: استقلال‌ معادن‌ نفت‌ جنوب‌ و كوتاه‌ كردن‌ دست‌ ايرانی از منافع‌ آتيه‌ آن‌.

 

****

خلاصه‌ بعد از آنكه‌ كار لرستان‌ را پرداختم‌ و ساخلو آن‌ حدود را مرتب‌ كردم‌ و تشويقی كه‌ لازم‌ بود از عمليات‌ قشون‌ به‌عمل‌ آوردم‌، بلافاصله‌ عازم‌ تهران‌ شدم‌. پس‌ از ورود معلوم‌ گرديد، نقشه‌ محاصره‌ خوزستان‌ با نقشه‌ حفظ‌ استقلال‌ آن‌ از مدتی قبل‌ پيش‌ بينی شده‌ و همچنانكه‌ من ‌استنباط‌ كرده‌ام‌، قرار راجع‌ به‌اين‌ امر، از مدتی قبل‌ طرح‌ريزی گشته‌ است‌.

همه‌ با هم‌ متحد و هم‌ قسم‌ و همه‌ متحدالكلام‌ و همه‌ در تحت‌ عنوان‌ شاه‌پرستی و اعاده ‌شاه‌، مبادرت‌ به‌زشتترين‌ اعمال‌ میكنند.

اطرافيان‌ شاه‌ در مركز، شروع‌ به‌جوش‌ و خروش‌ كرده‌اند و فراكسيون‌ اقليت‌ مجلس‌ شوراي ‌ملی به‌اعتبار خزعل‌ شروع‌ كرده‌اند به‌تطميع‌ اهالی و خرج‌ پول‌، و جرايد منتسب‌ به‌اقليت‌ نيز هتاكيهايی را آغاز نموده‌اند كه‌ به‌كلی بیسابقه‌ است‌.

در اولين‌ دقيقه‌ ورود به‌تهران‌ و دخول‌ در عمارت‌ شخصی كه‌ برای صرف‌ چای و احوالپرسی از نزديكان‌ خود در حياط‌ روی نيمكت‌ چوبی نشسته‌ بودم‌ و میخواستم‌ برای رفع‌ خستگی راه‌ و شستن‌ گردوغبار به‌حمام‌ بروم‌، وزير پست‌وتلگراف‌، تلگراف‌ ذيل‌ را كه‌ از طرف‌ خزعل‌ به‌مجلس‌ شورای ملی مخابره‌ شده‌ به‌دست‌ من‌ داد.

 

 

از اهواز به‌تهران‌

 

توسط‌ سفارت‌ معظم‌ دولت‌ عليه‌ اسلاميه‌ تركيه‌ مقيم‌ تهران‌ دامت‌ شوكته‌

ساحت‌ مقدس‌ مجلس‌ شورای ملی شيدّالله‌ اركانه‌

«بالاخره‌ مظالم‌ وتعديات‌ اسلام‌كش‌ آقای رضاخان‌ سردارسپه‌ و تجاوزات‌ آزادیشكنانه‌ چهل‌ماهة‌ مسبب‌ حقيقی كودتا، ما را وادار نمود كه‌ پس‌ از آنهمه‌ مسالمت‌ و خونسردی و تحمل‌ و بردباری و مقاومت‌ در مقابل‌ تخطيّات‌، نظر به‌اختلالاتی كه‌ در نتيجه‌ غرض‌ورزيهای بيموقع‌ مشاراليه‌ و آز و طمع‌ نامحدود و جاه‌طلبی و حس‌ سلطنت‌جويی و اقدامات‌ و جسارتهای مملكت‌ خراب‌ كن‌ او به‌عالم‌ اسلاميت‌ و قانون‌ مقدس‌ اساسی روی داده‌ است‌، به‌نوبه‌ خود قيام‌ كرده‌ و قدم‌ به‌عرصة‌ نهضت‌ گذارده‌، تكليف‌ حتميّة ‌اسلامي و احساسات‌ بیآلايش‌ اسلامی خود را نسبت‌ به‌جامعه‌ ايرانيان‌ آزادیطلب‌ انجام‌ نماييم‌ و مخصوصاً برای رفع‌ هرگونه‌ سوء تفاهمی كه‌ مبادا اين‌ قيام‌ كه‌ به‌نام ‌«قيام‌ سعادت‌» خوانده‌ میشود و اين‌ نهضت‌ و جنبش‌ اسلام‌پرستانه‌ ما را كه‌ صرفاً برای حفظ‌ استقلال‌ و مذهب‌ مقدس‌ اسلام‌ و تأمين‌ آزادی ملت‌ و مملكت‌ و استقرار قانون‌ محترم‌ اساسی و مشروطيّت‌ است‌، تمرّد از اطاعت‌ دولت‌ جلوه‌ دهند اين‌ تذكّرنامه‌ را به‌وسيله‌ آن‌ سفارت‌ دولت‌ عليه‌ اسلامی، به‌ساحت‌ مقدس‌ مجلس‌ شورای ملی تقديم‌ مینماييم‌، كه‌ هيچگاه‌ سوابق‌ خدمتگزاری و امتحاناتی را كه‌ در هر موقع‌ نسبت‌ به‌انقياد و اطاعت‌ دولت‌ داده‌ايم‌ فراموش‌ شدنی نخواهد بود، و بهترين‌ دليل‌ صدق‌ دعوی و اثبات‌ بيغرضی اطاعت‌ و تمكين‌ دو سالة‌ اوليه‌ كودتاست‌، كه‌ چون‌ در بدو امر پردة‌ غفلت‌ رویكار افتاده‌ و مقالات‌ و تردستی مبنای اقدامات‌ اوليه‌ مشاراليه‌، حسب‌الظّاهر ملت‌ ايران‌ را به‌اصلاحات‌ اساسی و آتيه‌ درخشانی تطميع‌ و اميدوار كرده‌ بود، لذا ما هم‌ به‌نوبه ‌خود برای پيشرفت‌ سعادت‌ ايرانيان‌ و ترقّی و تعالی مملكت‌ در مقابل‌ احساسات‌ مصنوعی مشاراليه‌ تسليم‌ شده‌، و از قبول‌ هر تحميل‌ استنكاف‌ نكرده‌، و نسبت‌ به‌اوامر مركزی از بذل‌ مال‌ و جان‌ و هرگونه‌ فداكاری و جديتی، مضايقه‌ و خودداری نمینموديم‌. ولی اينك‌كه‌ خوشبختانه‌ يا بدبختانه‌ از يك‌ سال‌ به‌اين‌ طرف‌، حقايق‌ امر مكشوف‌ و معلوم‌ شد كه‌ نيّت‌ سوء اين‌ شخص‌ و همراهانش‌، و مبنای عقيده‌ مشاراليه‌ صرفاً روی اصول‌ ثروت‌پرستی و سلطنت‌طلبی و ديكتاتوری و بالاخره‌ اضمحلال‌ لوای مقدس‌ اسلام‌ و پايمال‌ كردن‌ قانون‌ محترم‌ اساسی و مشروطيت‌ است‌، و ما هم در مقابل‌ اين‌ منظره‌های وحشتناك‌ و مخاطرات‌ قطعی كه‌ مذهب‌ و مملكت‌ و ملت‌ را تهديد مینمود، به‌حكم ‌حفظ‌ حدود اسلاميت‌ و بقای حقوق‌ ملت‌ و مملكت‌ مقدم‌ به‌اين‌ نهضت‌ شده‌ و شخص ‌سردار سپه‌ را يك‌ نفر دشمن‌ اسلام‌ و غاصب‌ زمامداری ايران‌ و متجاوز به‌حقوق‌ ملت‌ شناخته‌ و حاضر شديم‌ تا آخرين‌ نقطه‌ توانايی و امكان‌ به‌دفع‌ اين‌ سم‌ مهلك‌ كوشيده‌، موجبات‌ حفظ‌ قانون‌ اساسی مملكت‌ و عظمت‌ اسلام‌ و آزادی هموطنان‌ را فراهم‌ سازيم‌، و در راه‌ حصول‌ نتيجه‌ و پيشرفت‌ مرام‌ خود هم‌ پس‌ از فضل‌ خداوندی و توجه‌ ائمّة ‌اطهار عليه‌السلام‌ و معاودت‌ دادن‌ ذات‌ اقدس‌ اعليحضرت‌ شاهنشاهی ارواحنافداه‌، كه ‌استقرار قانون‌ اساسی و استحكام‌ مبانی مجلس‌ شورای ملی مربوط‌ به‌سايه‌ شاهانه‌ او است‌، از بذل‌ جان‌ و مال‌ مضايقه‌ و خودداری نخواهيم‌ داشت‌»

خزعل‌

 

 

تلگراف‌ را خواندم‌. مضامين‌ آن‌ هر چند به‌كلی غير مترقّبه ‌بود، تغيير چهره‌ در من‌ نداد. من‌ از قتل‌ عام‌ نظاميان‌ در بختياری و قرائنی كه‌ از لرستان‌ در دست‌ داشتم‌، و همينطور از طرز حرف‌ زدن‌ و طرز تلقينات‌ ايادی خارجی كه‌ كاملاً به‌بطون‌ آن‌ آگاهم‌، استنباط‌ وقوع‌ قيام‌ و وصول‌ اين‌ قبيل‌ تلگرافات‌ را نموده‌ بودم‌.

چنانكه‌ همان‌ روز ورود به‌تهران‌، قبل‌ از دخول‌ به‌عمارت‌ شخصی، دوسه‌ مرتبه ‌بيصبرانه‌ از سفارت‌ انگليس‌ با تلفن‌ سوآل‌ كرده‌ بودند كه‌ آيا من‌ وارد شده‌ام‌ يا خير؟ بديهی است‌ اين‌ سوآل‌ مكرر آن‌ هم‌ با عجله‌، طبيعتاً يك‌ مقصود مهمی را خاطر نشان‌ میكرد.

اشخاصی را كه‌ به‌استقبال‌ من‌ آمده‌ بودند مرخص‌ كردم‌ و با وزراء مشاوره‌ نمودم‌. هيچ‌ كدام‌ نتوانستند فكر تازه‌ای به‌من‌ بدهند.

بلافاصله‌ نماينده‌ انگليس‌ به‌ديدن‌ من‌ آمد و بدون‌ مذاكرات‌ مقدماتی، فوق‌العاده‌ اظهار تاسف‌ از وصول‌ تلگراف‌ خزعل‌ نمود و ضمناً اظهار داشت‌ كه‌ حقايق‌ امر را به‌خلاف‌ آنچه‌ كه‌ مكنون‌ است‌، مستور نگاهداشته‌ و اظهار عقيده‌ میكرد كه‌ با يك‌ طرز خوشی اين‌ كار بايد ترميم‌ شود كه‌ منجر به‌جنگ‌ وجدال‌ نگردد. میگفت‌: «اينها دارای جمعيت‌ خيلی زياد هستند و مقاومت‌ با آنها مشكل‌ است‌ و چون‌ وحشت‌ داريم‌ كه‌ نسبت‌ به‌لوله‌های نفت‌ نيز خساراتی وارد آيد به‌اين‌ لحاظ‌ مصلحت‌ نخواهد بود كه‌ با قياميون‌ آغاز ستيزه‌ بشود، بلكه‌ از روی مسالمت‌ بايد رفع ‌حوائج‌ آنها را نمود.»

من‌ كه‌ هم‌ بطون‌ سياستهای خارجی را عملاً سنجيده‌ام‌، و هم‌ از مدلول‌ اين‌ تاسفات‌ معكوس‌، حقايق‌ اوليه‌ امر را درك‌ كرده‌ام‌، و هم‌ معتاد به‌قبول‌ اينگونه‌ تاسفات‌ نيستم‌، با كمال‌ قدرت‌ به‌مخاطب‌ متاسف‌ خود خاطر نشان‌ كردم‌ كه‌ چاره‌ای نيست‌ جز آنكه‌ خزعل‌ رسماً تلگراف‌ خود را تكذيب‌ نمايد، و از شرارت‌ خود معذرت‌ بجويد، و الا شخصاً به‌خوزستان‌ عزيمت‌ كرده‌ و گردن‌ او و همراهانش‌ را خواهم‌ كوبيد.

او تمام‌ را در جواب‌، از پيشرفت‌ من‌ اظهار ياس‌ كرد و باز عدم‌ صلاح‌ دولت‌ ايران‌ و كمپاني ‌نفت‌ جنوب‌ را در مبادرت‌ به‌جنگ‌ خاطر نشان‌ مینمود و ضمناً گوشزد میكرد كه‌ وقوع‌ جنگ‌ در محل‌ طبعاً مستلزم‌ خسارت‌ كمپانی است‌ و خسارت‌ كمپانی و لوله‌ها نيز مستلزم‌ وساطت‌ و مداخله‌ مستقيم‌ آنها خواهد بود و فوق‌ العاده‌ اصرار كرد كه‌ از تجهيز اردو و اعزام‌ قشون‌ به‌آن‌ صفحه‌ خودداری شود.

مخصوصاً چون‌ استنباط‌ كرده‌ بود كه‌ علت‌ غائی عزيمت‌ من‌ به‌لرستان‌، باز كردن‌ خط‌ خرم‌آباد و سوق‌ قشون‌ به‌دزفول‌ و خوزستان‌ بوده‌، بیاندازه‌ اظهار وحشت‌ و اضطراب‌ كرده‌ و قطعاً در صدد اعمال‌ نظر برآمده‌، كه‌ مبادا قشون‌ و اسلحه‌ و غيره‌ به‌ساحت‌ خوزستان‌ اعزام‌ شود. نظاير همين‌ اظهار وحشت‌ و تهديدات‌ را هنگامی كه‌ در لرستان‌ اقامت‌ داشتم‌ از طرف‌ آنها مشاهده‌ كرده‌ بودم‌. البته‌ من‌ توجهی به‌اين‌ مطالب‌ نكرده‌، نمیتوانستم‌ از تصميم‌ خود صرفنظر نمايم‌. برای من‌ غيرمقدور بود كه‌ مانند ديگران‌ بنشينم‌ و تماشاچی قضايا باشم‌ و به‌امثال‌ خزعل‌ اجازه‌ بدهم‌ به‌اين‌ صراحت‌ در مقام‌ خودسری و شرارت‌ برآيند.

من‌ نمیتوانستم‌ در مركز مملكت‌ بنشينم‌ و ببينم‌ كه‌ جرايد بين‌النهرين‌ و شامات‌، خزعل‌ را امير بالاستقلال‌ خوزستان‌ معرفی نمايند.

قشون‌ من‌ نمیتوانست‌ اجازه‌ دهد كه‌ امير مصنوعی جديدالولاده‌، با تقديم‌ مختصر پولی به‌شاه‌ و اعطای مبلغی به‌خائنين‌ مجلس‌ و مركز، و اخذ دستور صريح‌ از مقامات‌ خارجی، اعلان‌ تحت‌ الحمايگی خارجی را رسماً بدهد، و يكسره‌، ايران‌ و ايرانيت‌ را از مّد نظر دور و فراموش‌ نمايد.

در اين‌ صورت‌ بدون‌ آنكه‌ توجه‌ عميقی به‌كلمات‌ مخاطب‌ خود نمايم‌، برخاستم‌ و عين‌ عقايدی را كه‌ او خيال‌ كرده‌ بود در وجود من‌ موثر سازد به‌مزاج‌ او تحميل‌ كردم‌.

از ذكر اين‌ حقيقت‌ نيز صرفنظر نمیكنم‌ كه‌ با وجود اين‌ خودسری و شرارت‌ خزعل‌ و با وجود تلگرافی كه‌ به‌مخالفت‌ من‌ به‌مجلس‌ شورای ملی مخابره‌ كرده‌ بود، و با وجود آنكه‌ در ضمن‌ كلمات‌ و نگارشات‌، عقايد وطن‌پرستانه‌ مرا مجروح‌ ساخته‌ بود، معهذا بیميل‌ نبودم‌ كه‌ اين ‌موضوع‌ طوری خاتمه‌ پذيرد كه‌ منجر به‌اردوكشی و خونريزی نشود. به‌دو دليل‌:

اول‌ آنكه‌ خزانه‌ دولت‌ تهی است‌ و توانايی آن‌ را ندارد كه‌ از عهده‌ مخارج‌ اردوی كاملی كه‌ من‌ مجبور به‌تجهيز آن‌ هستم‌ برآيد و چون‌ در بودجة‌ وزارت‌ جنگ‌ هم‌ اين‌ وجوه‌ پيش‌بينی نشده‌، تدارك‌ آن‌ مورث‌ اشكال‌ عمده‌ خواهد بود.

دويم‌ با وجود آنكه‌ قسمت‌ عمدة‌ عمر خود را در جنگ‌ گذرانده‌ام‌، معهذا در اين‌ موقع‌ راضی نبودم‌ كه‌ نطع‌ خونريزی در صفحة‌ خوزستان‌ گسترده‌ شود، زيرا بالاخره‌ غالب‌ و مغلوب‌ ايراني هستند و هر نفری كه‌ كشته‌ شود، عاقبت‌ از نفوس‌ اين‌ مملكت‌ كسر شده‌ است‌ و قلباً مايل‌ نبودم‌، در ايران‌ دو صف‌ ايرانی متشكل‌ و جنگ‌ داخلی شروع‌ شود و خارجيان‌ دامن‌زن‌ آتش‌ اين‌ معركه‌ باشند و تماشا كنند.

پس‌ متظاهر به‌اين‌ عقيده‌ گشتم‌ كه‌ اگر خزعل‌ مدلول‌ تلگراف‌ و شرارت‌ خود را تكذيب‌ كند و معذرت‌ جويد، از تقصير او صرفنظر خواهم‌ كرد.

اين‌ جلسه‌ همين‌جا خاتمه‌ يافت‌ و قرار شد، با اندرز و نصيحت‌ وسائل‌ تقديم‌ معذرت‌ خزعل‌ را فراهم‌ آورند.

بر من‌ چيزی پوشيده‌ نبود و میدانستم‌ كه‌ تمام‌ اين‌ مذاكرات‌، در ضمن‌ يك‌ سياست‌ معينی، مشغول‌ جريان‌ است‌. میدانستم‌ كه‌ تمام‌ اين‌ صحبتها برای اغفال‌ دولت‌ من‌ است‌. معهذا مجبور به‌قدری تامل‌ بودم‌، زيرا اگر چه‌ میدانستم‌ اين‌ وقت‌گذرانی ممكن‌ است‌ فرصتی به‌دشمن‌ بدهد، كه‌ نواقص‌ خود را در خوزستان‌ ترميم‌ و تصحيح‌ نمايد، با اين‌ حال‌ خود من‌ ناچار بودم‌ بامتانت‌ با متانت فكر، موجبات‌ حمله‌ به‌خوزستان‌ را تهيه‌ نمايم‌ و اين‌ كار طبعاً مدت‌ میگرفت‌.

چون‌ يقين‌ داشتم‌ كه‌ مذاكرات‌ فوق‌ برای اغفال‌ من‌ و تجهيزات‌ دشمن‌ انجام‌ شده‌، من‌ هم‌ فرصت‌ را از دست‌ نداده‌ و بلافاصله‌، ولی غيرمستقيم‌ و بیصدا، عملی كردن‌ نقشة‌ خود را امر دادم‌ و در صدد تشكيل‌ قوای لازمه‌ برآمدم‌.

نقشة‌ من‌ آن‌ بود، طوری تجهيزات‌ خود را از اطراف‌ تكميل‌ كنم‌ و قسمی اردوهای خود را درحدود خوزستان‌ متمركز سازم‌، كه‌ خوزستان‌ به‌حالت‌ محاصره‌ بيفتد و در يك‌ روز و با يك‌ نقشة‌ ثابت‌ كار آنجا ختم‌ شود.

اول‌ كمكهای لازم‌ برای تقويت‌ لشكر جنوب‌ فرستادم‌ و متعاقب‌ آن‌، راجع‌ به‌تكميل‌ قوای لشكر غرب‌، نيز تجهيزاتی گسيل‌ داشتم‌. ضمناً مهمترين‌ مطلبی كه‌ توجه‌ مرا جلب‌ میكرد، موضوع‌ والی پشتكوه‌ بود، كه‌ تقريباً در سر راه‌ يا پشت‌ سرخزعل‌ با قوای مجهز نشسته‌ و بدون‌ تهديد و سركوبی او ممكن‌ نمیشد كه‌ محاصره‌ خوزستان‌ صورت‌ عملی به‌خود بگيرد. من‌ مقدم‌ بر هر امری مجبور بودم‌ كه‌ از پشت‌ سر او را تهديد نمايم‌ و مجال‌ ندهم‌ كه‌ قوای خود را به‌كمك‌ خزعل‌ بفرستد، به‌اين‌ لحاظ‌ با وجود زحمت‌ فوق‌العاده‌ به‌فكر افتادم‌، كه‌ طويلترين‌ راه‌ را اختيار كرده‌، از شمال‌ غربی ايران‌ (آذربايجان‌) اردويی تجهيز كرده‌ و به‌جنوب‌ غربی مملكت‌ سوق‌ دهم‌. به‌اين‌ معنی كه‌ از حدود ساوجبلاغ‌ مكری عبور كرده‌ از كردستان‌ و كرمانشاهان‌ گذشته‌، و از نواحی قصرشيرين‌ بروند به‌ابتدای خاك‌ پشتكوه‌، و در همانجا مجهز و مجتمع‌ و منتظر امر و دستور من‌ باشند.

اين‌ قسمت‌، مهمترين‌ اردوكشی و اين‌ راه‌، طويلترين‌ راهی است‌ كه‌ در تجهيزات‌ قشونية‌ قرون‌ اخيرة‌ ايران‌ نظير آن‌ را میتوان‌ نشان‌ داد.

اعزام‌ دو اردوی ديگر نيز در خاطر من‌ مسجل‌ بود: يكی عده‌ای كه‌ اقصر طرق‌ را عبور كرده‌، موانع‌ طبيعی و غيره‌ را شكافته‌، از خط خرم‌آباد بروند به‌دزفول‌، و ديگر، سپاهی كه‌ علاوه‌ برقشون‌ فارس‌، در اصفهان‌، مجهز شده‌ و صعبترين راه‌ را از وسط‌ بختياری پيموده‌ و به‌استقامت‌ بهبهان‌ و رامهرمز حركت‌ نمايند. وخود من‌ هم‌ بالمآل‌ به‌صوب‌ بوشهر حركت‌ كرده‌، از طرف‌ دريا به‌ميدان‌ كارزار بروم‌، و فرماندهی قشون‌ را در ميدان‌ جنگ‌ شخصاً در دست‌ بگيرم‌.

اين‌ بود نقشة‌ من‌ برای محاصرة‌ خوزستان‌ و حمله به‌آنجا.

اما انجام‌ اين‌ اراده‌ آيا يك‌ كار ساده‌ و سهلی بود؟ اين‌ همان‌ بختياری نيست‌ كه‌ پارسال‌ نظاميان‌ مرا قطعه‌ قطعه‌ كرده‌ و راه‌ عبور قشون‌ را مسدود ساخت‌؟ اين‌ همان‌ لرستان‌ نيست‌ كه‌ تسخيرخرم‌آباد آن‌ با هزاران‌ فديه‌ و قربانی و تلفات‌ ميسر گشت‌؟ آيا ممكن‌ نيست‌ كه‌ عبور از قلب‌ ده‌هاهزار متمرد، و آن‌ موانع‌ كذائی طبيعی اصلاً برای اين‌ عده‌ غيرمقدور گردد و همانطور كه‌ شاه‌ و خزعليان‌ هم‌ پيش‌بينی كرده‌اند، وصول‌ اين‌ اردوها از هر دو راه‌ به‌خوزستان‌ ممتنع‌ باشد؟

چرا! همه‌ اينها پيش‌بينی میشد، اما من‌ مجبور بودم‌ كه‌ بالاخره‌ يا جان‌ خود را در سر اين‌ كار بگذارم‌ و يا مملكت‌ را از شر اين‌ شالوده‌های ملوك‌الطوايفی خلاص‌ نمايم‌.

با وجود وقوف‌ به‌همة‌ اين‌ عقايد، معهذا ساكت‌ بودم‌ و انتظار داشتم‌ مواعيدی كه‌ به‌من‌ درتقديم‌ معذرت‌ خزعل‌ داده‌ شده‌ است‌ شايد عملی گردد.

نمايندگان‌ انگليس‌ در اين‌ ضمن‌ كمافیالسابق‌ به‌ديدن‌ من‌ میآمدند و از خوزستان‌ هم‌ غالباً مذاكره‌ در ميان‌ بود و همان‌ عقايد اوليه‌ تجديد و تكرار میگرديد و تمام‌ به‌وعد و وعيد امروز و فردا میگذشت‌ ولی عملی شدن‌ امر همان‌ بود كه‌ من‌ روز اول‌ فكر كرده‌ بودم‌ و اشتباه‌ هم‌ نمیرفتم‌.

قريب‌ چهار ماه‌ بر اين‌ مقدمه‌ گذشت‌ و من‌ ظاهراً ساكت‌ بودم‌. پيداست‌ كه‌ سكوت‌ من‌ در اين‌ موقع‌، با وجود تلگراف‌ خزعل‌، چه‌ تأثيرات‌ عميقی در محيط‌ تهران‌ و تمام‌ مملكت‌ بخشيده‌، چه‌ رلهای متواتری درباريان‌ و اقليت‌ مجلس‌ در صحنة‌ تهران‌ بازی میكردند!. چه‌ پولهای سرشاری از طرف‌ اقليت‌ مجلس‌ به‌عناصر شرور داده‌ میشد، و چه‌ كلماتی در جرايد منسوب‌ به‌اقليّت‌ نگاشته‌ میگشت‌!

در اين‌ ضمن‌ تلگرافی از يك‌ نفر عرب‌ مجهول‌الهويّه‌ كه‌ بالاخره‌ نتوانستم‌ هويّت‌ او را كشف‌ نمايم‌ به‌مجلس‌ شورای ملی رسيد و در ضمن‌ آن‌ معاودت‌ شاه‌ را از اروپا تقاضا نموده‌ و ضمناً از سعايت‌ از من‌ هم‌ خودداری نكرده‌ بود.

ميرزا حسين‌خان‌ پيرنيا (مؤتمن‌الملك‌)، رئيس‌ مجلس‌ كه‌ اصلاً معتاد به‌طرح‌ اظهارات‌ مردم‌ در مجلس‌ نيست‌، اين‌ تلگراف‌ مجهول‌ را قاب‌ كرده‌ به‌ديوار مجلس‌ آويخته‌ بود، كه‌ تمام‌ وكلاء از قرائت‌ آن‌ بینصيب‌ نمانند. او نيز به‌نوبة‌ خود خواسته‌ بود، كه‌ با اين‌ ترتيب‌ اظهار لحيه‌ كرده‌ باشد و به‌اين‌ اكتفا نكرده‌، جلسة‌ خصوصی نيز در مجلس‌ تشكيل‌ داد و وكلا را دعوت‌ به‌قرائت‌ تلگراف‌ كرد كه‌ در اطراف‌ آن‌ مذاكرات‌ بنمايند.

(مؤتمن‌الملك‌ پيرنيا چون‌ مرد تحصيل‌ كرده‌ايست‌ و طبعاً بايد شرافت‌دوست‌ باشد، من ‌اميدوارم‌ كه‌ اين‌ تظاهرات‌ را در مجلس‌ بر حسب‌ تلقين‌ خارجيان‌ نكرده‌ باشد

خلاصه‌ نمايش‌ اين‌ تلگراف‌ مجهول‌، اكثريت‌ مجلس‌ را متزلزل‌ كرد و من‌ ديدم‌ ديگر نمیتوانم‌ بنشينم‌ و تماشاچی معركه‌ها و تلقينات‌ خارجی و داخلی باشم‌.

رفتم‌ به‌مجلس‌، تقاضای جلسة‌ خصوصی كردم‌ و با حضور تمام‌ نمايندگان‌ تا درجه‌ای كه‌ سياست‌ اجازه‌ میداد، مختصر اشاراتی به‌موضوع‌ كرده‌، به‌همه‌ تذكر دادم‌ كه‌ بعد از اين‌ عملاً به‌رفع‌ شر خزعل‌ و خزعليان‌ اقدام‌ خواهم‌ نمود. مذاكرات‌ من‌ اكثريت‌ مجلس‌ و طرفداران‌ مرا متأثر ساخت‌ ولی از سيمای نمايندگان‌ اقليت‌ و بعضی از مذبذبين‌ پيدا بود كه‌ كار را گذشته‌ پنداشته‌ و با اطمينانی كه‌ از منابع‌ معلومه‌ گرفته‌اند مذاكرات‌ مرا فرع‌ رسوم‌ جاريه‌ میشمارند.

در اين‌ مدت‌ اخبار بيشمار از بين‌النهرين‌ و خوزستان‌ میرسيد. جرايد بغداد و سوريه‌ و مصر التهابی داشتند و بعد از گرفتن‌ وجوه‌ گزاف‌ از عمّال‌ شيخ‌ «افق‌ سيادت‌ خزعليان‌ را از طلوع ‌آفتاب شيخ‌ خزعل‌خان‌ روشن‌ ديده‌ بر امارت‌ مستقل‌ او سلام‌ میدادند و از تجزية‌ خوزستان‌ از ايران‌ و الحاق‌ آن‌ به‌امارات‌ عربی اظهار شادمانی میكردند.»

از جمله‌ ترجمه‌ چند فقره‌ اخبار را عيناً در اين‌ مقدمه‌ درج‌ میكنم‌:

 

ترجمه‌ از روزنامه‌ العراق‌ بغداد

شمارة‌ 1324 مورخه‌ 14 صفر 1343

 

شاه‌ و شيخ‌ خزعل‌

«شنيديم‌ كه‌ در اين‌ اواخر شيخ‌ خزعل‌ با شاه‌ طرف‌ مذاكره‌ شده‌ به‌قصد اينكه‌ او را مراجعت‌ بدهد و بالاخره‌ مبلغ‌ گزافی برای او فرستاده‌ كه‌ بتواند از برای پيشرفت‌ مقاصد خود دسايس‌ لازمه‌ را به‌عمل‌ آورد».

ضميمه‌ 486 بصره‌ (مخبر شما)

 

ترجمه‌ از رستا منطبعة‌ تهران‌

مورخة‌ 22 سپتامبر 1924

 

وساطت‌ قونسول‌ انگليس‌

«به‌موجب‌ اخبار واصله‌ (پريدكس‌) قونسول‌ انگليس‌ در بوشهر كه‌ گويا مأمور وساطت‌ بين‌ شيخ‌ خزعل‌ و دولت‌ ايران‌ ميباشد به‌مقر شيخ‌ خزعل‌ وارد شد، معهذا در محافل‌سياسی اعزام‌ قوای نظامی حكومت‌ مركزی به‌خوزستان‌ را مسلم‌ و ضروری میدانند. میگويند كه‌ از سرحد جنوب‌ برای شيخ‌ خزعل‌ متصل‌ بارهای اسلحه‌ وارد میشود.»

 

ترجمه‌ از بی سيم‌ مسكو

28 سپتامبر

 

تقاضای فتوی

«از اهواز خبر میدهند كه‌ شيخ‌ خزعل‌، ملا عبداللطيف‌ را نزد علمای كربلا اعزام‌، و فتوای قيام‌ بر عليه‌ حكومت‌ سردارسپه‌ را تقاضا نموده‌، ضمناً خان‌بهادر را با تحف‌گرانبها نزد شاه‌، به‌اروپا گسيل‌ داشته‌ است‌.»

ترجمه‌ از جريده‌ بغداد

مورخه‌ 3 عقرب‌ نمرة‌ 12392

 

سياست‌ عمومی آتية‌ محمّره‌

«شيخ‌ منتهای سعی و كوشش‌ خود را در تهيه‌ قشون‌ معتنابهی صرف‌ و آنها را به‌اسلوب ‌جديد، مسلح‌ نموده‌، همانطوريكه‌ در نظام‌ دول‌ متمدنه‌ امروز معمول‌ و متداول‌ است‌، و بنابراين‌ اشخاص‌ عارف‌ تصور نمیكنند كه‌ اگر خدای نخواسته‌ بين‌ او و حكومت‌ ايران‌ يك‌ خصومت‌ جدی پيدا شود، مقام‌ امارت‌ او متزلزل‌ شود، زيرا ما معتقديم‌ كه‌ معظم‌له‌ از چندي به‌اين‌ طرف‌ پاية‌ امارت‌ خود را بلند گرفته‌ و به‌امور راجعه‌ به‌آن‌، رونقی داده‌ و وسايل‌ امنيت‌ و آسايش‌ را در داخله‌ منطقة‌ خود كاملاً برقرار نموده‌ است‌ و به‌اين‌ جهت‌كارهای آنجا همه‌ مرتب‌ و حالت‌ اقتصاديه‌ آنجا رو به‌ترقی گذارده‌ است‌.»

 

گزارشاتی از مأموران‌ ايرانی

راپرت‌ ذيل‌ نيز يكی از صدها اخباری است‌ كه‌ از مأمورين‌ ايران‌ در بين‌النهرين‌ واصل‌میگرديد:

1- اسلحه‌ و مهمات‌ از فيليه‌ و محمّره‌ به‌اهواز پیدرپی حمل‌ میشود.

2- تمام‌ اتومبيلهای محمّره‌ و اهواز را برای حمل‌ و نقل‌ قشون‌ متوقف‌ نموده‌اند.

3- قريب‌ سيصد نفر سوار در اهواز به‌حكم‌ شيخ‌ خزعل‌ حاضر شده‌ و تقريباً شهر به‌حالت‌ نظامی است‌.

4- يك‌ نفر از مأمورين‌ ماليه‌ و يك‌ نفر از اجزای گمرك‌ اهواز را شيخ‌ خزعل‌ تبعيد كرده‌.

5- اداره‌ پست‌ و تلگراف‌ را از اول‌ سنبله‌ تحت‌ سانسور قرار داده‌.

6- اهالی دهات‌ بصره‌ را هم‌ تجهيز كرده‌ و میبرند.

7- تجار و اشخاص‌ وطنخواه‌ را آزار و شكنجه‌ میدهند. دهدشتی را كه‌ از تجار اهواز است‌ و برای مخابره‌ به‌تلگرفخانه‌ آمده‌، چنان‌ زده‌اند كه‌ مجروح‌ و خون‌آلود شده‌ است‌.

8- حسين‌ آقای سلطان‌ و مأمورين‌ نظميه‌ و نظاميان‌ مقيم‌ خوزستان‌ را توقيف‌ و در قصر فيليه‌ حبس‌ كرده‌ است‌.

9- ويلسن‌ كه‌ سابقاً كميسر عالی انگليس‌ در بين‌النهرين‌ بوده‌ و منفصل‌ شده‌ مدتی است‌كه‌ از طرف‌ كمپانی نفت‌ رياست‌ نفت‌ ايران‌ را دارا شده‌ و به‌جای تجارت‌، سياست‌بازی میكند خزعل‌ را او دل‌ میدهد و برايش‌ نقشه‌ میكشد، اخيراً به‌لندن‌ رفته‌ كه‌ از مجرای ادارات‌ مربوطه‌، تجزيه‌ خوزستان‌ و امارت‌ شيخ‌ را تأمين‌ كند.

10- شيخ‌ خزعل‌، ويلسن‌ مشاراليه‌ را وكيل‌ و وصی املاك‌ و دارايي خود قرار داده‌ و بیامر او، قدمی برنمیدارد.

 

نقل‌ از جريده‌ تايمس‌ بصره‌

نمره‌ 35 مورخ‌ اكتبر 1924

«شاهزاده‌ سالارالدوله‌، عموی شاه‌ ايران‌ روز سوم‌ اكتبر وارد بصره‌، و از آنجا به‌اهواز رفت‌ كه‌ جناب‌ شيخ‌ محمّره‌ را ملاقات‌ نمايد.»

راجع‌ به‌قوای بختياری و خزعل‌ نيز راپرتهای مختلف‌ میرسيد. از جمله‌ اين‌ تلگراف‌ كه‌ خلاصه‌ حركات‌ آنهاست‌ ذكر میشود:

 

«همانطوريكه‌ پيش‌ بينی شده‌ بود بختياريها پس‌ از مطيع‌ كردن‌ جانكیها از طرف‌ شمال‌ و شمال‌ غربی، و هواداران‌ خزعل‌ از طرف‌ جنوب‌ و جنوب‌ غربی پيش‌ میآيند. قوای بنده‌ در مقابل‌ دو قوه‌ واقع‌ شده‌ لازم‌ است‌ اردوی چهارمحال‌ به‌بختياريها حمله‌ كند كه‌ نتوانند به‌بهبهان‌ آمده‌ و به‌خزعليان‌ ملحق‌ شوند.»

از زيدون‌ - فرمانده‌ قوای بهبهان‌ -

 سرتيپ‌ فضل‌الله‌ خان‌

6 عقرب‌ - نمره‌

 60

 

 

      سرتيپ‌ فضل‌الله‌ خان‌ زاهدی فرمانده ستون بهبهان در تصرف خوزستان و دستگیری شیخ خزعل نقش مهمی به عهده  داشت .

اين‌ اخبار كه‌ چند فقره‌ از آنها را محض‌ نمونه‌ قيد كردم‌ در اين‌ وقت‌ كه‌ تحريكات‌ خارجی و فريادهای مجنونانه‌ اقليت‌ مجلس‌ مردم‌ را دچار اشتباهات‌ و تهران‌ را به‌هيجان‌ میآورد بیاندازه‌ مضر بود.

جـرايد مخـالف‌ مـن‌، مبسوطاً ايـن‌ اخبـار را نقـل‌ كـرده‌ و تفسيرات‌ عجيب‌ بـر آنهـا مینمودنـد و پيش‌بينیهای خيلی خوشی میكردند.

لازم‌ بود فوراً از اين‌ امر استقبال‌ كنم‌ و چنان‌ مشتی به‌دهان‌ «امير مستقل‌ خوزستان‌» بكوبم‌ كه‌ دندان‌ طمع‌ وكلای خائن‌ و درباريان‌ بيعرضه‌ هوچی و جرايد خارجه‌ و داخله‌ منقلع‌ گردد.

هر چه‌ بيشتر صبر و تحمّل‌ میكردم‌، مردم‌ جريتر میشدند و تصور ضعف‌ میكردند، به‌علاوه‌ دوری از مقدمة‌ قشون‌ خيلی اسباب‌ نگرانی بود. با نواقصی كه‌ از حيث‌ نقشه‌ و ساير وسايل‌ نظامی هست‌، از تهران ممكن‌ نبود حركات‌ قشون‌ بهبهان‌ را كاملاً مراقبت‌ كرد و پيشرفت‌ آنها را تأمين‌ نمود. به‌تلگرافات‌ ناقص‌ هم‌ اعتماد و اكتفا نمیتوانستم‌ بكنم‌ پس‌ چاره‌ منحصر، حركت‌ به‌سمت‌ جنوب‌ و نزديك‌ شدن‌ به‌عرصة‌ جنگ‌ بود.

متعاقب‌ اين‌ امر، اخبار موحشی رسيد كه‌ مقدار زيادی اسلحه‌ با كشتی به‌خوزستان‌ فرستاده‌ شده‌، اردوهای مجهّزی در آنجا تشكيل‌ يافته‌، عنقريب‌ است‌ كه‌ خزعليان‌ و همراهان‌ آنها از حوالی خوزستان‌ به‌ساير نقاط‌ تجاوز نمايند.

در مجلس‌ شورای ملی و محافل‌ تهران‌ نيز خبری انعكاس‌ يافت‌ كه‌ بختياريها و قسمتی از خزعليان‌ به‌بهبهان‌ وارد و به‌اردوی نظامی آنجا حمله‌ برده‌ و آنها را متفرق‌ ساخته‌اند.

با اينكه‌ اين‌ خبر عاری از حقيقت‌ بود، محيط‌ تهران‌ انتظار وصول‌ چنين‌ اخباری را داشت‌، و من‌ مصمم‌ شدم‌ كه‌ از تهران‌ به‌طرف‌ اصفهان‌ عزيمت‌ كرده‌ وارد در اجرای نقشه‌ خود شوم‌ و به‌نظاير اين‌ انتشارات‌ و توهمات‌ خاتمه‌ دهم‌.

همان‌ روزی كه‌ تصميم‌ به‌عزيمت‌ گرفته‌ بودم‌ شارژ دافر انگليس‌ به‌ملاقات‌ من‌ آمد و تلگرافی از قونسول‌ محمّره‌ ارائه‌ داد كه‌ او ديگر مأيوس‌ است‌ كه‌ بتواند هواداران‌ خزعل‌ را متفرق‌ كرده‌ و يا از معذرت‌ و غيره‌ صحبتی به‌ميان‌ آورد.

بر من‌ ثابت‌ و يقين‌ شد كه‌ موافق‌ ميل‌ خود امور را ترتيب‌ داده‌ و ديگر مطلقاً نگرانی ندارند. همين‌ اظهار يأس‌ صريح‌ آنها خود دليل‌ اطمينان‌ به‌پيشرفت‌ مقصود است‌.

من‌ با خونسردی جواب‌ دادم‌ و عذر او را خواستم‌. به‌مجرد خروج‌ شارژ دافر مزبور، فوراً رئيس‌ اركان‌ حرب‌ را احضار كرده‌، قصد عزيمت‌ خود را به‌او تذكر داده‌ و در سعی به‌تكميل‌ قوای خوزستان‌، امر صريح‌ به‌وزارت‌ جنگ‌ صادر نمودم‌. دنبالة‌ مقررات‌ من‌ تا حوالی نصف‌شب‌ طول‌ كشيد و مقارن‌ نيمة‌ شب‌ بود، كه‌ به‌اجزای شخصی خود متذكر گشتم‌ كه‌ فردا ساعت‌ ده‌ مصمم‌ حركت‌ از تهران‌ باشند.

البته‌ منظور خود را به‌همراهان‌ سفر نگفتم‌ فقط‌ متذكر شدم‌ كه‌ نه‌ روزه‌، سفری برای تغيير آب‌ و هوا به‌اصفهان‌ خواهم‌ كرد و آنها هم‌ با همين‌ قصد و نيّت‌ مصمم‌ به‌مسافرت‌ شدند.

 

 

 

 

از طهران‌ بپايتخت‌ صفويه‌ و مركز زنديه‌

 

 

ملتزمين‌ عبارت‌ بودند از:

فرج‌الله‌ خان‌ بهرامی رئيس‌ كابينه‌ وزارت‌ جنگ‌.

خدايارخان‌ امير لشكر.

علی آقاخان‌ نقدی رئيس‌ اداره‌ امنيه‌.

سرتيپ‌ عبدالرضاخان‌.

جان‌ محمدخان‌ رئيس‌ تيپ‌ عراق‌.

و يكی دو نفر صاحبمنصب‌ اركان‌ حرب‌، به‌ضميمة‌ اسكورت‌ شخصی و اسكورت‌ عشايری.

 

چهارشنبه‌13 عقرب‌ 1303

ساعت‌ ده‌ صبح‌ از عموم‌ اشخاصی كه‌ به‌منزل‌ شخصی برای ديدن‌ من‌ آمده‌ بودند، خداحافظی كرده‌ و از منزل‌ با اتومبيل‌ عزيمت‌ كردم‌. هيأت‌ وزراء و جمعی از وكلا و حكومت‌ نظامی تهران‌ و عده‌ای از صاحبمنصبان‌ نيز برای مشايعت‌ من‌ آمده‌ بودند. نزديك‌ خط‌ زنجيرحضرت‌ زنجير حضرت‌ عبدالعظيم‌ آنها را مرخص‌ نمودم‌ و به‌ياری خدا برعزم‌ و ارادة‌ آهنين‌ خود تكيه‌ كرده‌، راه‌ جنوب‌ را پيش‌ گرفتم‌.

در «حسن‌ آباد»، شش‌ فرسخی تهران‌ به‌خاطرم‌ رسيد كه‌ همراهان‌ من‌ به‌خصوص‌ آنها كه‌ صفحات‌ جنوب‌ را نديده‌ و از درازی راه‌ و سختی و مشكلات‌ طی طريق‌ بی اطلاع‌اند اگر بدانند كه‌ بايد چه‌ راه‌ ناهموار صعبی را طی كنند، و چه‌ اندازه‌ مسافت‌ بپيمايند، از عظمت‌ اين‌ تصميم‌ تعجب‌ خواهند كرد. مخصوصاً چون‌ بعضی از ايشان‌ سالخورده‌ و به‌تصوّر خود دنيا ديده‌اند، وقتی اين‌ اقدام‌ مرا با اعمال‌ ساير رئيس‌الوزراها و رجال‌ عهد قاجاريه‌ و سلاطين‌ بیكفايت‌ آن‌ سلسله‌ مقايسه‌ كنند، امر تازه‌ای پيش‌ چشم‌ خود جلوه‌گر خواهند يافت‌.

حقيقتاً اگر من‌ هم‌ دچار ضعف‌ نفس‌ بودم‌ و از مشكلات‌ كار و سنگينی بار مسؤوليّت‌ بيم‌ و هراسی داشتم‌، بايد همانطور كه‌ پادشاهان‌ عيّاش‌ قاجاريه‌، سرمشق‌ داده‌ و مردم‌ نيز عادت‌ كرده‌اند، در اين‌ اوان‌ زمستان‌ و موقع‌ سخت‌ از جای خود حركتی نكنم‌ و استراحت‌ و فراغت ‌حضر را بر زحمت‌ و مشقت‌ سفر ترجيح‌ دهم‌.

امری كه‌ بيش‌ از هر چيز در اين‌ موقع‌ باريك‌ عزم‌ مرا در حركت‌ قوت‌ میدهد و قدم‌ به‌قدم‌ برسرعت‌ من‌ میافزايد، همانا عشق‌ سرشار خدمت‌ به‌مملكت‌ و هموطنان‌ عزيز است‌ كه‌ همه‌وقت‌ خاطر مرا اسير خود میدارد.

مثل‌ اينست‌ كه‌ در طبيعت‌ من‌ دشمنی غريبی بر ضد ناامنی ايجاد گرديده‌ و من‌ برای قلع‌ وقمع‌ اختلال‌ كنندگان‌ و سركشان‌ خلق‌ شده‌ام‌. زيرا كه‌ بر من‌ مسلم‌ شده‌ كه‌ اساس‌ هر اصلاح‌ و اقدامی در اين‌ مملكت‌ علیالعجاله‌ بسط‌ دامنه‌ امنيت‌ و آرامش‌ است‌. مادام‌ كه‌ مردم‌ فراغت‌ نداشته‌ و از نعمت‌ امن‌ و راحت‌ برخوردار نباشند، مجال‌ آنكه‌ به‌خود آيند و احتياجات‌ زندگانیخويش‌ را درك‌ كنند و در صدد چاره‌جويی برآيند نخواهند داشت‌.

در حال‌ حاضر خادم‌ترين‌ مردم‌ نسبت‌ به‌ايران‌ و قوم‌ ايرانی كسی است‌ كه‌ به‌عمر ناامني ‌شومی كه‌ در اين‌ يك‌ قرن‌ و نيم‌ استيلای قاجاريه‌ همه‌ چيز ايران‌ را ضعيف‌ و سست‌ و بیاعتبار كرده‌، خاتمه‌ دهد و اگر با حرام‌ كردن‌ خواب‌ و خوراك‌ و تنعّم‌ و راحت‌ هم‌ باشد، بكوشد تا سر اين‌ مملكت‌ ستمديده‌ را بر بالين‌ استراحت‌ نهد.

كسی كه‌ با نظر دقّت‌ تاريخ‌ سلطنت‌ سلسلة‌ قاجاريه‌ را مطالعه‌ كند و اوضاع‌ ايران‌ را در آن ‌عصر و زمان‌ با غور و تعمق‌ از پيش‌ چشم‌ بگذراند، میبيند كه‌ مردم‌ بدبخت‌ اين‌ مملكت‌ در آن‌ دورة‌ تيره‌ چه‌ كشيده‌ و چگونه‌ اعراض‌ و نواميس‌ ايشان‌ هر روز دستخوش‌ دستبرد فلان‌ ايل‌ يا فلان‌ ياغی سركش‌ بوده‌ است‌.

خدا را شكر میكنم‌ كه‌ هم‌ اكنون‌ كه‌ برای سركوبی يك‌ نفر از همان‌ ياغيان‌ يادگار عهد قاجاريه‌ حركت‌ میكنم‌ نمايندگانی از آن‌ ايلات‌ سركش‌ را كه‌ از ايام‌ صفويه‌ تا اين‌ تاريخ‌ هيچ‌ وقت‌ دولت ‌مركزی بر آنها تسلط‌ نداشته‌، همراه‌ خود دارم‌ و همانها امروز از حاميان‌ و جان‌نثاران‌ مخصوص‌ من‌اند.

اگر سلاطين‌ قاجاريه‌ به‌جای عيّاشی و تن‌پروری و غلطيدن‌ در بستر ناز و تنعّم‌ برای توسعة‌ امنيت‌ و راحت‌ رعيت‌ شخصاً قدمی برمیداشتند و اندك‌ مدتی را تحمل‌ رنج‌ و مشّقت‌ راه‌ میكردند، با علاقه‌ ذاتی و سابقة‌ تاريخی كه‌ در طبع‌ مردم‌ ايران‌ نسبت‌ به‌اساس‌ سلطنت‌ و شاه‌پرستی هست‌، يك‌ قدم‌ حركت‌ ايشان‌ هزار قدم‌ ياغيان‌ و سركشان‌ را عقب‌ مینشاند و مردم‌ را متوجه‌ بيداری و هوشياری پادشاه‌ میكرد. در اين‌ صورت‌ ديگر نه‌ كسی مملكت‌ را بیصاحب‌ میشمرد و نه‌ احدی در خود يارای سركشی و عصيان‌ میديد. البته‌ آن‌ وقت‌ مملكت‌ از جهت‌ امنيت‌ سروصورتی به‌خود میگرفت‌ و خارجی نيز مجال‌ مداخله‌ و اعمال‌ نفوذ و دست‌ درازی نمیيافت‌.

در موقع‌ جنگهای روس‌ و ايران‌ فتحعلیشاه‌ (خاقان‌ مفغور) جرئت‌ و كفايت‌ به‌خرج‌ داده‌ از تهران‌ به‌سلطانية‌ زنجان‌ عزيمت‌ كرد اما در چه‌ صورت‌؟

در حالی كه‌ زنان‌ حرمسرا و سوگليهای اندرون‌ را با خود همراه‌ داشت‌ و در چمن‌ سلطانيه‌ با آنها به‌عيش‌ و عشرت‌ روزگار میگذراند. همينكه‌ میشنيد روسها در قفقازيه‌ و آذربايجان‌ يك‌ مرحله‌ پيش‌ میآيند او مرحله‌ها با محترمات‌ همراه‌، به‌طرف‌ عمارت‌ نگارستان‌ و كوه‌ سرسرة‌ تهران‌ عقب‌نشينی اختيار میكرد!

ناصرالدين‌شاه‌ نيز هر سال‌ از تهران‌ قدم‌ بيرون‌ میگذاشت‌ ولی به‌طرف‌ جاجرود و شهرستانك‌ و ارنگه‌. برای چه‌؟ برای شكار جرگه‌ و انتخاب‌ دختران‌ رعايا جهت‌ همخوابگی!

اگر از مظفرالدين‌شاه‌ سخنی گفته‌ نشود كلام‌ ناقص‌ خواهد بود:

اين‌ مرد ضعيف‌النفس‌ كه‌ دوره‌ سلطنت‌ يا ايام‌ رذالت‌بازی او ننگ‌ تاريخ‌ پرافتخار نژاد ايرانی است‌، وقتی كه‌ به‌سمت‌ وليعهدی در تبريز اقامت‌ داشت‌ روزی با يكی از درباريان‌ محرم‌ و جمعي از خواص‌ خلوت‌ به‌عزم‌ گردش‌ بيرون‌ شهر رفت‌. اتفاقاً هوا ابر شد و رعدوبرق‌ فضای آسمان را به‌ميدان‌ جنگ‌ مبدل‌ ساخت‌. والاحضرت‌ وليعهد، يعنی شاهنشاه‌ آينده‌ ايران‌ را وحشت‌ عجيبی دست‌ داد. به‌طوری كار اضطراب‌ و تزلزل‌ او بالا گرفت‌ كه‌ ملتزمين‌ ركاب‌ و درباری محرم‌ چاره‌ را به‌آن‌ منحصر ديدند كه‌ او را به‌پناه‌ آسيايی كه‌ در آن‌ حوالی بود ببرند، و وليعهد به‌درباری مزبور كه‌ خود را سيد اوجاق‌ صحيح‌النسب‌ نيز معرفی میكرد متوسل‌شد.

والاحضرت‌ دست‌ به‌دامان‌ سيد درباری شده‌ با عجز و الحاحی تمام‌ از او میخواست‌ كه ‌جريان‌ كارخانه‌ قضاوقدر را تغيير داده‌، رعدوبرق‌ را موقوف‌ و آسمان‌ را صاف‌ و ساده‌ كند. سيد شياد كه‌ موقعی مناسب‌ به‌دست‌ آورده‌ بود و دست‌ سفيه‌ قابل‌ استفاده‌ای را به‌دامان‌ خود آويخته‌ میديد، به‌التماس‌ او وقعی نمیگذاشت‌ و پيوسته‌ دست‌ به‌سوی آسمان‌ برمیداشت‌ و از خدا هولناكی و شدت‌ رعدوبرق‌ را درخواست‌ میكرد، از او عجز و التماس‌ و از درباري ‌خلافكاری و نافرمانی، عاقبت‌ رو به‌درباری كرده‌ علت‌ مخالفت‌ را پرسيد. درباری گفت:

آخر فرزندی میخواهد عروسی كند و برای مخارج‌ زناشويی معطل‌ است‌.

والاحضرت‌ كاغذ سفيد را صحه‌ كرده‌ به‌درباری داد تا در شهر هر مبلغ‌ كه‌ میخواهد، در آن‌ سفيد مهر بنويسد و وی را فیالحال‌ از وحشت‌ نجات‌ بخشد. سيد نيز دست‌ انابت‌ به‌درگاه‌ باریتعالی برداشت‌ و از آنجا كه‌ گفته‌اند هميشه‌ بعد از طوفان‌ هوا صاف‌ است‌، آسمان‌ تيره‌ نيز روشن‌ گشت‌ و سيد بيچاره‌ را روسياهی حاصل‌ نگرديد.

محمدعلیميرزا بهترين‌ جانشين‌ شاه‌سلطان‌ حسين‌، در موقع‌ هجوم‌ مجاهدين‌ به‌تهران‌ برای هلاكت‌ ايشان‌، زنان‌ حرم‌ را به‌خواندن‌ اوراد و اذكار به‌گلوله‌های خمير و دادن‌ به‌مرغها وا‌‌ میداشت‌، و بهتر از اين‌، تاكتيكی در مغز تهی خود فراهم‌ نمیديد.

مسافرتهای متوالية‌ شاه‌ حاليه‌ و وضع‌ رفتار او در خارجه‌، از شدت‌ وضوح‌، احتياجی به‌يادآوری ندارد و اصلاً مقصود من‌ هم‌ توجه‌ به‌اينگونه‌ امور نيست‌. ولی سير كلام‌ هر جا كه‌ مقصود، تجسس‌ علت‌ خرابی ايران‌ كنونی باشد، شخص‌ را به‌اين‌ سرمنزل‌ میكشاند و مسبب‌ و مسؤولی برای آن‌ جز قاجاريه‌ نشان‌ نمیدهد.

 

 

 

خاطره‌ای در «حسن‌آباد»

 

ناهار در «حسن‌آباد» صرف‌ و يك‌ ساعتی بعدازظهر به‌عزم‌ قم‌ حركت‌ كرديم‌.

در اينجا اتفاقاً حالت‌ يكی از نمايندگان‌ مجلس‌ شورا به‌خاطرم‌ گذشت‌ كه‌ سه‌ سال‌ پيش‌، قبل ‌از زمامداری من‌، با عيال‌ و بستگان‌ خود از اصفهان‌ به‌طرف‌ تهران‌ میآمد و در پشت‌ دروازه‌ پايتخت‌، جان‌ و ناموس‌ او مورد دستبرد دزدان‌ و غارتگران‌ قرار گرفت‌. بعد از اطلاع‌ به‌فوريت‌ در استرداد مال‌ و كسان او سعی نمودم‌ و دزدها را مصلوب‌ كردم‌ و اموال‌ آنها را گرفته‌ مسترد داشتم‌. در مقابل‌ از او چه‌ ديدم‌؟ در مجلس‌ بعد، وقتی كه‌ جمعی قليل‌ از نمايندگان‌ با من‌ از در مخالفت‌ درآمدند، او هم‌ در صف‌ ايشان‌ قرار گرفت‌ و خدمات‌ مرا در حفظ‌ جان‌ و ناموس‌ خود به‌كلی فراموش‌ كرد.

از «كوشك‌ نصرت‌» تا «منظريه‌»، جاده‌، كه‌ بیشباهت‌ به‌خيابان‌ مستقيمی نيست‌ از كنار درياچه حاليه‌ عبور میكند و اين‌ راهی است‌ كه‌ در 1301 قمری ساخته‌ شده‌ و قهوه‌خانه‌ «باقرآباد» در كنار آن‌ قرار دارد.

چهار ساعت‌ بعدازظهر به‌«منظريه‌» رسيدم‌. علت‌ اينكه‌ اينجا را به‌منظريه‌ موسوم‌ كرده‌اند اين‌است‌ كه‌ از آنجا میتوان‌ گنبد طلای حضرت‌ معصومه‌ (ع‌) را ديد.

چون‌ «منظريه‌» نقطه‌ مرتفع‌ مصفايی است‌، چای را در آنجا صرف‌ كردم‌ بعد بلافاصله‌ عازم‌ قم‌ شدم‌. مقارن‌ غروب‌ به‌قم‌ وارد شدم‌. لدیالورود به‌زيارت‌ آستانه‌ مطهره‌ شتافتم‌. بعد به ‌سردار رفعت امر دادم‌ برود از طرف‌ من‌ از آقای شيخ‌عبدالكريم‌ يزدی احوالپرسی نمايد.

 

 

حركت‌ از قم‌

 

پنجشنبه‌14 عقرب‌

پس‌ از تجديد زيارت‌، از راه‌ «نيزار» به‌طرف‌ اصفهان‌ حركت‌ كردم‌. قسمتی از اين‌ راه‌ جديدالاحداث‌ كه‌ قابل‌ سير اتومبيل‌ است‌ و برخلاف‌ راه‌ قديم‌ از شهر كاشان‌ نمیگذرد، از كنار رودخانه‌ قم‌ يعنی از قسمتی عبور میكند كه‌ به‌همين‌ اسم‌ «كنار رودخانه‌» موسوم‌ است‌ و چون‌ در پنج‌فرسخی جنوب‌ قم‌ از كنار دهكده‌ «نيزار» میگذرد آن‌ را راه‌ «نيزار» هم‌ میگويند.

اول‌ شب‌ به‌ميمه‌ رسيدم‌. در اينجا سردار اسعد وزير پست‌وتلگراف‌ و امير اقتدار وزير داخله‌ كه‌ از چندی قبل‌ آنها را برای تصفيه‌ امر بختياری به‌اصفهان‌ فرستاده‌ بودم‌ به‌اتفاق‌ غلامرضاخان‌ حاكم‌ اصفهان‌ و صارم‌الدوله‌ و محمودخان‌ آيرم‌ اميرلشگر جنوب‌ و چند نفر از صاحبمنصبان‌ كه‌ به‌استقبال‌ آمده‌ بودند به‌ما رسيدند. شب‌ را به‌واسطه‌ سردرد شديد و نخوابيدن‌ شب‌ قبل‌ در قم‌ تصميم‌ گرفتم‌ همينجا بمانم‌.

 

جمعه‌ 15 عقرب‌

ساعت‌ هشت‌ از ميمه‌ حركت‌ كردم‌ و كمی بعد به‌آبادی «ونداده‌» كه‌ چشمه‌ آب‌ درخشانی پر از ماهی دارد و در كنار جاده‌ اتفاق‌ افتاده‌ رسيدم‌. از اين‌ جا به‌بعد تا اول‌ خاك‌ اصفهان‌ آبادی معتبری نيست‌.

بعد از عبور از گردنة‌ كوچكی جلگة‌ تاريخی هموار مورچه‌خوار كه‌ ابتدای خاك‌ اصفهان‌ است‌، پيش‌ میآيد از اين‌ جلگه‌ به‌بعد ديگر بايد با وضع‌ لباس‌ و معيشت‌ و لهجه‌ اصفهانی آشنا شد و در هر قدم‌ با زارعين‌ و مردمان‌ زحمتكش‌ اين‌ ولايت‌ كه‌ از جمله‌ كاركن‌ترين‌ مردم‌ ايران‌اند تصادف‌ كرد.

ورود به‌جلگة‌ مورچه‌خوار بیاختيار نظرم‌ را به‌وقايع‌ 201 سال‌ قبل‌ (وقايع‌ سال‌ 1142هجری) معطوف‌ ساخت‌. مثل‌ آنكه‌ اين‌ موقع‌ افاغنه‌ و همراهان‌ اشرف‌ را میبينم‌، كه‌ در قسمت‌جنوبی جلگه‌ با عجله‌ و تزلزل‌ در حال‌ فرار، خيال‌ دفاع‌ دارند و قشون‌ ايرانی قزلباش‌ به‌سركردگی سردار رشيد خود نادر از جانب‌ شمال‌ شرقی جلگه‌ از راه‌ نطنز با شتاب‌ بسيار رسيده‌، سيل‌وار از بالای گردنه‌ به‌اراضي هموار سرازير میشوند و هلاكت‌ و هزيمت‌ را بر سرمشتی افغان‌ كه‌ بر مركب‌ فرار سوارند میريزند. تصميم‌ گرفتم‌ ناهار را در همين‌ آبادی صرف‌ كنم‌ و صفحه‌ای از صفحات‌ تاريخ‌ پرافتخار وطن‌ عزيز خود را از جلو نظر بگذرانم‌ و اندكی با ياد گذشته‌ خاطر را گشايشی فراهم‌ كنم‌.

راستی كه‌ تاريخ‌ درس‌ عبرت‌ عجيبی است‌. غالب‌ وقايع‌ آن‌ تكرار میشود. به‌همين‌ جهت‌ از مطالعه و دقّت‌ وقايع‌ گذشته‌ میتوان‌ پاره‌ای از اتفاقات‌ آينده‌ را پيشگويی كرد.

سرنوشت‌ ايران‌ بیشباهت‌ به‌سرگذشت‌ سمندر، آن‌ مرغ‌ افسانه‌ای قدما نيست‌ كه‌ میگفتند هرروز مقارن‌ غروب‌ بالهای خود را برهم‌ میزند و از آن‌ توليد شعلة‌ آتشی كرده‌ خود را میسوزد و به‌خاكستر تبديل‌ میشود، سپس‌ صبح‌ باز از ميان‌ آن‌ توده‌ خاكستر تازه‌ و شاداب‌ و جوان‌ و بانشاط‌ برمیخيزد و به‌ادامه‌ حيات‌ مشغول‌ میشود.

تاريخ‌ ايران‌ اين‌ داستان‌ را چندين ‌بار تكرار كرده‌ و به‌وضع‌ غريبی نظر و توجه‌ مطلعين‌ را به‌خود معطوف‌ ساخته‌ است‌.

مردم‌ ايران‌ چنانكه‌ تاريخ‌ عريض‌ و طويل‌ ايشان‌ میفهماند، به‌وضع‌ حكومت‌ مقتدرانة‌ عادلانه‌، از هر نوع‌ حكومت‌ ديگر بيشتر علاقه‌ دارند و يقين‌ است‌ كه‌ تا اين‌ مردم‌ در سايه‌ بسط ‌تعليمات‌ و معارف‌ و تعميم‌ ورزش‌ و تربيت‌ استقلالی، صاحب‌ حس‌ اعتماد به‌نفس‌ نشوند، هيچ‌ طرز حكومتی غير از اين‌ طرز هم‌ نمیتواند آنها را به‌سر منزل‌ سعادت‌ برساند و به‌مصلحت‌ آنها ختم‌ شود.

به‌همين‌ علت‌ اگر در جريان‌ تاريخ‌ گذشتة‌ ايشان‌ دقّت‌ كنيد، میبينيد ايرانی هر وقت‌ رأس‌ و رئيسی قادر و توانا يا سرداری مصلحت ‌شناس‌ و صاحب‌ عزم‌ داشته‌، در تحت‌ اراده‌ و اوامر و در سايه تشويقات‌ او به‌اعمال‌ عظيمی مبادرت‌ جسته‌، و يادگارهای بزرگ‌ و آثار سترگ‌ از خود به‌جا گذاشته‌ و در خلاف‌ اين‌ صورت‌ به‌گودال‌ پستی و انحطاط‌ فرو شده‌ است‌.

واقعه‌ ظهور نادر بهترين‌ شاهد اين‌ مدّعا است‌. ده‌ سال‌ قبل‌ از ظهور او مردم‌ ايران‌ كه‌ محكوم‌ سبكسری تهی مغزی، مثل‌ شاه‌سلطان‌ حسين‌ و درباريان‌ سفيه‌ او بودند به‌قدری دچار ضعف‌ و ناتوانی شده‌ و به‌حدی فاقد شرايط‌ حيات‌ و قدرت‌ بوده‌، كه‌ ده‌ نفر ده‌ نفر آنها را يك‌ نفر افغانی به‌طنابی میبست‌ و سر میبريد و از كسی جنبشی بروز نمیكرد. ظهور نادر، همين‌ مردم‌ مرده‌دل‌ ناتوان‌ را، يكمرتبه‌ چنان‌ توانا و قادر كرد كه‌ در زير پرچم‌ اقتدار او مملكت‌ تاريخی هند را به‌يك‌ يورش‌ مردانه‌ گرفتند و آنهمه‌ جواهر و افتخارات‌ را به‌ايران‌ آوردند.

مثل‌ اين‌ است‌ كه‌ ايران‌ هر وقت‌ در ساية‌ بیكفايتی سلاطين‌ عياش‌ و نالايق‌ خود به‌حضيض‌ مذلت‌ میافتد و به‌سرحد ناتوانی و لب‌ پرتگاه‌ زوال‌ میرسد، دست‌ قدرت‌ از آستين‌ غيب‌، فرزندی از تواناترين‌ فرزندان‌ او را به‌عرصة‌ ظهور میرساند و وظيفة‌ سنگين‌ نجات‌ مملكت‌ و ملت‌ را بر دوش‌ هوش‌ و كفايت‌ او میگذارد تا ننگ‌ اين‌ مذلت‌ را از رخسارة‌ مادر محبوب‌ وطن‌ بزدايد و بار ديگر او را به‌جامة‌ افتخار و زيور جلال‌ ملّبس‌ و مجلّل‌ سازد.

قريب‌ يكصدوپنجاه‌ سال‌ است‌ كه‌ مملكت‌ ما دچار ضعف‌ و ناتوانی و ناامنی شده‌ و میتوان‌ گفت‌ بعد از فوت‌ كريم‌خان‌ زند و استيلای قاجاريه‌ روز راحت‌ و آرامی به‌خود نديده‌ است‌.

قاجاريه‌ به‌جای بسط‌ دامنة‌ عـدالت‌ و آبادی مملكت‌، اوقات‌ خود را فقط‌ صرف‌ خوشگذرانی يا كشتار

مردم‌ كرده‌، و ايامی را هم‌ به‌غافل‌ كردن‌ رعايا گذرانده‌اند.

از ميان‌ ايشان‌، فقط‌ آغامحمدخان‌ توانسته‌ است‌ قليل‌ مدتی ايران‌ را آرام‌ نگاهدارد و مردم‌ را ساكت‌ كند. اما به‌چه‌ وضع‌؟

يك‌ نفر مسافر اروپايی خوب‌ اين‌ قضيه‌ را تشريح‌ میكند و میگويد:

«آرامشی كه‌ آغامحمدخان‌ بر ايران‌ تحميل‌ كرد، از نوع‌ همان‌ آرامشهايی است‌ كه‌ درقبرستان‌ وجود دارد. يعنی او به‌قدری مردم‌ اين‌ مملكت‌ را كشت‌، كه‌ ديگر كسی باقی نماند تا سروصدايی داشته‌ باشد و به‌عرض‌ وجود بپردازد.»

در مدت‌ اين‌ صدوپنجاه‌ سال‌ ناامنی و خرابی و ذلت‌، گاهی به‌خصوص‌ اين‌ اواخر، مردمان‌ مصلح‌ و متفكری پيدا شده‌اند كه‌ به‌فكر اصلاح‌ حال‌ ملك‌ و ملت‌ افتاده‌ و راههايی هم‌ پيش‌خود انديشيده‌اند و از آن‌ جمله‌ يكی سيدجمال‌الدين‌ اسدآبادی همدانی است‌ كه‌ بزرگترين‌ دانشمند دورة‌ اخير ايران‌ است‌. او كه‌ پيوسته‌ از ظلم‌ و آزار قاجاريه‌ دربه‌در و در اذيت‌ و عذاب‌ بوده‌ و ناصرالدين‌شاه‌ زشتترين‌ رفتارها را نسبت‌ به‌او مرتكب‌ شده‌ میگويد:

«اصلاح‌ حال‌ مردم‌ مشرق‌زمين‌ فقط‌ به‌دست‌ يك‌ نفر مقتدر عادل‌ ميسر خواهد شد.»

تاريخ‌ نيز همين‌ نظر را تأييد میكند. و من‌ نيز با اين‌ عقيده‌ كه‌ هزار شاهد و دليل‌ عقلی و تاريخی با خود همراه‌ دارد، موافقم‌. تا بتوان‌ در ساية‌ اقتدار، به‌توسعة‌ معارف‌ و تعليمات‌، كه‌ يگانه‌ نجات‌ دهنده‌ جامعه‌ها و رشد دهندة‌ اقوام‌ است‌ پرداخت‌ و به‌اين‌ طريق‌ مردم‌ را به‌حدود وظايف‌ و سعادت‌ حقيقی خود آشنا نمود.

اينجا ديگر اين‌ سوآل‌ قطعاً به‌خاطر خطور میكند كه‌ آيا موقع‌ آن‌ نرسيده‌ است‌ كه‌ دست‌ قدرت‌، روز عمر بدبختی يكصدوپنجاه‌سالة‌ ايران‌ را به‌آخر برساند، و برای ختم‌ اين‌ دوره‌ بیتكليفي و سرشكستگی و كشيدن‌ انتقام‌ قدمهای بلندی بردارد؟

 

 

حركت‌ از مورچه‌خوار

 

بعد از عبور از مورچه‌خوار به‌كاروانسرای مستحكم‌ مادر شاه‌ رسيدم‌ كه‌ به‌قول‌ مشهور از بناهای مادر شاه‌عباس‌ كبير است‌.

مقارن‌ غروب‌ به‌جلگه‌ «برخوار» و حومة‌ شهر تاريخی اصفهان‌ يعنی پايتخت‌ باشكوه‌ صفويه‌ و مشهورترين‌ بلاد ايران‌ رسيدم‌.

 

ورود به‌اصفهان‌

 

كم‌ كم‌ سواد شهر اصفهان‌ كه‌ در ميان‌ گردوغبار نمايان‌ بود، ظاهر شد و اول نشانه‌ای كه‌ از آن‌شهر به‌نظر رسيد گنبد و منارهای مسجدشاه‌ بود.

از يك‌فرسخی شهر به‌بعد چادرهايي كه عامة طبقات اهالي اصفهان براي استقبال و پذيرايی من‌ برپا داشته‌ بودند نمودار گرديد. همه‌ جا مردم‌ با وجد و مسرت‌ فوق‌العاده‌، رسيدن‌ مرا تلقی میكردند. برای اظهار قدردانی از احساسات‌ آنها پياده‌ شدم‌. از طرف‌ وجوه‌ و رؤسای ايشان‌، نطقها وخطابه‌های متعدد راجع‌ به‌خدمات‌ من‌ در اعادة‌ امنيت‌ و دفع ‌سركشان‌ و توسعه‌ و تكميل‌ قشون‌ ايراد شد، به‌هر كدام‌ جواب‌ مناسبی داده‌ و در ميان‌ هلهله‌ و شادي اهالی كه‌ حالت‌ سرور و شادمانی طبيعی از چهره‌ آنها نمايان‌ و از زير طاقهای نصرت‌ كه‌ تهيه‌ شده‌ بود، وارد شهر گرديدم‌ و يكسره‌ به‌عمارت‌ چهل‌ستون‌ رفتم‌.

 

 

اخبار تهران‌

 

روز ورود به‌اصفهان‌ به‌تلگرافخانه‌ برای مخابرات‌ حضوری با تهران‌ رفتم‌. اين‌ مخابرة‌ حضوری بر حسب‌ تقاضای خود هيأت‌ وزرا بود كه‌ میخواستند در رؤس‌ مطالب‌ با من‌ مذاكره‌ نمايند. تلگراف‌ ذيل‌ بدواً از وزير خارجه‌ رسيد و جواب‌ داده‌ شد:

 

«امروز سه‌ ساعت‌ بعد از حركت‌ حضرت‌ اشرف‌، شارژ دافر انگليس‌ به‌وزارت‌ خارجه‌ آمده‌، اظهار تاسف‌ از مسافرت‌ ناگهانی نموده‌، میگفت‌: در مذاكراتی كه‌ ديروز شده‌ تقاضا نموده‌ بوديم‌ كه‌ مقرر شده‌، قشون‌ دولتی از زيدون‌ به‌سمت‌ محمّره‌ پيش‌ نرفته‌، تا سه‌ روز ديگر سر پرسی لرن‌ وارد بغداد شده‌، شايد ملاقاتی با شيخ‌ محمّره‌ نموده‌ اين‌ قضايا به‌نحو خوشی مطابق‌ ميل‌ دولت‌ خاتمه‌ يابد. پس‌ از مراجعت‌ به‌سفارت‌، تلگرافی رسيده‌ بود كه‌ سر پرسی لرن‌ برای هشت‌ روز ديگر وارد بغداد میشود، و خيال‌ داشتيم‌ كه‌ در ملاقات‌ امروز چهارشنبه‌ متذكر شويم‌ كه‌ تا هشت‌ روز ديگر امر به‌توقف‌ قشون‌ بفرمايند و امروز دفعة‌ شنيديم‌ تصميم‌ مسافرت‌ نموده‌، حركت‌ فرموده‌اند. اين‌ است‌ تقاضای خودمان‌ را در تعقيب‌ مذاكرات‌ شفاهی كه‌ با خودشان‌ نموده‌ايم‌ تجديد نموده‌، خواهش ‌میكنيم‌ كه‌ متجاوز از دو ماه‌ در اين‌ قضيه‌ صبر فرموده‌اند، حالا هم‌ اين‌ هشت‌ روز را تأمل‌ فرمايند تا سر پرسی لرن‌ وارد بغداد شود. اميدواريم‌ اقداماتی بنماييم‌ كه‌ خاطرحضرت‌ اشرف‌ از اين‌ نگرانی راحت‌ شود و ديگر محتاج‌ به‌اعزام‌ قوا و عملياتی نشوند. همين‌ قسم‌ هم‌ به‌قونسول‌ خودمان‌ در اصفهان‌ تلگراف‌ خواهيم‌ كرد، كه‌ به‌اطلاع‌ حضرت‌ اشرف‌ برسانند. مقصود اصلی آنها كه‌ در مذاكرات‌ تكرار مینمودند، فقط‌ اين‌ است‌ كه‌ قشون‌ از زيدون‌، جلوتر نرود تا سرپرسی لرن‌ وارد بغداد شود. بنده‌ در ضمن‌ مذاكره‌ تمام‌ نظريات‌ حضرت‌ اشرف‌ را خاطر نشان‌ نموده‌ و تذكر داده‌ام‌ كه‌ در نتيجة‌ اين‌ اغفال‌ كه‌ نظر به‌وعده‌های مصلحانة‌ سفارت‌ كه‌ برای دولت‌ در مدت‌ دو ماه‌ حاصل‌ شده‌، اين‌ است‌ كه‌ شيخ‌ موفق‌ به‌جمع‌آوری اسلحه‌ و وارد كردن‌ مهمات‌ و ساير لوازم‌ دفاعيه‌ شده‌ است‌. افكار عامّه‌ را چگونه‌ میتوان‌ به‌اين‌ اظهارات‌ تسكين‌ داد كه‌ متوالياً شنيده‌ میشود شيخ‌ اسلحه‌ و مونيسيون‌ توسط‌ كشتيهايی كه‌ از طرف‌ هند میآيند وارد مینمايد؟ در صورتيكه‌ برای دولت‌ انگليس‌ راه‌ همه‌ قسم‌ تفتيش‌ و جلوگيری از اين‌ كشتیهايی كه‌ اسلحه‌ وارد مینمايند بوده‌ است‌. البته‌ در جواب‌ اين‌ اظهارات‌ جز سكوت‌ و اظهار بیاطلاعی جواب‌ ديگر نمیتوانستند بدهند، چنانچه‌ ندادند. اينك‌ مراتب‌ را به‌عرض‌ رسانيده‌ و اخباری هم‌ كه‌ رسيده‌ بود به‌اركان‌ حرب‌ فرستادم‌ كه‌ به‌عرض‌ حضرت‌ اشرف‌ برسانند.»

وزير خارجه‌

3450

 

جواب‌

 

جناب‌ مستطاب‌ اجل‌ آقای مشارالملك‌ وزير امور خارجه‌ دام‌اقباله‌

«شارژ دافر انگليس‌ را ملاقات‌ نموده‌، بگوييد چون‌ نمیخواهم‌، اسباب‌ رنجش‌ سفارت‌ فراهم‌ آيد، اين‌ است‌ كه‌ تا ورود سر پرسی لرن‌ و مشاهدة‌ نتيجة‌ اقدامات‌ او به‌كلية‌ قوا امر دادم‌ تا دو هفته‌ تعرض‌ را به‌تأخير بيندازند، ولی اين‌ در صورتی است‌ كه‌ از طرف‌ خزعليان‌ و بختياری شروع‌ به‌جنگ‌ نشود. چه‌ آن ‌وقت‌ قشون‌ مجبور به‌عمليات‌ خواهد شد.»

وزير جنگ‌ و فرمانده‌ كل‌ قوا

4007

 

ملاقات‌ با قونسول نگليس‌

 

در اين‌ اثنا قونسول‌ انگليس‌ نيز در همان‌ تلگرافخانه‌ تقاضای ملاقات‌ كرد. او را پذيرفتم‌. پس ‌از مقدماتی راجع‌ به‌امر خوزستان‌، ورود مرا به‌اصفهان‌ با نگرانی و احتياط‌ تلقی كرد، و تا يك‌ درجه‌ اظهار خوف‌ و هراس‌ نمود، كه‌ از اصفهان‌ جلوتر نروم‌، و فوق‌العاده‌ سعی كرد مسافرت‌ را به‌همين‌ نقطه‌ خاتمه‌ داده‌، به‌تهران‌ بازگردم‌. نوشتن‌ تمام‌ مذاكرات‌ به‌تفصيل‌ میانجامد. چون‌ زمينة‌ مطلب‌ روشن‌ است‌ شرح‌ آن‌ را زايد میبينم‌. به‌طور خلاصه‌ تصميم‌ قبل‌ خود را به‌او خاطر نشان‌ كرده‌ و قطعاً تذكر دادم‌ كه‌ انصرافم‌ از اين‌ سفر غيرممكن‌ و گوشمال‌ دادن‌ به‌اشرار حتمی است‌.

 

 

احساسات‌ اهالی اصفهان‌

 

چيزی كه‌ موجب‌ مسرت‌ بود، اين‌ است‌ كه‌ اهالی اصفهان‌ از ورود من‌ اظهار نهايت‌ شعف‌ و سرور میكردند. اما اين‌ سفر بیسابقه‌ را با احتياط‌ ديده‌ و در مجالس‌ و محافل‌ به‌تعجب‌ از آن‌ سخن‌ میراندند. در بدو امر كه‌ نمیدانستند چه‌ قصدی از اين‌ سفر دارم‌ صحبتها میكردند، و چون‌ از تجهيزات‌ و عمليات‌ من‌ واقف‌ شدند و فهميدند خود نيز عازم‌ ميدان‌ هستم‌، احتياطشان‌ شدت‌ گرفت‌.

بعضی از نظر محبت‌ و دوستی نمیخواستند، شخصاً به‌مهلكه‌ قدم‌ بگذارم‌. اين‌ ابراز صميميت‌ و علاقه‌مندی را كه‌ مبنی بر كمال‌ خلوص‌ بود، تقديس‌ كردم‌. ليكن‌ آنها غفلت‌ داشتند كه‌ اين‌ مسافرت‌ چه‌ از لحاظ‌ ديپلوماسی و چه‌ از نظر نظامی مهمتر از آن‌ است‌ كه‌ انجام‌ آن‌ را به‌ديگری واگذارم‌، و يقين‌ داشتم‌ كه‌ انجام‌ آن‌ برای ديگری غير ميسور خواهد بود.

باز در روز بعد قونسولهاي خارجه‌ و علمای اصفهان‌ كه‌ معروفين‌ ايشان‌ حاجیآقا نورالله‌ و فشاركی و سيدالعراقين‌ باشند، به‌ديدن‌ من‌ آمدند و همه‌ از ملاقات‌ من‌ اظهار خوشوقتی و تصميم‌ حركتم‌ را به‌طرف‌ جنوب‌ تقديس‌ و تشويق‌ كردند. حتی حاجیآقا نورالله‌ بعد مراسله‌ای به‌من‌ نوشت‌ كه‌ مضمون‌ بر اين‌ شعر بود:

«من‌ حاضرم‌ خود و عموم‌ كسان‌ و عشيره‌ام‌ با شما حركت‌ كنم‌ و در اين‌ جنگ‌ مقدس‌كه‌ حكم‌ جهاد بر ضد دشمنان‌ استقلال‌ مملكت‌ را دارد، شراكت‌ نمايم‌.»

 

من‌ در جواب‌ اينگونه‌ احساسات‌ وطن‌پرستانه‌ و استقلال‌خواهانه‌ اظهار تشكر و امتنان‌ كردم‌.

 

 

تجهيز قشون‌

 

از شنبة‌ 16 تا چهارشنبة‌ عقرب‌ در اصفهان‌ ماندم‌، تا كاملاً سوق‌ قشون‌ به‌طرف‌ خوزستان‌ را از اينجا كه‌ مركز لشكر جنوب‌ است‌ ترتيب‌ دهم‌، و خود شخصاً به‌جميع‌ جزئيات‌ كارهای لشكری سركشی كنم‌. چنانكه‌ در همين‌ مدت‌ قليل‌ يك‌ قسمت‌ از قوای اصفهان‌ را با فوج‌ نادری، اعزامي ‌تهران‌ از تيپ‌ عراق‌، از راه‌ قمشه‌ و سميرم‌ به‌طرف‌ بهبهان‌ حركت‌ دادم‌ و به‌اركان‌ حرب‌ لشكر و مريضخانه‌ و سربازخانه‌ها رسيدگی كردم‌ و كار بختياری و قضية‌ اختلافات‌ آنها را راجع‌ به‌ايلخانی و ايل‌بيگی رفع‌ نمودم‌.

قبل‌ از حركتم‌ خوانين‌ عمدة‌ بختياری مقيم‌ تهران‌ يعنی صمصام‌السلطنه‌ و اميرمفخم‌ و سردارجنگ‌ همينكه‌ قضية‌ طغيان‌ عده‌ای از ايل‌ را به‌تحريك‌ شيخ‌خزعل‌ بر ضد دولت‌ شنيدند، به‌منزل‌ من‌ آمده‌ بست‌ نشستند، و با عجز و الحاح‌ بسيار گفتند اين‌ حركت‌ عدة‌ قليلی از بختياريها، اسباب‌ بدنامی و رسوايی ماست‌ و حركتی است‌ كه‌ ما را در پيشگاه‌ دولت‌ روسياه‌ و مقصر قلم‌ میدهد و به‌اين‌ جهت‌ زندگانی ما در خطر میافتد. من‌ آنها را به‌مراحم‌ دولت‌ دلگرم‌ كرده‌، به‌ايشان‌ تأمين‌ و در رفع‌ غائله‌ اطمينان‌ كامل‌ دادم‌. در تعقيب‌ همين‌ پيشامد وزير داخله‌ و وزير پست‌وتلگراف‌ را مأمور نمودم‌ به‌اصفهان‌ حركت‌ كنند و به‌كار تصفيه‌ آن‌ اختلافات‌ مشغول‌ شوند.

در چهار روز اقامت‌ اصفهان‌ لاينقطع‌ از اطراف‌، مكاتيب‌ و تلگراف‌ راجع‌ به‌قضية‌ جنوب‌ و تشويق‌ به‌حركت‌ و اقدام‌ جدی در رفع‌ طغيان‌ شيخ‌ و متمردين‌ ديگر میرسيد. غالباً دستور جواب‌ آنها را میدادم‌.

شب‌ هفدهم‌ عقرب‌ تلگراف‌ ذيل‌ از وزير امور خارجه‌ واصل‌ گرديد:

 

تلگراف‌ وزير خارجه‌

«در تعقيب‌ مذاكرات‌ روز چهارشنبه‌13 عقرب‌ كه‌ راپرت‌ آن‌ به‌وسيله‌ اركان‌ حرب‌ به‌عرض‌ رسيده‌ است‌، امروز دو ساعت‌ و ربع‌ بعدازظهر، شارژ دافر انگليس‌ به‌ملاقات‌ بنده ‌آمده‌ اظهار داشت‌:

با وجود اهتمامات‌ فوق‌العادة‌ اين‌ جانب‌، اخبار خيلی خوب‌ نيست‌، زيرا قونسول‌ از اصفهان‌ تلگراف‌ كرده‌ است‌ كه‌ ديروز عصر، حضرت‌ اشرف‌ آقای رئيس‌ الوزرا را ملاقات‌ نمود و ايشان‌ فرموده‌اند كه‌ به‌ملاحظات‌ نظامی و نظر به‌اينكه‌ هر دقيقه‌ خطر آمدن‌ برف‌ هست‌ نمیتوانم‌ ديگر قشون‌ را در چهارمحال‌ نگاه‌ دارم‌ و ناچار قشون‌ بايد از چهارمحال‌ تجاوز نمايد. شارژ دافر اظهار داشت‌ كه‌ حضرت‌ اشرف‌ آقای رئيس‌الوزرا در اين‌ مدت ‌خيلی حوصله‌ نشان‌ دادند و البته‌ اگر در اين‌ موقع‌ عجله‌ بشود اثر خوبی در لندن‌ ندارد. دراينصورت‌ بيش‌ از مهلت‌ اوليه‌ كه‌ هشت‌ روز باشد تقاضا نمیكنم‌. البته‌ حضرت‌ اشرف‌ به‌طوريكه‌ تاكنون‌ صبر و حوصله‌ نشان‌ داده‌اند حالا نيز اين‌ چند روزه‌ را تأمل‌ خواهند فرمود. بنده‌ به‌او وعده‌ دادم‌ كه‌ مراتب‌ را با تلگراف‌ حضوری به‌عرض‌ حضرت‌ اشرف‌ برسانم‌ و نتيجه‌ را به‌او اطلاع‌ دهم‌.»

مشارالملك‌

 

من‌ چون‌ به‌آهنگ‌ اين‌ صحبتها و مواعيد آشنايی كامل‌ داشتم‌، تكليف‌ خود را در اين‌ تشخيص‌ دادم‌ كه‌ اصلاً به‌اين‌ تلگراف‌ جواب‌ ندهم‌ و به‌جای هر صحبتی فقط‌ عقايد خود را تعقيب‌ نمايم‌ و عمليتر سازم‌.

 

 

يك‌ تلگراف‌ مسرتبخش‌

 

يكی از جملة‌ تلگرافها كه‌ به‌جهاتی نظر مرا جلب‌ كرد. تلگراف‌ سرهنگ‌ ساعدالدوله‌ آجودان‌ من‌ بود.

ساعدالدوله‌ در موقعی كه‌ از لرستان‌ به‌تهران‌ برمیگشتم‌، داوطلب‌ شد كه‌ اگر قضية‌ جنوب‌ به‌قشونكشی محتاج‌ شود، شخصاً برای ختم‌ آن‌ عزيمت‌ كند. من‌ هم‌ به‌او قول‌ دادم‌. اتفاقاً بعد از رسيدن‌ به‌تهران‌ برای سركشی املاك‌ خود مرخصی گرفت‌ و به‌طرف‌ تنكابن‌ عازم‌ شد. همينكه‌ شنيد من‌ به‌سمت‌ جنوب‌ عزيمت‌ كرده‌ام‌، به‌عجله‌ خود را به‌تهران‌ رسانده‌، از آنجا برای شركت‌ در عمليات‌ نظامی تلگرافی مشعر بر حركت‌ خود به‌من‌ مخابره‌ كرد، و بدون‌ استمزاج‌ از من‌حركت‌ نمود و يقين‌ دارم‌ از اينكه‌ چرا در موقع‌ حركت‌ او را خبر نكرده‌ام‌ متألّم‌ نيز بود.

وصول‌ اين‌ تلگراف‌ در اصفهان‌ باعث‌ مسرت‌ فوق‌العاده‌ من‌ شد. زيرا كه‌ به‌رأیالعين‌ ديدم‌ صاحبمنصبان‌ قشون‌ من‌، امروز صاحب‌ اينگونه‌ احساسات‌ سپاهيگری و رشادت‌ نظامی هستند كه‌ در موقع‌ بروز مشكلات‌ و انجام‌ وظايف‌ سربازی بريكديگر سبقت‌ میگيرند و سر ازپا نمیشناسند. مشاهده اينگونه‌ پيشامدها برای يك‌ نفر علاقه‌مند به‌مملكت‌ و قشون‌ بينهايت‌ وجدآور و مسرت‌انگيز است‌. زيرا وقتی كه‌ انسان‌ اوضاع‌ سابق‌ قشون‌ را به‌نظر میآورد و روحية‌ فاسد صاحبمنصبان‌ عهد ناصرالدين‌شاه‌ را كه‌ در موقع‌ گرفتن‌ جيره‌ و مواجب‌ ازصاحبمنصبان‌ هر قشونی بيشتر و عالیمقامتر، و در موقع‌ جنگ‌ فراری و مخفی بودند از خاطر ميگذراند، از تذكر احوال‌ آن‌ ايام‌ سرافكنده‌ و خجل‌ و از ديدن‌ اوضاع‌ كنونی خرسند و شادمان‌ میگردد.

 

شايعة‌ كناره‌گيری

 

در نتيجه‌ انتشارات‌ خارجيان‌ و تلقينات‌ اقليت‌ مجلس‌ در تهران‌، مشهور شده‌ بود كه‌ من‌ از آمدن‌ به‌اصفهان‌ قصدم‌ كناره‌گيری است‌ و چون‌ در مركز نمیتوانستم‌ از كار دوری بگيرم‌ خود را به‌اصفهان‌ رسانيده‌ام‌ كه‌ در اينجا از عمل‌ كناره‌جويی نمايم‌. اين‌ شايعه‌ به‌قدری رواج‌ گرفته‌ بود كه‌ حتی در هيأت‌ وزرا هم‌ مؤثر واقع‌ شده‌ و يك‌ نفر از وزرا به‌خيال‌ اشغال‌ مقام‌ رياست‌ افتاده‌ و بعضی به‌واسطه‌ محبت‌ من‌ و تذكر فعاليت‌ من‌ مضطرب‌ و متاسف‌ شده‌ بودند. در همين‌ باب‌ تلگراف‌ رمزی از سردارمعظم‌ خراسانی وزير فوايد عامه‌ رسيد كه‌ تمنّا كرده‌ بود من‌ از استعفا صرفنظر كرده‌ و راضی به‌اختلال‌ امور مملكت‌ و پريشانی دوستان‌ خود نگردم‌.

جوابی اطمينان‌بخش‌ دادم‌ و تعجب‌ خود را از تأثير و شيوع‌ اين‌ اخبار ابراز داشتم‌ و نوشتم‌ كه‌ من‌ عازم‌ خوزستان‌ و سركوبی اشرارم‌ و از هرزه‌درايی چند نفر مفسده‌جو، از خدمت‌ مملكت‌ و اكمال‌ سعادت‌ ايران‌ صرفنظر نخواهم‌ كرد.

قبل‌ از حركت‌ اخباری از فرونت‌ میرسيد. از جمله‌ مطالب‌ ذيل‌ بود:

«در چهاردهم‌ عقرب‌ 300 صندوق‌ اسلحه‌ نو، با دو توپ‌ وارد هنديجان‌ شده‌ و ميان‌ قوای خزعل‌ تقسيم‌ گرديده‌، دو كشتی بادی آذوقه‌ آورده‌ است‌. سه‌ سفينه‌ جنگی اروپايی به‌شط‌العرب‌ آمده‌ و در مقابل‌ آبادان‌ لنگر انداخته‌ است‌.»

 

با توجه‌ بدين‌ اخبار چون‌ فشنگ‌ در اصفهان‌ به‌قدر كفايت‌ موجود نبود، به‌تهران‌ امر دادم‌50000 فشنگ‌ فوراً ارسال‌ دارند.

 

 

راپرت‌ تلگرافخانة‌ اردوی زيدون‌

«بر حسب‌ حكم‌ فرمانده‌ محترم‌ قوای فارس‌ و بنادر دستگاه‌ تلگراف‌ را كنار رودخانة‌ زيدون‌ آورده‌ كه‌ راپرتهای قشونی داده‌ شود. صبح‌ نهم‌ علیالطلوع‌ فرمانده‌ با عده‌ به‌طرف‌ زيدون‌ آمدند از ساعت‌ يازده‌ صبح‌ جنگ‌ شروع‌ شد تا پنج‌ بعدازظهر در طرف‌ جنوبی رودخانه‌ از «شاه‌بهرام‌» تا قلعة‌ «خاكستری» كه‌ چندين‌ قلعه‌ و برج‌ بود به‌تصرف‌ قواینظامی درآمد. عصر نيز طرف‌ دشمن‌ حمله‌ نمودند شب‌ هم‌ به‌شهر زيدون‌ خراب‌، شبيخون‌ زده‌ از ساعت‌ پنج‌ صبح‌ الی ساعت‌ دوازده‌، جنگ‌ دوام‌ داشته‌، در نتيجه ‌خزعليان‌ تمام‌ فراری، تلفات‌ زياد، و چند نفر اسير و چند باب‌ چادر و چند رأس‌ قاطر و اسب و اثاثيه‌ به‌تصرف‌ نظاميها درآمد يك‌ نفر نظامی و يك‌ نفر چريك‌ هم‌ زخمی شده‌.»

ابراهيم‌

 

راپرت‌ اردوی زيدون‌

از قرار خبر واصله‌ و رؤيت‌ هم‌ كه‌ كرده‌اند برادر عبدالله‌خان‌ و چند نفر ديگر و چهارپنج‌ رأس‌ اسب‌ غير از تلفات‌ ديگر از طرف‌ دشمن‌ به‌گلوله‌ توپ‌ مقتول‌ شده‌اند.

 

حركت‌ از اصفهان‌

 

چهارشنبه‌ 20 عقرب‌

صبح‌ با همراهان‌ از خيابان‌ تاريخی چهارباغ‌ و پل‌ اللهورديخان‌ گذشته‌ به‌طرف‌ قمشه‌ حركت‌كردم‌.

در «مهيار» نه‌ فرسخی جنوب‌ اصفهان‌ به‌اردويی كه‌ عازم‌ خوزستان‌ بودند برخوردم‌. اردوی مزبور را سان‌ ديدم‌ و مصمم‌ شدم‌ ميزان‌ جنگاوری و درجه‌ لياقت‌ نظامی آنها را امتحان‌ كنم‌. به‌اين‌نظر خودم‌ شخصاً پيش‌ رفته‌، يك‌ نفر از نظاميان‌ را كه‌ به‌ظاهر آثار كفايتی از او نمايان‌ نبود، انتخاب‌ و برای هدف‌ قراردادن‌، نشانه‌ای اختيار كردم‌. احساس‌ میكردم‌ كه‌ صاحبمنصبان‌ اردو را وحشت‌ باطنی فراگرفته‌ و از آن‌ ترس‌ دارند كه‌ نظامی مزبور از عهده‌ اين‌ امتحان‌ به‌خوبی برنيايد و اسباب‌ سرشكستگی و مسؤوليت‌ جهت‌ ايشان‌ فراهم‌ شود. يقيناً پيش‌ خود میگفتند چرا من‌ انتخاب‌ را به‌خود ايشان‌ وانگذاشته‌ام‌ تا يكی از بهترين‌ افراد را اختيار كنند و فرد مطمئن‌ را به‌ميدان‌ امتحان‌ بفرستند.

در حاليكه‌ دلهای ايشان‌ از اين‌ انتخاب‌ من‌ در تپش‌ بود، نظامی مزبور با مهارت‌ عجيبی از عهده‌ امتحان‌ برآمد و با كمال‌ خوبی نشانه‌ را هدف‌ قرار داد. چهره‌ صاحبمنصبان‌ از شادی برافروخته‌ شد، و قلب‌ من‌ نيز بيش‌ از پيش‌ قرين‌ اطمينان‌ و اميدواری گرديده‌، اين‌ پيشامد را به‌فال‌ نيك‌ گرفتم‌ و كاملاً دل‌ در فتح‌ بستم‌.

مقارن‌ ظهر به‌قمشه‌ وارد شدم‌. حاكم‌ قمشه‌ به‌استقبال‌ آمده‌ بود و اهالی طاق ‌نصرتهايی برپا داشته‌ بودند.

بعد از ظهر از قمشه‌ به‌طرف‌ خاك‌ فارس‌ حركت‌ كردم‌ و نزديك‌ غروب‌ به‌اول‌ آبادی «ايزدخواست‌» رسيديم‌. در اينجا ناامنی پنج‌ سال‌ قبل‌ و حملة‌ دزدان‌ را به‌ارفع‌الدوله‌ نماينده ‌ايران‌ در مجمع‌ اتفاق‌ ملل‌ و قتل‌ پسر ارباب‌ كيخسرو را به‌خاطر آوردم‌ و از امنيتی كه‌ حاليه‌ در ساية‌ قدرت‌ قشون‌ ايجاد شده‌ اميدواری كامل‌ حاصل‌ كردم‌. شب‌ را در «ايزدخواست‌» به‌مطالعه‌ نقشجات‌ نظامی و مذاكرات‌ تاريخی گذراندم‌.

 

 

به‌طرف‌ آباده‌

 

پنجشنبه‌21 عقرب‌

از «ايزدخواست‌» حركت‌ كرديم‌ و از روی پلی كه‌ در مقابل‌ كاروانسرای شاه‌عباسی است‌ وكتيبه‌ای هم‌ به‌اسم‌ آن‌ پادشاه‌ آبادكننده‌ دارد، و از گردنه‌ صعب‌العبوری كه‌ خود اهالی آنرا «چك‌ايزدخواست‌» میگويند گذشتيم‌ عبور از اين‌ گردنه‌ در موقع‌ عزيمت‌ به‌طرف‌ شيراز برای اتومبيل‌ خيلی مشكل‌ است‌ و غالباً جماعتی از اهالی در آن‌ حدود مواظب‌اند كه‌ اتومبيلها را به‌زور بازو بالا برند و آنها را از سر گردنه‌ رد كنند.

بعد از ظهر از آباده‌ حركت‌ كرديم‌ و بعد از عبور از آبادی «سورمق‌» و كاروانسرای «خان‌خوره‌» گردنه‌ صعب‌العبور «كولیكش‌» را پشت‌ سر گذاشتيم‌، و وارد دشت‌ مسطح‌ و همواری شديم‌ و شب‌ را در آبادی «ده‌بيد» گذرانديم‌.

 

جمعه‌ 22 عقرب‌

صبح‌ زود برخاسته‌ از بالای بلندی «ده‌بيد» سرازير شديم‌. جاده‌ امروزی غير از جاده‌ كاروانی قديم‌ است‌ و اين‌ جاده‌ را پليس‌ جنوب‌ در ايام‌ اقتدار خود برای حفظ‌ روابط‌ با اصفهان‌ و راندن‌ اتومبيل‌ تسطيح‌ و درست‌ كرده‌ است‌. هوا بينهايت‌ سرد بود و بدون‌ بالاپوش‌ صحيح‌ حركت‌ خيلی اشكال‌ داشت‌.

مقارن‌ غروب‌ به‌آبادی «سيوند»، چهارفرسنگی شيراز رسيديم‌ و شب‌ را در آنجا مانديم‌.

 

شنبه‌23 عقرب‌

از سيوند حركت‌ كرديم‌ و بعد از عبور از پيچ‌وخمهايی چند، به‌چاپارخانه‌ «يوزه‌»، سه‌فرسنگی «سيوند» و يازده‌ فرسنگی شيراز رسيديم‌.

در نزديكی «پوزه‌» ميرزا ابراهيم‌خان‌ قوام‌الملك‌ رئيس‌ يكی از ايلات‌ فارس‌ كه‌ از شيراز به‌استقبال‌ من‌ آمده‌ بود رسيد و از او احوالپرسی شد.

ناهار را در «زرقان‌» پنج‌فرسنگی شمال‌ شيراز صرف‌ كردم‌. در «زرقان‌» از طرف‌ وثوق‌السلطنه‌ والی فارس‌ استقبال‌ شايانی از من‌ شد و بعد از ظهر از آنجا به‌طرف‌ شيراز حركت‌ كردم‌.

 

يكشنبه‌24 عقرب‌

فردای ورود به‌شيراز عامه‌ علما و اعيان‌ شيراز به‌ملاقات‌ من‌ آمدند و از يكان‌يكان‌ احوالپرسی به‌عمل‌ آمده‌ و با دو نفر از ايشان‌ يكی آقا جعفر يكی هم‌ آقای شيخ‌ مرتضی مقداری صحبت‌ شد.

به‌موجب‌ تلگراف‌ واصله‌ در 19 عقرب‌، عشاير «حويزه‌» و «بنیطرف‌» قصر خزعل‌ را آتش‌ زده‌اند و در اطراف‌ دزفول‌ ايل‌ «قلاوند» با يك‌ حمله‌، متمردين‌ را شكست‌ داده‌ و مقداری احشام‌ غنيمت‌ گرفته‌اند.

 

تلگراف‌ ذيل‌ نيز كه‌ از فرمانده‌ قوای خوزستان‌ واصل‌ شد مرا به‌فتح‌ قطعی بيش‌ از پيش‌ اميدوار ساخت‌:

 

مقام‌ منيع‌ بندگان‌ حضرت‌ اشرف‌ فرمانده‌ كل‌ قوا دامت‌ عظمته‌

«عده‌ بختياری كه‌ به‌كمك‌ هواداران‌ خزعل‌ آمده‌ بودند، امروز يك‌ حمله‌ مختصری كردند و از طرف‌ ستون‌، شكست‌ خورده‌ عقب‌ رفتند.

موقعيت‌ دشمن‌ و قوای نظامی به‌قرار ذيل‌ است‌:

«چمكرته‌ چشمه‌ شيخ‌ لنگری» موقعيت‌ نظامی آسياب‌ «سويره‌»، «ده‌ملا» دشمن‌ عدّة‌ قليلی در هنديجان‌ دارد برای پراكنده‌ كردن‌ دشمن‌ دو روز قبل‌ عدّه‌ای مركب‌ از نظامی و چريك‌ به‌طرف‌ هنديجان‌ فرستاده‌ شده‌ بود، الساعه‌ راپرت‌ رسيد كه‌ هنديجان‌ را تصرف ‌نموده‌اند.»

از لنگير- سرتيپ‌ فضل‌الله‌

عصر 21 عقرب‌ نمره‌ 206

 

بعد از ملاقاتهای رسمی تصميم‌ گرفتم‌ به‌زيارت‌ شاه‌چراغ‌ و ابنيه‌ وكيلی بروم‌ به‌اين‌ جهت‌ با جمعی از همراهان‌ به‌تماشا و زيارت‌ آن‌ اماكن‌ رفتيم‌.

عامه‌ كه‌ از كمی گندم‌ و قحطی نان‌ در زحمت‌ بودند، ازدحام‌ كرده‌ به‌دادخواهی و استغاثه‌ پيش‌ من‌ آمدند. فوری امر دادم‌ برای ترتيب‌ امر نان‌ شيراز كميسيونی به‌رياست‌ والی و عضويت‌ قوام‌الملك‌ و روسای ادارات‌ تشكيل‌ شده‌ رفع‌ اين‌ غائله‌ را بنمايند.

در همين‌ روز يك‌ دستگاه‌ از ايروپلانهای جنگی را كه‌ در شيراز برای عزيمت‌ به‌خوزستان‌ حاضر بود، امر به‌پرواز دادم‌ و خودم‌ هم‌ سوار شده‌ برای تعليم‌ عمليات‌ جنگی و اينكه‌ از چه‌ راه‌ و به‌چه‌ طريقی بايد عمليات‌ نظامی را تعقيب‌ كرد قدری گردش‌ كردم‌ و آشيانه‌ طيارات‌ را در حدود «باغ‌تخت‌» معيّن‌ نمودم‌.

چون‌ از «باغ‌تخت‌» تا شيراز راه‌ اتومبيل‌رو صحيح‌ ندارد پياده‌ حركت‌ كردم‌ ولی چكمه‌ سخت‌ پايم‌ را زده‌ بود و به‌زحمت‌ اين‌ راه را پيمودم‌ و شخصاً به‌نظاميان‌ دستور دادم‌ كه‌ برای عبورومرور، روی نهرهای عرض‌ راه‌ را پل‌ بزنند و اين‌ امر به‌سرعت‌ اجرا شد.

قضيه‌ خوزستان‌ كه‌ تا اين‌ تاريخ‌ چندان‌ مشكل‌ نشده‌ بود، در مرحلة‌ جدی داخل‌ شد. از يك‌طرف‌ دارالشورا و نمايندگان‌ ملت‌ و عامه‌ اهالی پايتخت‌ و هيأت‌ وزرا به‌واسطه‌ بیاطلاعی و دوری از مركز عمليات‌، در وحشت‌ افتاده‌ بودند تلگراف‌ ذيل‌ در همين‌ موضوع‌ از تهران ‌رسيد:

 

«حضور مبارك‌ حضرت‌ اشرف‌ اعظم‌ آقای رئيس‌ الوزرا دامت‌ عظمته‌

حسب ‌الوظيفه‌ بايد به‌عرض‌ برسانم‌ از مسافرت‌ حضرت‌ اشرف‌ به‌شيراز افكار مشوش ‌شده‌ مغرضين‌ القای شبهه‌ میكنند كه‌ با دخالت‌ خارجی، آشتی كنان‌ به‌ضرر مملكت‌ واقع‌ خواهد شد. بعضی حدس‌ میزنند به‌بهبهان‌ برای جنگ‌ تشريف‌ خواهيد برد. در مجلس‌ هم‌ ممكن‌ است‌ مذاكره‌ و سوآل‌ شود. در هر حال‌ تسكين‌ و روشن‌ ساختن‌ افكار به‌نظر لازم‌ میآيد. مستدعی است‌ دستور كافی در اين‌ باب‌ مرحمت‌ فرمايند.»

ذكاءالملك‌

22 عقرب‌

 

از طرف‌ ديگر، عمال‌ سياسی انگليس‌ در صفحات‌ جنوب‌ به‌جنبش‌ افتاده‌ و به‌خيال‌ اغفال‌ من‌ و تحصيل‌ تأمين‌ جهت‌ شيخ خزعل‌، سخت‌ دست‌ و پا میكردند.

 

تلگراف‌ خزعل‌

 

در همين‌ روز تلگراف‌ ذيل‌ از طرف‌ شيخ‌خزعل‌ به‌من‌ رسيد:

 

آستان‌ مبارك‌ حضرت‌ اشرف‌ اعظم‌ آقای رئيس‌ الوزرا دامت‌ عظمته‌

«بعضيها فدوی را معتقد ساخته‌ بودند كه‌ حضرت‌ اشرف‌ نسبت‌ به‌بنده‌ احساسات‌ بيمهری و بیلطفی داريد، ولی بحمدالله‌ در اين‌ اواخر مطلع‌ گرديدم‌ كه‌ حقيقت‌ حال‌ چنين‌ نيست‌ و اين‌ مسأله‌ موجب‌ اميدواری شد. البته‌ برخاطر مبارك‌ معلوم‌ است‌ كه‌ آن‌سوءتفاهم‌ از دسايس‌ و آنتريكهای بعضی مغرضين‌ و مفسدين‌، غير از بختياريها، كه‌ البته‌ نسبت‌ به‌وجود ذيجود حضرت‌ اشرف‌ عداوت‌ داشتند و میخواستند فدوی را آلت‌ اغراض‌ شخصيه‌ و مقاصد دنيّه‌ خود سازند تقويت‌ و فزونی يافت‌. ولی بالاخره‌ از كجی و اعوجاج اين‌ مسلك‌ مطلع‌ شده‌ اينك‌ به‌عرض‌ تأسف‌ مبادرت‌ نموده‌ و از اعمال‌ ناشايسته‌ای كه‌ از طرف‌ اين‌ بنده‌ نسبت‌ به‌دولت‌ عليه‌ سر زده‌ معذرت‌ میخواهم‌ و در آينده نيز كمافیالسابق‌ نهايت‌ آمال‌ فدوی اين‌ است‌، نسبت‌ به‌دولت‌ متبوعه‌ كمال‌ خدمتگزاری به‌عمل‌ آورده‌ و تا آخرين‌ درجه‌ امكان‌ با نهايت‌ اخلاص‌ نيّت‌ و حسن‌ عقيدت‌ به‌اجرای اوامر مطاعه‌ اقدام‌ كنم‌. اميدواری كامل‌ دارم‌ كه‌ حضرت‌ اشرف‌ نيز اين‌ عرض‌ تأسف‌ را پذيرفته‌ و باز هم‌ فدوی را مورد اعتماد قرار داده‌ و از دولتخواهی فدوی اطمينان‌ خواهند داشت‌. از قرار معلوم‌ موكب‌ سامی اين‌ روزها به‌جنوب‌ تشريف‌ فرما میشوند و اگر اين‌ مسأله‌ صحيح‌ است‌ خيلی شايق‌ هستم‌ كه‌ به‌شرف‌ ملاقات‌ نائل‌ شده‌ و شخصاً به‌آن‌ وجود محترم‌ كه‌ رياست‌ دولت‌ متبوعه‌ را دارا هستند، تأسف‌ خود را از مامضی و تأمينات‌ خدمتگزاری و خلوص‌ نيّت‌ در آينده‌ عرض‌ كنم‌. منتظر اظهار مرحمت‌ و تعيين‌ محل‌ و موعد شرفيابی هستم‌.»

خزعل‌

 

يك‌ كپيه‌ هم‌ توسط‌ قونسول‌ انگليس‌ از همين‌ تلگراف‌ رسيد.

از اينكه‌ قونسول‌ انگليس‌ واسطه‌ مخابره‌ آن‌ بود سخت‌ متغير شدم‌.

تلگراف‌ ذيل‌ را به‌قونسول‌ بوشهر مخابره‌ كردم‌ و جواب‌ شيخ‌ را هم‌ مستقيماً دادم‌.

 

بوشهر

آقای ژنرال‌ قونسول‌ دولت‌ فخيمة‌ انگليس‌

«اينكه‌ خزعل‌ تلگراف‌ خود را به‌وسيلة‌ شما برای اين‌ جانب‌ ارسال‌ داشته‌ است‌ خالی از غرابت‌ نيست‌ زيرا اتباع‌ داخلی نبايد، در امورات‌ مربوط‌ به‌خود، موجبات‌ زحمت‌ نمايندگان‌ محترم‌ خارجه‌ را كه‌ قانوناً ممنوع‌ از مداخلات‌ هستند، فراهم‌ آورند. دراينصورت‌ بديهی است‌ كه‌ اين‌ قصور مربوط‌ به‌عدم‌ اطلاع‌ مشاراليه‌ میباشد و جوابی هم‌كه‌ لازم‌ بوده‌ قبلاً به‌تلگراف‌ مستقيم‌ به‌مشاراليه‌ داده‌ام‌.»

 

جواب‌ ذيل‌ را هم‌ امر دادم‌ مستقيماً به‌شيخ‌ مخابره‌ كنند:

 

آقای سردار اقدس‌

«معذرت‌ و ندامت‌ شما را میپذيرم‌ به‌شرط‌ تسليم‌ قطعی.»

 

 

تلگرافات‌ تهران‌

 

شب‌ را قوام‌الملك‌ در باغ‌ «محمديه‌» از ما ميهمانی شايانی كرد. از همراهان‌، دبير اعظم‌، چون‌ سخت‌ مريض‌ شده‌ بود، نتوانست‌ بيايد.

در اين‌ موقع‌ دو تلگراف‌ به‌من‌ رسيد، كه‌ يكی اسباب‌ اميدواری و مسرت‌ من‌ شد و ديگری به‌عكس‌، سخت‌ مرا غمگين‌ و متأثر ساخت‌.

تلگراف‌ اول‌ از طرف‌ علمای تهران‌ بود كه‌ در مسأله‌ جمهوريت‌ با من‌ مخالفت‌ كرده‌ و در اين‌ موقع‌ اظهار كمال‌ موافقت‌ نموده‌ و پيشرفت‌ و موفقيت‌ كامل‌ را خواسته‌ بودند. از اين‌ موقع‌شناسی و علاقه‌ علمای اعلام‌ به‌مصالح‌ ملك‌ و ملت‌ بسی شادمان و خورسند شدم‌.

تلگراف‌ ديگر از طرف‌ هيأت‌ دولت‌ بود راجع‌ به‌اينكه‌ نمايندگان‌ مجلس‌ جلسه‌ سری و خصوصی تشكيل‌ داده‌ و در باب‌ خوزستان‌ صحبتهايی كرده‌اند كه‌ حاكی از يأس‌ و سوءظن‌ است‌ و در تهران‌ نيز شهرت‌ داده‌ و آژانس‌ رويتر اين‌ خبر را منتشر نموده‌، كه‌ سفير انگليس‌ سر پرسیلرن‌ از جانب‌ دولت‌ متبوعه‌ خود مأموريت‌ دارد، كه‌ در بوشهر فيمابين‌ من‌ و خزعل‌ ترتيب‌ ملاقاتی فراهم‌ كند و بين‌ او را با من‌ صلح‌ دهد.

اين‌ خبر سخت‌ مرا متعجب‌ و متأثر ساخت‌ كه‌ چرا با وجود اينهمه‌ خدمات‌ و زحمات‌ و تحمل‌ انواع‌ مصيبت‌، در عرض‌ چهارسال‌ هنوز وكلای مجلس‌ مرا نشناخته‌ و تصور كرده‌اند ممكن‌ است‌ خارجيان‌ در اراده‌ و عزم‌ من‌ نفوذی داشته‌ و به‌ميل‌ خود مرا به‌هر طريقی كه‌ میخواهند سوق‌ دهند.

با كمال‌ تأثر و تغّير اين‌ خبر را تكذيب‌ كردم‌ و امر دادم‌ وزير ماليه‌ كه‌ در غياب‌ من‌ متصدی كفالت‌ مقام‌ رياست‌ وزرا بود، خبر مزبور را رسماً در جرايد پايتخت‌ تكذيب‌ نمايد. تلگراف‌ ذيل‌ را مخابره‌ نمودم‌:

 

جناب‌ مستطاب‌ اجل‌ آقای ذكاءالملك‌ وزير ماليه‌ دام‌ اقباله‌

«از شرح‌ تلگراف‌ جنابعالی راجع‌ به‌انتشارات‌ مغرضين‌ و تلقينات‌ آنها مسبوق‌ و مستحضر شدم‌، اين‌ خائنين‌ را كه‌ جنابعالی به‌اسم‌ مغرض‌ ناميده‌ايد، همانها هستند كه‌ سوء كردار و زشتی رفتار و عمليات‌ آنها در سه‌ سال‌ قبل‌ مملكت‌ را به‌خطرناكترين‌ پرتگاهی پرتاب‌ نموده‌ بود و در پايان‌ آنهمه‌ خرابی و خيانت‌، فقط‌ فضل‌ خداوند و عمليات‌ من‌ آن‌ خطرات‌ را محو و نابود كرده‌. ، حالا مجال‌ آن‌ را پيدا كرده‌اند كه‌ باز زمزمه‌های خائنانة‌ خود را تجديد نمايند. اين‌ مغرضين‌ همان‌ خائنين‌ وطن‌فروش‌ هستندكه‌ دست‌ توسل‌ به‌سوی هر نامشروعی دراز كرده‌ فقط‌ برای اجرای اعمال‌ خائنانه‌ از هيچ‌ تخريبی صرفنظر نمینمايند. من‌ نيات‌ باطنی و هويّت‌ هر يك‌ از آنها را به‌طوری كه‌ بايدوشايد تشخيص‌ داده‌، اجازه‌ نخواهم‌ داد كه‌ مملكت‌ و مردم‌ بيچاره‌ اين‌ سرزمين‌ آلت‌ خيانت‌ و اغراض‌ زشت‌ و آلوده‌ آنها واقع‌ گردند. من‌ به‌صفحه‌ جنوب‌ آمده كه‌ اول‌ گردن‌گردنكشان‌ را كوبيده‌ و مملكت‌ را از لوث‌ وجود و خودسری آنها پاك‌ و منزه‌ نمايم‌ و در پايان آن‌، به‌نام‌ استقلال‌ مملكت‌ و بيچارگی مردم‌، سزای هر خائن‌ را به‌پاداش‌ حق‌ و حقيقت محول‌ دارم‌. چند نفر خائن‌ تهران‌ از فرسودگی طاقت‌ مردم‌ اطلاع‌ ندارند و آنها فقط‌ به‌مزد خيانت‌ از هر طريقی برسد قانع‌ هستند. چون‌ من‌ خداوند را در همه‌ حال‌ شاهد گزارشات خود دانسته‌ام‌، بالاخره‌ يا بايد شخصاً در راه‌ اين‌ مملكت‌ محو شده‌ و يا طريقی را بسپارم‌ كه‌ ديگر كسی بر خلاف‌ امنيت‌ و انتظامات‌ مملكت‌ و بر خلاف‌ استقلال‌ و عظمت‌ ايران‌ قادر بر اجرای خيانت‌ نباشد. حالا مغرضين‌، معاندين‌ و خائنين‌ هر چه‌ میخواهند، بگويند تا مدلول‌ حق‌ و حقيقت‌ از پرتو خداوندی روشن‌ و آشكار شود. درخاتمه‌ اضافه‌ مینمايم‌ كه‌ چون‌ هيچوقت‌ اقدامات‌ و عمليات‌ من‌ از انظار جامعه‌ مستور و مكتوم‌ نبوده‌ و با آنكه‌ من‌ و همه‌ كس‌ اطلاع‌ دارند كه‌ اين‌ انتشارات‌ از چه‌ ناحيه‌ ساخته‌ میشود و تلقين‌ میگردد، معهذا برای اينكه‌ عامه‌ مردم‌ از تمام‌ گزارشات‌ اين‌ حدود مطلع‌ باشند، دستور داده‌ام‌ كه‌ جزء و كل‌ امور، اعم‌ از عمليات‌ جنگی و يا صلح‌ و نظاير آن‌ را به‌طور ابلاغيه‌ گوشزد عموم‌ نمايند كه‌ بالاخره‌ عامه‌ از گزارشات‌ مملكتی خود هر چه ‌هست‌ مستحضر و مسبوق‌ باشند.»

 

رئيس‌ الوزرا و فرمانده‌ كل‌ قوا

 

 

ملاقات‌ با قونسول‌ انگلس‌

 

ژنرال‌ قونسول‌ انگليس‌ از من‌ وقت‌ ملاقات‌ خواست‌. پذيرفتم‌. وارد شد. از طرز دخول‌ او به‌اطاق‌ دريافتم‌ كه‌ ديگر كار را از رويه‌های معمولی خارج‌ ديده‌ و عصبانی شده‌اند. چون‌ اين‌ حالت‌ را مشاهده‌ كردم‌، بر دقّت‌ افزودم‌. زيرا كه‌ معلوم‌ بود در چنين‌ حالتی اعماق‌ قلب‌ و نيات‌ خفيّة‌ خود را مكشوف‌ خواهد داشت‌. بعد از نشستن‌، بلافاصله‌ مراسله‌ای به‌دست‌ من‌داد و گفت‌ «وزير مختار انگليس‌ از بغداد مخابره‌ كرده‌، و مأموريت‌ داده‌ است‌ كه‌ در شيراز تبليغ‌ كنم‌.» در ضمن‌ مطالعه‌ اظهار نمود كه ‌»علاوه‌ بر رسانيدن‌ اين‌ مراسله‌ مأموريت‌ ديگری نيز به‌من‌ داده‌اند، به‌اين‌ قرار كه‌ اگر مدلول‌ اين‌ مراسله‌ را پذيرفتيد، رسميتي ‌نخواهد داشت‌ والا چون‌ خزعل‌ رسماً تحت‌الحماية‌ دولت‌ انگليس‌ است‌ و ما مجبوريم‌ از تحت‌الحماية‌ خود قويّاً مواظبت‌ و محارست‌ كنيم‌، ناچاريم‌ كه‌ با شما نيز به‌طور رسمی وارد مذاكره‌ شده‌ و از ورود شما جلوگيری و از ورود قوای نظامی شما به‌خاك‌ خوزستان‌ ممانعت‌ كنيم‌. انگليس‌ در خوزستان‌ علاوه‌ بر موقعيت‌ سياسی، وضعيت‌ خاصی دارد. لوله‌های كمپانی نفت‌ كه‌ در طول‌ كارون‌ كشيده‌ شده‌، ممكن‌ است‌ در اين‌ لشگركشی و منازعات‌ صدمه‌ ببيند. بنابراين‌ هر پيشامدی كه‌ رخ‌ بدهد، مسؤوليّت‌ مستقيم‌ آن‌ متوجّه‌ دولت‌ ايران‌ و شخص‌ شما خواهد گرديد و ما مجبور به‌مدافعه‌ و مداخله‌ خواهيم‌ شد.»

تلگراف‌ نيز تقريباً حاكی از همين‌ مطالب‌ بود. فقط‌ مطالب‌ قدری نرمتر نوشته‌ گشته‌ و سعیشده‌ بود كه‌ با نصيحت‌ و اندرز قضيه‌ خاتمه‌ بيابد.

تلگراف‌ را خواستم‌ نگاه‌ بدارم‌. قونسول‌ اصرار كرد كه‌ من‌ مأمورم‌ فقط‌ ارائه‌ بدهم‌ و شفاهاً مطلب‌ را بگويم‌. مجاز نيستم‌ تلگراف‌ را بگذارم‌.

چون‌ گوش‌ من‌ نظير اين‌ صحبت‌ را نشنيده‌ است‌ و عادت‌ ندارم‌ از هيچ‌ كس‌ اين‌ قبيل‌ مداخلات‌ را ببينم‌، حالتم‌ تغيير كرد. آن‌ نشاط‌ و فرحی كه‌ در اول‌ مجلس‌ از ديدن‌ احوال‌ ديگرگون‌ و عصبانيت‌ قونسول‌ به‌من‌ دست‌ داده‌ بود، يكباره‌ مبدل‌ شد به‌يك‌ تلخكامی و غضب‌ فوق‌العاده‌ كه‌ دنيا را در نظرم‌ تاريك‌ كرد. گويی از صدای اين‌ نماينده‌ اجنبی تمام‌ دستورها و اوامری كه‌ در ظرف‌ يكصدسال‌ از طرف‌ بيگانگان‌ به‌زمامداران‌ اين‌ مملكت‌ داده‌ شده‌ در گوشم‌ طنين‌ انداخت‌، و سياهكاريهای اوليای امور گذشته‌، يكی پس‌ از ديگری، در برابرچشمم‌ گسترده‌ شد، و پرده‌ ضخيم‌ كثيفی تشكيل‌ داد. اين‌ بار نوبت‌ عصبانی شدن‌ به‌من‌ رسيد.

بدواً به‌قونسول‌ گفتم‌:

«اما در خصوص‌ لوله‌های نفت‌ كه‌ بهانه‌ اين‌ قبيل‌ مداخلات‌ عجيبة‌ كودكانه‌ قرار داده‌اند، من‌ شخصاً ملتزم‌ و متعّهد میشوم‌، هرگاه‌ از حركت‌ قشون‌ و جنگ‌، بدان‌ صفحات‌ صدمه‌ وارد شود شخصاً غرامت‌ بدهم‌.

راجع‌ به‌مذاكراتی كه‌ كرديد، من‌ جداً اعتراض‌ میكنم‌ و تذكر میدهم‌ كه‌ اگر من‌ بعد به‌اين‌ لهجه‌ و به‌اين‌ طرز با من‌ طرف‌ گفتگو بشويد، ترجيح‌ خواهم‌ داد كه‌ رشته‌ مناسبات‌ خود را با تمام‌ مأمورين‌ دولت‌ انگليس‌ پاره‌ كنم‌. خوزستان‌ يكی از ايالات‌ ايران‌ است‌ و خزعل‌ يك‌ نفر رعيت‌ ايران‌. اگر او خود را تحت‌الحمايه‌ معرفی كرده‌، خائن‌ است‌ و من‌ نمیتوانم‌ در اين‌ قبيل‌ موارد لاقيد باشم‌. لهذا اجازه‌ نمیدهم‌ كه‌ در حضور من‌ اين‌ طورصحبت‌ بشود.» و اين‌ كلمات‌ را با تمسخر و استهزا گفتم‌.

قونسول‌ بيشتر از جا در رفت‌. تمام‌ متانتی كه‌ در نژاد اين‌ قوم‌ ضرب‌المثل‌ است‌ از دستش‌ رفته‌، كاملاً عصبانی گرديد.

من‌ برای اينكه‌ به‌او حالی كرده‌ باشم‌ كه‌ تندی و عصبانيت‌ و تمام‌ مأموريتها و يادداشتهايی كه‌ او حامل‌ است‌ به‌قدر بال‌ مگسی مرا واپس‌ نمینشاند، در حضور خود قونسول‌، اميرلشگر را احضار كردم‌ و با اينكه‌ خيال‌ داشتم‌ سه‌ روز ديگر در شيراز مانده‌ و استراحتی بكنم‌، امر به‌حركت‌ دادم‌ و گفتم‌ تمام‌ همراهان‌ را مسبوق‌ نمايند كه‌ فردا صبح‌ به‌طرف‌ خوزستان‌ خواهيم‌ رفت‌.

نمیخواهم‌ بگويم‌ كه‌ اين‌ امر و تصميم‌ من‌ در اين‌ موقع‌ در قونسول‌ عصبانی انگليس‌ چه‌ تأثيری كرد. ابداً انتظار نداشت‌ كه‌ از يك‌ رئيس‌الوزرای ايرانی اين‌ طور مكالمه‌ و اين‌ قسم‌ تمرد بشنود و ببيند. در مدت‌ صدوپنجاه‌ سال‌ عمّال‌ انگليس‌ عادت‌ كرده‌ بودند كه‌ هر سری را در مقابل‌ خود خم‌ شده‌ بيابند، بلكه‌ نقشه‌هايی را كه‌ اصلاً جرئت‌ تعقيب‌ آن‌ نمیرفت‌، از طرف ‌اوليای امور ايران‌ فراهم‌ شده‌ و استقبال‌ شده‌ ببينند، تا چه‌ رسد به‌يك‌ حكم‌ قطعی و امرصريح‌.

قونسول‌ انگليس‌ گمان‌ میكرد با يكی از ضعيف‌القلبهای دربار قاجاريه‌ سروكار دارد، كه‌ هروقت‌ يكی از نايبهای سفارت‌، ملازمش‌ را بفرستد و تهديدی بكند، آن‌ شب‌ به‌خواب‌ نرود و فردا هر امری را به‌موقع‌ اجرا گذارد.

بـا اينكه‌ رئيس‌ كـابينـه‌ سخت‌ مريض‌ بـود و چهل‌ درجـه‌ تب‌ داشت‌، كسالت‌ او را اهمـيت‌ نـداده‌ و

به‌حركت‌ مصمم‌ شدم‌. او نيز شائقانه‌ با مرض‌ سخت‌ به‌راه‌ افتاد، زيرا كه‌ حفظ‌ وطن‌ برای من‌ اهميتش‌ بيش‌ از كسالت‌ اطرافيان‌ من‌ است‌.

به‌والی فارس‌ امر دادم‌ از طرف‌ من‌ از علمای شيراز بازديد كند و تلگراف‌ ذيل‌ را به‌تهران‌ مخابره‌ نمودم‌:

 

اركان‌ حرب‌ كل‌ قشون‌

«به‌طوريكه‌ اطلاع‌ داريد تصميم‌ من‌ از تهران‌ اين‌ بود كه‌ مستقيماً به‌جانب‌ خوزستان‌ عزيمت‌ نمايم‌. در ورود به‌شيراز كه‌ تصادف‌ با وصول‌ تلگراف‌ انقياد خزعل‌ شد، مقصود من‌ از صدور جواب‌ دائر به‌تسليم‌ قطعی مشاراليه‌ اين‌ بود كه‌ او را روانة‌ تهران‌ نموده‌، خود بدون‌ جنگ‌ و عدم‌ اتلاف‌ نفوس‌ به‌مركز خوزستان‌ رهسپار شوم‌. اينك‌ نظر به‌اينكه‌ عدم‌ وصول‌ جواب‌ اعلاميه‌ مزبور زياده‌ بر اين‌ توقف‌ مرا در شيراز متضمن‌ نتواند شد، لهذا امروز از شيراز به‌طرف‌ فرونت‌ حركت‌ مینمايم‌، كه‌ از آنجا با اردو رهسپار محمّره ‌شوم‌.»

فرمانده‌ كل‌ قوا

4145

 

قبل‌ از حركت‌ از شيراز ورود يك‌ دستگاه‌ طياره‌ بمب‌انداز كه‌ به‌ميدان‌ جنگ‌ «زيدون‌» اعزام‌شده‌ بود، رسيد و موجب‌ مسرت‌ شد. همچنين‌ اطلاع‌ رسيد كه‌ در ساعت‌ 7 صبح‌ 23 عقرب‌ قريب‌ دوهزار نفر مسلح‌ از محمّره‌ به‌بندر معشور اعزام‌ گرديده‌ است‌.

تلگرافاً امر دادم‌ دو طياره‌ به‌غرب‌ اعزام‌ شود.

بر حسب‌ خبری كه‌ رسيد عشيرة‌ بنیطرف‌ در ساحل‌ كرخه‌ جمع‌ شده‌ و با اتباع‌ شيخ‌ مشغول‌ زدوخوردند و در «حميديه‌» جنگ‌ سختی شده‌ است‌.

تلگراف‌ ذيل‌ نيز از تهران‌ رسيده‌ بود و جواب‌ داده‌ شد:

 

مقام‌ منيع بندگان‌ حضرت‌ اشرف‌ اعظم‌ فرمانده‌ كل‌ قوا دامت‌ عظمته‌

«راپرتاً به‌عرض‌ مبارك‌ میرساند كه امروز صبح‌ آتاشه‌ نظامی روس‌ به‌اركان‌ حرب‌ كل‌ آمد. و از اظهارات‌ او چنين‌ استنباط‌ میشد كه‌ اوليای دولت‌ شوروی از مسافرت‌ بندگان‌ حضرت‌ اشرف‌ به‌جنوب‌ فوق‌العاده‌ نگران‌ هستند و چنانچه‌ مسافرت‌ وجود مقدس‌ به‌بوشهر امتداد يابد، اين‌ مطلب‌ را قطعاً در تحت‌ تأثير و نفوذ سياست‌ انگليس‌ تلقی و برای سياست‌ خود لطمة‌ بزرگی تصور خواهند كرد و مطابق‌ اظهار او برای رفتن‌ به‌بوشهر، اتخاذ تصميم‌ هم‌ فرموده‌اند. گرچه‌ در مقابل‌ نظر ثاقب‌ و فكر منور بندگان‌ حضرت‌ اشرف‌ كه‌ بر جهات‌ امور احاطه‌ دارند، اظهار عقيده‌ جسارت‌ محض‌ است‌ ولی در عالم‌ خدمتگزاری و علاقه‌ مفرطی كه‌ به‌حفظ‌ حيثيات‌ و عظمت‌ آن‌ وجود مقدس‌ دارد، از عرض‌ اين‌ ناگزير است‌ كه‌ چون‌ مسافرت‌ بندگان‌ حضرت‌ اشرف‌ به‌بوشهر در اذهان‌ عامه‌ اهالی و از نقطه‌ نظر سياست‌ خارجی تأثيرات‌ سوء خواهد بخشيد، چنانچه‌ رأی مبارك‌ اقتضا و مقرر فرمايند خزعل‌ در همان‌ شهر شيراز شرفياب‌ آستان‌ مبارك‌ شود. برای رفع‌ سوءتفاهمات‌ و اين‌ قبيل‌ انتشارات‌ خلاف‌ حقيقت‌ فوق‌العاده‌ مؤثر خواهد بود. امر امرمبارك‌ است‌.»

رئيس‌ اركان‌ حرب‌ كل‌ قشون‌ - سرتيپ‌ امان‌ الله‌

نمرة‌ 3699

 

جواب

رياست‌ اركان‌ حرب‌ كل‌ قشون‌

«تلگراف‌ رمز نمره‌ 3699 ملاحظه‌ شد. لازم‌ است‌ برای قطع‌ انتشارات‌ و اراجيف‌ كه‌ در ميان‌ مردم‌ شيوع‌ دارد ملاقات‌ من‌ را در بوشهر با شيخ‌ تكذيب‌ و متذكر شويد، كه‌ اگر به‌بوشهر ميروم‌ فقط‌ برای رفتن‌ به‌فرونت‌ بوده‌ و شيخ‌ را در نقطه‌ ديگری غير از شيراز نخواهم‌ پذيرفت‌. در صورتی كه‌ آمدن‌ به‌شيراز را نپذيرد، ملاقات‌ من‌ و او در ميدان ‌جنگ‌ خواهد بود.

وزير جنگ‌ و فرمانده‌ كل‌ قوا

نمره‌ 4125

 

احزاب‌ سياسی فارس‌ كه‌ بر اثر وقعة‌ خوزستان‌ مثل‌ ملّيون‌ ساير نقاط‌ به‌هيجان‌ آمده‌ بودند، غالباً حاضر شدند كه‌ با من‌ برای دفاع‌ خوزستان‌ و دفع‌ ياغيان‌ حركت‌ كنند. من‌ آنها را به‌سكوت‌ و بردباری امر داده‌، گفتم‌ چون‌ به‌توفيق‌ خدا و ارادة‌ قوی خود و قدرت‌ مغلوب‌ نشدنی قشون‌ اطمينان‌ دارم‌، به‌حركت‌ شما احتياجی نيست‌. من‌ و قشونم‌ به‌زودی غائله‌ را خاتمه‌ خواهيم‌ داد.

 

 

حركت‌ از شيراز

 

يكشنبه‌24 عقرب‌

از شيراز حركت‌ كردم‌ و به‌قوام‌الملك‌ كه‌ اجازه‌ خواسته‌ بود در اين‌ مسافرت‌ با من‌ همراه‌ باشد، اجازه‌ عزيمت‌ دادم‌. چون‌ دبير اعظم‌ سخت‌ ناخوش‌ بود، به‌دكترها در پرستاری او، امر اكيد دادم‌. مخصوصاً دكتركريم‌ هدايت‌ را كه‌ دكتر مخصوص‌ قشون‌ و جوان‌ تحصيل‌ كردة‌ مجّرب‌ است‌، از شيراز همراه‌ بردم‌ و دستور دادم‌ كه‌ به‌كار صحيّة‌ همراهان‌ بپردازد.

بعدازظهر را به‌كازرون‌ كه‌ معتبرترين‌ منازل‌ بين‌ شيراز و بوشهر است‌ وارد شدم‌ و تصميم‌گرفتم‌ شب‌ را هم‌ در همانجا بمانم‌.

در كازرون‌ چند دستگاه‌ از تانكهای جديدالاختراع‌ را كه‌ برای قشون‌ امر به‌خريد آنها داده‌ بودم‌، به‌عمليات‌ واداشتم‌ و آنها در خراب‌ كردن‌ ديوار و عبور از اراضی ناهموار و تپه‌ و گودال‌ نمايشهای عجيبی دادند. اسباب‌ خوشوقتی شد و هزارتومان‌ به‌فرمانده‌ آنها برای قدرشناسی از اين‌ عمليات‌ انعام‌ دادم‌.

شب‌ تلگرافی از تهران‌ رسيد. اينك‌ عين‌ آن‌ با جوابی كه‌ داده‌ شد مندرج‌ میگردد:

 

مقام‌ منيع‌ رياست‌ وزرا دامت‌ شوكته‌

«خبر رويتر راجع‌ به‌قضية‌ خوزستان‌ در جرايد امروز منتشر شد كه‌ آقای رئيس‌الوزرا و شيخ‌خزعل‌ به‌ميانجيگری وزير مختار انگليس‌ در بوشهر ملاقات‌ خواهند فرمود و در آن‌ مجلس‌ عمل‌ خوزستان‌ تصفيه‌ خواهد شد. اين‌ روزهای اخير هم‌ انتشارات‌ در همين‌ زمينه‌ در شهر بود كه‌ آقای وزير ماليه‌ در تلگراف‌ اخير خود اشاره‌ به‌آن‌ كرده‌ بودند. وكلای مجلس‌ از اين‌ خبر رويتر پريشان‌ شده‌، مجلس‌ را سرّی كردند و هيأت‌ دولت‌ را احضار نموده‌، در خصوص‌ اين‌ مجلس‌ و اين‌ ملاقات‌ توضيح‌ خواستند و اظهار تشويش‌ از مداخله‌ خارجی در كار داخلی مملكت‌ نمودند كه‌ مبادا امری منافی مصلحت‌ واقع ‌شود و آقای رئيس‌الوزرا كه‌ رئيس‌ دولت‌ ايران‌ هستند، نبايد با يك‌ نفر رعيت‌ ياغی ملاقات‌ كنند و قراردادی به‌مباشرت‌ نماينده‌ يك‌ دولت‌ خارجی در امر مملكت‌ ببندند، و فرضاً كه‌ قراردادی بسته‌ شود، البته‌ مجلس‌ آن‌ را نخواهد شناخت‌. هيأت‌ دولت‌ چون‌ از طرف‌ حضرت‌ اشرف‌ اطلاعی دريافت‌ نكرده‌ بودند فقط‌ اظهار كردند آنچه‌ ما اطلاع‌ داريم‌ اين‌ است‌ كه‌ آقای رئيس‌ الوزرا به‌عزم‌ قلع‌ و قمع‌ شيخ‌ تشريف‌ بردند و در موقع ‌حركت‌ فرمودند ممكن‌ است‌ لازم‌ بشود از اصفهان‌ هم‌ دورتر بروم‌ و البته‌ شيخ‌ را از ميان‌ بردارم‌ و يقين‌ دارم‌ حضرت‌ اشرف‌ كاری كه‌ خلاف‌ مصلحت‌ باشد نخواهند كرد. بالاخره‌ مذاكرات‌ مجلس‌ منتهی شد به‌اينكه‌ اين‌ مطالب‌ را به‌عرض‌ حضرت‌ اشرف‌ برسانيم‌ و خلاصه‌ اين‌ مطلب‌ اين‌ است‌ كه‌ اولاً در اين‌ قضيه‌ در مجلس‌ اختلاف‌ نظر بين‌ موافق‌ و مخالف‌ نيست‌ و همه‌ متفق‌اند. ثانياً مجلس‌ راضی نيست‌ حضرت‌ اشرف‌ برای ملاقات‌ شيخ‌ به‌بوشهر تشريف‌ ببرند و اين‌ امر را توهين‌ به‌حضرت‌ اشرف‌ و منافی با حيثيّت‌ دولت‌ و مملكت‌ میدانند. ثالثاً مجلس‌ اساساً با مداخله‌ خارجی در اين‌ قضيه‌ مخالف‌ است و اين‌ امر را مضرّ به‌حال‌ مملكت‌ میدانند. رابعاً عقيده‌ مجلس‌ اين‌ است‌ كه‌ همانطور كه‌ قبلاً گفته‌اند و خود حضرت‌ اشرف‌ هم‌ عزم‌ داشتند، شيخ‌ بايد مقهور و منكوب‌ شود، صلح‌ و صفا معنی ندارد. خامساً اگر قراردادی با مداخله‌ اجنبی بسته‌ شود، مجلس‌ نخواهد شناخت‌.

مستدعی هستيم‌ به‌فوريت‌ جواب‌ اين‌ تلگراف‌ و حقيقت‌ امر و نظريات‌ خود حضرت‌ اشرف‌ و دستورالعمل‌ هيأت‌ دولت‌ را در جواب‌ مجلس‌ شورای ملی باز سرّی منعقد خواهد شد، بفرمايند.»

ذكاءالملك‌ - مشارالملك‌ - سردار معظم‌ - اديب‌السلطنه‌ - مشارالدوله‌

نمره‌ 3636

 

جواب‌

هيأت‌ محترمة‌ وزرای عظام‌ دام‌ اقبالهم‌

«از شرح‌ تلگراف‌ نمره‌ 3636 دائر به‌مذاكرات‌ مجلس‌ شورای ملی راجع‌ به‌قضية‌ خوزستان‌ مسبوق‌ شدم‌. اين‌ نكته‌ را همه‌ آقايان‌ بايد متذكر باشند كه‌ اگر تاكنون‌ من‌ میخواستم‌، مداخلة‌ اجنبی را شرط‌ پيشرفت‌ كارهای خود بدانم‌، البته‌ در مدت‌ چند سال‌ نمیتوانستم‌ استقلال‌ تام‌ و تمام‌ مملكت‌ را حفظ‌ نموده‌، قشون‌ را از شرق‌ و غرب‌ و از شمال‌ به‌جنوب‌ توسعه‌ دهم‌. با توجه‌ به‌اين‌ قضايا، مجلس‌ شورای ملی بايد مطمئن‌ باشند كه‌ من‌ هيچ‌وقت‌ برخلاف‌ مصالح‌ مملكت‌ و تماميت‌ استقلال‌ آن‌ اقدامی نخواهم‌ نمود، به‌اضافه‌ مخصوصاً لازم‌ میدانم‌ با آقايان‌ نمايندگان‌ مذاكره‌ كرده‌، آنها را متوجه‌ سازيد كه‌ من‌ سياست‌ مملكت‌ را هيچ‌وقت‌ از نظر دور نداشته‌ و البته‌ رؤس‌ مسائل‌ هميشه‌ با موافقت‌ مجلس‌ شورای ملی حل‌ و تصفيه‌ خواهد شد. انتشارات‌ رويتر هميشه‌ مربوط‌ به‌منافع‌ خود اوست‌ و نبايد طرف‌ اهميت‌ واقع‌ شود. مدرك‌ امور پيوسته‌ نتيجة‌ عمليات‌ اين‌ جانب‌ است‌ كه‌ به‌معرض‌ افكار عمومی گذارده‌ خواهد شد. چيزی كه‌ اهميّت‌ دارد و توجّه‌ به‌آن‌ بايستی مركوز خاطر باشد اين‌ است‌ كه‌ اگر آقايان‌ وكلا قدری در اصل‌ اين‌ قبيل‌ قضايا و ظهور اينگونه‌ پيشامدها و مسببين‌ آنها دقت‌ و تعمق‌ فرمايند، تصديق‌ خواهند فرمود كه‌ چنانكه‌ كوچكترين‌ توافق‌ نظر، در كارهای مملكتی بود، به‌هيچوجه‌ دولت‌ و مملكت‌ دچار چنين‌ مشكلات‌ و در نتيجه‌ متحمّل‌ اين‌ قبيل‌ خسارات‌ و زحمات‌ نمیشد. در خاتمه‌ متذكر میشوم‌ كه‌ اگرچه‌ از مندرجات‌ رويتر كاملاً مسبوق‌ نيستم‌ معذلك‌ ممكن‌ است‌ وزارت‌ خارجه‌ رسماً خبر مزبور را تكذيب‌ نمايد.»

 

وزير جنگ‌ و فرمانده‌ كل‌ قوا

 

 

صبح‌ روز دوشنبه‌ از كازرون‌ حركت‌ كردم‌. غروب‌ به‌برازجان‌ رسيدم‌. شب‌ را در برازجان‌ توقف‌ كردم‌ و صبح‌ سه‌شنبه‌ از آنجا به‌طرف‌ بوشهر حركت‌ نمودم‌. افق‌ مقابل‌ كه‌ به‌دريای عظيم‌ بوشهر يعنی خليج‌ فارس‌ تكيه‌ داشت‌ منظرة‌ زيبايی نشان‌ میداد.

از ميان‌ افق‌ يكمرتبه‌گردوغبار بسيار نمودار شد. معلوم‌ شد اثر اتومبيلهای كسانی است‌ كه‌ از بوشهر به‌استقبال‌ میآيند.

 

 

ورود به‌بوشهر

 

سه‌شنبه‌26 عقرب‌

بالاخره‌ در ميان‌ اين‌ گردوغبار و پذيرايی با ملاطفت‌ مردم‌ قبل‌ از ظهر به‌بندر بوشهر وارد گرديدم‌. اهالی با شادی و شعف‌، تمام‌ شهر را آيين‌ بسته‌ بودند. لدیالورود به‌دارالحكومه‌ كه‌ به‌فاصله‌ پنج‌ شش‌ ذرع‌ در كنار دريا ساخته‌ شده‌، رفتم‌ و در آنجا منزل‌ گرفتم‌. اعيان‌ و تجار و نمايندگان‌ خارجه‌ برای عرض‌ تبريك‌ ورود به‌دارالحكومه‌ آمده‌، از آنها ملاقات‌ و اظهار قدردانی شد.

چون‌ دارالحكومه‌ به‌قدر كفايت‌ گنجايش‌ نداشت‌، امر دادم‌ همراهان‌ در منازل‌ مختلفه‌ منزل‌ بگيرند و در هر موقع‌ كه‌ لازم‌ شد عازم‌ حركت‌ باشند.

 

 

ملاقات‌ با نايب‌ شرقی سفارت‌

 

روز بعد از ورود، ژنرال‌ قونسول‌ انگليس‌ مقيم‌ بوشهر و مستر هاوارد نايب‌ شرقی سفارت‌ انگليس‌ به‌ديدن‌ من‌ آمدند.

شنيده‌ بودم‌ كه‌ بعد از عزيمت‌ من‌ مستر هاوارد نايب‌ شرقی سفارت‌ انگليس‌ نيز حركت‌ كرده‌ و خود را به‌بوشهر رسانيده‌ است‌.

میدانستم‌ كه‌ قدم‌به‌قدم‌ مواظب‌ و در صدد هستند كه‌ هر قسم‌ هست‌ مرا از رفتن‌ به‌خوزستان‌ مانع‌ شوند و در راه‌ پيشرفت‌ من‌ عوايقی ايجاد نمايند.

شايد در نتيجة‌ عزيمت‌ اين‌ شخص‌ بوده‌ كه‌ در مركز شايع‌ گشت‌ من‌ در بوشهر با نمايندگان‌ انگليس‌ وارد مذاكره‌ خواهم‌ شد، و به‌وساطت‌ آنها قضيه‌ را ختم‌ خواهم‌ نمود.

اين‌ انتشارات‌ در تهران‌ موجب‌ بعضی زمزمه‌ها شده‌ وحتی در مجلس‌ شورای ملی هم‌ انعكاس‌ يافت‌ و موقعی به‌دست‌ مخالفين‌ افتاد تا آغاز بعضی صحبتها بكنند كه‌ فقط‌ اخلاق‌ خودشان‌ مجوز قبول‌ آن‌ است‌. شايد هم‌ حق‌ داشتند چه‌ میدانستند من‌ در چه‌ تصميمی هستم‌ و چه‌ عقيده‌ دارم‌؟ چه‌ میدانستند كه‌ لهجه‌ مذاكرات‌ من‌ با مأمورين‌ خارجی چگونه‌ است‌ و در مقابل‌ نمايندگان‌ جسور بيگانه‌ چه‌ سيمايی به‌خود میگيرم‌ و چه‌ لحنی اتخاذ میكنم‌؟

مفتريان‌ من‌ ساليان‌ درازی است‌ اخلاقاً مسموم‌ شده‌اند و نمیتوانند حقايق‌ را تشخيص‌ بدهند و با عقلی سليم‌ به‌قضايا نظر كنند.

اين‌ انتشارات‌ طوری به‌سرعت‌ سير كرده‌ بود كه‌ به‌محض‌ ورود به‌بوشهر دريافتم‌ كه‌ انعكاس‌خبر مصالحه‌ و وساطت‌ و دخالت‌ انگليس‌ قبلاً شهر را پركرده‌ است‌. من‌ از خنده‌ خودداری نداشتم‌. متعجب‌ بودم‌ كه‌ اين‌ مردم‌ چقدر دستخوش‌ تلقينات‌ هستند و چگونه‌ آفتاب‌ را در نتيجة‌ وساوس‌ خارجی ممكن‌ است ستاره‌ بشناسند و روز را شب‌ بگويند.

حقيقتاً گويی اين‌ بيت‌ سعدی ريشة‌ اخلاق‌ اين‌ مردم‌ است‌ و اساس‌ اطلاعات‌ و عقايد آنها درمقابل‌ تلقينات‌ و وانمودهای داخلی و خارجی:

 

اگر خود روز را گويد شب‌ است‌ اين‌

ببـايـد گفـت‌ اينـك‌ مـاه‌ و پـرويـن‌

 

نمیدانم‌ چه‌ وقت‌ اين‌ ملت‌ عمقاً عوض‌ خواهد شد! كی میشود كه‌ افراد اهالی در مقابل‌ تهديدات‌، در برابر اتهامات‌، با يك‌ ميزان‌ منطقی ايستاده‌ و سقم‌ را از صحيح‌ تجزيه‌ كنند! چهارسال‌ است‌ جان‌ در كف‌ نهاده‌ شبانه‌ روزی 15 ساعت‌ كار كرده‌ و تحمّل‌ همه‌ قسم‌ سختی نموده‌ و بالاخره‌ مملكت‌ را به‌اين‌ حالت‌ امروزی رسانده‌ام‌. قشون‌ خارجی را طرد، دست‌ مداخله‌ آنها را كوتاه‌ و استقلال‌ سياسی مملكت‌ را تثبيت‌ كرده‌ام‌. هنوز جمعی پيدا میشوند كه‌ از يك‌ خبر واهی به‌جنبش‌ آمده‌ و تصور میكنند من‌، بعد از اينهمه‌ زحمات‌ و تجارب‌، تازه‌ دخالت‌ اجنبی را در امر مملكت‌ خود پذيرفته‌ و كار يك‌ قطعه‌ از ايران‌ را با ميانجيگری بيگانگان‌ فيصله‌ خواهم ‌داد!

خارجی چه‌ حقی درخاك‌ ما دارد؟ توسط‌ در مصالحه‌، وقتی برای دولت‌ بيگانه‌ صورتی دارد كه‌ دو مملكت‌ با هم‌ جدالی داشته‌ باشند و او را ميانجی قرار دهند. خزعل‌ يك‌ نفر رعيت‌ ايران‌ است‌ فقط‌ زمامداران‌ ايرانی بايد او را تنبيه‌ كنند يا ببخشند.

اگر او خود را تحت‌الحمايه‌ خارجی میخواند، يا ديگران‌ چنين‌ تصور كرده‌اند، جز اباطيل‌ و اوهام‌ چيزی نيست‌. خلاصه‌ من‌ لغت‌ مصالحه‌ و وساطت‌ خارجی را جز به‌استهزا نمیتوانم‌ تلقی كنم‌.

به‌قونسول‌، وقت‌ ملاقات‌ دادم‌. انتظار داشتم‌ كه‌ اين‌ بار نمايندگان‌ بوشهر خيلی سخت‌تر از مأمورين‌ شيراز و اصفهان‌ صحبت‌ بكنند و باز مرا متغير سازند.

به‌عكس‌، قونسول‌ بوشهر و مستر هاوارد با چهرة‌ خندان‌ و گشاده‌ و ملايمت‌ فوق‌العاده‌ آمدند و نشستند. بدواً از ملاقات‌ من‌ و از ورود من‌ كمال‌ مسرت‌ را اظهار داشتند و دوستی و يگانگی خود را خاطر نشان‌ نمودند، و خير و كاميابی مرا در اين‌ سفر آرزو نمودند.

سپس‌ مثل‌ اينكه‌ هيچ‌ اتّفاقی نيفتاده‌ و از خيال‌ من‌ و مقدمات‌ امر و مذاكرات‌ همكاران‌ خود ابداً اطلاعی ندارند و شايد اصلاً نمیدانند من‌ عازم‌ كجا هستم‌، در ضمن‌ صحبت‌گفتند:

«مسترلرن‌ وزير مختار هم‌ كه‌ اين‌ اوقات‌ در بغداد است‌، بسيار اشتياق‌ ملاقات‌ دارد و مايل‌ است‌ قبل‌ از مراجعت‌ به‌تهران‌ شما را ببيند.»

من‌ هم‌ با خونسردی تمام‌ گفتم‌:

«ممكن‌ است‌ به‌ملاقات‌ من‌ بيايند، اما نه‌ در بوشهر.»

گفتند:

«پس‌ در كجا اجازه‌ میدهيد؟»

گفتم:

« در زيدون‌ يا اهواز يا محمّره‌، منتظر ايشان‌ خواهم‌ بود. خلاصه‌ اينكه‌ جز در اردوگاه‌ يا ساير مراكز رسمی خوزستان‌ از پذيرفتن‌ ايشان‌ معذورم‌.»

مشاراليهم‌ دريافتند كه‌ اين‌ كلام‌ من‌ چقدر دامنه‌ دارد، و اشاره‌ به‌چه‌ نكاتی میخواهم‌ بكنم‌. ولی هيچ‌ به‌روی خود نياوردند. چون‌ سختی و استقامت‌ ديدند، سست‌ و محتاط‌ شدند. اينجا به‌خاطرم‌ آمد كه‌ با نمايندگان‌ خارجی چه‌ قسم‌ بايد معامله‌ كرد؟ شخصی كه‌ مسؤول‌ امور مملكت‌ خود است‌ چرا بايد تقاضاهای بيگانگان‌ را بپذيرد؟ چه‌ اجباری دارد؟ چه‌ محّركی دارد؟ جز ضعف‌ نفس‌.

زمامدار وطن‌پرست‌ بايد قبلاً موضوع‌ را مطالعه‌ كند. قوانين‌ و حدود اختيارات‌ خود و آن‌ نمايندة‌ خارجی را كاملاً تشخيص‌ بدهد و آن‌ وقت‌ به‌اتكای حق‌ و انصاف‌ با جرئت‌ و استظهار كامل‌ سربلند كرده‌ و بگويد:

«آقای ايلچی، جناب‌ نمايندة‌ يك‌ دولت‌ عالم‌ متمدن‌، چه‌ ميفرمايی؟ به‌چه‌ حق‌، به‌چه‌ سبب‌، با من‌ كه‌ مسؤول‌ حقوق‌ يك‌ مشت‌ مردم‌ آسيايی هستم‌ اين‌ طور صحبت‌ مینمايی؟ از من‌ كه‌ نماينده‌ يك‌ قوم‌ شرقی كهن‌ و تازه‌ از دريای خونين‌ انقلاب‌ بيرون ‌آمده‌، هستم‌، چرا اين‌ تقاضاهای نامشروع‌ و بی انصافانه‌ را میكنی؟ از چه‌ رو مايل‌ به‌اختلال‌ امور و درهم‌ شكستن‌ قوای مملكتی هستی كه‌ تازه‌ میرود نضجی بگيرد؟»

اگر زمامدار امور مملکت قبلاً با دماغ‌ باز و شهامت‌ كامل‌ حدود و اطراف‌ قضيه‌ را ديده‌ و سنجيده‌ باشد و تسليم‌ آداب‌ زنانه‌ و شرم‌ حضور و تملّق‌ نشود، و حقانيت‌ و حجت‌ خود را مثل‌ آفتابی در مقابل‌ چشم‌ مأمور گستاخ‌ و فريبندة‌ خارجی نگاه‌ دارد، آن‌ شخص‌ چه‌ جواب‌ خواهدداد؟

من‌ كه‌ در ميدان‌ جنگ‌ تربيت‌ شده‌ام‌، همه‌ چيز حتی سياست‌ را مثل‌ گلوله‌ توپ‌ میدانم‌ كه‌ به‌طرف‌ شخص‌ مبارز میآيد اگر ترس‌ در دل‌ راه‌ دادی و عقب‌ نشستی و به‌پناهی گريختی، كار تمام‌ است‌ و اگر با پيشانی باز و سر پرشور جلو رفتی، گوی از ميدان‌ ربوده‌ای.

ترس‌ هميشه‌ برادر مرگ‌ است‌، بلكه‌ پدر مرگ‌ زيرا كه‌ مرگ‌ از ترس‌ به‌وجود ميآيد. مأيوس‌ و مرعوب‌ يعنی مرده‌!

خارجيان‌ هميشه‌ اين‌ خلق‌ مرا امتحان‌ كرده‌اند، و در قضيّة‌ خوزستان‌ نيز كاملاً به‌تحقيق‌ رسانيدند. ملتفت‌ شدند كه‌ من‌ حقوق‌ و وظايف‌ خود و تكليف‌ و سياست‌ آنها را میدانم‌. اين ‌بود كه‌ در بوشهر نمايندگان‌ انگليس‌ كه‌ هميشه‌ در مقابل‌ وزرا و پادشاهان‌ ايران‌ چهره‌ يك‌ نفر معلم‌ و فرمانده‌ به‌خود میگيرند، در اين‌ مجلس‌ شبيه‌ شده‌ بودند به‌ دو نفر سياح‌ كه‌ فقط‌ تماشاچی اوضاع‌ هستند و هيچ‌ نظری را تعقيب‌ نمیكنند.

من‌ برای اينكه‌ اگر شكی هم‌ در دل‌ دارند كاملاً برطرف‌ شود، در حضور خودشان‌ اميرلشگرجنوب‌ را خواسته‌ و امر دادم‌ در حركت‌ به‌فرونت‌ تسريع‌ نمايد.

خوشبختانه‌ برای اكمال‌ دلگرمی من‌، خبر وصول‌ مقدمة‌ قوای غرب‌ به‌قشلاقات‌ عشايرلرستان‌ نيز در همين‌ اوقات‌ رسيد و تا اندازه‌ای به‌پيشرفت‌ قطعی اطمينان‌ حاصل كردم‌. هر چند تا اين‌ عده‌ از خاك‌ لرستان‌ كاملاً خارج‌ نشوند و به‌دزفول‌ نرسند خاطرم‌ آسوده‌ نخواهد شد.

 

 

راجع‌ به‌مجلس‌

 

چون‌ در مجلس‌ شورای ملی مذاكراتی شده‌ بود و بعضی از وكلای مفسد و خائن‌، زبان‌ به‌اتهامات‌ و مفترياتی گشوده‌ بودند، تلگراف‌ ذيل‌ را از بوشهر مخابره‌ كردم‌:

 

تهران‌

جناب‌ مستطاب‌ اجل‌ آقای ذكاءالملك‌ وزير ماليه‌ دام‌ اقباله‌

«نظر به‌اينكه‌ بر طبق‌ اطلاعات‌ در جلسه‌ رسمی سرّی كه‌ در مجلس‌ شورای ملی انعقاد يافته‌ و مذاكراتي، يا مبنی بر عدم‌ اطلاع‌ از جريان‌ امور، و يا فقط‌ از نقطه‌ نظر اغراض‌خصوصی در جلسه‌ مزبور مبادله‌ شده‌ است‌، و با كمال‌ تأسف‌ هيچ‌ كس‌ نبوده‌ كه‌ حقيقت‌ امر و بيان‌ واقع‌ را در مقام‌ تذكر برآيد، اين‌ است‌ كه‌ به‌ناچار شخصاً از مذاكرات‌ مذكور در مقام‌ مدافعه‌ برآمده‌ و شرح‌ ذيل‌ را تذكراً به‌جناب‌ عالی تذكار مینمايم‌، تا با استحضار رياست‌ محترم‌ مجلس‌، نظير همان‌ جلسه‌ را كه‌ سرّی و خصوصی بوده‌ است‌، تشكيل‌ داده‌ در زمينه‌ همين‌ مطالب‌ خاطر نمايندگان‌ را مستحضر سازيد كه‌ متعمّداً راه‌ اشتباه‌ نسپارند.

چنانچه‌ اين‌ اقدام‌ هم‌ صورت‌ نگيرد، چون‌ كپيه‌ اين‌ تلگراف‌ را به‌اركان‌ حرب‌ كل‌ قشون‌ داده‌ام‌، امر خواهم‌ داد كه‌ عين‌ آن‌ را به‌وسيله‌ جرايد به‌معرض‌ افكار عمومی بگذارند.

مدلول‌ مذاكرات‌ واقعه‌ در مجلس‌ رسمی سرّی مجلس‌ شورای ملی فوق‌العاده‌ اسباب‌ تأثر و تألّم‌ اين‌ جانب‌ گرديد. اگر چه‌ شناسايی و بصيرت‌ كامل‌ اين‌ جانب‌ نسبت‌ به‌اخلاق‌ عمومی هر مظنه‌ را از نظر من‌ مرتفع‌ داشته‌، مدتی است‌ يقين‌ كامل‌ حاصل‌ كرده‌ام‌ كه‌ در اين‌ محيط‌ فاسد هيچگونه‌ اعمال‌ حسنه‌ مورد تقدير واقع‌ نمیگردد. ولی با وجود همة‌ اين‌ احوال‌ باور نمیكردم‌ كه‌ در مجلس‌ شورای ملی بدون‌ ورود در قضايا مذاكراتی مبادله‌ شود كه‌ استحقاق‌ تكرار و اصغای آن‌ را فقط‌ خود گويندگان‌ داشته‌ و دارند. در پايان‌ همين‌ ملاحظات‌ بود كه‌ رمز نمره‌ 4086 را با آن‌ توضيحات‌ مخابره‌ كردم‌. به‌تصوّر اين‌ بودم‌ كه‌پاره‌ای اضطرابات‌ خارج‌ از مفهوم‌ فقط‌ در چند نفر از وكلای صالح‌ مجلس‌ شورای ملی توليد شده‌ است‌ و مدلول‌ آن‌ تلگراف‌ فقط‌ برای آن‌ بود كه‌ اذهان‌ ساده‌ آنها نيز طرف‌ تحريك‌ و تلقين‌ مغرضين‌ و مفسدين‌ واقع‌ نگردد. با كمال‌ تأسف‌ حاليه‌ میشنوم‌ كه‌ اين‌ مذاكرات‌ خارج‌ از منطق‌ در مجلس‌ رسمی و با حضور تمام‌ وكلا مبادله‌ شده‌ است‌ و نسبتهايی را كه‌ در آن‌ جلسه‌ لايق‌ خود بعضی از گويندگان‌ بوده‌، به‌من‌ منسوب‌ داشته‌اند. از اظهار تأثر خودداری نمیكنم‌ و بيشتر متأثرم‌ از اينكه‌ در مقابل‌ چنين‌ اظهاراتی كه‌ از هر وجدان‌ و منطق‌ دور است‌ چرا مبادرت‌ به‌جواب‌ اوليه‌ نمودم‌. عجب‌ است‌ در صورتی كه‌ من‌ به‌هيأت‌ دولت‌ قبلاً تذكر داده‌ بودم‌ كه‌ با چه‌ عزمی به‌صفحه‌ جنوب‌ عزيمت‌ میكنم‌، معذلك‌ در عوض‌ آنكه‌ در آنجا با كمال‌ قدرت‌ و شهامت‌ و سرفرازی جواب‌ مقنعی بدهند، نه‌ تنها عجز خود را از جواب‌، اثبات‌ كرده‌اند، بلكه‌ ضمناً اظهارات‌ مخالفين‌ را نيز تأييد نموده‌اند. اين‌ است‌ اخلاق‌ عمومی و حقيقتاً من‌ متحيرم‌ كه‌ نسبت‌ به‌اين‌ اخلاق‌ چه‌ بايدكرد و از كجا شروع‌ به‌تصفيه‌ آن‌ بايد نمود؟ همين‌ قدر متذكر میشوم‌ كه‌ اگر يك‌ جهل‌ مؤثری عايد بعضی از نفرات‌ اين‌ مملكت‌ شده‌ باشد، دليل‌ آن‌ نخواهد شد كه‌ من‌ ازحقوق‌ حقه‌ خود صرفنظر كرده‌ اين‌ مملكت‌ را به‌طرف‌ فنا و زوال‌ سوق‌ دهم‌، و با وجود تمام‌ زحمات‌ چندين‌ ساله‌ خود كه‌ صدق‌ و صفای آن‌ را نه‌ تنها ايران‌ بلكه‌ عالميان‌ میدانند، به‌خود حق‌ میدهم‌ كه‌ اين‌ قبيل‌ اظهارات‌ را مبنی بر لاقيدی و بیاعتنايی به‌قضايای مملكتی پنداشته‌، و با تمام‌ قوا بيش‌ از پيش‌ خود را حاضر نمايم‌ كه‌ به‌اين‌ مملكتی كه‌ به‌خطرناكترين‌ جبهه‌ها تصادف‌ كرده‌ بود و خودم‌ آن‌ را از اضمحلال‌ و نيستی خلاصی داده‌ام‌ خدمت‌ نمايم‌. اين‌ نسبتهايی كه‌ در آن‌ مجلس‌ داده‌ شده‌ مربوط‌ به‌كسی است‌ كه‌ كمترين‌ خدمت‌ او تجديد استقلال‌ مملكت‌ نبوده‌ باشد، به‌كسی است‌ كه‌ تمام‌ عمليات‌ و سياست‌ او برای تجديد حيات‌ مملكت‌ نبوده‌ و بالاخره‌ آن‌ را مستقل‌ و سرافراز به‌جامعه‌ دنيا معرفی ننموده‌ باشد، و عاقبت‌ مربوط‌ به‌كسی است‌ كه‌ تمام‌ زندگانی و حيات‌ خود را برای حفظ‌ عظمت‌ و استقلال‌ مملكت‌ به‌كار نبرده و باز هم‌ تا آخرين‌ نفس‌ در مقام‌ اجرای عقايد صافيانه‌ خود نباشد. حقيقتاً فوق‌العاده‌ بیانصافی و بيوجدانی میخواهد كه‌ تمام‌ اين‌ عمليات‌ و اقدامات‌ چندين‌ ساله‌ را كان‌لم‌ يكن‌ پنداشته‌، و آن ‌وقت‌ در يك‌ مجلس‌ كه‌ حيات‌ و بقايش‌، شايد از اثر عقايد مملكت‌خواهانه‌ او بوده ‌است‌، اين‌ قبيل‌ اظهارات‌ بشود. آنوقت‌ هم‌ هيأت‌ دولت‌ با كمال‌ متانت‌ نشسته‌ و از تمام‌ اين‌ قضايا اظهار بیاطلاعی نمايد. من‌ هيچ‌وقت‌ عادت‌ ندارم‌ كه‌ به‌شرح‌ حكايات‌ و قصه‌ها بپردازم‌ و با آن‌ معتقداتی كه‌ نسبت‌ به‌اين‌ مملكت‌ در نهاد من‌ مفطور است‌ قطعاً مسلم‌ و بديهی است‌ كه‌ مراتب‌ وجدانی خود را در مقابل‌ ايران‌ و مسؤوليت‌ خود را درمقابل‌ خدای ايران‌ فراموش‌ نكرده‌، اقداماتی را كه‌ منجر به‌خير و سعادت‌ مملكت‌ بشمارم‌، با مسؤوليت‌ خود عملی خواهم‌ نمود. و احتراز میجويم‌ از اينكه‌ از اين‌ به‌بعد طرف‌ مخابره‌ و مكالمه‌ با جماعتی بشوم‌، كه‌ بهيچ‌وجه‌ من‌الوجوه‌ در خط‌ شناختن‌ سعادت‌ مملكت‌ نبوده‌ و نيستند. اين‌ عقايد، جديداً در من‌ احداث‌ نشده‌ اخلاق‌ عمومی را مدتی است‌ تشخيص‌ داده‌ام‌ و سابقاً هم‌ اگر اشارتی رفته‌ است‌ كه‌ بدون‌ اطلاع‌ مجلس‌ اقدامی به‌عمل‌ نخواهد آمد، پر واضح‌ است‌، مقصود، همان‌ نمايندگان‌ صالح‌ مجلس‌شورای ملی بوده‌ است‌. واّلا خون‌ چندين‌ هزار جوانانی كه‌ عاشقانه‌ در راه‌ عظمت‌ و اقتدار و استقلال‌ اين‌ مملكت‌ فديه‌ شدند را نمیتوان‌ فدای اغراض‌ نفسانی و خيالات‌ مجنونانة‌ چند نفر مفسد معلوم‌الحال‌ نمود.»

 

رئيس‌ الوزرا و فرمانده‌ كل‌قوا

28 عقرب‌

 

 

 

تلگراف‌ ذيل‌ شب‌ قبل‌ از حركت‌ از بوشهر واصل‌ شد، چون‌ جواب‌ كافی و شافی داده‌ و شفاهاً مذاكرات‌ را قطع‌ كرده‌ بودم‌ لازم‌ ندانستم‌ عجالتا‌ً جوابی داده‌ شود.

 

مقام‌ منيع‌ بندگان‌ حضرت‌ اشرف‌ وزير جنگ‌ و فرمانده‌ كل‌ قوا دامت‌ عظمته‌

«در تعقيب‌ معروضه‌ نمره‌ 3700 و دستخط‌ جوابيه‌ نمره‌ 4115 برای استحضار خاطر مبارك‌ سواد تلگراف‌ وزير مختار را كه‌ از وزير امورخارجه‌ گرفته‌ شده‌ ذيلاً به‌استحضارخاطر مقدس‌ میرساند:

محبت‌ فرموده‌ تحيات‌ دوستانه‌ مرا الحال‌ كه‌ به‌ايران مراجعت‌ نموده‌ بپذيريد. يقين ‌دارم‌ اگر وضع‌ بدون‌ تغيير بماند، نتيجة‌ منظور حاصل‌ خواهد شد. به‌واسطه‌ پيش‌ رفتن‌ قوای دولتی در خط غربی «بهبهان‌» و «زيدون‌» و «بندر ديلم‌» كه‌ حضرت‌ اشرف‌ وعده‌ فرموده‌ بوديد، كار دوستدار خيلی مشكل‌ شده‌ است‌. در «سويره‌» و «جيری» فيمابين‌ قشون‌ «ايلجاری» با كمك‌ قشون‌ دولتی و ايلات‌ هوادار خزعل‌ و بختياری مصادماتی واقع‌، متأسفانه‌ منجر به‌تلفات‌ جانی طرفين‌ شده‌ است‌، چون‌ اماكن‌ مزبوره‌ چهارفرسخی «اپلش‌» طرف‌ غربی خط‌ فوق‌الذكر واقع‌ است‌، مسلم‌ است‌ كه‌ تجاوز از طرف‌ هواداران‌ خزعل‌ و بختياری نبوده‌ است‌. بايد همچو تصور كنم‌ كه‌ اين‌ كار بدون‌ اجازه‌ بندگان ‌حضرت‌ اشرف‌ بوده‌ است‌. بنابراين‌ صميمانه‌ خواهشمندم‌ احكام‌ اكيده‌ برای فرماندهان‌ محلی صادر فرمايند كه‌ به‌كلی در خط‌ بهبهان‌ و بندر ديلم‌ بمانند. هرگاه‌ بيش‌ از اين‌ از خط‌ مزبور پيش‌ بروند و مصادمه‌ واقع‌ شود، شكی نيست‌ كه‌ نتايج‌ بسيار وخيمه‌ داشته‌ و باعث‌ منازعه‌ خواهد گرديد. موقع‌ را مغتنم‌ شمرده‌ احترامات‌ فائقه‌ خود را تقديم ‌میدارد.

وزير خارجه‌ عرض‌ میكند منتظر دستور و امر مبارك‌ هستم‌»

 

رئيس‌ اركان‌ حرب‌ كل‌ قشون‌ سرتيپ‌ امان‌الله‌

نمره‌ 3767

 

 

من‌ ملزم‌ بودم‌ كه‌ به‌هيچ‌ يك‌ از اين‌ مذاكرات‌ و اخبار و تلگرافات‌ و تبادل‌ عقايد و افكار و سوداهايی كه‌ هر كس‌ در مغز خود میپروريد اعتنايی ننمايم‌، و فقط‌ از عقايد شخصی و تصميماتی كه‌ اتّخاذ نموده‌ بودم‌ پيروی كنم‌ و در اين‌ موقع‌ برای آنكه‌ نائره‌ جنگ‌ خوزستان‌ بيگناهان‌ آن‌ سامان را فرا نگيرد، ابلاغيه‌ ذيل‌ را نوشته‌ و به‌طبع‌ رسانيده‌، امر دادم‌ كه‌ به‌وسيله‌ ايروپلان‌ در خوزستان‌ انتشار بدهند، تا همه‌ دشمن‌ مملكت‌ را شناخته‌ و از نيّات‌ و عقايد من‌ هم‌ مستحضر باشند. اين‌ است‌ ابلاغيه‌ مزبور:

 

 

ابلاغيه‌ رياست‌ وزرا و فرمانده‌ كل‌ قوا

«اهالی خوزستان‌ از علما و اعيان‌ و تجار و كسبه‌ و طوايف‌ و شيوخ‌ و غنی و فقير و زارع‌ و كاسب‌ و بالاخره‌ فرداًفرد و بلااستثنا بايد بدانند، كه‌ قطعة‌ خوزستان‌، يكی از ايالات‌ قديم‌ و عزيز ايران‌ و جزو صفحاتی است‌ كه‌ انتظام‌ و آسايش‌ عموم‌ اهالی آنجا از روز اول‌ مركوز خاطر من‌ بوده‌ و در تمام‌ اقدام‌ و عملياتی كه‌ تا به‌حال‌ مصروف‌ انتظامات‌ ايران‌ نموده‌ام‌، هميشه‌ وضع‌ رقّت‌بار مردم‌ آنجا درضمير من‌ منعكس‌ و منتهز فرصت‌ بودم‌ آن‌ نعمتی كه‌ امروز شامل‌ حال‌ ايرانيان‌ است‌ متوجه‌ حال‌ اهالی مصيبت‌زده‌ اين‌ مرزو بوم‌ هم‌ بشود.

اينك‌ كه‌ پريشان‌ حواسی خزعل‌ دارد او را به‌طرف‌ عواقب‌ روزگار خود سوق‌ میدهد و همين‌طور انتقامی كه‌ طبيعتاً در مقابل‌ تعديات‌ و تجاوزات‌ سابقة‌ او نسبت‌ به‌اهالی بايد متوجه‌ مشاراليه‌ شود، مرا به‌اين‌ حدود رهبری كرده‌ و امر به‌سوق‌الجيش‌ داده‌ام‌، كه‌ هم‌ او را از اين‌ خواب‌ گران‌ بيدار كرده‌ و هم‌ آن‌ بيچارگانی را كه‌ تاكنون‌ اسير چنگال‌ بيرحمی او بوده‌ و خون‌ و مال‌ آنها را ظالمانه‌ مكيده‌ است‌ رهايی بخشند.

برادران‌ و فرزندان‌ من‌

تمام‌ شما‌ از وضيع‌ و شريف‌ مظلوم‌ بوده‌ و هستيد و قشون‌ دولت‌ با هيچ‌يك‌ از شما طرفيت‌ ندارد، زيرا من‌ شماها را مقصر نمیدانم‌ و همه‌ بايد از نعمت‌ ايرانّيت‌ بهره‌مند شده‌، با كمال‌ ناز و نعمت‌ زندگانی نماييد. فقط‌ و فقط‌ خزعل‌ مقصر دولت‌ است‌ و اگرعده‌ای نظامی به‌آن‌ حدود اعزام‌ میشوند، برای سركوبی و تدمير شخص‌ اوست‌، و ‌تنها اوست‌، كه‌ بايد در زير شمشير انتقام‌ در آمده‌ و مكافات‌ اعمال‌ او، همان‌ اعمالی كه‌ تا كنون‌ دربارة‌ شما روا داشته‌ است‌، در كنارش‌ گذارده‌ شود.

با ياری خداوند عنقريب‌ او به‌صورت‌ ساير خائنين‌ خواهد نشست‌. شما كه‌ تمام‌، اولاد و برادر من‌ هستيد، همه‌جا تكيه‌ به‌قشون‌ دولت‌ داده‌ و قشون‌ را برای حفظ‌ آسايش‌ خود بدانيد. زيرا به‌فرماندة‌ آنها امر قطعی داده‌ شده‌ كه‌ تمام‌ شما را به‌منزلة‌ خود قشون‌ و برادران‌ من‌ دانسته‌ و از هيچ‌ مساعدتی در حفظ‌ آسايش‌ شما فروگذار نكنند.

اهالی خوزستان‌ در هر نقطة‌ اين‌ ايالت‌ كه‌ باشند به‌طور قطع‌ و يقين‌ بدانند كه‌ همة‌ آنها به‌موجب‌ همين‌ بيانيه‌ در امان‌ من‌ هستند و هيچ‌كس‌ مزاحم‌ آنها نبوده‌ و نيست‌ و بايد از تمام‌ قلب‌ به‌توجّهات‌ و سرپرستی من‌ مستظهر و اميدوار باشند. فقط‌ بايد مراتب‌ ايران‌پرستی و دولتخواهی خود را به‌فرماندة‌ قشون‌ اثبات‌ كرده‌ و از هر نوع‌ تعرضی مصون‌ و محروس‌ نشينند.

چنانكه‌ گفتم‌ من‌ چون‌ شخصاً به‌اين‌ صفحه‌ آمده‌ام‌ كه‌ برادران‌ خوزستانی خود را ملاقات‌كرده‌ و نويد امنيت‌ و انتظام‌ و آسايش‌ و ترقّی و تعالی آتيه‌ آنها را حضوراً به‌آنها گوشزد نمايم‌، و دستور سركوبی و قلع‌ و قمع‌ خزعل‌ و هر كس‌ كه‌ تابع‌ و پيرو اوست‌ عنقريب‌ صادر خواهد شد. تمام‌ اهالی بايد به‌كلی برحذر باشند كه‌ كسی از پيروان‌ خزعل‌ را در منازل‌ خود راه‌ و پناه‌ ندهند. نظر به‌اينكه‌ از هوا و زمين‌ عنقريب‌ خانه‌ خزعل‌ و تابعين‌ او طعمه‌ توپ‌ و آتش‌ خواهد شد، بايد با تمام‌ قوا از خزعليها دوری بجويند كه‌ هيچ‌ خانه‌ای مورد سوء ظن‌ قشون‌ واقع‌ نشود.

اين‌ آخرين‌ وقعه‌ايست‌ كه‌ برای خوزستان‌ پيش‌ خواهد آمد و خيلی مردم‌ آنجا بايد احتياط‌ داشته‌ باشند كه‌ محشور با پيروان‌ خزعل‌ نشوند، و اگر ديده‌ و شنيده‌ شود كه‌ كسي ‌حتی يك‌ نفر از كسان‌ خزعل‌ را پناه‌ داده‌ و يا از زن‌ و بچه‌ آنها سرپرستی كرده‌، دچار شديدترين‌ مجازات‌ خواهد شد.

در خاتمه‌ نظر به‌اينكه‌ من‌ جز شخص‌ خزعل‌ ديگری را مقصر نمیشناسم‌، تا زمانی كه‌ اعلان‌ يورش‌ داده‌ نشده‌، هر يك‌ از اتباع‌ خزعل‌ هم‌ بيايند و پناهنده‌ به‌قشون‌ شوند، من‌ از تقصير سابقة‌ آنها صرفنظر میكنم‌ و به‌نظر سرپرستی به‌او نگاه‌ خواهم‌ كرد. ولی اگر اعلان‌ حمله‌ و يورش‌ داده‌ شد، هر كسی كه‌ بر ضد قشون‌ اسلحه‌ در دست‌ داشته‌ باشد، در رديف‌ خود خزعل‌ محسوب‌ و جزای او فقط‌ مرگ‌ خواهد بود.

تمام‌ عشاير و طوايف‌ ساكن‌ خوزستان‌ لازم‌ است‌ مدلول‌ اين‌ بيانيه‌ را با كمال‌ دقّت‌ بخوانند و پند بگيرند، زيرا بعد از اين‌ پشيمانی سود و حاصلي ‌ندارد.»

رئيس‌الوزرا و فرمانده‌ كل‌ قوا

رضا

بسم‌الله‌ الرحمن‌الرحيم‌

«فليعلم‌، كل‌ من قطن‌ خوزستان‌، من‌العالم‌ والجاهل‌ والوضيع‌ والرفيع‌ و الفقير والغنی والشيّوخ‌ والاعيان‌ و الزّراع‌ من‌ دون‌ استثناء، فرد من‌الافراد، ان‌ قطر صفحهٌ‌ خوزستان‌، ايالهٌ‌ مهمهٌ‌ عزيزهٌ جليلهٌ‌ من‌ايالات‌ مملكهٌ‌ ايران‌ - صانهاالله‌ عن‌ الحدثان‌ - و هی من‌الصّفحات‌ التّی، لازذلت‌ قاصدا اصلاحها و امنيهٌ‌ اهاليها، و كلّما صرفت‌ اوقاتی فی اصلاح‌ داخل‌ المملكهٌ‌ كنت‌ متوجّها الی حال‌ اهالی تلك‌الصّفحهٌ‌ المهّمهٌ‌ الّتی كانت‌ سكنتها تحت‌الشّدهٌ‌ و كنت‌ انتهزالفرصهٌ‌ حتّی ادخلها فیالعيش‌ الرّغيدالّذی، كانت‌ الرّعيهٌ‌ فی تمام‌ ايران‌ تستريح‌ به‌، وتستانس‌ منه‌، و هذالاختلال‌الّذی شمل‌ حال‌ خزعل‌ لابّد، و ان‌ يسوقه‌ الی مالاينتظر من‌ عواقبه‌الوخيمهٌ‌ الّتی حصد تهايده‌ لنفسه‌، و كما ان‌ّالدهر يذيق‌ كلمن‌ اذاق‌العباد جوراً كذلك‌ انهضتی و ساقنی الی هذه‌الناحيهٌ‌، لنجاهٌ‌ صحفهٌ‌ خوزستان‌ اهاليها من‌ شدائد من‌ تسلّط‌ عليها و لذا امرنا بسوق‌الجيش‌ والعساكر، لايقاظه‌ من‌هذه‌النومهٌ‌ الثقيله‌، حتی تنجیالرعايا والسّكنهٌ ‌المظلومين‌ من‌ شّدهٌ‌ ظلمه‌ و جوره‌.

يا اخوانی و يا اولادی كلّكم‌ مظلومون‌ ولا يخفی عليكم‌ ان‌ّالعساكرليسوا، بصدد ايذائكم‌ و تخويفكم‌، لاّنكم‌ لستم‌ مقصّرين‌ بل‌ ترجوا من‌الائمه‌، انّكم‌ تتنّعمون بنعمهٌ‌الايرانيهٌ‌ والامنيهٌ‌ و بالعيش ‌ الّرغيد تتعيّشون‌ و ليس‌، نظرالدولهٌ‌ الی احد الا ّالي خزعل‌، لاّنه‌ هوالمقصر. و ان‌سيق‌النظام‌ والجيش‌ الی تلك‌الناحيهٌ‌‌ فهو محط‌ّ نظرالدولهٌ‌‌ لاغير، و هوالّذی لابّد له‌ من‌الاضمحلال‌ و الهلاك‌، تحت‌ سيف‌ الانتقام‌، لعّله‌ يذوق‌ ما اذاقكم‌ و بتأييدالله‌ تعالی، عماًقريب‌ يتلبس‌ بلباس الّذلهٌ‌ والهوان‌ الّذی يلبسه‌الخائنون‌. و انتم‌الّذين‌، تكونون‌ بمنزلهٌ‌ اخوانی و اولادی‌، فلاّ بدوان‌ تكونوا معتمدين‌ علی قوهٌ‌ جنودالّدولهٌ‌ و‌ اعالموا ان‌ّ الجنود سيقت‌لحراستكم‌ و رفاهيتكم‌ لان‌الامرالقطعی قد صدر ان‌ّالجنود لاتنظر اليكم‌ الاّ بعين‌ الاخوهٌ‌ ‌و الوداد والمحبهٌ‌.

وليعلم‌

اهالی خوزستان‌ قطعاً انّهم‌ فی ای نقطهٌ‌ من‌ نقاط‌ خوزستان‌، كانوا قاطنين يطمئنون‌ بانّهم‌ فی حمايتي بموجب‌ هذه‌الابلاغيه‌ ولا يتعرّض‌ لهم‌ احد بالسّوه‌ و يستظهرون‌ بمظاهرتی لهم‌ فیكل‌ امر من‌ الامور، ولا يتوقّع‌ منهم‌، الاّ ان‌ يثبتوا حبّهم‌ لايران و اعلام‌ رئيس‌ الجنود بانّهم‌تحت‌ اطاعة‌الدولهٌ‌ و اوامرها و انّا توجّهنا الیهذه‌الناحيهٌ‌ لانّ الاقي اخوانیالخوزستان‌، و ابشرهم‌ حضوراً ببشارة‌السعادهٌ والاصلاح‌ و الامنيهٌ ‌المقبلهٌ‌ اليهم‌، فيما سيأتی انشاءالله‌ تعالی ولايخفی عليكم‌، ان‌ الاوامر الاكيدهٌ‌ فی خذلان‌ خزعل‌، و كل‌ من‌ تابعه‌ سيصدر قريبا ًو ليحذرالاهالی من‌ ايجادالخائنين‌ و اتباع‌ خزعل‌ فی بيوتهم‌ و مساكنهم‌ لانّه‌ عمّا قريب‌ تكون بيوته‌ و مساكنه‌ تحت‌ شراره‌الاطواب‌ الهّوائيّهٌ‌ والارضيهٌ‌، فيلزم‌ كل‌ّ احد من‌ الاهالی، ان‌ يبعد نفسه‌ من‌ موافقهٌ‌ خزعل‌ و اتباعه‌ لئلاّيكونوا متّهمين‌ عند روساء جيوش‌الّدولهٌ‌ و هذه‌اخر واقعهٌ‌ من‌ وقايع‌ خوزستان‌، فليحذرالنّاس‌ من‌الحشر مع‌ اتباع‌ خزعل‌، و ان‌ علم‌ او عرف‌ ان‌ّ احداً من‌ اتباع‌ خزعل‌ كان‌ فی بيت‌ احد من‌الاهالی، او توجّه‌ الی اهل‌ بيت‌ اتباع ‌و اولاده‌، فهو من‌ المقصّرين‌، و سيعذب‌ بعذاب‌ شديد، و فیالخاتمهٌ‌ منه‌ و تفضّلاً عليهم‌ مالم‌يكن‌ يصدر حكم‌ تهاجم‌الجيوش‌ و قدمهم‌ الی تلك‌اناحيهٌ‌، لرجع‌ احد من‌ اتباع‌خزعل‌، الی اطاعة‌الدولهٌ‌ و اتصّل‌ و توسّل‌ بالجيش‌ فلنصرف‌ عنة‌الّنصر و لننظر اليه ‌بنظرالعطف‌ واللطف‌ و كذا عند صدور امر التهاجم‌ والتقدم‌ و حركة‌ العساکر للاشتغال ‌بالحرب‌، لووجدوا سلاحاً عند احد من‌ اهالی تلك‌الناحيهٌ‌، علی خلاف‌ مقصد الجيش‌، لابدّ ، و ان‌ يكون‌ فی عداد اتباع‌ خزعل‌ و جزائه ‌الاعدام‌، لاغير، فليقراء، تمام‌ اهالی و عشاير تلك‌الحدود هذه‌الابلاغيهٌ‌ و لقد اعذر من‌انذر ايّاكم‌ ان تاسّفوا و تندموا بعد هجوم‌البليّات‌ والسلام‌.

رئيس‌ الوزراء و الحاكم‌ علی كل‌قوی

رضا

 

عمارات‌ حكومتی و محلی كه‌ فعلاً من‌ سكونت‌ دارم‌ مشرف‌ به‌درياست‌، و واردين‌ را هم‌ در اين‌ نقطه‌ میپذيرم‌. اگر چه‌ منظرة‌ دريا بينهايت‌ زيباست‌ و گاهی با دوربين‌ آمدورفت‌ كشتيها راتماشا میكنم‌ و از مشاهدة‌ اين‌ صفحه‌ دلربای طبيعت‌ لذّت‌ میبرم‌، ولی تمام‌ توجّهم‌ معطوف‌ به‌طرف‌ خوزستان‌ است‌ و خيالی جز عزيمت‌ بدان‌ صوب‌ ندارم‌. به‌ اين‌ قصد امر دادم‌ فوری كشتی حاضر كنند تا از بوشهر به‌طرف‌ بندر ديلم‌ حركت‌ نمايم‌.

اخيراً يك‌ فروند كشتی جنگی از آلمان‌ خريده‌ام‌ كه‌ آن‌ را به‌«پهلوی» موسوم‌ كرده‌اند. خيلي ‌ميل‌ داشتم‌ با آن‌ كشتی حركت‌ نمايم‌، زيرا كه‌ هم‌ از كشتيهای قديمی مظفّری و پرسپوليس‌ بزرگتر بود و هم‌ از آنها از همه‌ جهت‌ مطمئنتر. تحقيق‌ كردم‌، معلوم‌ شد كشتی مزبور حاليه در عدن‌ متوقّف‌ است‌ و چهارده‌ روز طول‌ دارد تا به‌بوشهر برسد. چون‌ عجله‌ داشتم‌ و تأخير و توقف‌ را صلاح‌ نمیديدم‌، گفتم‌ همان‌ كشتی مظفری را با وجود كهنگی و پوسيدگی و كوچكیحاضر كنند تا فردا به‌طرف‌ ساحل‌ خوزستان‌ حركت‌ نمايم‌.

 

در كشتی مظفری

 

مسافرت‌ در اين‌ كشتی مخاطره‌ عظيمی بود. زيرا كه‌ مخصوص‌ سفر دريا ساخته‌ نشده‌ و چند جای آن‌ رخنه‌های فاحش‌ داشت‌ كه‌ هر لحظه‌ ممكن‌ بود، در آب‌ فرو رود. وقتی كه‌ به‌همراهان‌ تكليف‌ ورود در اين‌ كشتی كردم‌، رقّتی به‌من‌ دست‌ داد. كاپيتان‌ كشتی كه‌ موافق‌ انتظار، اطلاعات‌ وسيعی در امر دريانوردی نداشت‌، يك‌ روز مهلت‌ خواست‌ كه‌ كشتی را مرمّت‌ كرده‌، سوراخهای آن‌ را مسدود نمايد و من‌ متفكر بودم‌ در دريايی مثل‌ خليج‌ فارس‌ چگونه‌ میتوان‌ در چنين‌ سفينه‌ای مدت‌ سیوهشت‌ ساعت‌ زمام‌ اختيار را به‌دست‌ امواج‌ داد؟

علیالتّحقيق در اين‌ سفر صدی هفتاد بيم‌ خطر میرفت‌. اما من‌ هيچ‌وقت‌ در مهالك‌ انديشه‌ به‌خود راه‌ نداده‌ و در راه‌ وصول‌ به‌مقصود جان‌ و مال‌ را مهم‌ نمیشمارم‌. فردا يك‌ ساعت‌ بعد ازظهر از منزل‌ به‌جانب‌ نقطه‌ای از بندر كه‌ قايق‌ در آنجا منتظر ما بود حركت‌ كردم‌. كشتی در يك‌ فرسخی ساحل‌ انتظار داشت‌ و بايستی اين‌ مسافت‌ را با قايق‌ طی نمود. خدا و مقصود مقدس‌خود را در نظر گرفته‌، با حاكم‌ و اعيان‌ بوشهر و اهالی كه‌ تا كنار دريا به‌بدرقه‌ آمده‌ بودند خداحافظی كرده‌ در قايق‌ نشستم‌. بعضی از همراهان‌ را اجازه‌ دادم‌ كه‌ با من‌ سوار شوند و بقيه‌ در قايق‌ ديگر بنشينند. قايق‌ با حركتی ناگهانی از ساحل‌ دور گشت‌ و به‌جانب كشتی رهسپار شد.حركات‌ قايق‌ بیتماشا نبود. از جانبی به‌جانبی متمايل‌ میشد و امواج‌ با چهرة‌ سياه‌ و لبان‌ كف‌آلود حاشيه‌ اعلای آن‌ را میبوسيدند.

اين‌ قايق‌ ضعيف‌ كه‌ بر پشت‌ امواج‌ قوی سوار بود و با چابكی تمام‌ با حركات‌ متغيرانه‌ آنها بازی كرده‌ و يكان‌يكان‌ را به‌ملاطفت‌ از پهلوی خود دور نموده‌ با جنبشی چالاكانه‌ بر دوش ‌موج‌ ديگری بالا میگرفت‌، مرا به‌انديشه‌ فرو برد و به‌خاطرم‌ آورد كه‌ نوع‌ بشر برای مقهور كردن‌ اين‌ عنصر بيرحم‌ و پرنفع‌، يعنی دريا، چه‌ زحماتی كشيده‌ و چه‌ تجربياتی كرده‌ است‌. آن‌ شخصی كه‌ قايق‌ را اختراع‌ كرد و دورة‌ سواری بر تنه‌های درخت‌ و الوارهای ناهموار را سپری نمود، حقيقتاً چه‌ خدمت‌ بزرگی به‌تمدن‌ و آسايش‌ زندگانی انسان‌ كرده‌ است‌! همين‌ مقدار ترقی آيا چقدر مدت‌ لازم‌ داشته‌ و چه‌ جانها بر سر اين‌ كار رفته‌ است‌؟ و از آن‌ روز تاكنون‌ فن‌كشتيرانی و صنعت‌ كشتیسازی چه‌ مراحل‌ عظيمی را طی كرده‌ است‌؟

مثل‌ هميشه‌ از فكر عمومی متوجه‌ منظور خصوصی و هميشگی خود، يعنی ايران‌ افتادم‌ و برحرمان‌ وطن‌ خود از نعمت‌ دريانوردی و حكومت‌ بر اين‌ عنصر سيال‌ محزون‌ گشتم‌. متأسفانه‌ در عهدی كه‌ ممالك‌ روی زمين‌ بيش‌ از پيش‌ به‌اهميت‌ درياها واقف‌ شده‌ و بر سر تصرّف‌ يك‌ مشت‌ آب‌ شور، خونها میريختند و خاكها از دست‌ میدادند، سرنوشت‌ ملت‌ ايران‌ به‌دست‌ پادشاهانی طماع‌ و خودخواه‌ و غافل‌ افتاده‌ بود كه‌ ديدة‌ كوتاه‌بين‌ آنها از حدود «چشمه‌علی» و رودخانه‌ «جاجرود» دورتر نمیديد. به‌شكار رفتند و سرسره‌بازی كردند و بر عدة‌ زنان‌ و خواجه‌سرايان‌ افزودند و گذاشتند كه‌ دول‌ اروپا نه‌ تنها آبهای دوردست‌ را برادرانه‌ يا خصمانه‌ تقسيم‌ كنند، بلكه‌ به‌دريای مخصوص‌ ايران‌ و راه‌ منحصر به‌فرد مملكت‌ آنها نيز وارد شوند، ودست‌ بیاحترامی دراز كنند. دريايی كه‌ در اعماق‌ آن‌ گنجهای بی پايان‌ خفته‌ و سطح‌ آن‌ گذرگاه‌ ذخاير و مصنوعات‌ روی زمين‌ است‌، متأسفانه‌ هيچ‌ بهبودی در اوضاع‌ ساحل‌ نشينان‌ خود خاصه‌ ايرانيان‌ بنادر حاصل‌ نكرده‌ است‌. ثروت‌ بی پايان‌ از پيش‌ چشم‌ آنها میگذرد و از دست‌ آنها عبور میكند و ذرّه‌ای احوال‌ معاش‌ و علمی آنها خوبتر نمیشود. فیالحقيقتاً چقدر تأسف‌آور است‌ و چقدر شبيه‌ است‌، وضع‌ ايرانيان‌ مقيم‌ بنادر و جزاير خليج‌ فارس‌ به‌ماهی كه‌ در امثال‌ گويند، همواره‌ غريق‌ بحر است‌ و هميشه‌ خشك‌ لب‌ و آرزومند آب‌. در تمام‌ عالم‌ اشخاصی كه‌ در ساحل‌ درياها هستند به‌زودی توانگر میشوند، اما روزبه‌روز اهالی بنادر خليج‌فارس‌ گداتر میگردند. زيرا كه‌ سياست‌ بی عمق‌ و سبكسرانه‌ قاجاريه‌، اين‌ هموطنان‌ زحمتكش‌ ما را مزدور يا تماشاچی اجانب‌ كرده‌ است‌.

مثلاً اهل‌ بوشهر با تحمّل‌ گرمای سخت‌ و هوای بد، هنوز استطاعت‌ ندارند كه‌ كوچه‌های شهرخود را پاك‌ و آباد سازند، و از دنيای متمدنی كه‌ در دروازة‌ آن‌ قرار گرفته‌اند اندكی استفاده‌ نمايند. اگر داخلة‌ خاك‌ امن‌ باشد، تمام‌ بنادر خليج‌ فارس‌ كم‌ و بيش‌ قابل‌ ورود به‌صدور مال‌التّجاره‌ و توقف‌ سفاين‌ هستند. نقص‌ اين‌ بندرگاهها علاوه‌ بر امنيت‌ داخله‌ و فقدان‌ راههای بزرگ‌ تجارتی مخصوصاً يك‌ رشته‌ راه‌آهنی است‌ كه‌ اگر كشيده‌ شود و مركز بنادر را به‌بلاد معتبره‌ داخل‌ فلات‌ متصل‌ كند اهميت‌ خليج‌ فارس‌ و بنادر جنوبی ايران‌ صد درجه‌ بيشتر خواهد شد.

هوای اين‌ قسمت‌ به‌قدری گرم‌ است‌ كه‌ اگر چه‌ برج‌ عقرب‌ بود، در برازجان‌ همراهان‌ شب‌ را روی بام‌ استراحت‌ كردند. درجة‌ حرارت‌ خليج‌ فارس‌ در تابستان‌ در بعضی نقاط‌ چهل‌ و در بعضی نواحی پنجاه‌ درجه‌ سانتيگراد است‌. آب‌ خليج‌ فارس‌ از هر دريايی شورتر است‌. اوضاع‌ زندگانی و لباس‌ و ميزان‌ فكر و ذوق‌ اهل‌ بنادر به‌غايت‌ تأسف‌آور است‌. در اين‌ موقع‌ كه‌ قايق‌ متزلزل‌، ما را در ميان‌ آب‌ و هوا حركت‌ میداد، در كمال‌ خلوص‌ از خداوند مسألت‌ نمودم‌ كه‌ مرا موفق‌ دارد، مطابق‌ آروزی ديرين‌ خود، بنادر ايران‌ را آزاد و آباد كنم‌ و اين‌ خليج‌ پربركت‌ را كه‌ اكنون‌ ديوار زندان‌ ايران‌ محسوب‌ میشود، مبدل‌ به‌دروازه‌ای كنم‌ كه‌ ثروت‌ و علوم‌ و صنايع ‌دنيای متمدن‌ از آن‌ به‌داخلة‌ مملكت‌ ورود نمايد.

بالاخره‌ قايق‌ به‌سلامت‌ رسيد. از پلكان‌ به‌عرشه‌ كشتی صعود كرديم‌. اما كثافت‌ و اندراس‌كشتی و بوی نفت‌ و گرد ذغال‌سنگی كه‌ تازه‌ ريخته‌ بودند و سطح‌ كشتی را سياه‌ كرده‌ بود، اسباب‌ انزجار خاطر شد. هر چند امر دادم‌ با تلمبه‌ شست‌ و شوی كامل‌ كردند به‌قسمي كه‌ تامسافتی آب‌ دريا قيرگون‌ شد. اما بوی تعفّن‌ باقی ماند. حركات‌ كشتی نيز مزيد بر علت‌ گرديد. كم‌كم‌ هوا تاريك‌ و دريا منقلب‌ شد و همراهان‌ به‌كلی از پای در آمدند و به‌ناخوشی دريا و دوّار سر مبتلا شدند. دبير اعظم‌ و وزير پست‌وتلگراف‌ و قوام‌الملك‌ چنان‌ انقلابی داشتند كه‌ حالتشان‌ رقّت‌انگيز بود. حتی نمیتوانستند كلاه‌ را از زمين‌ برداشته‌ بر سر بگذارند. عموماً درحال‌ اغما بودند. در اين‌ ميان‌ من‌ و وزير داخله‌ مقاومت‌ میكرديم‌. از انقلاب‌ دريا، كاپيتن‌ متوحش‌ شد.

دولت‌ ايران‌ در خليج‌ فارس‌، دارای كشتی قابلی كه‌ لايق‌ دريانوردی باشد نيست‌ و من‌ هم‌ عزم‌ كرده‌ بودم‌ كه‌ اگر قايق‌ كوچكی هم‌ از مال‌ دولت‌ ايران‌ دست‌ بيايد، آن‌ را بر هر كشتی ديگر ترجيح‌ داده‌ و در آن‌ مسافرت‌ كنم‌. اين‌ كشتی كه‌ من‌ و اتباع‌ مرا میبرد و گرفتار امواج‌ ساخته‌، موسوم‌ است‌ به‌كشتی مظفّری، و تقريباً زورقی است‌ كه‌ اساساً برای سير در دريا ساخته‌ نشده‌ و مخصوص‌ عبور از كانالها و رودخانه‌ها و تفرّج‌ در سواحل‌ است‌. با وجود كوچكی، ای كاش‌ نو و پاكيزه‌ بود كه‌ در آن‌ صورت‌ به‌طيب‌ خاطر خود را به‌دريا میسپرديم‌ ولی كشتی مزبور گويا كثيف‌ترين‌ سفينه‌ای باشد كه‌ امروز در درياها و اقيانوسها در گردش‌ است‌. در و ديوار و روزنه‌های آن‌ به‌غبار ذغال‌ و چربی نفت‌ آغشته‌ است‌. و اگر شخصاً نمیايستادم‌ و امر به‌شستن‌ نمیكردم‌ توقف‌ در آن‌ ميسر نبود. عفونت‌ كشتی اگر هم‌ امواج‌ شبانه‌ ممّد آن‌ نمیشد برای مريض‌ كردن‌ مسافرين‌ كفايت‌ میكرد.

جای تشكر است‌ كه‌ در خط‌سير ما هيچ‌ كشتی بزرگ‌ و با مهابتی ملاقات‌ نشد كه‌ حقارت‌كشتی ما را نمايانتر سازد والا تجسم‌ حقارت‌ كشتی از نقطه‌نظر مملكت‌ شايد تأثيراتش‌ برای من‌ زيادتر بود از اين‌ ابتلايی كه‌ در قبّة‌ دريا داشتم‌. خاصيت‌ موجود زنده‌ و نشوونمای عالم‌ در ميل‌ به‌توسعه‌ و ترقّی است‌. فوق‌العاده‌ تأسف‌خيز است‌، كه‌ در تمام‌ دوره‌ سلطنت‌ قاجاريه‌، كسی به‌فكر تهيّه‌ چند كشتی معتبر در اين‌ گذرگاه‌ مهم‌ نيفتاده‌، امر اين‌ شريان‌ بزرگ‌ تجارتی را مهمل‌ گذاشتن‌ و به‌تفرّج‌ در چمن‌ سلطانيه‌ و شكار جرگه‌ اطراف‌ تهران‌ و عشرت‌ «عشرت‌آباد» پرداختن‌ شخص‌ را متعجب‌ و خشمناك‌ میكند. آيا میشود خليج‌ فارس‌ را فراموش‌ كرد؟ واقعاً زمامدار مملكت‌ چقدر بايد در خواب‌ باشد كه‌ اين‌ موقع‌ مهم‌ را نبيند!

خليج‌ فارس‌ را اولين‌ عرصه‌ كشتيرانی انسان‌ بايد دانست‌. از كشفيات‌ و حفريات‌ بحرين‌ و حوالی بوشهر معلوم‌ شده‌ است‌ كه‌ بيش‌ از هزار سال‌ قبل‌ از ميلاد در خليج‌ فارس‌ مؤسسات‌ بحرپيمايی داير بوده‌ است‌. از عهدی كه‌ اولين‌ دولت‌ مقتدر در حدود خليج‌ فارس‌ تشكيل‌ شده‌ است‌ تا امروز هيچ‌ پادشاه‌ دورانديش‌ و ترقّیطلبی از ياد خليج‌ فارس‌ غافل‌ نبوده‌ است‌. در تاريخ‌ عالم‌، نخستين‌ اسمی كه‌ از دريا برده‌ میشود ذكر اين‌ خليج‌ است‌. قريب‌ چهارهزار سال‌ قبل‌ از ميلاد پادشاهان‌ كلده‌ در اين‌ دريا كشتی رانده‌ و حتی به‌بحر عمان‌ نيز دست‌ انداخته‌اند. تجارتی كه‌ در عهد فنيقيها و بابليها در اين‌ بحر میشده‌ بیاهميت‌ نيست‌. امتعه‌ آسيای جنوبی از اين‌ راه‌ به‌بازارهای اروپای جنوبی نقل‌ میشد. داريوش‌ كبير سطح‌ خليج‌ فارس‌ را از سفاين‌ ايران‌ مستور نمود و اسكندر در سيصدوبيست‌وپنج‌ قبل‌ از ميلاد وقتی به‌كنار «سند» رسيد «نثاركوس‌» اميرالبحر خود را امر داد كه‌ بحر عمان‌ و خليج‌ فارس‌ را گردش‌ كند. او نيز از «سند» تا شط‌العرب‌ را متهورانه‌ سياحت‌ كرد. «تراژان‌» سردار رومی بعد از غلبه‌ بر آسيای غربی بیاختيار خود را به‌خليج‌ فارس‌ رسانيده‌ و در آن‌ به‌كشتیرانی مشغول‌ شد. در عهد ساسانيان‌، ايـن‌ گذرگاه‌ مهم‌، تجارت‌ دنيای متمدن‌ را از روی سينه‌ خود عبور میداد و از اقصـای آسيا،

اجناس‌ مختلفه‌ در آن‌ وارده‌ شده‌ و در انتهای خليج‌ به‌دست‌ كاروان‌ و قوافل‌ سپرده‌ میشد.

بيدارترين‌ ملت‌ آنهايی بوده‌اند كه‌ بيشتر به‌خليج‌ فارس‌ اعتنا میكرده‌اند. تذكّر تاريخ‌ اين‌ دريا نكته‌ فوق‌ را ثابت‌ میسازد. دولت‌ ايران‌ در زمانی كه‌ تاريخش‌ روشن‌ است‌، توجّهاتش‌ به‌طرف‌ اين‌ آبها جزرومد غريبی داشته‌ است‌. مدّ آن‌ در عهد جلوس‌ پادشاهان‌ توانا، مثل‌ سلاطين‌ اول‌ و سوم‌ صفويه‌ و قهرمان‌ افشار و جزر آن‌، در ادوار ضعف‌آور شاه‌ سلطان‌حسين‌ و قاجاريه‌ است‌. توجه‌ دول‌ دريانورد اروپا به‌خليج‌ فارس‌ در عهد صفويه‌ شروع‌ شد. تجارت‌ اين‌ دريا، خاصه‌ ابريشم‌ ايران‌، رشته‌ای بود كه‌ تجار طماع‌ را به‌اين‌ دريا میكشيد. در عهد شاه‌اسمعيل‌ اول‌، پرتغاليها كه‌ ملاح‌ و سياح‌ معروفشان‌ «واسكودگاما» پيشرو دريانوردان‌ عهد بود، به‌خليج‌ فارس ‌راه‌ يافتند. در 913 «آلفونس‌ دالبوكرك‌» با سفينه‌ای چند به‌«مسقط‌» وارد شده‌ سپس‌ شهر«هرمز» را به‌دادن‌ ماليات‌ ساليانه‌ مجبور كرده‌ و بعدها آنجا را كاملاً قبضه‌ نمود و محل‌ قلاع‌ نظامی و استحكامات‌ كرد. بنا بر قول‌ مورخين‌ اروپايی در اين‌ زمان‌ «هرمز» چهل‌هزار سكنه‌ داشته‌ است‌. پرتغاليها بعد از تصرف‌ اين‌ موقع‌ مهم‌، كه‌ مركز عمليات‌ نظامی و تجارتی آنها شد، به‌تدريج‌ كه‌ تمام‌ بنادر و سواحل‌ خليج‌ ايران‌، خاصه‌ نقطه‌ای كه‌ امروز بندرعباس‌ نام‌ دارد. و پرتغاليها آن‌ را «كامبرون‌» خواندند غلبه‌ نمودند، و بيش‌ از يك‌ قرن‌ صاحب‌ اختيار خليج‌ فارس ‌شده‌ و هيچ‌ كشتی را بدون‌ دادن‌ باج‌، رخصت‌ ورود و خروج‌ نمیدادند.

قدرت‌ آنها به‌درجه‌ای رسيد كه‌ تا مسافتی در داخله‌ مملكت‌ هم‌ دخالت‌ كرده‌ و حکام را به‌انقياد خود وامی داشتند و دولت‌ صفويه‌ را به‌چيزی نمیشمردند.

شاه‌عباس‌ بعد از نظم‌ داخله‌ متوجه‌ دريای فارس‌ شد و به‌معاضدت‌ دولت‌ انگليس‌ كه‌ در اين‌ وقت‌ حاضر برای شركت‌ در جنگ‌ و طرد پرتغاليها شده‌ بود، بر سواحل‌ خليج‌ فارس‌ حمله‌ برد. در 1023 داودخان‌ حاكم‌ فارس‌ را به‌تصرّف‌ بندرعباس‌ گماشت‌ و در 1031 با انگليس‌ عهدنامة‌ مفيدی بست‌. دو ماه‌ تمام‌ حصار «هرمز» محصور بود. ايرانيها در اين‌ جنگ‌ به‌قدری رشادت‌ و لياقت‌ بروز دادند كه‌ امروز من‌ از تذكر آن‌ به‌وجد آمده‌ سختيهای اين‌ كشتی كثيف‌ و دريای منقلب‌ را فراموش‌ میكنم‌. ايرانی در هر عهدی كه‌ قائد توانايی دارد، تواناست‌ و روزی كه‌ دولتش‌ ضعيف‌ است‌، ضعيف‌ و عبارت‌ «الناس‌ علی دين‌ ملوكهم» بيش‌ از همه‌ جا در ايران‌ مصداق‌ پيدا میكند. اين‌ اسباب‌ تأسف‌ است‌ زيرا كه‌ من‌ ميل‌ دارم‌ ملتی كه‌ امروز به‌خدمت‌ آن‌ قيام‌ كرده‌ام‌، ثبات‌ خلق‌ و استقلال‌ ذات‌ و اعتماد بر نفس‌ داشته‌ باشد، تا بيشتر فرمانده‌ از فكر و شمشيرش‌ استفاده‌ كند و مملكت‌ سعادتمندتر باشد. اما چه‌ چاره‌، كه‌ سلاطين‌ سلف‌، باب‌ هر قسم‌ تعليم‌ را جز درويشی و عيّاشی و لاقيدی بر روی خلق‌ بستند، و از اعمال‌ ناشايست‌ و سستی ارادة‌ خود درس‌ بسيار وخيمی به‌مردم‌ دادند. سابقاً اشاره‌ كردم‌ كه‌ در فاصلة‌ قليل‌ ميان‌ عهد شاه‌سلطان‌حسين‌ و نادر، چگونه‌ ملت‌ ايران‌ از حضيض‌ سستی به‌اوج‌ قدرت‌ و توانايی رسيد. اوضاع‌ خليج‌ فارس‌ هم‌ مثل‌ اخلاق‌ ملت‌ ايران‌ بود.

شاه‌عباس‌ قريب‌ چهارصد توپ‌ از قلعة‌ هرمز گرفت‌. پرتغاليها تسليم‌ شدند و تمام‌ متصرفات‌ و مؤسسات‌ و قلاع‌ خود را به‌ايران‌ واگذاشتند، به‌استثنای صيد مرواريد در بحرين‌ و حق‌ گمرك‌ در جزيره‌ قشم‌. و شاه‌ به‌شرط‌ آنكه‌ فقط‌ تاجر باشند و در سياست‌ وارد نگردند، به‌آنها اجازه‌ اقامت‌ داد و قلاع‌ آنها را محل‌ ساخلو ايران‌ ساخت‌. حتی انگليسيها را هم‌ با آن‌ همه‌ مساعدت‌كه‌ به‌وسيله‌ بحريه‌ خود كرده‌ بودند درخليج‌ فارس‌، تصرف‌ و اختياری نداد چون‌ برافراشتن‌ بيرق‌، خاص‌ دولت‌ ايران‌ بود، شاه‌ اجازه‌ داد كه‌ دولت‌ انگليس‌ هم‌ فقط‌ يك‌ بيرق‌ بلند كند.

بعد از شاه‌عباس‌ تدريجاً ايران‌ خليج‌ خود را فراموش‌ نمود و اعراب‌ آن‌ سوی مرز دست‌ تطاول‌ دراز كرده‌ در آب‌ و در خشكی به‌دزدی و راهزنی مشغول‌ گشتند و عمال‌ دولت‌ را بیاختيار ساختند. نادرشاه‌ با نظر دوربين‌ خود اهميت‌ خليج‌ فارس‌ را دريافت‌ و چون‌ ملت‌ ايران‌ تاج‌ پادشاهان‌ خود را به‌او تقديم‌ كرد، بدواً به‌دريا روی آورد. تمام‌ سواحل‌ و جزاير خليج‌ فارس ‌را منقاد نمود. اين‌ پادشاه‌ اگر مجال‌ میيافت‌، بحريه‌ صحيحی ايجاد مینمود. مقدمات‌ آنرا به‌اين‌ ترتيب‌ فراهم‌ آورد كه‌ در شمال‌ و جنوب‌ كارخانه‌ كشتیسازی ايجاد كرد و از مازندران‌ به‌بنادر، چوب‌ حمل‌ مینمود و استادان‌ انگليسی را برای تعليم‌ و تربيت‌ ايرانيان‌ اجير كرد و قرب ‌سی كشتی جنگی در خليج‌ فارس‌ به‌حركت‌ آورد و پرتغاليها و هنديها و انگليسيها را مزدور سفاين ايران‌ ساخت‌ تا ايرانيان‌ عملاً دريانوردی بياموزند. اما چه‌ سود كه‌ دورة‌ اقتدار اين‌ شاه‌ طولی نكشيد. با رفتن‌ او، كشتيها نيز پراكنده‌ و تارومار گرديد و دولت‌ قاجار كه‌ بعد از دولت‌ كم‌ دوام‌ زنديه‌ تثبيت‌ يافت‌، از آن‌ بحريه‌ كه‌ شالوده‌اش‌ ريخته‌ شده‌ بود، نتوانست‌ استفاده‌ كند وحتی بقايای آن‌ را جمع‌ آورد. يكی از سياحان‌ اروپا كه‌ يك‌ قرن‌ بعد از نادر به‌بنادر آمده‌ گويد « در سواحل‌ ايران‌ استخوانبدی كشتيهای عهد نادر را ديدم‌ كه‌ چون‌ مال‌ بیصاحب‌ ريخته‌ وپاشيده‌ بود و محافظ‌ و مراقبی نداشت‌.»

در ضمنی كه‌ اوراق‌ تاريخ‌ خليج‌ فارس‌ را از پيش‌ نظر میگذرانم‌ بار ديگر سيمای محبوب‌ كريم‌خان‌ پيش‌ چشمم‌ مجسم‌ میشود. اين‌ سلطان‌ را من‌ دوست‌ دارم‌ و بیاندازه‌ احترام‌ میكنم‌ زيرا كه‌ بعد از شاه‌عباس‌ و نادر، و شايد بهتر از اين‌ دو پادشاه‌، راه‌ ترقی مملكت‌ را دريافته‌ بود و از اين‌ جهت‌ هم‌ّ خود را به‌توسعة‌ تجارت‌ و صنعت‌ مصروف‌ میكرد.

در اوضاع‌ خليج‌ فارس‌ مهر مخصوص‌ اخلاق‌ او پديدار است‌. زيرا كه‌ بعد از مصفا كردن‌ ايران‌ از وجود رقبای خود، بیتأمل‌ به‌خليج‌ فارس‌ روی آورد. خارجيان‌ را نوازش‌ كرد و آنها را به‌تجارت‌ تشويق‌ نمود و آزادی بخشيد، اما در تحت‌ نظر عمال‌ ايرانی، تا جز به‌تجارت‌ نپردازند.

 

 

جزيره‌ خارك‌

 

هلانديها كه‌ از هرج‌ومرج‌ قبل‌ از كريم‌خان‌ استفاده‌ كرده‌ از بصره‌ به‌جزيره‌ خارك‌ كه‌ اكنون‌ كشتی ما از نزديكی آن‌ میگذرد، آمدند و استحكاماتی ساختند. اين‌ جزيره‌ در ده‌فرسخی شمال‌ غربی بوشهر است‌. يك‌ فرسخ‌ و نيم‌ طول‌ و يك‌ فرسخ‌ عرض‌ دارد. در محصول‌ مرواريد، اين‌جزيره‌ رقيب‌ بحرين‌ است‌. ماهی و گچ‌ نيز از مال‌التجاره‌های آنجاست‌. مرواريد خارك‌ در صلابت‌ و سفيدی بر مرواريد بحرين‌ و «سرنديب‌» ترجيح‌ دارد. عدة‌ سكنة‌ آن‌ را در آن‌ عهد، دوازده‌هزار نفر نوشته‌اند. بيشتر سنّی هستند. شغلشان‌ تجارت‌ و ملاحّی و صيد مرواريد است‌ اما كريم‌خان‌، خارك‌ را از آنها گرفته‌، به‌فرانسويها بخشيد كه‌ به‌تجارت‌ مشغول‌ باشند. فرانسويها مواظبت‌ كاملی در آنجا نكردند و بعدها در عهد قاجاريه‌، انگليسيها به‌خيال‌ تصرف‌ آن‌ افتادند، زيرا كه‌ موقعيت‌ نظامی مهمی دارد. دو مرتبه‌ در موقع‌ جنگهای هرات‌ اين‌ جزيره‌ را ايستگاه‌ نظامی كردند و مأمورين‌ و اموال‌ خود را از بوشهر به‌آنجا نقل‌ نمودند، ليكن‌ بعد از «مصالحه‌پاريس‌» آنجا را تخليه‌ كردند. در مقابل‌ جزيره‌ خارك‌، جزيره‌ خاركو است‌ كه‌ زمستانها غالباً غيرمسكون‌ و تابستانها منزلگاه‌ ماهيگيران‌ است‌.

 

 

عهد قاجاريه‌

 

دوره‌ قاجاريه‌ شروع‌ شد. انگليسيها با شيوخ‌ متمرّد قراردادهايی بستند. دولت‌ ايران‌ به‌انگليسيها حق‌ داد، كه‌ در موقع‌ لزوم‌، برای مرمت‌ كردن‌ كشتيهای خود، در ساحل‌ ايران‌ قدم‌گذارند. ناپلئون‌ كه‌ از اقصای اروپا بهتر از فتحعلیشاه‌ به‌اهمّيت‌ خليج‌ فارس‌ آگاه‌ بود خواست‌ از وضع‌ جغرافيای اين‌ معبر معتبر استفاده‌ كند. پس‌ با دربار قاجاريه‌ وارد گفتگو گرديد. اماحكومت‌ ايران‌ به‌قدری نالايق‌ بود كه‌ از اين‌ فرصت‌ بینظير استفاده‌ مهمی نكرد، و درباريان‌ كه‌ از برق‌ طلای روس‌ و انگليس‌ خيره‌ بودند نتايجی را كه‌ میشد از رقابت‌ اين‌ دول‌ اروپايی نصيب‌ دولت‌ ايران‌ گردد و به‌مساعدت‌ فرانسه‌ بحريه‌ ايران‌ قوت‌ بگيرد، هيچ‌ در نظر نياوردند و كار به‌جايی كشيد كه‌ دولت‌ از اين‌ دريا در حقيقت‌ محروم‌ ماند و خارجيان‌، حتی در عهدنامه‌هايی كه‌ ميان‌ خود میبستند، لازم‌ نمیدانستند آب‌ خليج‌ فارس‌ را هم‌ تقسيم‌ كنند. زيرا كه‌ آن‌ را اصلاً مال‌ دولت‌ ايران‌ نمیخواستند بدانند كه‌ محتاج‌ به‌تقسيم‌ باشد.

دولت‌ انگليس‌ بعد از آنكه‌ در محاصرة‌ هرات‌ كاميابی را با ايران‌ ديد، قشونی در بوشهر پياده‌ كرد تا ايران‌ متوجه‌ جنوب‌ شود، و از هرات‌ كه‌ دروازة‌ هندوستانش‌ میگفتند، صرفنظر نمايد. از آن‌ وقت‌ تا كنون‌ اين‌ دولت‌ از خليج‌ فارس‌ صرفنظر نكرده‌ است‌. ادارات‌ آنها، خاصه‌ تلگرافخانه‌های بنادر، ملجاء ناراضيها و بست‌ فراريان‌ شد. به‌وسيله‌ كمپانی لينچ‌، كشتيرانیخليج‌ فارس‌ را به‌خود انحصار داد و هفت‌ خط‌ مهم‌ داير كرد. در اول‌ قرن‌ بيستم‌ از سه‌ ميليون‌ ليره‌ قيمت‌ صادرات‌ خليج‌ فارس‌، قريب‌ چهل‌ هزار تومان‌ فقط‌ سهم‌ ساير ملل‌ بود. مأمورين‌ سياسی در مسقط‌ و كويت‌ و جزاير بحرين‌ و بوشهر و بندرعباس‌ مقام‌ دارند كه‌ مواظب‌ منافع‌ انگليس‌اند. تقريباً تمام‌ تجارت‌ رود كارون‌ متعلق‌ به‌انگلستان‌ و مستعمرات‌ آن‌ است‌.

بديهی است‌ به‌واسطه‌ مخازن‌ سرشار نفتی كه‌ در ايران‌ موجود است‌ و فعلاً استخراج‌ میشود، میتوان‌ گفت‌، شركتهای ايرانی اگر در خليج‌ فارس‌ تشكيل‌ شود، هميشه‌ بار برای حمل‌خارجه‌ كه‌ عبارت‌ از مواد نفتی باشد، دارا خواهد بود و حقيقتاً مورد تأسف‌ است‌ كه‌ تا به‌حال‌ سرمايه‌ داران‌ ايرانی اين‌ نكته‌ را در نظر نگرفته‌اند. به‌همين‌ ملاحظه‌، من‌ كه‌ هميشه‌ علاقه‌ تامي ‌به‌توسعة‌ اقتصاديات‌ و تجارت‌ ايران‌ داشته‌ و دارم‌ به‌تجار ايرانی خاطرنشان‌ كرده‌ام‌ كه‌ بايد در فكر تكميل‌ مؤسسات‌ تجارتی خود بوده‌، اسباب‌ كار را مستقلاً فراهم‌ سازند.

 

 

فوت‌ فرصت‌

 

در نوشتن‌ اين‌ سطور، قصدم‌ تحرير گزارش‌ يوميه است‌ و ابداً ميل‌ ندارم‌ به‌اشخاص‌ و دودمانها تعرض‌ بكنم‌. ولی چه‌ بايد كرد كه‌ هر قدمی برمیدارم‌، علامتی از تن‌پروری و بيفكری و خرابكاريهای عمدی تخت‌نشينان‌ قاجار حكايت‌ میكند. سلطنت‌ پنجاه‌ساله‌ ناصرالدين‌ شاه‌، كه‌ قاجاريه‌ او را گل‌ سرسبد و درّة‌التّاج‌ خود میدانند، تصادف‌ كرده‌ بود، با جنبش‌ علم‌ و صنعت‌ ممالك‌ متمدنة‌ كرة‌ ارض‌ كه‌ با نهايت‌ سعی و جدّ، خود را از سلاح‌ دانش‌ و فنون‌ مختلفه‌ مسلّح‌ و مجهّز میكردند.

نوع‌ بشر در قرن‌ نوزدهم‌ ميلادی شتاب‌ و دقّتی كه‌ در پيش‌رفتن‌ و ترقّی كردن‌ نشان‌ میداد، شبيه‌ بود به‌شخصی كه‌ پنجاه‌ سال‌ در خواب‌ غفلت‌ باشد و بخواهد در پنج‌ روز باقی، تلافی مافات‌ كند. در اين‌ قرن‌ میتوان‌ گفت‌ كه‌ انسان‌ به‌قدر تمام‌ دورة‌ ايجاد خود، صرف‌ قوه‌ و ابراز كوشش‌ كرده‌ است‌. ملل‌ متنوعه‌ سعی داشتند كه‌ در آخرين‌ مسابقه‌ از يكديگر باز نمانند و بيش‌ از همسايگان‌ خود به‌وسعت‌ خاك‌ و آب‌ و استقرار نظم‌ و توسعه‌ تمدن‌ و ترقّی سرزمين‌ خود بيفزايند. رفتند و رسيدند به‌جايی كه‌ نه‌تنها باعث‌ آسايش‌ خودشان‌ است‌، بلكه‌ افتخار نوع‌ بشراست‌.

در بحبوحة‌ اين‌ گيرودار، شاهنشاه‌ ايرانمدار نه‌ تنها به‌خود تكانی نداد، عالماً و عامداً با طرز ريا و سالوس‌ و خوابهای خرگوشی چنان‌ پشت‌پايی بر اين‌ مملكت‌ زد كه‌ ذرات‌ آن‌ را فقط‌ در ديار بدبختی يا سرزمين‌ عدم‌ بايد جست‌وجو نمود! من‌ منتظرم‌ كه‌ ايران‌ بحريه‌ داشته‌ باشد. غريب‌ خيالی و عجب‌ انتظاری! كسی كه‌ اوضاع‌ آنروز را در مقابل‌ خود ببيند و آگاه‌ باشد كه‌ درآن‌ نيم‌قرن‌ منحوس‌، چه‌ بلايی بر سر خليج‌ فارس آمده‌ است‌، آيا باز متوقّع‌ مشاهده‌ بحريه‌ درخليج‌ فارس‌ بايد باشد؟

بهتر آنكه‌ از اين‌ موضوع‌ نيز صرفنظر كنم‌، زيرا كه‌ خون‌ جاری میشود از چشم‌ اشخاصی كه‌ به‌تعصّب‌ ملی آشنا بوده‌ و صفحه‌ خليج‌ فارس‌ را با اين‌ نقوش‌ ننگ‌ ببينند. خدای را شكر كه‌ من‌ موفق‌ شدم‌ قشون‌ بيگانگان‌ را از بنادر خارج‌ كنم‌، و بيرق‌ شيروخورشيد را بر سواحل‌ جنوب‌ ايران‌، نصب‌ نمايم‌. خدای را شكر كه‌ همين‌ زورق‌ معيوب‌ كه‌ خود ايستاده‌ و دادم‌ تعميرش‌ كردند، زورقی است‌ كه‌ نسيم‌ دريا بيرق‌ شيروخورشيد را بر فراز آن‌ به‌اهتزاز در میآورد. در اين‌صورت‌ هيچ‌ اهميّت‌ ندارد كه‌ من‌ و همراهانم‌ دراين‌ سفينه‌ مريض‌ شويم‌ و يا در قلب‌ دريا جای كنيم‌.

 

 

خطر

شب‌ قبل‌ از عزيمت‌ از بوشهر، خبر كتبی محرمانه‌ از يكی از مبادی مهمه‌ رسيد و دبير اعظم‌ به‌من‌ ارائه‌ داد كه‌ شيخ‌خزعل‌ از تجهيزات‌ قشون‌، سخت‌ نگران‌ است‌ و قوای خود را در سر راهها تمركز داده‌ است‌ و میداند كه‌ برای فرماندة‌ كل‌ قوا، خط‌سيری جز بندر بوشهر به‌بندر ديلم‌ نيست‌، و مجبورم‌ به‌ذلّت‌سواری كشتی مظفّری تن‌ در دهم‌، و شيخ‌ هم‌ از ساعت‌ حركت‌ من‌ آگاه‌ است‌. آخرين‌ تدبيرش‌ اينكه‌ يك‌ كشتی بزرگ‌ جنگی روانه‌ كرده‌ و با يك‌ ضربة‌ توپ‌، كشتي ‌ضعيف‌ و كوچك‌ مرا واژگون‌ سازد، يا مرا اسير كرده‌ به‌هر جا میخواهد ببرد. قبل‌ از وصول‌ اين‌ راپرت‌ خودم‌ نيز به‌اين‌ فكر افتاده‌ بودم‌ و راپرتهای ديگری هم‌ به‌من‌ رسيده‌ بود. واقعاً برای غلبة‌ خود، خوب‌ نقشه‌ كشيده‌ بود.

مقامات‌ سياسی هم‌ اين‌ تهديد و تخويف‌ را كرده‌ بودند. اخباری هم‌ كه‌ میرسيد اين‌ خيال‌ را تأكيد میكرد. معذلك‌ عالماً و عامداً خود را در اين‌ مهلكه‌ انداخته‌ و از عزم‌ خود صرفنظر ننموده‌، صلاح‌ مملكت‌ را بر جان‌ و مال‌ خود ترجيح‌ دادم‌ و وارد اين‌ زورق‌ پوسيده‌ و دريای مخوف‌ شدم‌. خيلی مسرورم‌ كه‌ جز من‌ و رئيس‌ دايرة‌ تحريرات‌ من‌، كسی از اين‌ موضوع‌ سابقه‌ نداشت‌، والاّ بيشتر مضطرب‌ و آشفته‌ میشدند. در اين‌ كشتی جز من‌ و قريب‌ بيست‌ نفر كه‌ همراهم‌ بودند، كسی وجود نداشت‌. چون‌ كشتی مخصوص‌ سفر دريا نبود، توپ‌ و وسايل‌ دفاعيه‌ نداشت‌. واقعاً اين‌ اقدام‌ من‌ يك‌ جانبازی غيرعادی بود در راه‌ عظمت‌ مملكت‌.

شيخ‌خزعل‌ را نديده‌ بودم‌، ولی قيافه‌ او را در عكسش‌ ديده‌ و تحت‌ دقّت‌ قرار داده‌ بودم‌ و میدانستم‌ كه‌ با قيافه‌های جنگی متفاوت‌ است‌، و حدس‌ میزدم‌ كه‌ اعمال‌ قشون‌ فاتح‌ من‌ در اكناف‌ مملكت‌ و اين‌ سيلابی كه‌ فعلاً به‌اطراف‌ و نواحی او جاری كرده‌، قدرت‌ او را تهديد نموده‌ام‌. مجال‌ و قوة‌ انديشيدن‌ اينگونه‌ تدابير را ندارد.

به‌علاوه‌ متموّل‌ است‌ و دارای ثروت‌ گزاف‌، و شخص‌ توانگری كه‌ سنگ‌ ديگران‌ به‌سينه‌ زده‌ و در همان‌ حال‌ جواهر و نقدينه‌ خود را هم‌ از دسترس‌ حوادث‌ محفوظ‌ دارد، غير از كسی است‌ كه‌ با يك‌ عقيده‌ خلل‌ناپذيری در راه‌ مملكت‌ حاضر به‌جانبازی و فداكاری شده‌ است‌. با تكيه‌ به‌توجهات‌ خداوند متعال‌ و شمشير درخشان‌ خود هيچ‌ يك‌ از اين‌ اخبار و تهديدات‌ داخلی وخارجی را اهميت‌ نداده‌، وارد دريا شدم‌ و به‌سلامت‌ در بندر ديلم‌ پياده‌ گرديدم‌. آنچه‌ بر من‌ و همراهان‌ گذشت‌ اهميت‌ ندارد. از روز اول‌ خير و صلاح‌ مملكت‌ در ساية‌ زحمت‌ و فداكاری و شهامت‌ اهل‌ آن‌ حفظ‌ شده‌ است‌، و من‌ هم‌ همين‌ اصول‌ قطعی را بايد همواره‌ در نظر داشته‌، روی پای خود ايستاده‌، به‌بازوی خود تكيه‌ كنم‌. فرضاً در دريا غرق‌ میشديم‌ و مملكت‌ آن‌ فايده‌ای را كه‌ بايد، از جانبازی ما نمیبرد. ولی تاريخ‌ اسم‌ ما را به‌وظيفه‌شناسی ثبت‌ نمیكرد.

 

 

 

 

در سرزمين‌ الام‌

 

پنجشنبه‌ پنجم‌ قوس‌

مقارن‌ ظهر بندر ديلم‌ از دور نمايان‌ شد و برق‌ شعف‌ از چشم‌ اطرافيان‌ من‌ درخشيد. همه‌ دورنمای عمارات‌ را با آنكه‌ از گل‌ و خشت‌ خام‌ است‌ به‌يكديگر نشان‌ داده‌ و يكديگر را تبريك‌ میگفتند.

در يك‌ فرسخی بندر، كشتی ايستاده‌ و نتوانست‌ پيشتر برود. زورقی لازم‌ بود كه‌ ما را به‌ساحل‌ برساند. در اين‌ وقت‌ باز مقدمات‌ انقلاب‌ دريا كه‌ تازه‌ آرام‌ شده‌ بود، شروع‌ شد. امواج‌ كف‌آلود از هر طرف‌ برخاست‌ و در سطح‌ دريا گاهی پنج‌ ذرع‌ بالا و گاهی پنج‌ ذرع‌ پايين‌ میآمد. در ميان‌ اين‌ تلاطم‌ بايستی كشتی را ترك‌ گفته‌ به‌زورق‌ سوار شويم‌. كاپيتن‌ در زورق‌ جای گرفت‌ و من‌ فوراً همراهان‌ دل‌باخته‌ را به‌وسط‌ زورق‌ كشيدم‌. زورق‌ جدا شد و در تصادف‌ با هر يك‌ از امواج‌ طوری بالا و پايين‌ میرفت‌ كه‌ حقيقتاً وحشتناك‌ بود. دريا با زورق‌ بازی میكرد و از اين‌ طرف‌ به‌آن‌ طرف‌ پرتابش‌ مینمود و ما تسليم‌ رب‌النوع‌ دريا شده‌ و دل‌ بر غرق‌ نهاديم‌. در اينجا قعر دريا از ده‌ الی بيست ذرع‌ عمق‌ داشت‌. امواج‌ ساحلی هم‌ كه‌ به‌شدّت‌ معروف‌ است‌، بيشتر اسباب‌ نگرانی بود. به‌هر حال‌ اين‌ يك‌ فرسخ‌ هم‌ طّی شد. در بين‌ راه‌ صحبت‌ میكردم‌ و میخنديدم‌ تا حواس سايرين‌ را جلب‌ نموده‌، نگذارم‌ به‌اطراف‌ خود متوجه‌ باشند. در نزديكی بندر، زورق‌ هم‌ ايستاد. چند نفر حاضر شدند كه‌ ما را به‌دوش‌ كشيده‌ به‌خشكی برسانند. اين‌ هم‌ خالی از زحمت‌ نبود و عاقبت‌ مركوبهای مختلف‌ را ترك‌ كرده‌ به‌خشكی رسيده‌ قلباً خدا را شكرگزار شديم‌ و زورق‌ را امر دادم‌ ببرند و بقيه‌ همراهان‌ را بياورند.

 

 

نشان‌ دولت‌

 

در ساحل‌ چيز مضحكی كه‌ ديدم‌ اين‌ بود كه‌ كاپيتن‌ به‌خاك‌ افتاده‌ شكر خداوند را به‌جای آورد. چون‌ به‌او نزديك‌ شدم‌، برخاست‌ نشان‌ درجه‌ اول‌ خارجه‌ را از من‌ تقاضا كرد. سبب‌ پرسيدم‌. معلوم‌ شد همان‌ وقت‌ كه‌ ما سوار شديم‌، كشتی از دوجانب‌ سوراخ‌ بوده‌، و او رخنه‌ها را مسدود ساخته‌ و در تمام‌ راه‌ بيم‌ داشته‌ است‌ كه‌ رخنه‌ باز شده‌، آب‌ وارد گردد و كشتی به‌قعر دريا فرو رود. مخصوصاً در حوالی نصف‌شب‌ كه‌ باد و طوفان‌ شروع‌ شد، میگفت‌ دومرتبه‌ نزديك‌ آمدم‌ كه‌ مطلب‌ را بگويم‌ اما چون‌ مشغول‌ تحرير بوديد، جرئت‌ تكلم‌ نكردم‌. يك‌ساعت‌ بعد از نصف‌شب‌، صدای شكستن‌ يكی از چرخهای كشتی به‌گوش‌ رسيد. يقين‌ كردم‌ كار تمام‌ است‌ و همه‌ طعمة‌ ماهی شده‌ايم‌. فوراً زورق‌ كوچك‌ را از كشتی جدا نمودم‌.

به‌خاطرم‌ آمد كه‌ درست‌ همان‌ اوقات‌ صدايی شنيده‌ بودم‌، ولی گمان‌ كردم‌ در خارج‌ است‌ و به‌كشتی ربطی ندارد. باری كاپيتن‌ نشان‌ میخواست‌ برای اينكه‌ توانسته‌ است‌ ما را با اين‌ كشتیخراب‌ به‌ساحل‌ برساند. اما من‌ از دادن‌ مدال‌ خودداری كردم‌ و او را به‌بذل‌ انعام‌ اميدوار و دلگرم‌ نمودم‌ و احترام‌ نشان‌ را محفوظ‌ داشتم‌. اگر چه‌ متأسفانه‌ دربار قاجار احترام‌ و عظمتی برای نشان‌ و علامت‌ دولتی باقی نگذارده‌ است‌. يكی از فرانسويان‌ موسوم‌ به‌ويكتور برار، در اوايل‌ مشروطيت‌ كتابی راجع‌ به‌انقلاب‌ ايران‌ نگاشته‌ و در صفحه‌ 119 مینويسد:

«عشاير، با پادشاهان‌ قجر قراردادهای فردی و جمعی دارند. سلطان‌ نيز در اتلاف‌ وجه‌ و اعطای نشان‌ حاتمی میكند.»

غالباً اشخاص‌ نالايق‌ و خائن‌ به‌وطن‌ را میبينيد كه‌ از جانب‌ دربار دارای نشان‌ شده‌اند. واقعاً كار نشان‌ به‌جايی رسيده‌ است‌ كه‌ صاحبان‌ فضيلت‌ و تقوی و خدمتگزاران‌ فداكار، نشان‌ خود را در بینشانی تشخيص‌ میدهند. كاپيتن‌ تقصيری نداشت‌. شايد در دوران‌ قاجاريه‌ او اولين‌ مأموری بود كه‌ به‌پاداش‌ خدمت‌ معين‌ و محسوسی تقاضای نشان‌ میكرد. در ضمن‌ استنكاف‌ از دادن‌ نشان‌، دلم‌ به‌حال‌ كاپيتن‌ سوخت‌ و در سيمای او علائم‌ تعجب‌ ظاهر بود، كه‌ چگونه‌ در ازای خدمتی كه‌ جان‌ ما را محروس‌ داشته‌، از اعطای يك‌ نشان‌ خودداری میكنم‌ در صورتيكه‌ سينة‌ هر خائن‌ مذبذب‌ نالايقی به‌آن‌ مزين‌ است‌.

اين‌ نشان‌ رسمی دولت‌ و علامت‌ قابل‌ احترام‌، حتی در سينة‌ بيطارهای خارجی ديده‌ شده‌ و در داخله‌ نيز اشخاصی به‌اخذ آن‌ نايل‌ شده‌اند كه‌ سينه‌شان‌ مستحق‌ گلوله‌ است‌. بعضی از خائنين‌ مملكت‌ كه‌ از ورود به‌قهوه‌خانه‌های اروپا ممنوع‌ اند به‌نشانهای درجه‌ اول‌ مملكت‌ مفتحر و كمتر مأموری میبينم‌ كه‌ عرض‌ و طول‌ سينه‌اش‌ به‌نشانهای خرد و بزرگ‌ و حمايلهای رنگارنگ‌ آراسته‌ نباشد. و عجيب‌ اين‌ است‌ كه‌ مأمورين‌ صديق‌ و خدمتگزار، آنهايی هستند كه‌ سينه‌ ايشان‌ از نشان‌ عاری است‌. روح‌ پاك‌ ايرانی را بايد ستايش‌ گفت‌ كه‌ اين‌ قبيل‌ مأمورين‌، با مذلّت‌ و خفتی كه‌ از طرف‌ دربار متحمل‌ شده‌اند، باز رويّة‌ امانت‌ و صداقت‌ را ترك‌ نگفته‌ و صميمانه‌ به‌انجام‌ خدمات‌ مرجوعه‌ مشغول‌اند.

تا كسی وارد در عمل‌ نباشد، نمیتواند به‌حقايق‌ آشنا شده‌، طرز اعمال‌ اين‌ دربار را تشخيص‌ بدهد. آيا تعجب‌آور نيست‌ كه‌ نشان‌ دولت‌ كه‌ به‌پاداش‌ خدمات‌ برجسته‌ و درجه‌ اول‌ بايد اعطا شود و موجب‌ افتخار مأمورين‌ باشد، در نظر مردمان‌ صديق‌ و آگاه‌ تا اين‌ درجه‌ پست‌ جلوه‌ كند كه‌ نشان‌ خود را در بینشانی بدانند؟ اشخاصی كه‌ از قبول‌ نشان‌ دولتی احتراز كرده‌اند، در ميان‌ مأمورين‌ دولت‌ بسيارند.

 

 

نتهای سفير انگليس‌

 

در بندر «ديلم‌» تلگرافی از تهران‌ رسيد كه‌ هيأت‌ وزرا تقاضای مخابرة‌ حضوری دارند. به‌دبيراعظم‌ و وزير پست‌وتلگراف‌ امر دادم‌ با من‌ به‌تلگرافخانه‌ بيايند. معلوم‌ شد در تعقيب‌ سختگيريهايی كه‌ انگليسيها برای عدم‌ عزيمت‌ من‌ به‌خوزستان‌ كرده‌ بودند، در اين‌ موقع‌ كه‌ ديدند جداً وارد ميدان‌ جنگ‌ میشوم‌، عصبانی گشته‌ و دو فقره‌ يادداشت‌ شديداللحن‌، يكي ‌صبح‌ و يكی عصر امروز به‌وزارت‌ خارجه‌ فرستاده‌اند، و به‌شتاب‌ تمام‌ مطالبه‌ جواب‌ میكنند. صورت‌ تلگراف‌ وزارت‌ امور خارجه‌ متضمن‌ نتها از اين‌ قرار است‌:

حضور حضرت‌ اشرف‌ آقای رئيس‌ الوزرا دامت‌ عظمته‌:

دو مراسله‌ فوری امروز ظهر چهارم‌ قوس‌ از سفارت‌ انگليس‌ رسيده‌ كه‌ عيناً به‌عرض‌میرسد.

 

مراسلة‌ اول‌

آقای وزير

«پس‌ از ملاقات‌ امروز صبح‌ با آن‌ جناب‌ مستطاب‌، دستورالعملی از وزير امور خارجه‌ اعليحضرت‌ پادشاه‌ انگلستان‌ رسيده‌ كه‌ مراسله‌ای به‌مفاد ذيل‌ به‌عنوان‌ جناب‌ مستطاب‌عالی ارسال‌ دارم‌. دولت‌ اعليحضرت‌ پادشاه‌ انگلستان‌ پيشنهاد دوستانه‌ نموده‌ بودند كه‌ مساعی جميله‌ خود را برای ايجاد مصالحه‌ دوستانه‌ با شيخ‌خزعل‌ (شيخ‌ محمّره‌) به‌كار برند، و حضرت‌ اشرف‌ آقای رئيس‌الوزرا وعده‌ داده‌ بودند كه‌ هرگاه‌، شيخ‌، اظهار اطاعت‌ و انقياد نمايد، معظم‌له‌ بر عليه‌ مشاراليه‌ استعمال‌ قوای مسلحه‌ نخواهند نمود. دولت‌ اعليحضرت‌ پادشاه‌ انگلستان‌ افسوس‌ دارند كه‌ حضرت‌ اشرف‌ به‌وعده‌ مزبور وفا نكرده‌ و نصيحت‌ دوستانه‌ دولت‌ دوستدار و وساطت‌ مشاراليه‌ را رد نموده‌اند. و پيشنهاد ايشان‌ را مورد توجه‌ قرار نداده‌اند، بنابراين‌، دولت‌ پادشاه‌ انگلستان‌، حال‌ ناگزيرند كه‌ پيشنهاد خود را مسترد و اظهار نمايند كه‌ ديگر نمیتوانند به‌«شيخ‌ محمّره‌» و به‌«بختياريها» فشاری را كه‌ برای اسكات‌ آنها میآورند، ادامه‌ دهند. هرگاه‌ عمليات‌ فعلی كارگزاران‌ ايران‌ موجب‌ ورود صدمه‌ و خسارات‌ جانی و مالی به‌اتباع‌ انگليس‌ گردد، دولت‌ اعليحضرت‌ پادشاه‌ انگلستان‌ دولت‌ عليه‌ را مستقيماً مسؤول‌ آن‌ دانسته‌، و عهده‌دار پرداخت‌ غرامت‌ كامل‌ صدمات‌ و خسارات‌ مزبور میشمارند. در همين‌ حال‌ دولت‌ اعليحضرت‌ پادشاه‌ انگلستان‌ برای خود اين‌ حق‌ را حفظ‌ میكنند، كه‌ به‌هر نحو و طريقیكه‌ صلاح‌ و مقتضی بداند از طرف‌ خود اقداماتی برای حفظ‌ و حراست‌ جان‌ و مال‌ رعايای انگليس‌ به‌عمل‌ آورند. بر حسب‌ دستورالعمل‌ مستقيم‌ مستر چمبرلن‌ محترماً خواهش‌ دارم‌، محبت‌ فرموده‌ اين‌ مراسله‌ را بدون‌ تأخير به حضرت اشرف‌ آقای رئيس‌الوزرا ابلاغ‌ داريد.»

 

مراسله‌ دوم‌

آقای وزير

«نظر به‌مراسله‌ سابقة‌ خود مورخه‌ امروز بر حسب‌ دستورالعمل‌ وزير امورخارجه‌ اعليحضرت‌ پادشاه‌ انگلستان‌ محترماً مراسله‌ رسمی ذيل‌ را به‌عنوان‌ آن‌ جناب‌ مستطاب‌ ارسال‌ میدارم‌. بايد خاطر آن‌ جناب‌ مستطاب‌ را مستحضر سازم‌ كه‌ در ماه‌ نوامبر 1914دولت‌ اعليحضرت‌ پادشاه‌ انگلستان‌ اطمينانات‌ رسمی به‌جناب‌ اجل‌ شيخ‌ محمّره‌ داده‌اند، كه‌ در صورت‌ وقوع‌ تجاوزی از طرف‌ دولت‌ عليه‌ نسبت‌ به‌حوزة‌ اقتدار معزیاليه‌ نسبت‌ به‌حقوق‌ شناخته‌ شدة‌ او، يا نسبت‌ به‌اموال‌ و علاقجات‌ ايشان‌ در ايران‌ متعهّد خواهند بود، برای تحصيل‌ راه‌ حلی كه‌ نسبت‌ به‌خود ايشان‌ و دولت‌ اعليحضرت‌ پادشاه‌ انگلستان‌ رضايت‌بخش‌ باشد به‌ايشان‌ مساعدت‌ لازمه‌ بنمايند. به‌همين‌ نحو دولت‌ اعليحضرت‌ پادشاه‌ انگلستان‌ جميع‌ قوای معزیاليه‌ را از هرگونه‌ تعرضات‌ و حملات‌ دولت‌ خارجی يا تجاوزات‌ چنين‌ دولتی نسبت‌ به‌حوزة‌ اقتدار مزبور و حقوق‌ شناخته‌ شدة‌ مشاراليه‌، يا نسبت‌ به‌اموال‌ و عمارات‌ ايشان‌ در ايران‌، حفظ‌ و حراست‌ خواهند نمود. اطمينانات‌ فوق‌ به‌شيخ‌ محمره‌ و جانشين‌ مشاراليه‌، كه‌ از اعقاب‌ ذكور او باشند، داده‌ شده‌، و تا وقتی كه‌ شيخ‌ و اعقاب‌ ذكور او، از مراعات‌ تعهدات‌ خود نسبت‌ به‌دولت‌ عليه‌ تصور ظن‌ نمايند، معتبر و دارای اثر است‌، ولی مشروط‌ بر اين‌ كه‌ انتخاب‌ جانشين‌ شيخ‌ از اعقاب‌ ذكور مشاراليه‌، منوط‌ باشد به‌مشاوره‌ محرمانه‌ با دولت‌ اعليحضرت‌ پادشاه انگلستان‌، و جلب‌ رضايت‌ ايشان‌ تا وقتی كه‌ معزیاليه‌ و اعقاب‌ ذكور مزبور رويّه‌ اطاعت‌ نسبت‌ به‌آراء و نصايح‌ دولت‌ اعليحضرت‌ پادشاه‌ انگلستان‌ را ادامه‌ دهند، و رويه‌ای كه‌ نسبت‌ به‌دولت‌ مشاراليه‌ رضايت‌بخش‌ باشد داشته‌ باشند، در مقابل‌ دولت‌ عليه‌، دولت‌ اعليحضرت‌ پادشاه‌ انگلستان‌، جميع‌ مساعی خود را به‌كار خواهند برد كه‌ «شيخ‌ محمره‌» را در وضعيت‌ فعلی و استقلال‌ محلی نگاهدارند. مستر چمبرلن‌، از سرپرسی لرن‌ خواهش‌ نموده‌اند كه‌ مقرر دارند قونسول‌ ژنرال‌ اعليحضرت‌ پادشاه‌ انگلستان‌ مقيم‌ بوشهر يا قونسول‌ اعليحضرت‌ پادشاه‌ انگلستان‌ مقيم‌ شيراز، در صورتی كه‌ حضرت‌ اشرف‌ در نقاط‌ مزبوره‌ باشند مكاتبه‌ رسمی به‌مفاد فوق‌ تسليم‌ حضرت‌ اشرف ‌آقای رئيس‌الوزرا نمايند. انتهی.

جواب‌ مراسلة‌ هفته‌ قبل‌، كه‌ متن‌ تلگراف‌ وزير مختار را به‌حضرت اشرف‌ به‌شيراز درج‌ نموده‌ بودند، تلگرافا به‌عرض‌ رسانده‌ چون‌ تعليماتی برای صدور جواب‌ نرسيد بلاجواب‌ مانده‌ حاليه‌، نسبت‌ به‌مراسله‌ سابق‌ و اين‌ دو مراسله‌ هر قسم‌ مقرر فرمايند جواب‌ داده‌ شود.»

 

مشارالملك‌

شب‌ پنجشنبه‌ 5 قوس‌ - نمره‌ 3791

رئيس‌ اركان‌ حرب‌ كل‌ قشون‌ سرتيپ‌ امان‌الله‌

 

هيأت‌ وزرا كه‌ استيصالشان‌ از عبارت‌ تلگراف‌ حضوری واضح‌ بود، كسب‌ تكليف‌ كردند. بعد از ملاحظه‌ تلگراف‌، چون‌ هيچ‌ پيشامدی و موضوع‌ مهمی در فكر من‌ نمیتواند ايجاد تزلزل‌كند، بدون‌ ترديد هيأت‌ وزرا را مورد مؤاخذه‌ قرار دادم‌ كه‌ چرا اصلاً نتها را گرفته‌اند. اينك‌ عين‌ تلگراف‌ كه‌ در اين‌ مورد به‌هيأت‌ وزرا مخابره‌ نمودم‌:

 

تهران‌

 

جناب‌ مستطاب‌ اجل‌ آقای ذكاءالملك‌ وزير ماليه‌ دام‌ اقباله‌

«گرچه‌ جواب‌ مراسله‌ای را كه‌ تهيه‌ كرده‌ايد هنوز من‌ نديده‌ام‌ و از مفاد آن‌ مسبوق‌ نيستم‌ كه‌ نظريات‌ خود را در نفی و اثبات‌ آن‌ اظهار دارم‌، با اطلاعی كه‌ از مدلول‌ مراسله‌ حاصل‌ كرده‌ام‌، همينقدر تذكر میدهم‌ كه‌ من‌ اين‌ قبيل‌ مراسلات‌ و مكاتب‌ را نمیتوانم‌ دركابينه‌ خود ضبط‌ و ثبت‌ نمايم‌. جنابعالی اگر مفاد مراسله‌ را بخواهيد در تحت‌ شور و مشاوره‌ قرار دهيد، مختاريد، زيرا كه‌ معتقدات‌ من‌ همين‌ است‌ كه‌ اظهار كردم‌. فعلاً كه‌ جمعه‌ غرة‌ ماه است‌ مشغول‌ حركت‌ به‌فرونت‌ هستم‌.»

رئيس‌الوزراء و فرمانده‌ كل‌ قوا

نمره‌ 6930

چنانكه‌ ملاحظه‌ میشود و تصريح‌ كردم‌ كه‌ كابينه‌ من‌ معتاد به‌گرفتن‌ اين‌ قبيل‌ نوشته‌ها نيست‌، امر دادم‌ با كمال‌ شدت‌ نتها را مسترد داشته‌، بگويند هر كس‌ هر عقيده‌ای دارد، اعمال‌ كند. من‌ نظرية‌ خود را انجام‌ خواهم‌ داد.

 

 

روابط‌ با انگليس‌

 

انگليسيها از ديرزمانی خود را موظف‌ به‌دخالت‌ در امور تجارتی و سياسی ايران‌ میدانستند. واقع‌ بودن‌ اين‌ سرزمين‌ در جوار و معبر هندوستان‌ برای ساكنين‌ اين‌ خاك‌، جرمی عظيم‌ شمرده‌ شده‌، و برای فاتحين‌ درياها، يك‌ حق‌ دخالتی در اوضاع‌ آن‌. به‌اينواسطه‌ بيش‌ از يك‌ قرن‌ است‌ كه‌ اعمال‌ انگلستان‌ نسبت‌ به‌ايران‌، درحكم‌ تصرف‌ بطئی بوده‌ كه‌ در نظر دول‌ ديگر سياست‌ محافظه‌ هندوستان‌ جلوه‌ كرده‌ است‌.

هند غنیترين‌ و زيباترين‌ مستعمرات‌ انگليس‌ است‌. قريب‌ 25 مرتبه‌ از جزاير انگلستان‌ بزرگتر و دارای 300 ميليون‌ جمعيت‌ است‌. هندوستان‌ بنيان‌ عظمت‌ انگلستان‌ و محور و محرك‌ اطوار سياست‌ خارجی آن‌ دولت‌ به‌شمار میآيد زيرا كه‌ منبع‌ تجارت‌ است‌ و معروف‌ است‌ كه‌ «سياست‌ انگليس‌ يعنی تجارت‌ انگليس‌». خيلی اسباب‌ تأسف‌ بايد باشد كه‌ در اين‌ مورد، مجاورت‌ اغنيا باعث‌ آزار همسايگان‌ شده‌ است‌. هر قسمتی از ايران‌ كه‌ به‌آن‌ همسايه‌ غنی، يعنی هند نزديكتر باشد، بيشتر موجب‌ اضطراب‌ بريتانيا و جالب‌ توجه‌ اوست‌. خليج‌ فارس‌ را دروازه‌ هندوستان‌ میدانند و به‌اين‌ لحاظ‌ در دوره‌ قاجاريه‌ از جبن‌ و جهل‌ دربار ايران‌ استفاده‌ كرده‌ و چنگال‌ تجارتی خود را در اطراف‌ آن‌ فرو بردند. اين‌ غلبه‌ نه‌ به‌جنگ‌ بوده‌ است‌، چنانكه‌ يكی از بزرگان‌ انگليس‌ عقيده‌ داشته‌ كه‌ «تجارت‌ از پی بيرق‌ بايد برود»، بلكه‌ به‌وسائل‌ ديگر، يعنی كشيدن‌ راه‌ و ساختن‌ منزلگاههای تجارتی ميسر شده‌ است‌. به‌اين‌ جهت‌ ثابت‌ كرده‌اند كه‌ «تجارت‌ از پی راه‌ میرود». راهی كه‌ كمپانی لينچ‌ احداث‌ كرده‌ نمونه‌ اعمال‌ اين‌ نظراست‌.

ناگفته‌ نماند كه‌ ملت‌ منصف‌ ايران‌ هم‌ هميشه‌ مايل‌ بوده‌ است‌ كه‌ با اين‌ دريانوردان‌ لايق‌ و فعال‌ به‌مسالمت‌ پيش‌ بيايد. در تمام‌ تجاوزاتی كه‌ میشده‌ حتیالامكان‌ با صبر و متأنت‌ رفتار میكرده‌ است‌. ولی بعضی از سياسيون‌ انگليس‌ (كه‌ از حق‌ نبايد گذشت‌ در ميان‌ رجال‌ انگليس‌ مخالف‌ هم‌ بسيار داشتند و نظرياتشان‌ نظريه‌ ملت‌ بريتانيای كبير عموماً شمرده‌ نمیشود) از ضعف‌ و بیارادگی قاجاريه‌ خيلی سوءاستفاده‌ كرده‌ و دولت‌ را در بحبوحة‌ گرفتاريهای اقتصادی و سياسی، وادار به‌تفويض‌ امتيازات‌ مهمه‌، از قبيل‌ امتياز منسوخه‌ راه‌ آهن‌ سرتاسری ايران‌ در1289، و امتياز تأسيس‌ بانك‌ در 1307، و امتياز تنباكو و توتون‌ در 1308، و تصويب‌ انتقال‌ و امتياز نفت‌ در 1319 و غيره‌ مجبور كردند. نزديك‌بينی و طمعكاری دربار قاجاريه‌ به‌اين‌ درجه‌ بود كه‌ مثلاً در مقابل‌ 15000 ليره‌ منبع‌ هنگفتی مثل‌ توتون‌ و تنباكو را از دست‌ داد. اگر تودة‌ ملت‌ ايران‌ احساسات‌ نمیكردند، خسارات‌ ايران‌ فوق‌العاده‌ بود. اين‌ سياستها را بعضی از سياسيون‌ بیاطلاع‌ انگليس‌ طرح‌ میريختند و به‌زودی پشيمان‌ میشدند، زيرا كه‌ نتايج‌ امر و نصايح‌ عقلای خودشان‌ بر آنها ثابت‌ میكرد كه‌ از اين‌ رويه‌ هيچ‌ سودی نمیبرند و روزبه‌روز موقعيت‌ محبوبانه‌ای را كه‌ در دل‌ اهل‌ ايران‌ داشته‌، و در هنگام‌ استقرار مشروطيت‌ مستقر شده‌ بود، از دست‌ میدهند و نظر اساسی آنها كه‌ فقط‌ حفظ‌ هندوستان‌ است‌ دچار بطلان‌ و تزلزل‌ میگردد. البته‌ ايران‌ قوی و آباد در مجاورت‌ هند، بهتر است‌ از ايران‌ ضعيف و خراب‌. اما اين‌ نكته‌ را بسياری از سياسيون‌ انگليس‌ درك‌ نمیكنند يا شهرت‌ پلتيكی خود را در مخالفت‌ به‌آن‌ تشخيص‌ داده‌اند.

من‌ از بدو زمامداری خود از وقتی كه‌ در كارها تسلطی يافته‌ام‌، هميشه‌ ميل‌ داشته‌ام‌ دول‌ اروپا با ايران‌ مهربان‌ و متحد باشند. مخصوصاً روس‌ و انگليس‌ كه‌ سابقة‌ آشنايی دارند و در همسايگي ما علاقه‌مند و صاحب‌ قدرت‌ هستند. اما قوياً خودداری كرده‌ام‌ كه‌ ذره‌ای از نفوذ آنها را در امور حكومتی خود دخالت‌ داده‌ و ايران‌ را در هيچ‌ موردی بازيچه‌ جريان‌ يكی از سياستهای متخالف‌ كنم‌. ايران‌ را دارای يك‌ پلتيك‌ مستقل‌ و آزادی كرده‌ و هميشه‌ هم‌ّ خود را مصروف‌ نموده‌ام‌، كه‌ در آن‌ طريق‌ سير كنم‌. در قضيه‌ خوزستان‌ باز يك‌ سياست‌ غلط‌، يا تعقيب‌ رويه‌ ناهنجار سياسيون‌ سابق‌، نمايندگان‌ انگليس‌ را واداشت‌ كه‌ از نزاكت‌ خارج‌ شده‌ و در قضيه‌ دخالت‌ كنند. زيرا كه‌ مايل‌ نبودند ايران‌ در اطراف‌ خليج‌ فارس‌، خاصه‌ در پهلوی معادن‌ نفت‌، سوق‌ قشون‌ كند. میخواستند مثل‌ سابقين‌ خود اين‌ عبارت‌ كودكانه‌ را تكرار كنند كه‌ «خليج‌فارس‌ يك‌ درياچه‌ انگليس‌ است‌» اما من‌ مثل‌ هميشه‌ جداً مقاومت‌ نمودم‌ و يادداشت‌ آنها را رد كردم‌، و از عزم‌ خود باز نگشتم‌. زيرا كه‌ ابداً نمیتوانم‌ تصور كنم‌ كه‌ يك‌ دولت‌ خارجی، حق‌ ورود در اين‌ قبيل‌ مسائل‌ ما را داشته‌ باشد. اين‌ بود كه‌ به‌وزرا امر دادم‌ نتها را پس‌ بفرستند، و ابداً از رويه‌ سابق‌ من‌ تجاوز نكرده‌ به‌اخلاق‌ و روش‌ كابينه‌های اسبق‌ تأسی ننمايند.

اين‌ جواب‌ را كافی و مقنع‌ دانستم‌ و به‌دستجات‌ قشونی از هر طرف‌، امر تلگرافی كردم‌ كه‌ مطابق‌ نقشه‌ای كه‌ ترتيب‌ داده‌ام‌ پيش‌ بروند.

با اينكه‌ خستگی دريا و نخوابيدن‌ شب‌ پيش‌ و طی مسافت‌ بعيده‌ تا درجه‌ای مرا كسل‌ كرده‌ بود، آسايش‌ در بندر را جايز نديده‌، مأمورين‌ مخصوص‌ فرستادم‌ كه‌ از اردگاه‌ به‌قدر كفايت‌ اسب‌ بياورند. خيلی ميل‌ دارم‌ فردا، اسبها زود رسيده‌ و من‌ بتوانم‌ قبل‌ از عصر، چهار فرسخ‌ مسافت‌ ميان‌ ديلم‌ و زيدون‌ را قطع‌ كرده‌، موقع‌ برای بازديد اين‌ قسمت‌ از اردو و دادن‌ دستورهای لازم‌، داشته‌ باشم‌. رئيس‌ تلگرافخانة‌ بندر ديلم‌ با اينكه‌ لباس‌ و وضعش‌ ساده‌ و دهاتی بود، در مخابره‌ تلگراف‌ و اخذ خبر مهارتی غير مترقب‌ نشان‌ داد و خوشوقتی مرا فراهم‌ آورد. زيرا كه‌ برای آن‌ مذاكره‌ مهم‌، اگر اتفاقاً شخص‌ بیلياقت‌ و كودنی واسطه‌ میبود، اسباب‌ تأسف‌ و شايد موجب‌ سوءتفاهم‌ میگشت‌. اما در اين‌ تلگرافچی، من‌ ذكاوت‌ ذاتی ديدم‌ و بار ديگر بر من‌ مسلم‌ شد كه‌ ايرانی طبعاً هوشيار و فعال‌ است‌، و اگر سرپرست‌ دلسوز و فداكار داشته‌ باشد كه‌ از او نگاهداری نمايد، خدمات‌ سزاوار تمجيد به‌ظهور خواهد رسانيد. به‌رئيس‌ كابينه‌ گفتم‌ وجهی به‌او انعام‌ بدهد.

 

 

 

تسليم‌ خزعل‌

 

در اين‌ ضمن‌ تلگرافی از طريق‌ بوشهر از خزعل‌ رسيد به‌شرح‌ ذيل‌:

 

مقام‌ منيع‌ حضرت‌ اشرف‌ آقای رئيس‌الوزرا دامت‌ عظمته‌

«تأخير اسف‌انگيز كه‌ در رسيدن‌ تلگراف‌ حضرت‌ اشرف‌ به‌فدوی روی داده‌، مانع‌ شد از اينكه‌ زودتر در جواب‌ مبادرت‌ شود، و باعث‌ انفعال‌ و شرمندگی فدوی گرديد. تلگراف‌ سابق‌ فدوی نه‌ فقط‌ انقياد و اطاعت‌ فدوی را به‌دولت‌ عليه‌ ايران‌، كه‌ هميشه‌ مطيع‌ اوامر مطاعة‌ آن‌ دولت‌ بوده‌ و هستم‌، ظاهر میساخت‌ بلكه‌ اطاعت‌ صميمانه‌ و قلبيه‌ فدوی را در آتيه‌ ضمانت‌ مینمود. به‌قدری سوءتفاهم‌ به‌واسطه‌ عدم‌ مراوده‌ شخصی فيمابين‌ حضرت‌ اشرف‌ و فدوی به‌وقوع‌ پيوسته‌ كه‌ فدوی شرفيابی حضور حضرت‌ اشرف‌ را فوق‌ تصور برای رفع‌ اشتباهات‌ و سوءتفاهم‌ كه‌ درخاطر مبارك‌ جای گرفته‌، ضرور میدانم‌. فدوی مطمئن‌ از انجام‌ اين‌ مقصود هستم‌. همان‌ ملاقاتی كه‌ مشتاقانه‌ مترصد بوده‌ام‌، باكمال‌ شعف‌ استقبال‌ میكنم‌، تا دفعه‌ ديگر حضرت‌ اشرف‌ را از اطاعت‌ و انقياد و دولتخواهی و جان‌نثاری خود مطمئن‌ و خود را در لياقت‌ و اطمينان‌ و دوستی و مساعدت‌ حضرت‌ اشرف‌ ثابت‌ نمايم‌.»

فدوی خزعل‌

 

جوابی به‌اين‌ مضمون‌ به‌او مخابره‌ نمودم‌:

 

آقای سردار اقدس‌

«خود شما بهتر از همه‌ كس‌ مسبوقيد كه‌ من‌ در ضمن‌ تمام‌ اقدامات‌ و عمليات‌ خود، جز استحكام‌ اركان‌ مملكت‌ قصدی نداشته‌ و هميشه‌ مايل‌ بوده‌ام‌ كه‌ كاركنان‌ امور، ازقبيل‌ شما، پيوسته‌ متوجه‌ مركزيت‌ مملكت‌ باشند. هرگز مايل‌ نيستم‌ امثال‌ شما را كه‌ میتوانيد مصدر خدمت‌ عمده‌ به‌مملكت‌ باشيد، محو و نابود نمايم‌. در جواب‌ تلگراف‌ اوليه‌ هم‌ كه‌ تسليم‌ قطعی را تذكر داده‌ بودم‌، نظرم‌ همان‌ حفظ‌ اصول‌ تمركز، يعنی اصول‌ اوليه‌ بود. حالا كه‌ ندامت‌ را پيشرو مقصود قرار داده‌ و از روی عمق‌ خاطر به‌تمام‌ احكام‌ و مطالب‌ سابقة‌ من‌ متوجه‌ شده‌ايد، من‌ هم‌ ملاقات‌ شما را استقبال‌ میكنم‌ و حالا كه‌ به‌«ديلم‌» آمده‌ و به‌شما هم‌ نزديك‌ شده‌ام‌، با كمال‌ اطمينان‌ خاطر میتوانيد به‌«هنديجان‌» آمده‌، اين‌جانب‌ را ملاقات‌ و به‌توجهّات‌ دولت‌ و سرپرستی من‌ اميدوار باشيد.»

رئيس‌ الوزرا و فرمانده‌ كل‌ قوا

 

جمعه‌ ششم‌ قوس‌

ساعت‌ چهار بعدازظهر به‌ناحيه‌ «زيدون‌» كه‌ قسمت‌ اول‌ اردوگاه‌ در آنجاست‌، وارد شديم‌. در نيم‌فرسخی رودخانه‌ باز اراضی رو به‌ انخفاض‌ مینهادند، به‌قسمی كه‌ رودخانه‌ درست‌ در يك‌ ارتفاع‌ هشتاد الی صدمتری از سطح‌ دريا جاری است‌.

 

در زيدون‌

 

من‌ كه‌ معتاد به‌اعمال‌ سربازی هستم‌ و عمر خود را در ميدانهای جنگ‌ و مؤانست‌ با توپ‌ و تفنگ‌ صرف‌ كرده‌ام‌، اشتغال‌ به‌مهام‌ مملكت‌ در اين‌ چند سال‌ مرا از توقف‌ در اردوگاهها بازداشته‌ است‌. از ديدن‌ لشكرگاه‌ چنان‌ سروری به‌من‌ دست‌ داد كه‌ گويی بعد از سالها غربت‌ به‌وطن‌ رسيده‌ام‌، يا دوستان‌ عزيز را پس‌ از سفری دورودراز ملاقات‌ كرده‌ام‌.

از ملاحظة‌ چادرهای اردو كه‌ در كنار رودخانه‌ زده‌اند، لذتی فوق‌العاده‌ میبرم‌، زيرا كه‌ بهترين‌ موقع‌ زندگانی را كه‌ عبارت‌ باشد از ايام‌ توقف‌ در ميان‌ سپاه‌ به‌خاطرم‌ میآورد. فوراً به‌سرتيپ‌ فضل‌الله‌خان‌، رئيس‌ اردو كه‌ تا يك‌ فرسخ‌ به‌استقبال‌ آمده‌ بود، امر دادم‌ قشون‌ مهيای سان‌ شود. مقارن‌ اين‌ حال‌ ايروپلانی كه‌ مأمور اكتشافات‌ بود رسيد، و موضوع‌ تحقيقات‌ خود را در لفافه‌ پيچيده‌ از بالا به‌زير افكند. بسته‌ را گشودم‌ و از طرز اعمال‌ و نظريات‌ و مراكز قوای دشمن‌ مطلع‌ شدم‌. صاحبمنصب‌ مأمور اين‌ اكتشافات‌، نايب‌ ارفع‌الملك‌ است‌ كه‌ از جوانان‌ تحصيل‌ كرده‌ در اروپاست‌ و اخيراً امر به‌ورود او در قشون‌ داده‌ بودم‌ در انجام‌ وظيفه‌ خود، هوشی قابل‌ تمجيد ابراز داشته‌ و با طرز رضايت‌بخشی از نقاط‌ مختلفه‌ تحقيق‌ كرده‌ است‌. پيشنهاد اركان‌ حرب‌ را داير به‌ترفيع‌ رتبه‌ او، در همين‌ محل‌ تصويب‌ و ابلاغ‌ كردم‌. معلوم‌ میشود ابلاغيه‌ای كه‌ در بوشهر امر به‌تحرير و طبع‌ داده‌ بودم‌، توسط‌ همين‌ صاحبمنصب‌ و همين‌ ايروپلان‌ در صفحه‌ خوزستان‌ پراكنده‌ شده‌ و اسباب‌ وحشت‌ فوق‌العاده‌ قوای خصم‌ گرديده‌ است‌، ملتفت‌ شده‌اند كه‌ كارهای من‌ با اعمال‌ صدوپنجاه‌ ساله‌ اخير زمامداران‌ ايران‌ قابل‌ مقايسه‌ نيست‌، و التجای به‌خارجه‌ به‌اندازة‌ خردلی برای آنها مفيد نبوده‌، جز اطاعت‌ به‌مركزيت‌ مملكت‌ و انقياد نسبت‌ به‌اوامر دولت‌ و فرمان‌ من‌ چاره‌ ندارند. انتشار اين‌ ابلاغيه‌ طوری آنها را پريشان‌ كرده‌ كه‌ خزعل‌ و بستگانش‌ به‌جای تصميمی كه‌ دو شب‌ قبل‌ برای غرق‌ كشتی من‌ داشتند فوراً به‌نقل‌ و تحويل‌ نقدينه‌ و جواهر خود پرداخته‌، ديگر مجال‌ تصميم‌ جدی ندارند. چون‌ به‌رأیالعين‌ ديدند كه‌ هيچ‌ خطری و امر خطيری، حتی غرق‌ در دريا، مرا از عزمم‌، متزلزل‌ نخواهد نمود، بعد ازگذشتن‌ از آن‌ مهالك‌ مرا سالماً در اردوگاه‌ ديدند، جز فرار و تسليم‌ برای خود راهی و چاره‌ نمیبينند. اين‌ نقاطی است‌ كه‌ قدم‌به‌قدم‌ با جنگ‌ از دست‌ خزعليان‌ انتزاع‌ شده‌ است‌. تنها برای تصرف‌ قصبه‌ «زيدون‌» دوازده‌ ساعت‌ جنگ‌ مستمر لازم‌ بود. اين‌ نقطه‌ در دهم‌ عقرب‌ به‌تصرف‌ قشون‌ در آمد. و متمردين‌ به‌جانب ‌ «ده‌ملا» و «هنديجان‌» گريختند. هنوز هم‌ علائم‌ گلوله‌ توپ‌ بر ديوار خانه‌ها نمايان‌ است‌.

 

 

احوال‌ اردوی بهبهان‌

 

برای اينكه‌ از حالت‌ و علميات‌ ستونی كه‌ از اصفهان‌ تجهيز شده‌ بود و بايستی از بحبوحة‌ بختياری گذشته‌ به‌بهبهان‌ بيايد، اطلاع‌ كامل‌ حاصل‌ گردد، طياره‌ را مأمور كردم‌ به‌بهبهان‌ برود و خبر بياورد. شهر بهبهان‌ در سيزده‌ فرسخی شمال‌ «زيدون‌» واقع‌ است‌. اين‌ عده‌ تحت‌ فرماندهی سرتيپ‌ محمدحسين‌ ميرزا رئيس‌ اركان‌ حرب‌ لشكر جنوب‌ تجهيز شده‌ بود و معلوم‌ شد با وجود تمام‌ موانع‌ و زحماتی كه‌ برای عبور اين‌ عده‌ از داخله‌ بختياری و گذشتن‌ از جبال‌ صعب‌العبور فراهم‌ بوده‌، برف و كوه‌ و دره‌های سخت‌ را طی كرده‌ و به‌بهبهان‌ وارد شده‌اند. عبور از كوهستان‌ بختياری، به‌نظر خيلی خطير میآمد، زيرا كه‌ سال‌ گذشته‌ كه‌ عدة‌ مختصری به‌طرف‌ خوزستان‌ اعزام‌ داشته‌ بودم‌، در داخله‌ بختياری به‌مشكلاتی برخورده‌ و غفلتاً مورد حمله‌ واقع‌ شدند، و چون‌ ابداً مهيای جنگ‌ نبودند، جمعی از آنها را گرفتار و قطعه‌ قطعه‌ ساختند.

البته‌ احتمال‌ میرفت‌ كه‌ اين‌ اردو هم‌ كه از هر حيث‌ موقعيت‌ بختياری را تهديد میكرد مجدداً دچار خطر شود. خاصه‌ با نقشه‌ای كه‌ ميان‌ خزعل‌ و بعضی از خوانين‌ بختياری ترسيم‌ شده‌ بود. البته‌ برای اينكه‌ عده‌ مزبور به‌اردوی جنوب‌ ملحق‌ نشود، يا حتیالامكان‌ ديرتر به‌بهبهان‌ برسد، تصور میرفت‌ كه‌ ايل‌ مزبور از هيچ‌ اقدامی خودداری ننمايد. اين‌ همان‌ اردويی است‌ كه‌ شخصاً در اصفهان‌ مجهز كرده‌ و سان‌ ديده‌ و در هفدهم‌ عقرب‌ روانه‌ كرده‌ بودم‌. چنانكه‌ ذكر شد يكی از نظاميان‌ را در اصفهان‌ به‌مشق‌ تيراندازی آزمودم‌ و بر من‌ مسلم‌ شد كه‌ تربيت‌ شدگان‌ من‌ مافوق‌ بعضی توهمّات‌ و تصورّات‌ اند و يقين‌ داشتم‌ میتوانند در آن‌ واحد، هم‌ بختياری را سركوب‌ كنند، و هم‌ خود را به‌محل‌ مأموريت‌ برسانند.

اردوهای من‌ نيز با سرعت‌ عملی فوق‌العاده‌ پيش‌ میآيند و بيشتر اسباب‌ اضطراب‌ دشمن‌ شده‌اند. میخواهم‌ كه‌ به‌مركز خوزستان‌ بروم‌. چه‌ مانعی میتواند از من‌ ممانعت‌ كند؟ عهد كرده‌ام‌ كه‌ شخصاً به‌سركوبی اشرار و متجاسرين‌ بپردازم‌. جز مرگ‌ چه‌ عايقی قادر به‌جلوگيری من‌ خواهد بود؟

بعد از سان‌ اردو، به‌چادری كه‌ به‌من‌ اختصاص‌ داده‌ بودند، رفتم‌. بعد از قدری صحبت‌ با اطرافيان‌ و مشغول‌ داشتن‌ آنها به‌مذاكرات‌ متفرقه‌ و افزودن‌ قوت‌ قلب‌ و صبر و طاقت‌ آنها، اجازه‌ دادم‌ به‌چادرهای خود بروند. تنها ماندم‌ كه‌ بيشتر از سكوت‌ لذت‌ ببرم‌، زيرا كه‌ مدتهاست‌ شب‌ در اردوگاه‌ نخفته‌ام‌. اين‌ خاموشی را فقط‌ گاهگاه‌ شيهه اسبان‌ و بانگ‌ قراولان‌ برهم‌ میزند. اقرار میكنم‌ كه‌ اين‌ دو صدا از هر آواز لطيفی در گوش‌ من‌ مطبوعتر میافتد و در قلبم‌ خاطره‌ هايی را بيدار میكند كه‌ هيچ‌ زمزمه‌ طرب‌انگيزی قادر به‌ايجاد آن‌ نيست‌ و نخواهدبود.

ابلاغيه‌ ذيل‌ را امر دادم‌ به‌تهران‌ مخابره‌ كنند كه‌ منتشر شود:

 

ابلاغيه‌ وزارت‌ جنگ‌

 

اركان‌ حرب‌ كل‌ قشون‌

كپيه‌ حكومت‌ نظامی

«امروز كه‌ غره‌ جمادیالاولی است‌، وارد فرونت‌ شدم‌. طيارات‌ ما كه‌ صبح‌ برای اكتشافات‌ پرواز كرده‌ بودند، عمليات‌ خود را انجام‌ دادند. قسمت‌بندی اردوی زيدون‌، تمام‌ رضايت‌بخش‌ میباشد. ستون‌ مقدم‌ قوای اصفهان‌ به‌بهبهان‌ وارد شدند. قوای اعزامی آذربايجان‌، سه‌ قسمت‌ اولی وارد كرمانشاه‌ شدند. امروز مجدداً از خزعل‌ تلگرافی رسيده‌كه‌ بدواً به‌واسطه‌ مستقيم‌ نبودن‌ خطوط‌ تلگرافی و نبودن‌ سيم‌، و اينكه‌ مجبوراً بايد باكشتی بادی تلگراف‌ مرا به‌او برسانند، و از اين‌ تأخيری كه‌ طبيعتاً پيش‌ آمده‌ است‌ و نتوانسته‌ است‌ فوری مبادرت‌ به‌تقديم‌ جواب‌ نمايد، اظهار تأسف‌ و انفعال‌ كرده‌، سپس‌ در ضمن‌ تجديد اطاعت‌ و انقياد متذكر شده‌ است‌ كه‌ مدلول‌ تلگراف‌ اوليه‌ او در حكم‌ تسليم‌ قطعی بوده‌ و همان‌ است‌ كه‌ من‌ قبلاً متذكر شده‌ بودم‌ و ضمناً مصرّانه‌ طلب‌ تأمين‌ و عفو و اغماض‌ نموده‌ است‌.

در جواب‌ به‌او نوشتم‌ كه‌ چون‌ مشاراليه‌ يك‌ نفر ايرانی و منم‌ به‌اضمحلال‌ آحاد و افراد ايرانی راضی نيستم‌، و جز حفظ‌ اصول‌ مركزيت‌ مملكت‌، كه‌ هميشه‌ خاطر نشان‌ عموم‌ كرده‌ام‌ هيچ‌ قصد و منظوری ندارم‌ لازم‌ است‌ به‌فرونت‌ مقدم‌ آمده‌، حضوراً تأمين‌ خود را درخواست و مراتب‌ اطاعت‌ و انقياد خود را تجديد نمايد.

رئيس‌ الوزرا و فرمانده‌ كل‌ قوا - رضا

5 قوس‌ 1303 - نمره‌ 4194

 

تلگراف‌ ذيل‌ هم‌ از كفيل‌ رياست‌ وزرا رسيد. و جواب‌ داده‌ شد‌:

 

مقام‌ منيع‌ بندگان‌ حضرت‌ اشرف‌ اعظم‌ فرمانده‌ كل‌ قوا دامت‌ عظمته‌

«عين‌ تلگراف‌ آقای ذكاءالملك‌ ذيلاً به‌عرض‌ مبارك‌ میرسد. دو فقره‌ مراسله‌ كه‌ ديشب‌ از سفارت‌ انگليس‌ رسيده‌ متن‌ كامل‌ آن‌ را آقای وزير امور خارجه‌ به‌توسط‌ اركان‌ حرب‌، شبانه‌ به‌عرض‌ مبارك‌ رساند. امروز صبح‌ پنجشنبه‌، مراسلات‌ در هيأت‌ وزرا قرائت‌ و جوابی كه‌ به‌نظر رسيده‌، ضميمة‌ اين‌ تلگراف‌ به‌عرض‌ میرسد. استدعا میشود نسبت‌ به‌معروضات‌ ذيل‌ عقايد حضرت‌ اشرف‌ اظهار شود:

1 ـ اين‌ كه‌ مراسله‌ جوابيه‌ را تصويب‌ میفرمايند يا خير؟

2- چون‌ اين‌ مراسله‌ و مراسله‌ای كه‌ هفته‌ قبل‌ رسيد متضمن‌ تلگراف‌ سر پرسی لرن‌ به‌حضرت‌ اشرف‌ كه‌ به‌شيراز مخابره‌ شده‌ بود، هنوز به‌مجلس‌ ارائه‌ نشده‌، آيا تصويب‌ میفرمايند مراسلات‌ وارده‌ و جوابی كه‌ به‌عرض‌ میرسد قبلاً به‌اطلاع‌ مجلس‌ يا بعضی از وكلای مخصوص‌ برسد يا خير؟

3- با وجود اين‌ مراسلات‌، عزم‌ حضرت‌ اشرف‌ در جلو رفتن‌ قوا ثابت‌ خواهد بود، يا موقتاً متوقّف‌ خواهند شد؟ زيرا هر يك‌ از اين‌ شقوق‌ ممكن‌ است‌ تأثيرات‌ مهمه‌ را متضمن‌ باشد.

منتظر دستورالعمل‌ عاجل‌ هستيم‌.

صورت‌ جوابی كه‌ برای مراسله، تهيه‌ شده‌، اين‌ است‌:

دو مراسلة‌ شريفه‌ مورخه‌ 4 قوس‌ نمره‌ 314 و نمره‌ 315 واصل‌ شد، و از استحضار از قرار منعقده‌ بين‌ دولت‌ انگلستان‌ و شيخ‌خزعل‌، كه‌ اكنون‌ اول‌ دفعه‌ است‌ به‌اطلاع‌ دولت‌ دوستدار میرسد، نهايت‌ تعجب‌ حاصل‌ گرديد، كه‌ آن‌ دولت‌ فخيمه‌، با وجود مناسبات‌ حسنه‌ فيمابين‌ و بر خلاف‌ رسوم‌ و مقررات‌ بين‌المللی چگونه‌ چنين‌ قراردادی را كه‌ منافی حق‌ حاكميت‌ دولت‌ ايران‌ میباشد، با يك‌ نفر تبعة‌ مسلّمة‌ ايران‌ جايز دانسته‌ و حوزه‌ اقتداراتی برای مشاراليه‌ و اعقاب‌ او در خاك‌ ايران‌ قائل‌ شده‌اند. دولت‌ ايران‌ قرارداد مزبور را به‌هيچوجه‌ نمیتواند به‌رسميت‌ بشناسد و خود را محق‌ّ میداند كه ‌نسبت‌ به‌چنين‌ اقدامی پرتست‌ نمايد و نيز زحمت‌ افزا میشود، كه‌ دولت‌ ايران‌ هيچ‌وقت‌ وساطت‌ و دخالت‌ هيچ‌ دولت‌ خارجی را در عمل‌ خوزستان‌ و شيخ‌خزعل‌ كه‌ از امور داخلی مملکت‌ ايران‌ است‌ نمیپذيرد. اما اين‌ كه‌ در مراسلة‌ خود، دولت‌ ايران‌ را مسؤول‌ وقوع‌ خسارات‌ دانسته‌اند، لازم‌ است‌ خاطر شريف‌ را متوجه‌ سازم‌ كه‌ بايد تصديق‌ بفرمايند، كه‌ پس‌ از آنكه‌ يك‌ نفر تبعه‌ و گماشتة‌ دولت‌ ايران‌ در يك‌ قسمت‌ از خاك‌ اين‌ مملكت‌ كه‌ با ساير قطعات‌ آن‌ از حيث‌ واقع‌ بودن‌ تحت‌ اقتدار و اختيار دولت‌ ايران‌ هيچ‌ تفاوت‌ و مزيّت‌ ندارد، بنای تمرّد و طغيان‌ گذارد، و با اينكه‌ دولت‌ برای مصلحت‌ با او منتهای مدارا و مماشات‌ را نموده‌، و بالاخره‌ آن‌ متمرّد اظهار ندامت‌ و معذرت‌ كرده‌ و دولت‌ به‌همان‌ نظر مصلحت‌، معذرت‌ او را پذيرفته‌ و معذلك‌ مشاراليه‌ به‌وظايف‌ تبعيت‌ و اطاعت‌ خود عمل‌ ننمايد، چگونه‌ دولت‌ میتواند تحمل‌ اين‌ نافرمانی و ياغيگری را بنمايد، و در صدد مطيع‌ ساختن‌ او برنيايد؟ در انجام‌ اين‌ وظيفه‌ كه‌ قهراً مستلزم‌ سوق‌ قشون‌ و عمليات‌ جنگي است‌، چگونه‌ مسؤوليّت متوجه‌ دولت‌ میشود؟ در اينجا ناگزيرم‌كه‌ خاطر محترم‌ را متوجه‌ سازم‌ كه‌ با وجود قراردادی كه‌ در مراسله‌ دوم‌ به‌اطلاع‌ دولت‌ رسانده‌اند، واضح‌ و مبرهن‌ میشود كه‌ تمرّد و خودسری شيخ‌خزعل‌ نسبت‌ به‌دولت‌ متبوع‌ خود به‌استظهار همين‌ قرارداد و اطمينانی است‌ كه‌ از طرف‌ دولت‌ فخيمه‌ انگلستان‌ داشته‌ است‌، والاّ مشاراليه‌ مسلمّا چنين‌ جسارتی نمیكرد. بنابراين‌ نه‌ تنها دولت‌ ايران‌ هيچگونه‌ مسؤوليّت‌، در خصوص‌ نتايج‌ اين‌ قضيّه‌ ندارد، بلكه‌ مسؤوليّت‌ متوجه‌ مسببين‌ واقعه‌ خواهد بود.

در خاتمه‌ زحمت‌ افزا میشود اينكه‌ مرقوم‌ داشته‌اند دولت‌ اعليحضرت‌ پادشاه‌ انگلستان‌ برای خود اين‌ حق‌ را حفظ‌ میكند، كه‌ به‌هر نحو و طريقی صلاح‌ و مقتضی بدانند از طرف‌ خود اقداماتی برای حفظ‌ و حراست‌ جان‌ و مال‌ رعايای انگليس‌ به‌عمل‌ آورند، لزوماً متذكر میشوم‌، كه‌ در اين‌ موضوع‌ دولت‌ ايران‌ هيچگونه‌ حقی را كه‌ اعمال‌ آن‌ منافی استقلال‌ حاكميت‌ ايران‌ نسبت‌ به‌خاك‌ و اهالی او باشد قائل‌ نيست‌.»

 

ذكاءالملك‌

رئيس‌ اركان‌ حرب‌ كل‌ سرتيپ‌ امان‌الله‌

نمره‌ 4800

 

جواب‌

 

رياست‌ اركان‌ حرب‌ كل‌ قشون‌

«با استحضار از مفاد رمز نمرة‌ 4800 به‌آقای وزير امور خارجه‌ جواباً تذكردهيد:

اولاً - اگر بنا باشد دو مراسله‌ اخير پذيرفته‌ شود، جوابی كه‌ تهيه‌ شده‌ بد نيست‌.

ثانياً- راجع‌ به‌مراسلة‌ هفتة‌ قبل‌ متذكر میشوم‌ كه‌ مراسله‌ نبوده‌، بلكه‌ فقط‌ تلگرافی از سرپرسی لرن‌ توسط‌ قونسول‌ شيراز به‌عنوان‌ من‌ و مشعر بر صلح‌ و عدم‌ تعقيب‌ خزعل‌ بوده‌ كه‌ جواب‌ سخت‌ داده‌ شد. آن‌ هم‌ فقط‌ تلگراف‌ حضوراً قرائت‌ گرديد ولی عين‌ آن‌ تسليم‌ من‌ نشده‌ است‌.

ثالثاً- البته‌ تصويب‌ میكنم‌ مراسلات‌ وارده‌ و جوابيه‌ را با يك‌ عدّه‌ از وكلا، تحت‌ شور و مداقّه‌ در آوريد.

رابعاً- در موضوع‌ جلو رفتن‌ قوا و يا توقّف‌ آن‌ اطلاعاً اشعار میدارم‌ كه‌ البته‌ پيش‌ رفته‌، هيچ‌ مانعی مرا از اين‌ عزم‌ باز نخواهد داشت‌.»

 

وزير جنگ‌ و فرمانده‌ كل‌ قوا

7 قوس‌ - نمره‌ 4181

 

 

 

حركت‌ به‌«لنگير»

 

يكشنبه‌ 8 قوس‌

بعد از دو شب‌ توقّف‌ در اردوگاه‌ اوليه‌ «زيدون‌»، صبح‌ امروز، مطابق‌ امری كه‌ داده‌ شده‌ بود به‌طرف‌ مركز اردو كه‌ در «لنگير» است‌ حركت‌ كرديم‌. بيابانی خشك‌ پيش‌ آمد كه‌ از هيچ‌ طرف‌، علائم‌ خرمی و شادابی در آن‌ به‌نظر نمیرسيد. فقط‌ رودخانه‌ «زهره‌» كه‌ به‌طور مارپيچ‌ آب‌ گل‌آلود خود را از اين‌ بيابان‌ میگذراند نشان‌ زندگی محسوب‌ میشد.

 

 

تشويش‌ اردوی غرب‌

 

در طول‌ طريق‌ من‌ متفكر و واقعاً ناراحت‌ بودم‌ و كمتر با كسی صحبت‌ میداشتم‌. تمام‌ توجّهم‌ به‌طرف‌ قشونی بود كه‌ از طرف‌ لشگر غرب‌ امر به‌تجهيز داده‌، و بايستی از خط‌ خرم‌آباد و لرستان‌ عبور كرده‌، و از مناطق‌ صعب‌العبور و جبال‌ شامخه‌ سفر نموده‌ و از ميان‌ طوايف‌ لر بگذرد.

لرستان‌ قطعه‌ايست‌ كوهستانی و پوشيده‌ از جنگلهای انبوه‌. جلگه‌ها و دشتهای خرم‌ آن‌ را، سلاسل‌ جبالی احاطه‌ كرده‌ است‌، كه‌ جز تنگه‌های باريك‌ و گردنه‌های خطرناك‌ لغزنده‌ معبری ندارند. سالها است‌ كه‌ طوايف‌ چادرنشين‌ اين‌ ولايت‌ از موقع‌ استثنايی مستحكم‌ خود و از ضعف مركز استفاده‌ كرده‌ و لرستان‌ را حصاری فتح‌ نشدنی ساخته‌ بودند. دولت‌ ايران‌ هم‌ اگر قشونی میفرستاد، و يا مخارجی میكرد، فقط‌ بنا بر تقاضای حكام‌ و مأمورينی بود كه‌ از مركز میرفتند، و قصدی جز گرفتن‌ پول‌ و ظاهرسازی نداشتند. اين‌ سياست‌ خائنانه‌ حكام‌ از طرفی لرها را خودسر و بيباك‌ كرده‌، و از طرفی دولت‌ را مرعوب‌ ساخته‌ بود. زيرا كه‌ طوايف‌ لر مطمئن‌ شده‌ بودند كه‌ تمام‌ مساعی دولت‌ در مقابل‌ يك‌ حمله‌ آنها با يك‌ تقديمی كه‌ به‌حكام‌ بروجرد میدهند هباوهدر است‌. و دولت‌ هم‌ معتقد گشته‌ بود كه‌ لرها به‌قدری قوی هستند كه‌ قلع‌ و قمع‌ آنها از محالات‌ است‌.

قشون‌ من‌ بود كه‌ لرها را مطيع‌ و لرستان‌ را فتح‌ كرد.

از اين‌ خاك‌ بود كه‌ بايستی ستون‌ لشكر غرب‌ گذشته‌، وارد شهرهای شمالی خوزستان‌ بشود. چون‌ نه‌ تلگرافی داشتم‌ و نه‌ وسيلة‌ استخباری، در انديشه‌ بودم‌ كه‌ آيا اين‌ قشون‌ از لرستان‌ گذشته‌، يا به‌حملة‌ لرها دچار گشته‌ است‌؟ والی پشتكوه‌ و خزعل‌ و بعضی از خوانين‌ بختياری كه‌ معاهده‌ بسته‌ بودند و لرها را تحريك‌ میكردند، قصدشان‌ اين‌ بود كه‌ از هر طرف‌ راه‌ را برقشون‌ من‌ مسدود سازند.

باری حيران‌ بودم‌ كه‌ چگونه‌ از حال‌ اين‌ اردو خبر بيابم‌! فقط‌ انگليسيها تلگراف‌ داشتند. نمیشد هم‌ كه‌ از آنها كسب‌ خبر نمايم‌. به‌علاوه‌ با سابقه‌ای كه‌ در اين‌ امر داشتند، ممكن‌ بود راست‌ نگويند و حقايق‌ را نوع‌ ديگر جلوه‌ دهند.

 

 

ورود به‌«لنگير»

 

عصر وارد «لنگير» شديم‌. اين‌ نقطه‌ هم‌ جزء ناحيه‌ زيدون‌ است‌ و با منزل‌ شب‌ گذشته‌، شش‌ فرسخ‌ فاصله‌ دارد. نظاميها طاق ‌نصرتی بسته‌ بودند. به‌محض‌ ورود از عدّة‌ متمركز در «لنگير» سانی ديدم‌ و ابلاغيه‌ ذيل‌ را صادر نمودم‌:

 

ابلاغيه‌

 

اركان‌ حرب‌ كل‌ قشون‌

«1- 8 قوس‌ وارد لنگير، مركز فعلی اردوگاه‌ شدم‌. در ساعت‌ 8 عصر همين‌ روز مطابق‌ راپرتی كه‌ به‌واسطة‌ پستهای ارتباطيه‌ رسيد، معلوم‌ شد خزعليان‌ مواقع‌ خود را تخليه‌ كرده ‌و رفته‌اند.

2- ستونهای قسمتهای عمده‌ قوای اصفهان‌ ما متناوباً وارد بهبهان‌ شده‌ و میشوند.

3- قوای تجهيزية‌ شمال‌ غرب‌، از كرمانشاه‌ به‌طرف‌ پشتكوه‌ و از خط‌ پشتكوه‌ به‌جانب‌ دزفول‌ رهسپار و عازم‌ میشوند.

4- تا دو روز ديگر از قرارگاه‌ كنونی لنگير به‌طرف‌ مركز خوزستان‌ حركت‌ مینمايم‌.»

 

رئيس‌الوزرا و فرمانده‌ كل‌ قوا - رضا

نمره‌ 4201

 

بعد از سان‌ در چادرهايی كه‌ زير درختان‌ سدر برپا كرده‌ بودند، استراحتی شد. آفتاب‌ در ميان‌ گردوغبار اردو و بخار افق‌ غايب‌ يا مفقود شد.

 

 

مواقع‌ اشرار

 

از اول‌ خاك‌ «زيدون‌» تا اين‌ نقطه‌ كه‌ قرارگاه‌ اردو است‌، تمام‌ در قلمرو قوای هواداران‌ خزعل‌ و خزعل‌ بود. برادر ميرعبدالله‌ پدرزن‌ خزعل‌ بر اين‌ عدّه‌ رياست‌ داشت‌. حسين‌خان‌ بهمه‌ای نيز در «قلعه ‌اعلی» و سالار ارفع‌ بختياری در ميان‌ بهبهان‌ و رامهرمز بودند. امير مجاهد رياست‌ کل قشون را داشت‌ و سيار بود.

ولی بعد از ورود لشكر جنوب‌، قدم‌به‌قدم‌ با جنگهای شديد عقب‌ نشسته‌اند، و برادر ميرعبدالله‌ كشته‌ شد. فعلاً هم‌ مسافت‌ بين‌ من‌ و قوای دشمن‌ زياده‌ از چند فرسخ‌ نيست‌.

خزعليان‌ و ساير معاهدين‌ كميتة‌ «قيام‌ سعادت‌»، تصور ورود مرا به‌اين‌ نقطه‌ نكرده‌ بودند، و اصلاً باور نداشتند كه‌ در اثر تجربيات‌ يكصدوپنجاه‌ سالة‌ دورة‌ قاجاريه‌، برای رئيس‌الوزرا همت‌ و مجالی باشد كه‌ بر خوشگذرانيهای تهران‌ پشت‌ پا زده‌ و با اين‌ مشقّت‌ خود را به‌صحنة‌ كارزار برساند.

چنانكه‌ مكرر گفته‌ام‌، گزارشات‌ دورة‌ قاجاريه‌ و رخوتی كه‌ به‌تبعيت‌ سلاطين‌، در ادارة‌ مردم‌ پيدا شده‌ بود، در هيچ‌ عهدی نظير ندارد. دولت‌ ايران‌ قبل‌ از من‌ اسمی بلامسمی بود. حتی از حيث‌ نفرات‌ قشونی هم‌ مركز، همواره‌ تحت‌الشعاع‌ و مقهور ملوك‌الطوايف‌ و فرمانفرمايان‌ عشاير محسوب‌ میشد. خوانين‌ اطراف‌ كمترين‌ خراجی نداده‌، بلكه‌ همه‌ساله‌ مبالغ‌ هنگفتی به‌عنوان‌ حراست‌ راهها و عدم‌ تجاوز به‌شهرها، خود را دستي ‌بگير قلمداد میكردند. همين‌ خزعل‌ و والی پشتكوه‌ و خوانين‌ بختياری، و همين‌ ايلات‌ جنوب‌ و غرب‌ كه‌ امروز نقشة‌ خود را برای تزلزل‌ من‌ طرح‌ريزی كرده‌ و به‌نام‌ «قيام‌ سعادت‌»، به‌شرارت‌ و فساد و كندن‌ ريشة‌ مملكت‌ مشغول‌اند، ساليان‌ دراز است‌ كه‌ حق‌ حاكميت‌ خود را نسبت‌ به‌دولت‌ ايران‌ محفوظ‌ داشته‌، اكنون‌ كه‌ مرا در مقابل‌ خود میبينند جز به‌كار بردن‌ تمام‌ قوا و دفاع‌ از مالكيت‌ مطلقة‌ خود چاره‌ای ندارند. آيا تقصير زمامداران‌ يكصدوپنجاه‌ سالة‌ اخير چه‌ نوع‌ خذلانی درپی خواهد داشت‌؟ آنها تمام‌ اوقات‌ را به‌شقاوت‌ و سفاكی و بیاعتباری گذرانيده‌ و از اثر بیاعتباری خود ايالتی مثل‌ خوزستان‌ را فراموش‌ كرده‌ و اجازه‌ داده‌اند چهارنفر خودسر بی هنر، عنوان‌ تجزيه‌ و تفكيك آن‌ را در دماغ‌ خود بپرورانند، تا جايی كه‌ شروع‌ به‌تجهيزات‌ مسلح‌ نموده‌ و بر ضد مركزيت‌ مملكت‌ قيام‌ و اقدام‌ نمايند.

شاه‌ در پاريس‌ نشسته‌ و به‌لهوولعب‌ مشغول‌ است‌ و به‌تصور اينكه‌ كوچكترين‌ و يا بزرگترين‌ صدمه‌ای را به‌من‌ متوجه‌ سازند، اجازه‌ میدهد كه‌ خزعل‌ و خزعليان‌ برضد مركزيت‌ مملكت‌ قيام‌ مسلح‌ نمايند. در كوچكترين‌ سلولهای دماغی خود خطور نمیدهد، كه‌ اگر اين‌ قيام‌ عاقبت‌ به‌منفعت‌ اشرار خاتمه‌ يابد، ديگر مركزی وجود نخواهد داشت‌ كه‌ او زمامداری آن‌ را براي خود مسجل‌ ديده‌ باشد. مگر نمیبيند كه‌ خارجيها تا چه‌اندازه‌ مرا تعقيب‌ كرده‌ و چه‌ اولتيماتومها و نتهايی است‌ كه‌ پیدرپی و گاه‌وبيگاه‌ حضوراً و غياباً و كتباً و شفاهاً به‌بدرقة‌ مسافرت‌ من‌ ايثار مینمايند؟

مگر خوزستانيان‌ امروزه‌، با داشتن‌ وطن‌فروشان‌ مستقلی، مثل‌ خزعل‌، خود را مطيع‌ اوامر و رعيت‌ شاه‌ میدانند كه‌ او در تحريك‌ باطنی آنها خود را دلخوش‌ كرده‌ و از زوايای قهوه‌خانه‌های پاريس‌، سيم‌ تحريك‌ و آشوب‌ را به‌جانب‌ آنها امتداد داده‌ است‌؟ از اين‌ تحريك‌ و القای فساد چه‌ فايده‌ و حظی خواهد برد؟ چه‌ لذتی به‌او عايد خواهد شد كه‌ ببيند قشون‌ ايران‌ با رعايای ايران‌ دست‌ به‌گريبان‌ گشته‌، خون‌ يكديگر را جاری و آرزوی خارجيان‌ را اقناع‌ میكنند؟

مگر تصور كرده‌ است‌ كه‌ كميتة‌ قيام‌، همين‌ قدر كه‌ مقاوله‌نامه‌ و يا قسم‌نامة‌ خود را به‌پاريس‌ نزد شاه‌ فرستاد و عمليات‌ خود را فرع‌ اجازة‌ او قرار داد، حقيقتاً بعد از فتح‌ و بعد از تخريب‌ اساس‌ مملكت‌، باز در تجزية‌ ايالات‌ و تحكيم‌ امارات‌ و استقلال‌ موقعيت‌ خود از او اجازه‌ خواهند خواست‌ كه‌ هركدام‌ بساط‌ پادشاهی خود را در يك‌ گوشه‌ از مملكت‌ بگسترند؟

خزعل‌ خود را فعلاً «اميرخوزستان‌» معرفی میكند. جرايد بين‌النهرين‌ و امارات‌ جزيرهٌ‌العرب‌ نيز بشاشت‌ قلب‌ و خرمی چهرة‌ خود را به ‌او اهدا میكنند. سياستمداران‌ حقيقی نيز باطناً باد درآستين‌ آنها انداخته‌ و كلاه‌ گوشة‌ آنان‌ را به‌مواعيد آتيه‌ خود برق‌ مصنوعی میدهند!

آيا در تمام‌ اين‌ مواعيد فريبنده‌، و در اعماق‌ هر يك‌ از اين‌ وعدووعيدها كمترين‌ روزنة‌ نوری هم‌ برای شاه‌ بازگذارده‌اند ؟

مسافرتهای شاه‌ به‌اروپا، غالباً از راه‌ بين‌النهرين‌ و بالاخص‌ از راه‌ محمّره‌ بوده‌ است‌ و در اياب‌وذهاب‌، مختصر وجهی از طرف‌ خزعل‌ به‌ايشان‌ تقديم‌ میشد. تقديم‌ اين‌ وجوه‌ حسيات‌ مودت‌آميزی را فيمابين‌ توليد كرده‌ و اجازة‌ انعقاد كميتة‌ قيام‌ نيز مربوط‌ به‌همين‌ حسيات ‌است‌.

چون‌ اتومبيلها در بوشهر مانده‌ بودند و طی مسافات‌ بعيده‌ با اسب‌ تأخيری بیهنگام‌ بود، تلگراف‌ كردم‌ اتومبيلها را به‌وسيلة‌ كشتی به‌«هنديجان‌» بياورند، كه‌ از آن‌جا به‌«ده‌ملا» آمده‌ ما را به‌اهواز برسانند.

دبير اعظم‌ رئيس‌ تحريرات‌ من‌، تلگرافات‌ و راپرتهای واصله‌ را از نظرم‌ گذرانيد. از جمله‌ تلگرافی از خزعل‌ بود كه‌ پس‌ از وصل تلگرافی كه‌ از ديلم‌ به‌او مخابره‌ كرده‌ بودم‌ و اميدوار شدن‌ از عفو من‌، مخابره‌ كرده‌ و عين‌ آن‌ به‌قرار زير است‌:

 

 

تلگراف‌ خزعل‌

 

مقام‌ منيع‌ حضرت‌ اشرف‌ اعظم‌ آقای رئيس‌الوزرا و فرمانده‌ كل‌ قوا دامت‌ عظمته‌

«زيارت‌ تلگراف‌ مبارك‌ كه‌ مبنی بر اظهار مرحمت‌ نسبت‌ به‌اين‌ فدوی واقعی بود، بردرجات‌ استظهار و اميدواريم‌ افزوده‌، با كمال‌ اميدواری مراحم‌ مبذوله‌ را عرض ‌شكرگزاری تقديم‌، و بقای آن‌ وجود مبارك‌ را برای سرپرستی ايران‌ و ايرانيان‌ از خداوند خواستارم‌.

فدوی را به‌«هنديجان‌» احضار فرموده‌ بوديد. هر چند علت‌ مزاج‌ و ضعف‌ قوه‌ كه‌ چندی است‌ شدت‌ كرده‌ مانع‌ وصول‌ اين‌ نعمت‌ بوده‌، معذلك‌ از فرط‌ اشتياق‌ به‌شرفيابی حضور مبارك‌ با نهايت‌ آرزومندی به‌زيارت‌، هر صوب‌ را امر و مقرر فرمايند به‌قصد زيارت‌ حضور مبارك‌ حركت‌ میكنم‌. اميدوارم‌ به‌مساعدت‌ بخت‌ و اقبال‌ هر چه‌ زودتر به‌شرف‌ حضور مبارك‌ نائل‌ گردم‌. برای هدايت‌ راه‌، يكی از فدويزادگان‌ را به‌حضور مبارك‌ میفرستم‌، كه‌ برای تعيين‌ شرفيابی از بندگان‌ حضرت‌ اشرف‌ عالی اخذ دستورات‌ بنمايد.»

 

فدوی - خزعل‌

 

 

در جواب‌ به‌او نوشتم‌:

 

تلگراف‌ شما را در «لنگير» قرارگاه‌ اردو، ديدم‌. چون‌ من‌ به‌طرف‌ «ده‌ملا» حركت‌ میكنم‌، به‌طوريكه‌ درخواست‌ كرده‌ايد، يكی از پسرهای خود را به‌«ده‌ملا» نزد من‌ بفرستيد.

 

لنگير - قرارگاه‌ اردو

دهم‌ قوس‌

 

تلگرافات‌ تهران‌

 

دو تلگراف‌ ذيل‌ را هم‌ وزير خارجه‌ مخابره‌ نموده‌ بود:

 

«حضور مبارك‌ حضرت‌ اشرف‌ آقای رئيس‌الوزرا دامت‌ عظمته‌

پس‌ از وصول‌ دو مراسلة‌ اخير سفارت‌ در شب‌ پنجشنبه‌، همان‌ ساعت‌ صورت‌ آن‌ را به‌اركان‌ حرب‌ كل‌ فرستادم‌، حضور مبارك‌ مخابره‌ شود، و صبح‌ روز بعد هم‌ بر حسب‌ مسؤوليّت‌ مشتركه‌ و اينكه‌ آقای ذكاءالملك‌ سمت‌ كفالت‌ رياست‌ وزرا را دارند، به‌منزل‌ ايشان‌ رفته‌ مراسلات‌ را ارائه‌ و چنين‌ اظهار عقيده‌ نمودم‌:

بهتر است‌ كه‌ اين‌ مسأله‌ مابين‌ دو نفر مكتوم‌ مانده‌ تا نظريات‌ حضرت‌ اشرف‌ برسد. ايشان‌ صلاح‌ ديدند ساير آقايان‌ وزرا هم‌ مطلع‌ شوند. تلفن‌ شد. آمدند و تصميم‌ گرفتند كه‌ وزارت‌ خارجه‌ جوابی حاضر نمايد. عصری منزل‌ بنده‌ بيايند كه‌ آن‌ مراسله‌ جوابيه‌ را ديده‌ به‌عرض‌ برسد. اگر تصويب‌ فرموديد با اطلاع‌ مجلس‌ يا بدون‌ اطلاع‌ مجلس‌ به‌سفارت‌ نوشته‌ شود. وزارت‌ خارجه‌ مراسله‌ را خيلی ساده‌ فقط‌ پرتست‌ به‌مسأله‌ قرارداد با شيخ‌ و اينكه‌ معلوم‌ میشود مخالفت‌ او كه‌ يك‌ نفر نوكر و تبعة‌ ايران‌ است‌ با دولت‌، به‌اتكای چنان‌ قراردادی بوده‌ كه‌ مخالف‌ قانون‌ بين‌الملل‌ و هر اصولی است‌. ولی آقايان‌ چنان‌ صلاح‌ ديدند، كه‌ نسبت‌ به‌ساير مسائل‌ و مداخلات‌ سفارت‌ در كارهای شيخ‌ اسم‌ برده‌ شود. در صورتيكه‌ عقيده‌ بنده‌ و وزارت‌ خارجه‌ اين‌ بود كه‌ اصلاً نبايد مذاكرات‌ شفاهی و وساطت‌ آنها را كه‌ خالی روی كاغذ برده‌اند، متعرض‌ جواب‌ شده‌ و تصديق‌ نماييم‌ كه‌ مذاكراتی در بين‌ بوده‌، به‌هر حال‌ مراسلة‌ جوابيه‌ به‌عرض‌ رسيده‌ است‌. البته‌ تصديق‌ میفرمايند كه‌ بنده‌ با مسؤوليّت‌ مشتركه‌، يك‌ مسؤوليّت‌ شخصی هم‌ نسبت‌ به‌مصالح‌ خود كه‌ مربوط‌ به‌امور وزرا نيست‌، دارم‌. به‌اين‌ لحاظ‌ عقيده‌ام‌ اين‌ شدكه‌ با مذاكرات‌ ديپلماسی، سفارت‌ را حاضر به‌استرداد اين‌ مراسلات‌ نموده‌. از اين‌ نقطه‌نظر ملاقاتی با سفارت‌ نموده‌، مذاكراتی شد كه‌ به‌وزارت‌ خارجه‌ لندن‌ و سر پرسی لرن‌ اطلاع‌ بدهند. خلاصة‌ مذاكرات‌ اين‌ بود كه‌ ارسال‌ اين‌ مراسلات‌ و انتشار آن‌ در مجلس‌ و مواقع‌ عامه‌ يك‌ تنفر عمومی را تجديد خواهد نمود كه‌ سه‌ سال‌ قبل‌ روزافزون‌ بود و سرپرسی لرن‌ در مدت‌ اقامت‌ خود در تهران‌، با مساعدت‌ رئيس‌الوزرا موفق‌ به‌بازگشت‌ آن‌ شده‌، و مناسبات‌ حسنه‌ تاحدی مستقر گرديده‌ بود. در اينصورت‌ چون‌ دولت‌ ايران‌ نمیخواهد در اين‌ حسن‌ روابط‌ خللی وارد آمده‌، تنفر عمومی تجديد شود و اهالی ايران‌ دولت‌ انگليس‌ را دولت‌ جابری تصور كنند، نه‌ فقط‌ برخلاف‌ مناسبات‌ آنها، بلكه‌ برخلاف‌ حقوقی كه‌ در تمام‌ دنيا جاری است‌ بشناسند. البته‌ مذاكرات‌ خيلی مفصلتر بود، لهذا خاطر نشان‌ مینمايد صلاح‌ اين‌ است‌ كه‌ اين‌ مراسله‌ را عيناً به‌سفارت‌ مسترد داشته‌، وگمان‌ میكنم‌ نسبت‌ به‌عمل‌ خوزستان‌ هم‌ در صورتيكه‌ شيخ‌ تسليم‌ قطعی خود را ابراز نمايد، جواب‌ داده‌ شود، به‌قسمي كه‌ دولت‌ با هر رعيت‌ و نوكر مطيع‌ خود رفتار مینمايد.

قرار شد كه‌ تلگرافاتی به‌لندن‌ و لرن‌ نموده‌ موافقت‌ آنها را با اين‌ اظهاراتی كه‌ ابلاغ‌ خواهد نمود به‌استرداد اين‌ مراسلات‌ جلب‌ كند. عقيدة‌ بنده‌ اين‌ است‌ اگر به‌اين‌ ترتيب‌ موفق‌ شويم‌، مشكلات‌ و كشمكشها تخفيف‌ حاصل‌ نمايد.

چنان‌ استنباط‌ كردم‌ كه‌ خودشان‌ هم‌ ملتفت‌ سوء اثر فرستادن‌ چنين‌ مراسله‌ای به‌دولت‌ ايران‌ شده‌ باشند. زيرا میگفت‌ تعليماتی رسيده‌ كه‌ مراسلة‌ راجع‌ به‌قرارداد با شيخ‌ را، قونسول‌ بوشهر به‌آقای رئيس‌الوزرا فعلاً ابلاغ‌ ننمايند. اگر چه‌ عدم‌ ابلاغ‌ مراسله‌ به‌حضرت‌ اشرف‌، مراسلة‌ واصله‌ به‌وزارت‌ خارجه‌ را بیاثر نمینمايد، به‌هر حال‌ اگر اين‌ نظر بوده‌ و اقداماتی كه‌ نموده‌ام‌ صحيح‌ میدانند، اگر مقتضی باشد قوا در فرونتها به‌حال‌ توقّف‌ بماند، تا نتيجة‌ اين‌ مذاكرات‌ معلوم‌ شود.

در خاتمه‌ جسارت‌ مینمايد كه‌ بنده‌ از يك‌ قسمت‌ از همقطارها كه‌ سياست‌ دوشاخه‌بازی نموده‌، صلاح‌ نظريات‌ خود را بر صلاح‌ مملكت‌ و شخص‌ حضرت‌ اشرف‌ در باطن‌ مقدّم‌ میدارند و عملياتی میكنند، خوشوقت‌ نيستم‌. و مسائلی در غيبت‌ حضرت‌ اشرف‌ ملاحظه‌ نموده‌ام‌، كه‌ اگر به همين ‌حال‌ باقی بماند ترجيح‌ میدهم‌ كه‌ در مراجعت استدعای معافيت‌ خود را بخواهم‌.»

مشارالملك‌

 

حضور مبارك‌ حضرت‌ اشرف‌ آقای رئيس‌الوزرا دامت‌ عظمته‌

«در تعقيب‌ تلگراف‌ مفصل‌ ديروز، جمعه‌، به‌استحضار خاطر مبارك‌ میرسانم‌. امروز شنبه‌ رسماً شارژ دافر انگليس‌ را به‌وزارت‌ خارجه‌ خواستم‌. هرطور بود مراسلة‌ راجعه‌ به‌قرارداد را پس‌ داده‌، تفصيل‌ را به‌هيأت‌ وزرا اظهار كردم‌. بعد مفصلاً به‌عرض‌ خواهدرسيد.»

مشارالملك‌

 

همچنين‌ در زمينة‌ تلگرافهای فوق‌، حكومت‌نظامی تهران‌ نيز چنين‌ راپرت‌ داد:

 

مقام‌ منيع‌ بندگان‌ حضرت‌ اشرف‌ رئيس‌الوزرا وزير جنگ‌ دامت‌ عظمته‌

«محترماً معروض‌ میدارد عين‌ خبری را كه‌ رويتر اطلاع‌ داده‌ است‌، رمزاً حضور مبارك‌ معروض‌، و خاطر مبارك‌ را مستحضر میدارد:

 

تهران‌

از قراری كه‌ نقل‌ میكنند انگليس‌ دو فقره‌ يادداشت‌ به‌دولت‌ ايران‌ داده‌. در يادداشت‌ اولی چنين‌ اشعار میشود كه‌ سردار سپه‌ در جنوب‌ ايران‌ شروع‌ به‌عمليات‌ نظامی نموده‌. و در يادداشت‌ ثانوی انگليس‌ تقاضا میكند كه‌ پيشرفت‌ قوای دولت‌ به‌طرف‌ محمّره‌ به‌فوريت‌ موقوف‌ بشود، و اظهار میدارد كه‌ خزعل‌ تحت‌الحماية‌ انگليس‌ میباشد، و با تصدّی به‌اتخاذ اقدامات‌ جدّی برخلاف‌ منافع‌ انگليس‌ و ايران‌، تمام‌ مسؤوليّت‌ خسارتیكه‌ ممكن‌ است‌ در نتيجة‌ عمليات‌ به‌اراضی خوزستان‌ و معادن‌ نفت‌ انگليس‌ وارد آيد، به‌عهدة‌ دولت‌ ايران‌ واگذار میكنند. محافل‌ سياسی و اجتماعی از مداخلة‌ انگليس‌ در امور داخلي ‌ ايران‌ و حمايت‌ علنی انگليس‌ از شيخ‌خزعل‌ بسيار مشوش‌ شده‌اند.»

حكومت‌نظامی تهران‌ و توابع‌ - سرتيپ‌ مرتضی

نمره‌ 36

 

اين‌ تلگراف‌ را از لنگير به‌كفيل‌ رياست‌ وزرا مخابره‌ كردم‌:

 

جناب‌ مستطاب‌ اجل‌ آقای ذكاءالملك‌ وزير ماليه‌ دام‌ اقباله‌

«تلگرافی كه‌ با رمز اركان‌ حرب‌ كل‌ قشون‌ راجع‌ به‌مراسلات‌ وارده‌ از سفارت‌ انگليس‌ مخابره‌ كرده‌ بوديد در قرارگاه‌ اردو ملاحظه‌ شد. من‌ همانطور كه‌ هميشه‌ طرفدار استشارة‌ امور بوده‌ام‌، فوق‌العاده‌ متأسفم‌ كه‌ در اين‌ مملكت‌ حقايق‌ امور خيلی زود فراموش‌ میشود، و در ضمن‌ مشاوره‌ كه‌ قاعدة‌ كليه‌ قضايا، سابقه‌ و لاحقه‌اش‌، بايد روشن‌ و آشكارگردد، متأسفانه‌ تمام‌ به‌مرحلة‌ استتار و فراموشی محول‌ و منجر میگردد. در اينصورت‌ با مسؤوليّتي كه‌ من‌ در پيشگاه‌ اين‌ مملكت‌ عهده‌دار هستم‌، از اين‌ به‌بعد هر مراسله‌ای كه‌ از هر سفارتخانه‌ای در هر باب‌ برسد، هيأت‌ دولت‌ مكلف‌ هستند كه‌ عين‌ آن‌ را به‌من‌ مراجعه‌ داده‌، كسب‌ تكليف‌ نمايند تا هر جوابی لازم‌ داشته‌ باشد، تعيين‌ و با نظر دولت‌ به‌مقام‌ اجرا و عمل‌ گذارده‌ شود. با اين‌ ترتيب‌ و در مقابل‌ مسؤوليّت‌ قانونی و وجدانی و اخلاقیخود صرفه‌ و صلاح‌ مملكت‌ زياده‌ از حد انتظار منظور نظر واقع‌ خواهدگرديد.»

رئيس‌الوزرا و فرمانده‌ كل‌ قوا

 

چون‌ در جرايد تهران‌ ظاهراً خبر اسيرشدن‌ سی نفر انگليسی انتشار يافته‌، تلگراف‌ ذيل‌ را درتكذيب‌ آن‌ به‌حكومت‌نظامی مخابره‌ كردم‌:

 

حكومت‌ نظامی تهران‌ و توابع‌

«از قراری كه‌ به‌من‌ اطلاع‌ میدهند در جرايد تهران‌ يا در يك‌ جريده‌، خبری انتشار يافته‌ به‌اين‌ عنوان‌ كه‌ در جنگهای خوزستان‌ سینفر هم‌ انگليسی اسير شده‌ و به‌واسطة‌ اسارت‌ آنها مذاكراتی بين‌ من‌ و نمايندة‌ انگليس‌ جريان‌ پيدا كرده‌ است‌. اگر چه‌ از طرف‌ شما تاكنون‌ راپرتی نرسيده‌، معهذا تحقيق‌ كنيد ببينيد منشاء اين‌ خبر چه‌ بوده‌ و از كجاست‌؟ در چه‌ روزنامه‌ای انتشار پيدا كرده‌ است‌؟ مراتب‌ را توضيحاً راپرت بدهيد.»

رئيس‌الوزرا و فرمانده‌ كل‌ قوا

 

ده‌ ملا

 

پنجشنبه‌ 12 قوس‌

قبل‌ از ظهر وارد «ده‌ملا» شديم‌. راه‌ از «سويره‌» تا اين‌ قصبه‌ دوفرسخ‌ يا قدری بيشتر است‌. همه‌ جا جاده‌ به‌طرف‌ جنوب‌ سير میكند و به‌امتداد رودخانه‌.

«هنديجان‌» كه‌ مهمترين‌ قصبة‌ اين‌ ناحيه‌ است‌ هم‌ رودخانة‌ «زهره‌» را كه‌ از كنارش‌ عبور میكند، هم‌ ناحيه‌ جنوب‌ «ده‌ملا» را و هم‌ خليج‌ كوچك‌ دريا را به‌نام‌ خود كرده‌ است‌.

 

سردار لشكر

منزلی در كنار رودخانه‌ «زهره‌» تهيه‌ شده‌ بود. هنگامی كه‌ قدم‌ میزدم‌ و در جريان‌ حركات‌ اين‌ رودخانه‌ خوش‌اسم‌ وكثيرالاسم‌ تفكر میكردم‌ اتومبيلهايی نمايان‌ گرديد و سردارلشگر (شيخ‌عبدالكريم‌) پسرخزعل‌ وارد شد. پس‌ از ادای مراسم‌ مراسلة‌ ذيل‌ را كه‌ جوابش‌ نيز درج‌ ميشود از طرف‌ پدر رسانيد:

 

قربان‌ حضور مبارك‌ شوم‌

«خيلی از بدبختی خود متأسفم‌ كه‌ موقعی به‌شرف‌ افتخار زيارت‌ دست‌خط‌ مبارك‌ تلگرافی نائل‌ شدم‌، كه‌ به‌واسطة‌ شدت‌ مرض‌، به‌جهت‌ استعلاج‌، محمّره‌ رفته‌ بودم‌. اينك‌ حسب‌الامر، خانزاد عبدالكريم‌ را به‌استقبال‌ و تشرف‌ حضور مبارك‌ فرستاده‌، مراتب‌ فدويت‌ بنده‌ را از بذل‌ عطوفت‌ و مرحمتی كه‌ فرموده‌ايد تقديم‌ عرض‌ مینمايد. اميد است‌ كه‌ از تشريف‌ فرمايی محمّره‌، چاكر را مفتخر فرموده‌ و از اين‌ مرحمت‌ مزيد بر عوالم‌ فدويت‌ و چاكريم‌ فرمايند.

امر امر مبارك‌ است‌.»

خزعل‌

 

جواب‌

 

آقای سردار اقدس‌

«سردار لشكر به‌«ده‌ملا» آمد. مرا ملاقات‌ و مورد توجه‌ و تلطف‌ واقع‌ گرديد. مراسلة‌ شما را هم‌ ارائه‌ داد. ملاحظه‌ كردم‌. نظر به‌مذاكرات‌ شفاهی مشاراليه‌ راجع‌ به‌كسالت‌ مزاج‌ شما، و اينكه‌ قادر به‌سواری اتومبيل‌ نبوده‌، و فقط‌ با جهاز میتوانيد حركت‌ نماييد، برای رفع‌ اين‌ زحمت‌ فوق‌الطاقه‌، تصويب‌ میكنم‌ كه‌ با همان‌ وسيله‌ جهاز به‌اهواز عزيمت‌ نماييد. من‌ هم‌ چون‌ خط‌ سيرم‌ از اهواز است‌، و بدواً به‌آنجا خواهم‌ آمد، درهمانجا مرا ملاقات‌ خواهيد نمود.»

رئيس‌الوزرا و فرمانده‌ كل‌ قوا

 

اين‌ جوانی است‌ بلندقامت‌ و سيه‌چرده‌، از رفتار و گفتارش‌ علامت‌ سادگی و صميميت‌ نمايان‌ است‌. از جانب‌ خزعل‌ عذرخواهيها كرد. گناه‌ را به‌مفسده‌جويان‌ و مغرضين‌ داخلی و خارجی نسبت‌ داد، و تقاضا كرد از اين‌ نقطه‌ به‌محمّره‌ بروم‌ و از خيال‌ عزيمت‌ به‌اهواز صرفنظر نمايم‌. من‌ میدانستم‌ قصدش‌ چيست‌. در تمام‌ صفحه‌ خوزستان‌ دلسوختگان‌ و شاكيان‌ بسيار بودند، كه‌ اغلب‌ در اهواز توقّف‌ داشتند. خزعل‌ میخواست‌ مرا مستقيماً به‌محمّره‌ ببرد، تا اين‌ اشخاص‌ مجال‌ تظلم‌ نيابند.

از جمله‌ راپرتهايی كه‌ میرسيد، يكی اين‌ است‌ كه‌ درج‌ میشود:

«عده‌ كثيری از اهالی محمّره‌ و آبادان‌ و اهواز را شيخ‌ محبوس‌ و تبعيد نموده‌. سلطان‌حسين‌خان‌ نظامی را كه‌ در شوشتر بود به‌اتفاق‌ حاجی محمدحسين‌ شوشتری توسط ‌قلیخان‌ نام‌، كه‌ يكی از اعيان‌ شوشتر است‌ دستگير و در اهواز توقيف‌ نموده‌. شيخ‌عاصی و شيخ‌ عوفی كه‌ از مشايخ‌ بنیطرف‌ و حويزه‌ هستند، و قريب‌ ده‌ سال‌ بود كه‌ از تعديات‌ شيخ‌، از وطن‌ خود هجرت‌ و تحت‌الحفظ‌ در حوالی عماره‌ اقامت‌ داشتند، چندی قبل‌ شيخ‌ عاصی را توسط‌ نماينده‌ سياسی عماره‌ جلب‌ به‌محمّره‌ نموده‌ و بدواً او را حبس‌ و ثانياً او را مسموم‌ نمود.»

خلاصه‌، نظر به‌اين‌ قبيل‌ راپرتها، به‌پسر شيخ‌ گفتم‌:

«خير حتماً بايد به‌اهواز و ساير شهرهای خوزستان‌ بروم‌ و مخصوصاً از حال‌ قشون‌ لرستان‌ كه‌ بايد به‌دزفول‌ برسد استفسار نمايم‌.»

در اين‌ وقت‌ نكته‌ای به‌خاطرم‌ رسيد و آن‌ كشف‌ حقيقت‌ امر بود.

«چون‌ قشون‌ لرستان‌ به‌موانعی برخورده‌، و عشاير لر به‌مخالفت‌ و ممانعت‌ آنها قيام‌ كرده‌اند بايد به‌زودی خود را به‌دزفول‌ برسانم‌، و بيشتر قصدم‌ از رفتن‌ از استخبار حال‌‌ اين‌ ستون‌ است‌.»

پسر شيخ‌ بلاتأمل‌ گفت‌:

«پريشب‌ قشون‌ وارد دزفول‌ شده‌ است‌.»

من‌ از كشف‌ اين‌ حقيقت‌ و اصغای مژده‌ سلامت‌ اين‌ لشكر به‌حدّی مشعوف‌ شدم‌ كه‌ كمتر وقتی آن‌ حالت‌ را در خود ديده‌ام‌، زيرا كه‌ چند شبانه‌روز حواسم‌ را مشغول‌ داشته‌ بود. اما محض‌ حصول‌ اطمينان‌ ظاهراً باور نكردم‌ و پرسيدم‌:

«از كجا اطلاع‌ يافته‌ايد؟»

گفت‌:

«از سيم‌ انگليسیها خبر رسيده‌ است‌.»

در اينجا بر من‌ محقق‌ گشت‌ كه‌ مطابق‌ راپرتهای سابق‌، انگليسيها كاملاً مواظب‌ سير قشون‌ هستند و در سر هر دستگاه‌، مأمور مخصوصی گماشته‌اند كه‌ اخبار را سانسور كند، و آنچه‌ برای خودشان‌ فايده‌ دارد به‌من‌ نرسد. چون‌ دولت‌ ايران‌ سيم‌ ندارد بیاطلاعی فرمانده‌ قشون‌ از قسمتهای مختلف‌ لشكر، معلوم‌ است‌ كه‌ تا چه ‌اندازه‌ اسباب‌ خسران‌ مملكت‌ و سپاه‌ فرمانده‌ آن‌ ممكن‌ است‌ بشود. با تمام‌ فقری كه‌ بودجة‌ قشونی و بودجة‌ مملكت‌ دارد، همان‌ ساعت‌ امركردم‌ به‌هر قيمتی است‌، دستگاههای تلگراف‌ بیسيم‌ وارد كنند، و در مركز مملكت‌ و مراكز عمده‌ نصب‌ كنند كه‌ رفع‌ احتياج‌ از خارجی بشود. اميدوارم‌ در ورود به‌تهران‌ به‌نصب‌ دستگاههای تلگراف‌ بیسيم‌ مبادرت‌ كنم‌.

بالاخره‌ پس‌ از استماع‌ خبر ورود قشون‌ خرم‌آباد به‌دزفول‌، مشعوف‌ شدم‌ كه‌ محاصره‌ای را كه‌ شيخ‌خزعل‌ و متفقين‌ او دربارة‌ من‌ انديشيده‌ بودند، معكوس‌ ساخته‌ و عين‌ آن‌ را در مورد خودشان‌ مجری داشته‌ام‌، و با ستونهای لشكر خود مركز فساد را محصور ساخته‌ام‌. در اينصورت‌ چاره‌ای ندارند جز اينكه‌ از خط‌ دريا فرار كنند يا به‌استقبال‌ من‌ قدم‌ بردارند.

پسر شيخ‌ كه‌ ديد در هر صورت‌ من‌ عازم‌ اهواز خواهم‌ شد، ساكت‌ شد. او را به‌وزير پست‌وتلگراف‌ سپردم‌ كه‌ پذيرايی و نوازش‌ كنند.

شب‌ تلگراف‌ ذيل‌ از امير لشكر غرب واصل‌ شد كه‌ خبر ورود به‌دزفول‌ را تأييد میكرد:

 

مقام‌ منيع‌ بندگان‌ حضرت‌ اشرف‌ اعظم‌ فرمانده‌ كل‌ قوا دامت‌ عظمته‌

«با كمال‌ احترام‌ به‌عرض‌ مبارك‌ میرساند:

ستون‌ 1 اعزامی به‌دزفول‌ يوم‌ 4 در سر «آب‌ زالو»، امروز به‌قلعه‌ «زره‌» خواهند رسيد و ستون‌ 3 چهارم‌ قوس‌ در بالای «كيالان‌» و ستون‌ 4 در همان‌ تاريخ‌ در «ميشون‌» بوده‌اند واز اين‌ قرار به‌طور قطع‌ بعدازظهر هفتم‌ يا ظهر هشتم‌، قوا وارد دزفول‌ خواهد گرديد و نظر به‌تعليماتی كه‌ وسيله‌ جاسوسين‌ و طياره‌ها به‌عمل‌ آمد، از طرف‌ طوايف‌ «جودگی» و«ميرها»، استقبال‌ شايانی در بين‌ راه‌ از اردوی اعزامی به‌عمل‌ آمده‌ و مخصوصاً چادرهای خودشان‌ را نزديك‌ به‌جاده‌ عبور اردو زده‌ و بدون‌ وحشت‌ در جای خودشان‌ باقی، وكاملاً به‌مراحم‌ بندگان‌ حضرت‌ اشرف‌ دامت‌ عظمته‌ اميدوار هستند. حسب‌ الامر مبارك‌ (نمره‌ 9641) از طوايف‌ فوق‌الذكر، امنيه‌ سوار و پياده‌ استخدام‌ و مشغول‌ خدمتگزاری میباشند. فقط‌ كسی كه‌ وحشت‌ داشته‌، «ايمان‌خان‌» بوده‌ كه‌ آن‌ هم‌ در صدد است‌ به‌تأمين‌ ساير ميرها در اردو حاضر شود. تبليغات‌ و ابلاغيه‌هايی كه‌ ميان‌ طوايف‌ به‌وسيله‌ طياره‌ ريخته‌ شده‌، فوق‌العاده‌ اسباب‌ تزلزل‌ آنها را فراهم‌ و در مقابل‌ عظمت‌ قشون‌ سر تسليم‌ و انقياد خم‌ كرده‌، و با توجهات‌ بندگان‌ حضرت‌ اشرف‌، بدون‌ هيچ‌ سانحه‌ای، اردو پيشرفت‌ خود را به‌استقامت‌ دزفول‌ تعقيب‌ مینمايد.»

امير لشكر غرب‌ - احمد

 

نايب‌ ارفع‌الملك‌ از ديلم‌ به‌وسيله‌ تلگراف‌ اطلاع‌ داد كه‌ در نتيجة‌ پرواز طياره‌ معلوم‌ كرده‌است‌، در يك‌ كيلومتری شمال‌ معشور، عده‌ای قريب‌ 850 نفر پياده‌ و 450 سوار ديده‌ است‌. ، كه‌ به‌عجله‌ خود را به‌ساحل‌ میرسانيده‌اند. از اين‌ قرار بقية‌ قوای خزعل‌ در دريا يا دهات‌ ساحلی پناهگاهی میجويند.

 

 

 

 

 

 

 

از ده‌ملا به‌اهواز

 

جمعه‌ 13 قوس‌

صبح‌ در اتومبيل‌های خود كه‌ بنابر دستور سابق‌ از راه‌ «هنديجان‌» به‌«ده‌ملا» آورده‌ بودند، نشسته‌ به‌طرف‌ اهواز حركت‌ كرديم‌. پسر شيخ‌خزعل‌ با چهره‌ سيه‌فام‌ در اتومبيلی نشسته‌ و برای هدايت‌ ما جلو افتاد. به‌خاطرم‌ گذشت‌ كه‌ هميشه‌ راهنمايی غراب‌ را مشؤوم‌ میدانسته‌اند و من‌ امروز به‌مباركی و با فتح‌ و فيروزی طی مسافت‌ میكنم‌ و يادم‌ آمد كه‌ اگر ناصرالدين‌شاه‌ حاضر بود، و اين‌ خيال‌ از ذهنش‌ میگذشت‌ حتماً پسر شيخ‌ را راهنما قرار نمیداد. اعتقاد او به‌اوهام‌ و تطيّر به‌حدّی بود كه‌ روزی در موقع‌ سان‌ يك‌ نفر سوار پيش‌ آمد كه‌ بگذرد. اتفاقاً كلاه‌ ازسرش‌ افتاد. شاه‌ اين‌ را به‌فال‌ بد گرفت‌ و از ادامه‌ سان‌ صرفنظر كرد. يقين‌ دارم‌ در اين‌ موقع‌ نه‌ فقط‌ پسر شيخ‌ را راهنما قرار نمیداد بلكه‌ از سفر خوزستان‌ میگذشت‌. اما من‌ هيچ‌وقت‌ به‌اين‌ قبيل‌ موهومات‌ اعتقاد نداشته‌ و شعر عنصری را همواره‌ به‌خاطر میآورم‌ كه‌ میگويد:

 

چو مرد بر هنر خويش‌ ايمنی دارد رود به‌ديده‌ دشمن‌ به‌جستن‌ پيكار

نه‌ رهنمای به‌كار آيدش‌، نه‌ اختر گر نه‌ فال‌گير به‌كار آيدش‌، نه‌ فال‌ شمار

 

مخصوصاً محض‌ مخالفت‌ و بیاعتنايی به‌خرافات‌ و اوهام‌ در موقع‌ حركت‌ از تهران‌، هر چند يكی دو نفر از همراهان‌، مرا به‌تأخير يكی دوروزه‌ موعظه‌ كردند، نپذيرفتم‌ و در 13 عقرب‌ حركت‌ كردم‌. اين‌ روز و اين‌ برج‌ را برای سفر مناسب‌ نمیدانستند و من‌ اعتنايی به‌موهومات‌ آنها نكردم‌. امروز هم‌ كه‌ 13 قوس‌ است‌ مخصوصاً به‌من‌ خاطرنشان‌ كردند كه‌ از عزيمت‌ به‌شهر اهواز خودداری نمايم‌.

راه‌، در يك‌ زمين‌ مسطح‌ بی فرازونشيبی میگذشت‌. در اين‌ خاك‌ يك‌ قطعه‌ سنگ‌ به‌دست‌ نمیآيد و همه‌ جا اثر دست‌ خلاق‌ رودخانه‌ها پيداست‌ كه‌ ذره‌ ذره‌ اين‌ خاك‌ حاصلخيز را از كوهسار شمالی جدا كرده‌ و در قلب‌ خليج‌ فارس‌ فرو برده‌ و سدی ابدی بنا گذارده‌اند. به‌قسمی كه‌ امروز ديگر خليج‌ فارس‌ مسافتی بعيد، خود را با احترام‌ عقب‌ برده‌ است‌. قشون‌ فاتح‌ من‌ نيز قدم‌به‌قدم‌ خزعليان‌ را عقب‌ نشانده‌ و اين‌ خاك‌ گرامی را از وجود قشونی كه‌ خزعل‌ به‌جبر و تهديد تا «زيدون‌» فرستاده‌ بود، پاك‌ كرد.

 

 

خوزيان‌

 

گاهی دهات‌ و چادرهای ايرانی ديده‌ میشد كه‌ ساكنان‌ آنها ملبس‌ به‌لباس‌ عرب‌ و متكلم‌ به‌زبان‌ عرب‌ بودند، و دولت‌ به‌آنها اعتنايی نكرده‌ و در چنگال‌ خزعل‌ رها كرده‌ تا به‌تدريج‌ نه‌ تنها دارايی و حيثيّت‌ خود را از دست‌ بدهند، بلكه‌ به‌اصطلاح‌ نسبت‌ به‌ايران‌ به‌كلی بيگانه‌ شوند. زبان‌ خود، مليّت‌ خود، شرافت‌ خود را فراموش‌ كنند و هيچ‌ متذكر نشوند كه‌ آنها يادگار اشخاصی هستند كه‌ يك‌ روزی نخستين‌ دولت‌ متمدن‌ دنيا را در اين‌ خاك‌ تشكيل‌ میدادند.

پادشاهان‌ ايران‌ از تقويت‌ آنها خودداری كردند و اعراب‌ از خارج‌ مرز قدم‌به‌قدم‌ پيش‌ آمده‌، آداب‌ و رسوم‌ و زبان‌ خود را پيشرفت‌ دادند، و اين‌ ايرانيان‌ را ظاهراً عرب‌ كردند. ليكن‌ قلب‌ آنها ايرانی مانده‌ بود زيرا كه‌ ديديم‌ به‌محض‌ پيدا شدن‌ پرچم‌ سپاه‌ ايران‌، از خزعل‌ بريده به‌دولت‌ ملحق‌ شدند.

عربها تازه‌ به‌خوزستان‌ آمده‌اند و به‌تدريج‌ نژاد اصلی خوزی را به‌شهرها رانده‌اند. در عهد صفويه‌ احوالات‌ سيد مشعشع‌ و عصيان‌ (70) ساله‌ او و اخلافش‌ معروف‌ است‌. شاه ‌اسمعيل‌ مثل‌ قاجار در خواب‌ نبود. بدون‌ فوت‌ وقت‌ لشكر آورد و آل‌ مشعشع‌ را خاضع‌ و مقهور كرد، و تا اقصای خوزستان‌ لشكر راند، ولی بعد از انقياد، باز حكومت‌ را در خاندان‌ او باقی گذارد. حدودی كه‌ به‌سيد فلاح‌ حاكم‌ خوزستان‌ واگذار كرد عربستان‌ خواندند تا با ايالت‌ خوزستان‌ مشتبه‌ نشود. قاجاريه‌ اين‌ غلط‌ را، از نادانی و سستی توسعه‌ داده‌ و بر تمام‌ ايالت‌ اطلاق‌ كردند. من‌ در مركز، امر كردم‌ اين‌ استقبال‌ زشت‌ را موقوف‌ ساخته‌ و اين‌ ايالت‌ را به‌نام‌ حقيقی و شريف‌ خود يعنی خوزستان‌ بخوانند. و به‌تمام‌ ادارات‌ دستور دادم‌ كه‌ ابداً اين‌ ولايت‌ را عربستان‌ ننويسند. شاه‌اسمعيل‌، اگر چه‌ فاتح‌ بزرگی بود و دلی بيدار داشت‌، اما طرفداری از اشخاصی كه‌ اظهار تشيع‌ میكردند نقطه‌ ضعف‌ قلب‌ او را تشكيل‌ میداد. آل‌ مشعشع‌ را كه‌ به‌كلی مقهور بودند، به‌واسطه‌ تشيع‌ دوباره‌ قدرت‌ بخشيد. اين‌ طايفه‌ تا صفويه‌ را ضعيف‌ میديدند، سر برمیداشتند و هر وقت‌ قوتی در آنها میيافتند در چادرهای خود میخزيدند. علاوه‌ بر سركشيهايي كه‌ میكردند و قتل‌ و غارتی كه‌ در خوزستان‌ مرتكب‌ میشدند، در زمان‌ حمله‌ افغانها نيز خيانتهايی به‌قشون‌ ايران‌، كه‌ به‌مقابلة‌ افغان‌ میرفت‌، نمودند كه‌ به‌علت‌ آن‌ به‌كلی اساس‌ دولت‌ صفويه‌ منهدم‌ شد.

 

 

جنايات‌

 

در اول‌ محرم‌ 1314، هنگام‌ مغرب‌، همين خزعل‌ جمعی تروريست‌ را وادار كرد كه‌ به‌خانه‌ برادر رفته‌ و او را بكشند. خود نير رفت‌ و در گوشه‌ای پنهان‌ شد. جانيان‌ وارد گشتند و او را و 14 نفر از اقوام‌ را در خون‌ كشيدند. بعد برای اينكه‌ هيچ‌ يك‌ از دودمان‌ جابر نتواند با او مخالفت ‌كند، يك‌ يك‌ برادرزادگان‌ را به‌سختترين‌ عقوبات‌ كشت‌. سنبه‌ تفنگ‌ در آتش‌ نهاد و سرخ‌ كرد و در چشم‌ دو نفر از برادرزادگان‌ خود فرو برد. كور شدند و كله‌ شان‌ آماس‌ كرد. ولی نمردند. تا اين‌ اواخر زنده‌ بودند و عمر خود را در گوشة‌ خانه‌ به‌تقاضای مرگ‌ میگذرانيدند. يكی از اقوام‌ ديگر خود را با وجود كمال‌ مساعدتی كه‌ در مورد قتل‌ مزعل‌ با وی كرده‌ بود باز زهر داد و كشت‌. برادرزادة‌ ديگر داشت‌ موسوم‌ به‌حنظل‌ كه‌ از وی ظنين‌ بود، همواره‌ او را به‌مخاطرات‌ میافكند و به‌محاربات‌ ميان‌ اعراب‌ مأمور میكرد، اما او برخلاف‌ آرزوی شيخ‌ خزعل‌ كشته‌ نمیشد. ناچار وی را مسموم‌ ساخت‌. مشايخ‌ نصار و ادريس‌ و مقدم‌ را در «فيليه‌» محبوس‌ و مقتول ‌نمود.

بعد از قتل‌ برادر و برادرزاده‌های خود و تصرف‌ تمام‌ منابع‌ ثروت‌ آن‌ حدود، شيخ‌خزعل‌ سه ‌وسيله‌ مهم‌ برای پيشرفت‌ كار خود تهيه‌ ديده‌ بود. يكی پول‌ كه‌ بی محابا رشوت‌ میداد و صرف‌ میكرد. ديگر، ترور كه‌ بی دغدغه‌ وجدانی به‌كار میبرد و بالاخره‌ تكيه‌ به‌اجانب‌، كه‌ بدون‌ هيچ‌ ندامت‌ و ناموس‌ به‌آن‌ متشبث‌ میشد.

اگر يك‌ مركز قوی و ايران‌شناس‌ و ايران‌پرستی وجود داشت‌، البته‌ اين‌ وسايل‌ را درهم‌ میشكست‌. ولی چه‌ سود كه‌ دولت‌ ايران‌ از آوازه‌ و شهرت‌ اين‌ وسايل‌ سه‌ گانه‌ چنان‌ مرعوب‌ شده‌ كه‌ اساساً جرئت‌ نمیكرد تحقيقی كند و عملاً امتحان‌ نمايد.

عشاير كوچك‌ در مراكز ايالات‌، و اوباش‌ و الواط‌ در داخله‌ شهرها از دولت‌ باج‌ سبيل‌ میگرفتند، و مزد غارتگری و قتل‌ و بیناموسی خود را به‌نام‌ قراسورانی و غيره‌ میستاندند. در اين‌ صورت‌ معلوم‌ است‌ خزعل‌ در انتهای خاك‌ ايران‌ به‌چه‌ آسودگی و سرعتی شالوده‌ سلطنت‌ خود را میريزد. بدواً لقب‌ نصرت‌الملكی و بعدها سردار ارفع‌ و سردار اقدس‌ و درجه‌ اميرتومانی و اميرنويانی به‌دست‌ آورد. حكامی كه‌ از مراكز فرستاده‌ میشدند، نمیدانم‌ چه‌ نامی برايشان‌ بگذارم‌، نوكر - غلام‌ - مزدور و بالاخره‌ همه‌ دلال‌ خزعل‌ بودند. به‌ثمن‌ بخس‌ ايالتی را میفروختند. ای كاش‌ از حق‌ نظارت‌ و حكمرانی خود فقط‌ صرفنظر میكردند. اين‌ عمال‌ دولت‌ وسيله‌ میشدند كه‌ درباريان‌ تهران‌ رشوه‌ بگيرند و شاه‌ را بترسانند و ضربت‌ مهلكی به‌قلب‌ اقتدارات‌ دولت‌ فرو ببرند. شاه‌ ايران‌ بر حسب‌ عادت‌ خود كه‌ با يك‌ تعظيم‌ و قربانت‌ شوم‌ وچند اشرفی مملكت‌ بخشی میكرد، اقتدار و مالكيت‌ خزعل‌ را بر يك‌ قطعه‌ زمينی كه‌ قريب‌2000 فرسخ‌ مربع‌ مساحت‌ دارد شناخت‌ و فرمان‌ همايونی صادر فرمود كه‌ «از كنار شط‌العرب‌ تا فلاحيه‌ و از آبادان‌ تا حوالی شوشتر، ملك‌ آقای شيخ‌ باشد!»

اين‌ ايران‌ فروشی در هيچ‌ تاريخی نظير ندارد. دهات‌ خالصه‌ را به‌رايگان‌ از دست‌ میدادند. اما تا حال‌ كسی نشنيده‌ است‌ كه‌ پادشاهی يك‌ ايالت‌ را به‌ملكيت‌ واگذار كند.

اين‌ فرمانها، بهانه‌ بود. فیالحقيقه‌ بیفرمان‌ و رضايت‌ شاه‌ هم‌، شيخ‌، خود را مالك‌ مصر ايران‌ میدانست‌. تمام‌ منابع‌ عايدات‌ را به‌تصرف‌ درآورد و از عوايد زراعت‌ و نخلستان‌ و تجارت‌ وگمرك‌ گرفته‌ تا پست‌ترين‌ مشاغل‌ مثل‌ حمالی و دلالی و مرده‌شويی ماليات‌ گرفت‌، و حرف ‌عاليه و دانيه‌ را به‌كنترات‌ داد. اگر شخصی زنبيلی در دست‌ داشت‌ و در سواحل‌ آبادان‌ يا محمّره‌ پياده‌ میشد، يك‌ نفر حمال‌ خود را معرفی میكرد كه‌ آن‌ را ببرد. اگر صاحب‌ زنبيل‌ امتناع‌ نموده‌، میخواست‌ خود حمل‌ نمايد، عاقبت‌ كار به‌مشاجره‌ میكشيد. حمال‌ قانوناً اعتراض‌ میكرد كه‌ شيخ‌ از ما ماليات‌ میگيرد و اين‌ كار را كنترات‌ داده‌ است‌. ما مجبوريم‌ هر چيزی را حمل‌ كنيم‌ و استفاده‌ نماييم‌ و شما نيز نمیتوانيد بدون‌ دادن‌ وجه‌ حمالی اسباب‌ خود را ببريد. يك‌ نفر آخوند حق‌ رسيدگی به‌دعاوی را كنترات‌ كرده‌ است‌. شيخ‌ بايد هر قسم‌ دعاوی را لباس‌ شرعی پوشانده‌ و به‌اين‌ محضر منحصر به‌فرد بفرستد. معلوم‌ است‌ آخوند كنتراتی و قاضی منحصر و اجباری چگونه‌ احقاق‌ حق‌ خواهد كرد، و چگونه‌ طرفی را كه‌ قسطی از وجه‌ كنترات‌ او را بتواند مستهلك‌ نمايد برطرف‌ ديگر كه‌ جز حقانيت‌ سرماية‌ ندارد ترجيح‌ خواهد داد.

مـرده‌شويخانه‌، قمـارخانه‌ و شيره‌كشخانه‌ تمـام‌ كنترات‌ است‌، و مستاجـرين‌ برای استفادة‌ خـود در

توسعه‌ اين‌ قبيل‌ منهيات‌ خودكشی میكنند. اداره‌ گمرك‌ مال‌التجاره‌ را كه‌ به‌نام‌ شخص‌ شيخ‌ وارد و صادر میشود، معاف‌ میداند و جرئت‌ نگاه‌ كردن‌ ندارد. در اينصورت‌ كدام‌ مال‌التجاره‌ است‌ كه‌ مال‌ شيخ‌ نباشد؟

هر روز عدلهای بسياری با اين‌ طلسم‌ و دهانبند، كه‌ نام‌ «شيخ‌خزعل‌» باشد، وارد و خارج‌ میشود و اداره‌ گمرك‌ كه‌ تقويتی از مركز نمیيابد با حسرت‌ به‌آن‌ مینگرد.

در صفحه‌ خوزستان‌ هر كسی سر بردارد و مخالفت‌ كند يا اسمی از تهران‌ و ايران‌ ببرد فوراً مالش‌ غارت‌ و خودش‌ كشته‌ میشود. اوباش‌ و الواط‌ را بر نقاط‌ مختلفه‌ تسلط‌ داده‌ و يكی از دزدان‌ معروف‌ را به‌رياست‌ طوايف‌ نزديك‌ شوشتر گماشته‌ است‌.

شاه‌ ايران‌ اصلاً به‌امتداد ساوه‌ نگاه‌ نمیكرد، مبادا نگاهش‌ به‌جانب‌ خوزستان‌ بيفتد. شاه‌ درسفرهايی كه‌ پیدرپی به‌اروپا میكرد، شيخ‌ را از اين‌ قدرت‌ تبريك‌ میگفت‌ و دوهزار ليره‌ از خزعل‌ گرفته‌ چشم‌ بر هم‌ میگذاشت‌. خزعليان‌ آن‌ نواحی هنگام‌ عبور احمدشاه‌ با كمال‌ افتخار میگفتند «شيخ‌، شاه‌ ايران‌ را خلعت‌ داد.»

بعد از فراغت‌ از سركوبی اشرار ترك‌ و كرد و لر به‌خوزستان‌ توجه‌ كردم‌. به‌ماليه‌ امر دادم‌ كه‌ بیدغدغه‌ در صدد تصرف‌ املاك‌ دولت‌ برآيد و ماليات‌ و عايدات‌ آن‌ نواحی را وصول‌ كند. ماليه‌ شروع‌ كرد. شيخ‌ با تعجب‌ تمام‌، اعتراض‌ نمود و جواب‌ قانونی شنيد. متغير شد و امنای ماليه‌ و ساير مأمورين‌ دولت‌ را تحت‌ فشار آورد. بعضی از آنها كه‌ فرزند ايران‌ بودند به‌هر سختی تن‌ در داده‌، مقاومت‌ كردند و از مركز استمداد نمودند و بعضی از آنها مثل‌ ثقة‌الملك‌ حاكم‌ و رضاقلی خان‌ به‌پول‌ خزعل‌ فريفته‌ شدند و از وی تقويت‌ كردند. سرهنگ‌ باقرخان‌، رئيس‌ساخلوی شوشتر، مجبور به‌ترك‌ خوزستان‌ شد و به‌مركز حركت‌ كرد و رضاقلیخان‌ نوكر خزعل شده‌ خزعليان‌ را مشق‌ میداد و به‌نام‌ كميتة‌ «قيام‌ سعادت‌» احكام‌ و دستوراتی صادر نمود و هواداران‌ خزعل‌ را به‌قيام‌ و شورش‌ دعوت‌ كرد.

شيخ‌خزعل‌ به‌نواحی و اطراف‌ و ميان‌ قبايل‌ سفر نمود و به‌آنها وانمود كرد كه‌ دولت‌ میخواهد املاك‌ موروثی ما را بگيرد و مالياتهای گزاف‌ ببندد. پس‌ خود را امير خواند و بنا برشهرت‌ 15000 جمعيت‌ گرد آورد. به‌مجمع‌ اتفاق‌ ملل‌ و مجلس‌ شورا، تلگراف‌ كرد و به‌علمای اعلام‌ مقيمين‌ عتبات‌ عريضه‌ نوشت‌ و مرا غاصب‌ خواند و خود را حامی قانون‌ و كيفردهندة‌ گناهكاران‌ و تكيه‌گاه‌ دين‌ و دولت‌.........

 

عين‌ مراسلة‌ عربی او به‌آقايان‌ علما با ترجمه‌ از اين‌ قرار است‌:

 

 

اهواز 10 صفر 1343

ثقهٌ‌الاسلام‌ حضرت‌ ميرزا عبدالحسين‌ نجل‌ آيهٌ‌الله‌الشيرازی دامت‌ بركاته‌

«بعدالسّلام‌ و تقديم‌ واجب ‌الاحترام‌ غير خفی علی حضرتكم‌، انّ الامهٌ الايرانيهٌ‌ كانت ‌قد فادت‌ بالنفس‌النفيس‌ و ضحت‌النفوس‌الزكيهٌ‌ فی سبيل‌الحصول‌ علیالمشروطيهٌ ‌المقدّسهٌ‌، و هی شوراءالمقدسهٌ‌ الّتی امرالله‌ بوجوبها فیالقران‌العظيم‌ و علی لسان ‌نبيّه‌الكريم‌.

فاعلنت‌المشروطيهٌ‌ بمقتضیالاحكام‌القانون‌الاساسی كل‌ ذلك‌ جری وفق‌ اساس‌الذي ‌امر به‌مرحوم‌ آيهٌ‌الله‌الخراسانی طاب‌ ثراه‌ فاطمئن‌ الخاص‌ّ والعام‌ّ، علیالّدين‌ والشّرف ‌والمال‌ والحياهٌ‌ فی جميع‌ الاقطار الايرانيهٌ‌ ولكن‌ اتضّح‌ جليّاً ان‌ّ هناك‌ من‌ تغلب‌ علي ‌شأنهاالدّستوری و ارغمه‌ علیالمهاجرهٌ‌ و‌ تسلط علی مقدّرات‌الامهٌ‌ با سرها و سلب‌حرّيهٌ ‌المجلس‌ الملّی بالتّهديد والتّوعيد والبطش‌ الشّديد و استبدّ بالسّلطهٌ‌ استبداد، لم‌يسبق‌ له‌ مثيل‌ و لم‌يكنف‌ بذلك‌، بل‌ تظاهر بالّرعيهٌ‌ فی اعلان‌الجمهوریالّتی لم‌ يقصد منهاالا اخلال‌الاحكام‌ الدّينيّهٌ‌ و تغيير المذهب‌الحنيف‌ الي ‌‌الطّرق‌البلشفيهٌ‌ و ماشا بهما ليتّم له‌التفرّد بالحكم‌ و يفتخر بانّه‌ لم‌يكن‌، قدغلب‌ دولهٌ‌ فقط‌ بل‌ انمّا احدث‌ انقلاباً دينيّاً ايضاً ولكن‌ يابیالله‌ الا ان‌ يتم‌ّ نوره‌ فانّنا معاشر عربستان‌ با جمعنا مع حلفائناالبختياريهٌ‌ و ساير جيراننا من‌ كافهٌ‌الايالات‌، نعلن‌ طاعتنا لدولهٌ ‌الملكيّهٌ‌الدستوريهٌ ‌‌‌الدموكراتيهٌ‌الصحيحهٌ‌، و ان‌ّ كل‌ فردنا مستعد الی اراقهٌ‌ آخر كل‌ قطرهٌ‌ من‌ دمه‌ فیالسبيل‌ عن‌ حياض‌ دينه‌ و مذهبه‌ و مشروطيّهٌ‌، بلاده‌ و نظراً الی ما ذكر فمن‌ عشاير عربستان‌، مع‌ حلفائهم‌، قائمون‌ علی ساق‌ و قدم‌ و علی ظهورالخيل‌ ينادون‌ علناً با علي صوتهم‌ قائلين‌، تريد حفظ‌المشروطيّهٌ‌ نطلب ‌اعادهٌ‌الشاه‌ الی مقره‌ و سلطنته‌ الدّستوريهٌ‌، نطلب‌ تطبيق‌ احكام‌القانون‌الاساسّی تريد ان‌يكون‌ مجلس‌ الامهٌ‌ حرّاً يدير شئون‌الدولهٌ‌ كما، يوحی اليه‌ ضميره‌ من‌العدل‌ والانصاف ‌نطلب‌ بكل‌ قوانا اعلاء كلمهٌ‌ محمّد رسول‌الله‌ و حفظ‌ احكام‌الدّين الشّريف‌ والشّريعهٌ‌المطّهرهٌ تحت‌ رعايهٌ‌ سادات‌ ديننا حجج‌الاسلام‌ و آيات‌الله‌ فیالانام‌، تريد ان‌يكون‌ جميع‌الافراد فی ايران‌، آمنين‌ مطمئنين‌ علی دينهم‌ و مقصرتهم‌ و اعراضهم‌ و اموالهم و انفسهم‌ و لماكان‌الامر كذلك‌ها انا اعرض‌ علی حضرتكم‌الحال‌ و المقصد قبل‌ كل ‌عمل و ذلك‌ بصفتی مسلماً و شيعيّاً لتكونوا علی بيّنته‌ من‌الامر كيلايتمكّن‌ من‌ تشويق ‌انظار كم‌السّاميه‌، اولوالاغراض‌ والفسادكما حصل‌، اثناءالحرب‌العامهٌ‌ من‌ سوءالتفاهّم‌ و ذلك‌ ان‌المرحوم ‌السيّدكاظم‌اليزدی طاب‌ ثراه‌ كان‌ قد ارسل‌ تحريراً بلزوم‌المحافظهٌ‌ علیحدود فاض‌ اين‌ كان‌ فامتثلت‌ امره‌ و طبقّته‌ و قد بلغكم‌ قبل‌ عنی و ما نسبت‌ الی الوقته‌ من‌جراء ذلك‌ و يمكن‌الوقوف‌ علی حالهٌ‌الرّوحيهٌ‌ بارسال‌ من‌ تعتمدون‌ عليهم‌ اذا رايتم‌ مناسباً لتطمئنوالحقيقهٌ‌ مقصود ناالمشروعهٌ‌ المارّهٌ‌ذكرها التّی ليس‌ لنا من‌ مقصد سواه‌، فبناء عليه ‌لزما عرض‌ هذالامر، علی حضرتكم‌ لتوسّطوا باخبارالمجلس‌الملّی علی مقصدنا التّی من‌جملتها صيانهٌ‌ حرّيتهم‌المغصوبهٌ‌ و تطلبوا رجوع‌الشاه‌ الی مقرّه‌ و سلطنتهٌ‌المشروعهٌ‌ و اعادهٌ‌ لطبق‌الاحكام‌القانون‌الاساسی فعلا لتكن‌ غير مسئولين‌ عمّا يحدث‌ من ‌الاحوال‌ فیالمستقبل‌ والسّلام‌ عليكم‌ و رحمهٌ‌الله‌».

خزعل‌

 

ترجمه‌ مكتوب‌ شيخ‌خزعل‌

 

اهواز 10 صفر 1343

حضرت‌ ثقهٌ‌الاسلام‌ آقای ميرزاعبدالحسين‌ نجل‌ آيهٌ‌الله‌ شيرازی دامت‌ بركاته‌

 

«پس‌ از تقديم‌ سلام‌ و واجبات‌ احترام‌، مخفی نماند به‌حضرت‌ عالی، پس‌ از آنكه‌ ملت‌ ايران‌ از بذل‌ نمودن‌ نفوس‌ نفيس‌ و قربانی نمودن‌ نفوس‌ زكيه‌ در راه‌ رسيدن‌ به‌مشروطيت‌ مقدسه‌، كه‌ همان‌ شورايی است‌ كه‌ خداوند امر به‌موجب‌ آن‌ در قرآن‌ مجيد و در لسان‌ پيغمبر اكرم‌ فرموده‌، مضايقه‌ ننمودند، مقصودشان‌ حاصل‌ و مشروطيت‌ ايران‌ به‌مقتضای مواد قانون‌ اساسی اعلان‌ و مطابق‌ اساسی را كه‌ مرحوم‌ آيهٌ‌الله‌ خراسانی طاب‌ثراه‌ امرفرمودند جريان‌ يافت‌، و عموم‌ مردم‌ از خاص‌ و عام‌ در تمام‌ اقطار ايران‌ بر مال‌ و جان‌ و دين‌ و شرف‌ خود اطمينان‌ حاصل‌ نمودند. ولی چنين‌ واضح‌ و آشكار گرديده‌ كه‌ بر پادشاه‌ مشروطه‌خواه‌ فشار آورده‌، به‌مهاجرت‌ از ايران‌ مجبورش‌ نمودند. بر مقدرات‌ ملت‌ تسلط‌ و آزادی مجلس‌ شورا را سلب‌، و بر آراء و افكار وكلای مجلس‌، تهديد و توعيد و سختی نموده‌، در اين‌ تسلط‌، بر امور به‌طوری استبداد به‌خرج‌ داده‌ كه‌ نظير آن‌ ديده‌ نشده‌، به‌اين‌ هم‌ اكتفا ننموده‌ به‌جمهوريتی كه‌ از آن‌ جز اخلال‌ در احكام‌ دين‌ و تغيير مذهب‌ جعفری به‌طرق‌ بلشويكی و امثال‌ آن‌ چيز ديگری مقصود نداشتند، شروع‌ به‌مقدمات‌ اعلانش‌ نموده‌، تا اينكه‌ حكم‌ استبدادی را به‌خود منحصر نمايد و افتخار كند نه‌ به‌تغيير رژيمی، بلكه‌ به‌يك‌ تغيير و انقلاب‌ دينی. ولكن‌ (يا بیالله‌ الا ان‌ يتم‌ نوره‌) بنابراين‌ ما گروه‌ عربستان‌ با جمعنا، با حلفاء بختياری خود و ساير همسايگان‌ از تمام‌ ايالات‌، اطاعت‌ خود را نسبت‌ به‌دولت‌ مشروطه‌ دموكراسی صحيحه‌ خودمان‌ اعلان‌ میدهيم‌، و هر يك‌ از بذل‌ نمودن‌ آخرين‌ قطره‌ خونش‌ در راه‌ حفظ‌ دين‌ و مذهب‌ و مشروطيت‌ بلادش‌ مضايقه‌ ننموده‌ و مستعد و مهيا و بر پشت‌ اسبها ايستاده‌ايم‌، با صدای بلند فرياد میكنيم‌:

«ما حفظ‌ مشروطيت‌ و رجوع‌ شاه‌ را فوراً به‌مقر و تخت‌ خود میخواهيم‌. تطبيق‌ احكام‌ مواد قانون‌ اساسی را موافق‌ موضوع‌ خواستاريم‌. آزادی مجلس‌ شورای ملی كه‌ بتواند شوؤن‌ دولت‌ و ملت‌ را به‌موجب‌ خيالات‌ خود از روی عدل‌ و انصاف‌ اجرا نمايد میخواهيم‌. با تمام‌ قوا اعلام‌ كلمه‌ محمدرسول‌الله‌ و حفظ‌ احكام‌ دين‌ شريف‌ و شريعت‌ مطهره‌ را با مراعات‌ سادات‌ دين‌ و حجج‌الاسلام‌ و آيات‌الله‌ فیالانام‌ خواهانيم‌. میخواهيم‌ عموم‌ ايرانيان‌ در ايران‌ بر دين‌ و اعتقاد و اعراض‌ و مال‌ و نفس‌ خود مطمئن ‌باشند.» بنابراين‌ مقدمه‌، حضورتان‌ عرض‌ میكنم‌، كه‌ موافق‌ اسلاميّت‌ و تشيع‌ در اين ‌مقصود داخل‌ شده‌ تا به‌خوبی مطلع‌ باشند و چنانچه‌ در اثنای حرب‌ عمومی، سوءتفاهم‌ برای شما فراهم‌ شد، صاحبان‌ اغراض‌ و مفسدين‌، اذهانتان‌ را مشوب‌ ننمايند. چنانچه ‌مرحوم‌ سيدكاظم‌يزدی در آن‌ ايام‌ مكتوبی كه‌ راجع‌ بود به‌حفظ‌ حدود، به‌من‌ نوشته‌ بودند، امتثال‌ امر و تطبيق‌ نمودم‌ و به‌علاوه‌ چيزهايی را كه‌ به‌من‌ نسبت‌ میدادند در وقت‌ خود استماع‌، حاليه‌ برای واقف‌ شدن‌ بر حالت‌ روحی ما، كسانی كه‌ بر آنها اعتماد داريد گسيل‌ فرماييد تا به‌حقيقت‌ مشروعه‌ مقاصد ما مطمئن‌ گرديد، كه‌ ابداً مقصود ديگری جز آن‌ نداريم‌ بنابراين‌ لازم‌ شد كه‌ اين‌ امر را بر حضرت‌ عالی عرضه‌ داشته‌، تا توسط‌ شما مجلس‌ ملی را، كه‌ منجمله‌ مقاصدمان‌ حفظ‌ آزادی مغضوبه‌ آنها است‌ اطلاع‌ دهند، و رجوع‌ شاه‌ را به‌مقر سلطنت‌ و سلطه قانونيّت‌ بطلبند. و احكام‌ قانون‌ اساسي ‌محلی را تطبيق‌ و اعاده‌ دهند. تا اينكه‌ در آينده‌ از واقعات‌ و حادثات‌ مسوؤل‌ نباشيم‌.

والسلام‌ عليكم‌ و رحمهٌ‌الله‌ و بركاته‌»

 

خزعل‌

 

و ترجمه‌ يكی از مراسلاتی كه‌ به‌انگليسيها نوشته‌، درج‌ میشود:

 

ترجمهٌ‌ مراسلهٌ‌ خزعل‌ به‌قونسول‌ انگليس در اهواز.

«ملاحظه‌ میكنيد كه‌ تمام‌ عشاير و مشايخ‌، امروزه‌ مقاصد سوء دولت‌ ايران‌ را فهميده‌ و میدانند كه‌ حكومت‌ حاضره‌ فقط‌ در فكر اين‌ است‌ كه‌ املاك‌ و دارايی آنها را متملك‌ وآنها را به‌خاك‌ بنشاند. مسأله‌ فرامين‌ را برای عمليات‌ خود فقط‌ يك‌ نوع‌ بهانه‌ اتخاذ نموده‌اند. از من‌ پرسيدند: «آيا برای شركت‌ در حفظ‌ حقوق‌ و مصالح‌ آنها حاضر هستم‌ يا خير؟»

من‌ جواب‌ دادم‌:

«البته‌ برای اين‌ مسأله‌ حاضر و تا آخرين‌ نفس‌ جدوجهد خواهم‌ نمود.»

از اين‌ جهت‌ تمام‌ روسای عشاير آمده‌، قرآن‌ مهر كرده‌ و بقيد طلاق‌ قسم‌ خوردند، كه‌بر قول‌ خود ايستادگی نموده‌ و از اين‌ نقشه‌ روگردان‌ نشوند. جنبش‌ حاليه‌ هواداران‌ من‌، هيچ‌ شباهتی به‌سابق‌ ندارد و فیالحقيقهٌ‌ برای دفع‌ تجاوزات‌ دولت‌ ايران‌، همگی حاضر و مصمّم‌ شده‌اند. من‌ شخصاً هيچ‌ اعتمادی به‌تأمينات‌ سردار سپه‌ ندارم‌، بلكه‌ آنها را برای گول‌زدن‌ خود يك‌ نوع‌ وسيله‌ میدانم‌. زيرا در نتيجهٌ‌ اين‌ همه‌ تأمينات‌ كه‌ به‌سفارت‌انگليس‌ داده‌ كه‌ قشون‌ به‌اين‌ سامان‌ نفرستد، ديديم‌ كه‌ قشون‌ برای اين‌ مملكت‌ در راه‌ است‌. صاحبمنصبانی كه‌ از طرف مشاراليه‌ اعزام‌ شده‌اند، همه‌ نوع‌ اقدامات‌ مینمايند كه‌ به‌مصالح‌ من‌ برمیخورد. در صورتيكه‌ از اول‌ وهله‌ يك‌ نوع‌ اطمينان‌ داده‌ شده‌ بود، كه‌ وجود اين‌ صاحبنمصبان‌ برای دولت‌ فقط‌ يك‌ نوع‌ مستحفظ‌ است‌. هر يك‌ از اين‌ صاحبنمصبان‌ كه‌ به‌نقطه‌ای رفته‌اند، افكار و عقايد هواداران‌ مرا نسبت‌ به‌شخص‌ من‌ مسموم‌ و در مسائلی مداخله‌ مینمايند كه‌ به‌كلی از دايره‌ وظيفه‌ آنها خارج‌ است‌. يك‌ روز از ارسال‌ يك‌ نفر حاكم‌ برای آبادان‌ سخن‌ میراند. روز ديگر تعيين‌ كارگزاری را برای آن‌ محل‌ اشاعه‌ میدهد. يك‌ روز میخواهد مأمور بلديه‌ برای محمّره‌ بفرستد. ابداً روزی نمیگذرد كه‌ به‌كار من‌ مداخله‌ نكند. روزنامجاتی كه‌ در تمام‌ اين‌ مدت‌ عليه‌ من‌ و دولت‌ انگليس‌ قيام‌ نموده‌ بودند، هيچ‌ يك‌ از آنها مجازات‌ نشدند و معلوم‌ است‌ اگر پشت‌گرمی نداشتند به‌اين‌ هتاكيها هرگز جرئت‌ نمیكردند. من‌ ديگر ممكن‌ نيست‌ عقيده‌ به‌سردار سپه‌ داشته‌ باشم‌، ولواينكه‌ هزار قسم‌ بخورد. فقط‌ از تأمينات‌ كتبی و قطعی دولت‌ انگليس‌ متقاعد میشوم‌.

شرط‌ اول‌ من‌ اين‌ است‌ كه‌ يك‌ نفر سرباز ايرانی در اينجا نماند. زيرا مادامی كه‌ نظاميان‌ ايرانی اينجا باشند، هميشه‌ موجب‌ اغتشاش‌ و اختلال‌ هستند.

ثانياً تمام‌ فرامين‌ من‌ بايد تأييد و تصديق‌ بشود.

ثالثاً مالياتی كه‌ بر من‌ است‌ بايد به‌همان‌ ميزان‌ سابق‌ باشد. قراردادی كه‌ با مسترمكرميك‌ بسته‌ بودم‌ فقط‌ به‌سبب‌ اين‌ بود كه‌ از پيشنهاداتی كه‌ مقامات‌ انگليس‌ به‌من‌ نموده‌ بودند شك‌ داشتم‌، وگرنه‌ دولت‌ ايران‌ حق‌ نداشت‌ كه‌ آن‌ مخارج‌ هنگفتی كه‌ در ايام‌ جنگ‌ بر من‌ وارد آورده‌ بود منظور ندارد.

اكنون‌ كه‌ دولت‌ ايران‌ دارد هر روز يكی از تعهدات‌ خود را لغو میكند، من‌ هم‌ خود را در الغای آن‌ قرارداد مجحفانه‌ محق‌ میبينم‌.

رابعاً بايد به‌تمام‌ دوستان‌ و حلفای من‌ تأمينات‌ داده‌ شده‌ برای تمام‌ آنها عفو عمومی صادر نمايند.

من‌ البته‌ همه‌ نوع‌ اقدامات‌ لازمه‌ برای حفظ‌ سلامت‌ لوله‌های نفت‌ اتخاذ و كسی كه بر آنها جسارت‌ حمله‌ كند، سخت‌ترين‌ معامله‌ را با او خواهم‌ نمود، و اميدوارم‌ كه‌ به‌حفظ‌ آنها موفق‌ بشوم‌. ولی ممكن‌ است‌ چنانچه‌ میدانيد دشمنان‌ من‌ به‌طور مخفی صدمه‌ به‌لوله‌ها برسانند. برای اينكه‌ مرا با دولت‌ انگليس‌ در زحمت‌ بيندازند، و ميان‌ ما بغض‌ و نفرتی ايجاد نمايند.

مكرر میگويم‌ تا زنده‌ هستم‌ مصالح‌ دولت‌ انگليس‌ را حفظ‌ میكنم‌ و خدمات‌ من‌ به‌آن‌ دولت‌، كه‌ به‌آن‌ افتخار دارم‌، بر آنها مخفی و پوشيده‌ نيست‌. در عدالت‌ و حاضر شدن‌ دولت‌ انگليس‌ برای كمك‌ و مساعدت‌ من‌ همه‌ نوع‌ اميدواری دارم‌. خوزستان‌ در عرض‌اين‌ ساليان‌ دراز به‌هرگونه‌ امنيت‌ و آسايش‌، متنعّم‌ بوده‌ و اين‌ حقيقتی است‌ كه‌ همه‌ به‌آن‌ اعتراف‌ دارند. دولت‌ ايران‌ ميل‌ دارد اين‌ مملكت‌ را مختل‌ نمايد من‌ هم‌ به‌دولت‌ انگليس‌ متوسل‌ میشوم‌ كه‌ كمافیالسّابق‌ و بر طبق‌ مواعيد و قرارداد، مرا حفظ‌ نمايند. من‌ متعدی نيستم‌ ولی اگر دولت‌ ايران‌ خواسته‌ باشد نقشهٌ‌ حاليه‌ را تعقيب‌ نمايد، ناچارم‌ كه‌ از حقوق‌ خود حتیالمقدور مدافعه‌ نمايم‌. میترسم‌ از اينكه‌ مسأله‌ هرقدر به‌عهدهٌ‌ تعويق‌ بيفتد به‌همان‌ اندازه‌ وخيم‌ بشود.»

 

در اين‌ موقع‌ به‌كنار رود جراحی، يا كردستان‌ رود رسيديم‌.

 

 

تهديد دلسوزانه‌

 

پنج‌ فرسخ‌ به‌اهواز مانده‌ اتومبيلی در ميان گردوغبار پيدا شد. از اتومبيل‌ من‌ گذشته‌ به‌اميرلشكر جنوب‌ و امير اقتدار رسيد. بعد از چند دقيقه‌ مشارُاليهم‌ به‌نقطه‌ای كه‌ برای اصلاح‌ اتومبيل‌ ايستاده‌ بودم‌، رسيدند و با نهايت‌ اضطراب‌، لرزان‌ و در حال‌ رقّت‌ گفتند:

«اين‌ قونسول‌ روس‌ بود كه‌ محض‌ دولتخواهی و محبت‌ میخواست‌ حضرت‌ اشرف‌ را مطلع‌ سازد كه‌ صلاح‌ نيست‌ در اين‌ موقع‌ بیمحابا وارد اهواز شويد، زيرا كه‌ شيخ‌ قوايی در اهواز جمع‌ آورده‌ و تمام‌ هواداران‌ او مسلح‌اند و در و بام كوچه‌ و معبر را گرفته‌اند، و اگر وارد شويد همگی را دستگير خواهند كرد. زنهار، از ورود به‌اهواز خودداری نماييد و از كيد دشمن‌ ايمن‌ مشويد. حال‌، ما از حضرت‌ اشرف‌ استدعا میكنيم‌، صرفنظر فرموده‌ وارد نشويد و ترحمی بفرماييد، كه‌ همه‌ تلف‌ نشويم‌ و آسيبی به‌وجود مبارك‌ نرسد.»

در ضمن‌ صحبت‌، من‌ مواظب‌ احوال‌ اين‌ دو مرد بودم‌ كه‌ با وجود ديدن‌ مخاطرات‌ عظيمه‌ و جنگهاي بسيار، باز از ترس‌ يا برای حفظ‌ جان‌ من‌، اينطور مضطرب‌ و گريان‌ شده‌اند. از طرفی هم‌ به‌آنها حق‌ میدادم‌ كه‌ مرا به‌تأمل و تفكر دعوت‌ مینمودند. زيرا كه‌ امر، بسيار خطير بود. وارد شدن‌ به‌قلب‌ دشمن‌ و خود و همراهان‌ را تسليم‌ كردن‌، از تهوّر خالی نبود. اگر قونسول‌ روس‌ ما را برای مصالح‌ سياسی خود و دامن‌ زدن‌ به‌آتش‌ هم‌ بيم‌ داده‌ باشد، و چنانكه‌ میگفت‌ شهر اهواز مسلح‌ هم‌ نباشد، اما برای خزعل‌ حاضر كردن‌ عدّه‌ای كه‌ مارا دستگير نمايند كاری نداشت‌، زيرا كه‌ اردويی همراه‌ ما نبود و سه‌چهار روز وقت‌ لازم‌ داشتيم‌ كه‌ قشون‌ برسد.

در اينجا من‌ قدری به‌فكر فرو رفتم‌. نه‌ از ترس‌ جان‌ خود، زيرا اين‌ متاعی است‌ كه‌ هيچ‌ وقت‌ در مدت‌ عمر قيمتی برايش‌ قائل‌ نبوده‌ام‌، اما برای همراهان‌، كه‌ محض‌ متابعت‌ من‌ در مهلكه‌ افتاده‌ بودند. ولی اين‌ تأمّل‌ يك‌ لحظه‌ بيشتر طول‌ نكشيد. توقف‌ يا مراجعت‌ بدترين‌ شكست‌ و نشانهٌ‌ نهايت‌ ترس‌ بود. با خود گفتم‌ كسی كه‌ به‌اين‌ كارهای خطير مبادرت‌ میورزد نبايد به‌اين‌ ملاحظات‌ قدم‌ واپس‌ گذارد.

اين‌ دو نفر هم‌ به‌واسطه‌ اضطرابی كه‌ نشان‌ میدادند مرا فیالحقيقه‌ متغيّر كردند. پس‌ سخن‌ آنها را قطع‌ كردم‌ و بر آنها بانگ‌ زدم‌ و گفتم‌:

«جان‌ شريف‌ است‌، اما در ميدان‌ جنگ‌ نبايد آن‌ را تا اين‌ اندازه‌ قيمت‌ نهاد. با وجود تمام‌ اين‌ خطرها، مسلح‌ بودن‌ هواداران‌ خزعل در اهواز، سوءقصد و تجهيزات‌ شيخ‌، نبودن‌ قشون‌ و غيره‌ چون‌ عزم‌ كرده‌ام‌ بايد به‌اهواز بروم‌ و هيچ‌‌چيز حتی گلوله‌ توپ‌ هم‌ مرا برنمیگرداند. ميگوييد بیاحتياطی است‌ و تهوّر است‌؟ باشد! اشخاص‌ كم‌دل‌، شجاعت‌ را تهوّر میخوانند و شهامت‌ را بیاحتياطی!

من‌ تنها وارد اين‌ شهر پردشمن‌ میشوم‌ و با تمام‌ قوای خزعل‌ مقابله‌ میكنم‌.»

و بيت‌ فردوسی را بر آنها خواندم‌:

 

جهانجوی را، جان‌ به‌چنگ‌ اندر است‌ وگرنه‌، سرش‌ زير سنگ‌ اندر است‌

 

اين‌ دو نفر خود را پس‌ كشيده‌ و عقب‌ ماندند. چون‌ ديدم‌ تأخير اسباب‌ توهّم‌ است‌، بر اتومبيل سوار و با يك‌ نفر نظامی، به‌طرف‌ اهواز راندم‌.

 

 

ورود به‌اهواز

 

جمعه‌ 13 قوس‌

ساعت‌ پنج‌ بعدازظهر به‌اهواز رسيدم‌. عدّهٌ‌ كثيری با اتومبيل‌ و اسب‌ تا نيم‌فرسخی به‌استقبال‌ آمده‌ بودند و هرقدر به‌شهر نزديك‌ میشديم‌، جمعيت‌ مستقبلين‌ افزوده‌ میشد. از جمله‌ سردار اجل‌ پسر خزعل‌ و هشت‌ نفر از روسای عشاير. خزعل‌ بواسطهٌ‌ كسالت‌ يا ترس‌ هنوز به‌اهواز نيامده‌ بود. كوچه‌های شهر را آيين‌ بسته‌ و بيرقهای بسيار نصب‌ كرده‌ بودند. خيلی متأسفم‌ كه‌ نتوانستم‌ به‌موقع‌، از نحر شتری كه‌ در سر راه‌ كشتند جلوگيری كنم‌. حال‌ اين‌ حيوان‌ بزرگ‌ ترحم‌انگيز بود. عدهٌ‌ زيادی زير سلاح‌ بودند و در معابر و روی بامها جای داشتند. ولی عجب‌ است‌ كه‌ يك‌ نفر زن‌، حتی روبسته‌ هم‌ ديده‌ نمیشد. عمارت‌ خزعل‌ كه‌ بهترين‌ ساختمان‌ اين‌شهر است‌ برای ورود ما مهيا شده‌ بود. هر چه‌ به‌عمارت‌ نزديك‌ میشديم‌، اشخاص‌ مسلح‌ متراكم‌تر بودند. زير درختها و كنار ديوارها ايستاده‌ و بر تفنگها تكيه‌ داشتند و گوسفندوار به‌يكديگر تنه میزدند، و از ميان‌ چارقدهای سرخ‌ مثل‌ گل‌ شقايق‌ صورت‌ سياه‌ خود را نشان‌ میدادند. قصد خودنمايی ندارم‌ ولی هر كس‌ ديگر بود شايد خود را میباخت‌ و تحمل‌ اين‌ موقعيت‌ را نمیكرد. به‌قصر شيخ‌ وارد شدم‌ و در اطاق‌ خاصی كه‌ معيّن‌ شده‌ بود راحت‌ كردم‌. مردم‌ تا پاسی از شب‌ به‌تماشای همراهان‌ ما كه‌ از عقب‌ میآمدند مشغول‌ بودند. قريب‌ دو از شب‌، دبيراعظم‌ با اتومبيلی ديگر رسيد.

 

شب‌ اول‌ در اهواز

امشب‌ موقعيت‌ من‌ خالی از غرابت‌ نيست‌. تنها در قصر دشمن‌ نشسته‌ام‌ و ميزبان‌ من‌ با چندهزار نفر مسلح‌ كه‌ دارد، هراسان‌ شده‌ و به‌ساحل‌ پای ننهاده‌، كشتی خود را در وسط‌ كارون‌ نگاه‌ داشته‌ است‌. مهمان‌ يك‌ نفر است‌ و بايد ميزبان‌ را با وجود قوای بسياری كه‌ دارد امان بدهد. اين‌ ورود بيباكانة من‌ به‌قلب‌ دشمن‌ و نترسيدن‌ از يك‌ شهر مسلح‌، بيش‌ از هزار توپ و صدهزار قشون‌ در مرعوب‌ كردن‌ خصم‌ مؤثر شده‌ است‌.

خزعل‌ را هر چه‌ دل‌ داده‌ و تحريك‌ كرده‌اند، حركتی ننموده‌ است‌. نسيم‌ شب‌، خروش‌ شكايت‌آميز كارون‌ را كه‌ از بالای سد فرو میريزد به‌اطراف‌ پراكنده‌ مینمايد. اين‌ رود كه‌ چون‌ از برداشتن‌ مانع‌ راه‌ خود عاجز است‌ و بيهوده‌ زير لب‌ غرش‌ خفيفی میكند، خيلی شبيه‌ است‌ به‌آن شيخ پيری كه‌ الان‌ در كشتی خود نشسته‌ و از پيدا شدن‌ سدی در مقابل‌ هوس‌ جاه‌طلبی و امارت‌جويی خود میغرد و چاره‌ای جز سرافكندگی ندارد. صدای آرام‌ رود كارون‌ نمیگذارد از ياد شيخ‌ غافل‌ بشوم‌. اين‌ شيخ‌ كه‌ به‌واسطهٌ‌ طول‌ زمان‌ اقتدار، تملّق‌گويی اطرافيان‌ و رنگ‌آميزی مدعيان‌ خاكها و آبهای عالم‌، سابقهٌ‌ خود را فراموش‌ كرده‌، و به‌هيچ‌ تنزل‌ و اطاعتی معتاد نيست‌ و اين‌ تموّل‌ و تمكّن‌ را موروثی پنداشته‌ و در اين‌ اواخر ميل‌ تشكيل‌ امارت‌ مستقلّه‌ را در دماغ‌ او ايجاد كرده‌اند، امشب‌ چه‌ فكر میكند؟

اين‌ شخص‌ وقتيكه‌ موقعيت‌ يك‌ هفته‌ قبل‌ خود را با امروز میسنجد، چه‌ حالی پيدا میكند؟ هفته‌ قبل‌، متنفذين‌ و مقامات‌ تهران‌ را زرخريد خود میدانست‌، تمام‌ قشون‌ هند و نفوذ مستخرجين‌ نفت‌ را پشت‌سر خود میپنداشت‌، صفحه‌ خوزستان‌ را امارتی میديد از طرف‌شمال‌ محدود به‌كوهستان‌ بختياری (و شايد نواحی اصفهان‌) و از طرف‌ مشرق‌ به‌خاك‌ فارس‌. يعنی رود كارون‌ را نهر كوچكی میديد كه‌ در ميان‌ خانة شخصی او در حركت‌ است‌ و محض ‌استفادة او از كوهرنگ‌ سرازير میشود و برای سلام‌ به‌او میغرد و به‌قصد پايبوس‌ او راه را كج‌كرده‌ به‌محمّره‌ میرود.

شوشتر و دزفول‌ و رامهرمز و اهواز و حويزه‌ را حجرات‌ (قصر اسپانيايی) خود میدانست‌. هروقت‌ میخواست‌، اقليت‌ مجلس‌ را برمیانگيخت‌ كه‌ قوة مقننه‌ را بر سر قوة مجريه‌ خراب‌ كنند. مديران‌ جرايد را امر میداد كه‌ عالم‌ مطبوعات‌ را به‌هيجان‌ آورند و اكناف‌ عالم‌ را از مظلوميّت‌ شيخ‌ پر كنند. سفارتخانه‌ها را اجازه‌ میفرمود كه‌ نتها و اتمام‌ حجّتها به‌دولت‌ بفرستند و بالاخره‌ هواداران‌ خود را ملخ‌وار میفرستاد كه‌ ما را در ملك‌ سليمان‌ تارومار كنند. اين‌ بود خيالات‌ و آرزوهای شيخ‌ كه‌ برای او از دايرة آرزو خارج‌ و به‌مقام‌ علم‌اليقين‌ و حقيقت‌ رسيده‌ بود. تلگراف‌ نمود، مرا تهديد كرد. قشون‌ فرستاد و قد برافراشت‌.

من‌ در ظرف‌ يك‌ ماه‌ چندصد فرسنگ‌ را پيموده‌، كوه‌ و دشت‌ و دريا را درنوشتم‌ و شخصاً به‌ميدان‌ آمدم‌ و هيچ‌ چيز مرا از ورود به‌قلبگاه‌ خصم‌ باز نداشت‌. اينك‌ من‌ در اهواز هستم‌ و او در ميان‌ رود كارون‌. عمارت‌ امارتش‌، فرو ريخت‌. كارون‌ به‌ياد مظالم‌ او دشنامش‌ میدهد. هيچ‌ قوه‌ای از داخل‌ و خارج‌ به‌فرياد او نرسيد. هيچ‌ جريان‌ پلتيكی مجال‌ نفوذ نيافت‌. مثل‌ شاهين‌ به‌سينة او چنگ‌ فروبردم‌. او را عفو كردم‌ و فردا بايد در خانه‌ غصبی خودش‌ از من‌ رخصت‌ يافته‌، خاضعانه‌ بخشايش‌ بطلبد و از مقام‌ امارت‌ به‌موقعيت‌ يك‌ نفر مرد زارع‌ مطيع‌ متمول‌ تنزّل‌ كند. در مقابل‌ چشمش‌ ماليّه‌، عوايد دولت‌ را جمع‌ آورد، قشون‌، ولايت‌ را نظم‌ بدهد، گمرك‌ در واردات‌ و صادرات‌ نظارت‌ كند و عدليّه‌ به‌عرايض‌ مردم‌ برسد. من‌ حق‌ دارم‌ در اين‌ باب‌ مبالغه‌ كنم‌ و بسط‌ مقال‌ بدهم‌ زيرا كه‌ هر چند امر خوزستان‌ به‌زودی خاتمه‌ يافت‌، اما كاری خرد نبود. اين‌ تنها شيخ‌ محمّره‌ نيست‌ كه‌ مغلوب‌ میشود بلكه‌ تمام‌ سركشان‌ ايران‌اند كه‌ در شخص‌خزعل‌ معدوم‌ میگردند. تنها خاك‌ خوزستان‌ نيست‌ كه‌ دوباره‌ با رشته‌های قوی به‌ايران‌ اتصال‌ میيابد بلكه‌ تمام‌ بنادر جنوب‌ است‌ كه‌ بعد از ساليان‌ دراز میفهمند صاحبی و مركزی هست‌ و قوه‌ای وجود دارد. اين‌ شكست‌ تزريقات‌ خارجی است‌ در بنادر خليج‌ فارس‌، و اين‌ معرفی قدرت‌ دولت‌ است‌ در سركوبی متمردين‌ و حفظ‌ تجارت‌ و مؤسسات‌ خارجی و رعايت‌ استقلال‌ دولت‌ در مقابل‌ ملوك‌الّطوايف‌.

 

تلگرافات‌ تهران‌

دو تلگرافی كه‌ از وزيرخارجه‌ رسيده‌ بود، قرائت‌ و به‌ترتيب‌ ذيل‌ جواب‌ دادم‌. معلوم‌ شد، موضوع‌ خيانت‌ خزعل‌ و قصد توقيف‌ ما در اهواز، حتی در تهران‌ هم‌ شايع‌ بوده‌ است‌:

 

پنجشنبه‌ 12 قوس‌

حضور حضرت‌ اشرف‌ آقای رئيس‌الوزرا دامت‌ عظمته‌

«1- تلگراف‌ محمّره‌ به‌تاريخ‌ چهارم‌ دسامبر مطابق‌ امروز پنجشنبه‌ 12 قوس‌ اين‌ طور اطلاع‌ میدهد كه‌ پسر شيخ‌ ديروز نزد حضرت‌ اشرف‌ رفت‌. فوراً اطلاع‌ دهيد قبل‌ از آنكه‌ قشون‌ بيايد، به‌اهواز و محمّره‌ نيايند. از قراين‌ معلوم‌ میشود، نيّت‌ بد باشد. وصول‌ اين‌ تلگراف‌ را فوراً اطلاع‌ دهيد.

2- تلگراف‌ مسكو اطلاع‌ میدهد كه‌ روزنامه‌های آنجا انتشاراتی میدهند، راجع‌ به‌اينكه‌ مراسلاتی از انگليسيها رسيده‌ كه‌ خزعل‌ در حمايت‌ انگليسيها است‌ و جنگ‌ بايد حتماً متاركه‌ شود. والاّ برای حفظ‌ منافع‌ جنوب‌ اقدام‌ نظامی خواهند كرد، و سه‌ كشتی جنگی وارد خليج‌، و میخواهند به‌محمّره‌ قشون‌ وارد كنند.

اجازه‌ میفرمائيد تلگراف‌ كنم‌ اين‌ انتشارات‌ را تكذيب‌ نمايند؟ چنانكه‌ در تهران‌ هم‌ آقای وزير ماليه‌ راجع‌ به‌خبر بیسيم‌ مسكو تكذيب‌ نمودند.»

مشارالملك‌

نمره‌ 3900

شنبه‌ 14 قوس‌

حضور حضرت‌ اشرف‌ آقای رئيس‌الوزرا دامت‌ عظمته‌

«اولا از محمّره‌ - اين‌ قسم‌ اطلاع‌ میدهند، از قراری كه‌ مذكور است‌ مقداری اسلحه‌ ديروز از بهمنشير عبور داده‌، خودش‌ هم‌ ظاهراً برای استقبال‌، طرف‌ اهواز رفته‌ و بايد خيلی احتياط‌ كرد.

دويم‌ تلگراف‌ بصره‌ - خزعليان‌ و بختياريها توطئه‌ ديده‌اند در اهواز به‌حضرت‌ اشرف‌ حمله‌ نمايند. خوبست‌ در رفتن‌ به‌اهواز عجله‌ نفرمايند. تلگراف‌ ديگر حاكی است‌ شيخ‌ خدعه‌ ميكند اهواز را برای ورود چراغانی، ولی شبانه‌ قشون‌ به‌سمت‌ اهواز میفرستد. محض‌ اطلاع‌ به‌عرض‌ رسانيد.»

مشارالملك‌

 

جواب‌

جناب‌ مستطاب‌ اجل‌ آقای مشارالملك‌ وزير خارجه‌ دام‌ اقباله‌

«تلگراف جناب‌ مستطاب‌ عالی راجع‌ به‌انتشارات‌ خلاف‌ حقيقت‌ در مسكو واصل‌. همان‌طور كه‌ پيشنهاد نموده‌ايد تلگرافاً دستور دهيد تكذيب‌ نمايند.»

وزير جنگ‌ و فرمانده‌ كل‌ قوا

20 قوس‌ - نمره‌ 4238

 

متعاقب‌ آن‌ دو تلگراف‌ از حكومت ‌نظامي تهران‌ رسيد، كه‌ عين‌ آنها درج‌ میگردد:

 

فوری

مقام‌ منيع‌ بندگان‌ حضرت‌ اشرف‌ رئيس‌الوزرا و فرمانده‌ كل‌ قوا دامت‌ عظمته‌

«با كمال‌ احترام‌ به‌عرض‌ مبارك‌ میرساند:

شارژ دافر سفارت‌ روس‌ امروز از فدوی وقت‌ ملاقات‌ خواسته‌ و فدوی هم‌ به‌او وقت‌ داد. پس‌ از ملاقات‌ با تمام‌ آنكه‌ سعی مینمود به‌ملاقات‌ خود يك‌ صورت‌ ويزيت‌ شخصی داده‌ باشد، باز هم‌ با همان‌ عادات‌ ديرينه‌ روسها بيطاقت‌ شده‌ و اظهار نمود كه‌ بعضی مطالب‌ شنيده میشود كه‌ صحت‌ و سقم‌ آن‌ هنوز برای ما روشن‌ نيست‌. از جمله‌ میگويند كه‌ انگليسيها در مقابل‌ يك‌ شرايطی راضی شده‌اند قشون‌ ايران‌ وارد خوزستان‌ شود، از قبيل‌ تمديد مدت‌ بانك‌ و نفت‌ جنوب‌ و غيره‌.

فدوی به‌او جواب‌ دادم‌:

اولاً خيلی متأسف‌ هستم‌ از اينكه‌ شما به‌هر صحبت‌ بازاريها اهميت‌ میدهيد. ثانياً متأسفم‌ شما تا به‌حال‌ شخص‌ بندگان‌ حضرت‌ اشرف‌ دامت‌ عظمته‌ را آن‌ طور كه‌ لازم‌ است‌ نشناخته‌ايد. لذا لازم میدانم‌ به‌شما توضيح‌ دهم‌ كه‌ شخص‌ بندگان‌ حضرت‌ اشرف‌ دامت‌عظمته‌ در همان‌ موقعی كه‌ ميل‌ دارند كه‌ مابين‌ دولت‌ ايران‌ و كليهٌ‌ دول‌ خارجه‌، يك‌نوع‌ مناسبات‌ دوستانه‌ باشد، در همان‌ موقع‌ هم‌ راضی نمیشوند كه‌ كوچكترين‌ لكه‌ در تاريخ‌ ايران‌ بماند. اين‌ است‌ معرفی شخص‌ معظم‌له‌، شما هم‌ به‌اين‌ قسم‌ اراجيف‌ يا صحبتهايیكه‌ از دهن‌ هر شخص‌ مفسد عوام‌ بيرون‌ میآيد، اهميت‌ ندهيد، و تكرار اين‌ صحبت‌ هم‌ در جای ديگر صلاح‌ شما نيست‌.»

حكومت ‌نظامي تهران‌ و توابع‌ - سرتيپ‌ مرتضی

نمره‌ 32

 

مقام‌ منيع‌ بندگان‌ حضرت‌ اشرف‌ رئيس‌الوزرا و وزير جنگ‌ دامت‌ عظمته‌

«عين‌ بیسيم‌ مسكو را رمز، حضور مبارك‌ تقديم‌ میدارد:

ايران‌ - شايعاتی جريان‌ دارد كه‌ وزير امور خارجهٌ‌ ايران‌ دو فقره‌ يادداشت‌ انگليس‌ را دعوت‌ داده‌ و در تعقيب‌ آن‌ يادداشت‌، نتی متضمّن‌ اعتراض‌ شديد عليه‌ مداخله‌ در امور داخلی ايران‌ به‌انگليسيها تسليم‌ شده‌ است‌. از قراری كه‌ نقل‌ میكنند استيضاحی كه‌ درمجلس‌ در نظر گرفته‌ بودند، و صورت‌ نگرفت‌، بعد از مذاكرات‌ مهمّه‌ و جلسات‌ خصوصی، بعضيها میخواستند برای تغيير كابينه‌ از آنها استفاده‌ كنند. مجلس‌ تصميم‌گرفت‌ كه‌ مسألهٌ‌ قضايای جنوب‌ و يادداشتهای انگليس‌ را تا موقع‌ مراجعت‌ سردار سپه‌ موكول‌ بدارند، و میگويند وزرا و فراكسيونهای مجلس‌ و بعضی از وكلا تلگرافی برای رئيس‌الوزرا فرستاده‌ و به‌اطاعت‌ كامل‌ خزعل‌ اشعار داشته‌اند، كه‌ مطلقاً هيچگونه‌ مصالحه‌ نبايد انجام‌ گيرد. تلگرافی از رئيس‌الوزرا اشاعت‌ يافت‌ كه‌ خزعل‌ بواسطة عارضه‌ كسالت‌ متعذّر شده‌ و پسر خود را نزد رئيس‌الوزرا روانه‌ میدارد، و نقل‌ میكنند كه‌ قشون‌ دولت‌، چهارستون‌ تشكيل‌ داده‌ و خوزستان‌ را میگيرند. دسته‌ای از قشون‌ دولت‌ كه‌ در شوشتر محصور بود، طرفداران‌ شيخ‌ را مقهور ساخته‌ و حكومت‌ را تصرف‌ نموده‌، اطلاع‌ میدهند كه‌ برای حمل‌ اموال‌ و مهاجرت‌ خانوادة شيخ‌، ده‌ها اتومبيل‌ در اهواز تهيه‌ شده‌ و جرايد اتحاد جماهير شوروی، توجه‌ مخصوصی به‌جزئيات‌ آن‌ معطوف‌ داشته‌ و به‌اقدامات‌، با نظريات‌ همدردی مینگرند. روزنامه‌های روسيه‌ راجع‌ به‌يادداشتهای انگليس‌ به‌ايران‌ ظنين‌ و مینويسند. ‌

«منجر به‌اولتيماتوم‌ و پياده‌ شدن‌ قوای انگليس‌ در بنادر جنوب‌ میگردد و اين‌ رويّة ديرينة انگليس‌ است‌ كه‌ برای فشار به‌دولت‌ ايران‌، بدان‌ مبادرت‌ میورزد.»

در روزنامه‌ پراودا، حملهٌ‌ انگليسيها را به‌مصر با تسليم‌ آن‌ يادداشت‌ به‌دولت‌ ايران‌ مقايسه‌كرده‌، میگويند مفهوم‌ و معنی اين‌ يادداشتها كه‌ مداخلة بیپرده‌ به‌امور داخلة دولت‌ مستقلی میباشد، اين‌ است‌ كه‌ محافظه‌كاران‌ انگليس‌ عناصر ارتجاعی ايران‌ را تقويت نموده‌ و میخواهند قوايی را تحريك‌ كنند كه‌ اقدامات‌ آنها بر عليه‌ مملكت‌ ايران‌، بلكه‌ برعليه‌ اتحاد جماهير شوروی باشد.» و نيز محترماً عين‌ خبر رويتر را به‌رمز معروض‌میدارد:

تكذيب‌ دولت‌

«تهران‌ - اين‌ چند روز اخير زمزمه‌ای در شهر راجع‌ به‌دو فقره‌ يادداشت‌ كه‌ دولت‌ انگليس‌ برله‌ سردار اقدس‌ به‌دولت‌ ايران‌ تسليم‌ نموده‌ است‌، جريان‌ داشت‌. ولی دولت‌ رسماً صحت‌ اين‌ يادداشتها را تكذيب‌ كرده‌ است‌.»

 

حكومت ‌نظامي ‌ تهران‌ و توابع‌ - سرتيپ‌ مرتضی

 

 

قريب‌ به‌نصف‌ شب‌ تلگراف‌ كفيل‌ رياست‌ وزرا واصل‌ شد كه‌ گزارشات‌ دو روزة اخير را ذكر كرده‌، و اقداماتی را كه‌ دولت‌ پس‌ از مسترد داشتن‌ نتهای انگليس‌ نموده‌، شرح‌ میداد.

اصل‌ تلگراف‌ از اين‌ قرار است‌:

 

حضور مبارك‌ حضرت‌ اشرف‌ اعظم‌ آقای رئيس‌الوزرا دامت‌ عظمته‌

«چنانكه‌ خاطر مبارك‌ مستحضر است‌ در نتيجة مشورت‌ با بعضی از آقايان‌ وكلا، قرارشد مراسلة دومی سفارت‌ پس‌ داده‌ شود، و پس‌ از چند روز در جواب‌ مراسلة اولی مندرجات‌ و مدلول‌ مراسلة دومی هم‌ بدون‌ اشاره‌ به خود آن‌ مراسله‌، رد شود. همين‌طور اقدام‌ شده‌، راپرت‌ به‌عرض‌ میرسد. ديروز نهم‌ قوس‌ آقای وزير خارجه‌ در ضمن ملاقات‌ با شارژ دافر انگليس‌، بدون‌ مشورت‌ قبلی با وزرا، مراسلة اولی و مراسلة حاوی تلگراف‌ وزيرمختار به‌حضرت‌ اشرف‌ را نيز پس‌ دادند. پس‌ از اطلاع‌، اظهار شدكه‌ پس‌دادن‌ تمام‌ مراسلات‌ موقع‌ بيان‌ نظر دولت‌ را فوت‌ كرده‌، در آتيه‌ ممكن‌ است‌ توليد خطر و بدنامی برای دولت‌ بنمايد. به‌علاوه‌ چون‌ مطالب‌ منتشر شده‌ ممكن‌ است‌ در مجلس توليد اشكالاتی بكند، بعد از مذاكره‌ با وزرا قرار شد در اين‌ باب‌ مشورتی با آقايان‌ مشيرالدوله‌ و مؤتمن‌الملك‌ و تقیزاده‌ و علايی بشود. وزرا به‌غير از آقای وزيرخارجه‌ ديشب‌ به‌مجلس‌ رفته‌ و با آقايان‌ مذكور مشورت‌ كرده‌، تمام‌ آنها پس‌دادن‌ مراسلات‌ اخير را خوب‌ ندانسته‌ و برای اينكه‌ جبرانی بشود، قرار شد آقای وزير خارجه‌ به‌سفارت‌ انگليس‌ رفته‌، يادداشت‌ ذيل‌ را قرائت‌ و نسخة آنرا به‌شارژ دافر بدهند. پس‌ از آن‌ وزرا همان‌ ديشب‌ آقای وزير خارجه‌ را ملاقات‌ و مطالب‌ را به‌ايشان‌ ابلاغ‌ كرديم‌. ايشان‌ قبول‌كردند كه‌ امروز همينطور انجام‌ دهند. متن‌ يادداشت‌ اين‌ است‌:

«در موقعی كه‌ در هفتم‌ قوس‌ وزيرخارجة ايران‌ مراسله‌ سفارت‌ انگليس‌ را به‌آقای شارژدافر رد كرد، نظر اوليای دولت‌ علّيه‌ از اين‌ اقدام‌ اين‌ بود كه‌ چون‌ مضمون‌ مراسله‌ها را كاملاً مخالف‌ اصول‌ قانون‌ بين‌الملل‌ و حق‌ سيادت‌ و استقلال‌ ايران‌ میدانستند، مراسلة مزبور رد شود تا موجب‌ اعتراضات‌ حقّة دولت‌ ايران‌، و دنباله‌ تنفّرات‌ و هيجان‌ افكارعامّة اين‌ مملكت‌ و ايجاد مشكلات‌ جديده‌ در طريق‌ حسن‌ افكار و تحكيم‌ روابط‌ دوستانه‌ كه‌ خوشبختانه‌ رو به‌ازدياد است‌ نگردد، و كاملاً كان‌لم‌يكن‌ فرض‌ شود. ليكن‌ چون‌ آقای شارژ دافر انگليس‌ در تاريخ‌ نهم‌ قوس‌ شفاهاً از جانب‌ دولت‌ متبوعة خود راجع‌ به‌آن‌ مراسلة ردشده‌ و فاقدالاثر گرديدن‌، بياناتی نمودند، و عللی ذكر نمودند، عليهذا وزيرخارجه‌ از جانب‌ دولت‌ خود مأموريت‌ دارد كه‌ رسماً اظهارات‌ ذيل‌ را به‌آقاي ‌شارژ دافر انگليس‌ بنمايد.

اوليای دولت‌ علّيه‌ ايران‌ تصور نمیكردند كه‌ ممكن‌ است‌ دولت‌ فخيمة انگليس‌ اين‌ چنين‌ اقدامی بنمايد، زيرا به‌هيچوجه‌ برای هيچ‌ دولت‌ خارجی حقی قائل‌ نيستند به‌اينكه‌ نسبت‌ به‌يك‌ نفر از اتباع‌ مسلّم‌ دولت‌ علّيه‌، نظير آنچه‌ در مراسلة رد شده‌ مندرج‌ شده‌ بنمايند. لهذا نظر به‌مراتب‌ فوق‌ و برای احتراز از هرگونه‌ سوءتفاهمی، مراسلة مزبوره‌ به‌آن‌ سفارت‌ رد شده‌ و اميدوار است‌ اين‌ حسن‌ نيّت‌ دولت‌ عليه‌ تقدير گردد. در خاتمه‌ نظريات‌ دولت‌ ايران‌ را در حفظ‌ حقوق‌ حاكميت‌ خود تجديد مینمايد.»

ذكاءالملك‌

نمره‌ 3872

 

دستور دادم‌ تلگراف‌ ذيل‌ را تهيه‌ كنند كه‌ فردا صبح‌ مخابره‌ شود:

 

تهران‌

جناب‌ مستطاب‌ اجل‌ آقای ذكاءالملك‌ وزير ماليه‌ دام‌اقباله‌

«از مدلول‌ رمز نمرة 3872 اطلاع‌ حاصل‌ كردم‌. با اينكه‌ در رمز نمرة 4188 صريحاً دستور داده‌ بودم‌ كه‌ هر مراسله‌ای از هر سفارتخانه‌ای برسد، بايد قبلاً به‌من‌ مراجعه‌ نماييد تا تكليف‌ جواب‌ آن‌ را تعيين‌ و بعد با نظر هيأت‌ دولت‌، امر به‌ارسال‌ شود، هيچ‌ انتظار نداشتم‌ نطقی را كه‌ برای آقای وزير امور خارجه‌ معين‌ نموده‌ايد بدون‌ اطلاع‌ و دستور من‌ بروند در سفارت‌ انگليس‌ بخوانند. چه‌ بسا نظرياتی در اين‌ موقع‌ هست‌ كه‌ ممكن‌ است‌ هيأت‌ دولت‌ متوجه‌ نبوده‌ و بعدها توليد مشكلات‌ كند، چنانكه‌ به‌جملة اخير همين‌ نطقی را كه‌ تهيه‌ كرده‌ايد من‌ اعتراض‌ دارم‌. اينجا كه‌ نوشته شده‌ «در خاتمه‌ نظريات‌ دولت‌ ايران‌ را در حفظ‌ حقوق‌ حاكميت‌ خود تجديد مینمايد.» اين‌ جمله‌ را ابداً تصديق‌ ندارم‌ و بيمورد بوده‌، و برای اينكه‌ ديگر نظاير اين‌ عبارات‌ تجديد نشود همان‌طور كه‌ نوشته‌ام‌ تمام‌ مكاتيب‌ وارده‌ يا اين‌ قبيل‌ جوابها را قبلاً به‌من‌ مراجعه‌ نماييد، كه‌ با يك‌نظر جامعی مبادرت‌ شده‌ و بعدها مورث‌ تأسّف‌ و پشيمانی نشود. اگر قدری دقّت‌ شود، خودتان‌ هم‌ تصديق‌ خواهيد كرد كه‌ ذكر اين‌ جمله‌ بدون‌ مطالعه‌ بوده‌.»

رئيس‌الوزرا و فرمانده‌ كل‌ قوا

جمعه‌ 13 قوس‌ 1303 - نمرهٌ‌ 4212

 

روز اول‌ توقف‌ در اهواز

 

شنبه‌ 14 قوس‌

صبح‌ بر حسب‌ عادت‌ زود برخاستم‌. امر دادم‌ به‌بوشهر تلگراف‌ كنند كه‌ كشتی پهلوی را به‌محض‌ ورود به‌طرف‌ بندر محمّره‌ بفرستند، و مدتی به‌مطالعة تلگرافات‌ واصله‌ گذرانيدم‌. اين‌ تلگرافات‌ پردة عجيبی در برابرم‌ جلوه‌ داد كه‌ هر چند انتظار آن‌ را داشتم‌ ولی تا اين‌ پايه‌ نمیپنداشتم‌.

اقليت‌ مجلس‌ كه‌ تشكيل‌ میشود از مدرس‌، ميرزاحسن‌خان‌ زعيم‌، بهبهانی، ملك‌الشعرا، حائریزاده‌، كازرونی، حاج‌آقا اسمعيل‌ عراقی، قوام‌الدّوله‌، اخگر، آشتيانی و غيره‌، مدتی بود كه‌ صرفة خود را در مخالفت‌ با من‌ میديدند. بر خود حتم‌ كرده‌ بودند كه‌ در مقابل‌ خدمات‌ و عمليات درخشان‌ من‌ و دولت‌ من‌ و قشون‌ من‌، چشمها را به‌هم‌ گذارند و كارهای مرا وارونه‌ جلوه‌ دهند و ذهن‌ مردم‌ را مشوب‌ سازند. تمام‌ مخالفتهای اين‌ دسته‌ را كه‌ غالباً منجر به‌كندی امور و خرابی نقشه‌های دولت‌ و خسران‌ مملكت‌ شده‌ است‌ يادداشت‌ كرده‌ام‌. واقعاً مضمون‌ يك‌ كتاب‌ میشود.

من به‌قوة بازوی خود و نيّت‌ مقدس‌ خود و استقامت‌ تزلزل‌ ناپذير خود بر رأس‌ دولت‌ قرارگرفتم‌. مواجه‌ شدم‌ با هزاران‌ بنيان‌ خراب‌ و اصول‌ فاسد كه‌ بايستی همه‌ را با يك‌ مشت‌ سرنگون‌ كنم‌ و طرحی نو بيندازم‌.

اما ميل‌ داشتم‌ هميشه‌ با مجلس‌ كار بكنم‌. اين‌ اساس‌ را، هر چند ضعيف‌ و لانة فساد است‌، حفظ‌ نموده‌ و در اصلاح‌ آن‌ بكوشم‌. پس‌ محض‌ رعايت‌ قانون‌ اساسی، برخلاف‌ آرزوی خود رفتار كردم‌ و مؤسسات‌ پوسيدة مضره‌ را نگاه‌ داشتم‌ و به‌اصلاح‌ سطحی قناعت‌ نمودم‌ و كارها را به‌مجرای هيأت‌ مقننه‌ انداختم‌ و به‌دست‌ آنها گذاشتم‌. با تمام‌ قوا و از صميم‌ قلب‌ نگاهبان‌ مجلس‌ شدم‌ و هر سختگيری و كندی و بيكارگی را از جانب‌ مجلس‌ تحمل‌ نمودم‌. اين‌ چند نفر مفسد را هم‌ ميدان‌ دادم‌ كه‌ هر چه‌ میخواهند بكنند و بگويند.

اقليت‌ مجلس‌ مغرور شد و خود را چيزی پنداشت‌. چند دفعه‌ در صدد تحريك‌ اهل‌ شهر و بلواهاي عمده‌ برآمد كه‌ شرح‌ آنها طولانی میشود. وقتی كه‌ من‌ ناگهان‌ به‌طرف‌ خوزستان‌ عزيمت‌ كردم‌ و پايتخت‌ را خالی ديدند سخت‌ به‌جنب‌وجوش‌ افتادند و با تمام‌ قوا برخلاف‌ من‌كوشيدند. همهمه‌ و جنجال‌ اين‌ دسته‌، شيخ‌ را از اقصای خوزستان‌ فريب‌ داد. گمان‌ كرد واقعاً از اين‌ دهلهای منفیباف‌ چيزی ساخته‌ است‌. پس‌ توسط‌ زعيم‌ و ديگران‌ پول‌ فرستاد و به‌دست‌ مدرس‌ به‌مصرف‌ رسانيد. آن‌ حصير پارة مدرس‌، در حقيقت‌ روی طلای خزعل‌ پهن‌ شده‌ بود. من‌ همه‌ جا مراقبت‌ داشتم‌ و متأسف‌ بودم‌ كه‌ اهل‌ تهران‌، با اينكه‌ پروردة انقلاب‌ و سرچشمة سياست‌ ايران‌ هستند و هزار مرتبه‌ غرض‌رانی مدرس‌ و دورويی و بیثباتی ملك‌الشعرا و سبكسریكازرونی و اخگر و حائریزاده‌ و غيره‌ را امتحان‌ كرده‌اند، چرا راضی میشوند اين‌ چند نفر به‌حمايت‌ خزعل‌ برخاسته‌ و سدّ راه‌ استقلال‌ و ترقّی مملكت‌ بشوند؟

اما من‌ از اقليت‌ خيلی تعجب‌ نداشتم‌ زيرا كه‌ آن‌ها مدتی بود با من‌ مخالفت‌ میكردند و آشفتة پول‌ شده‌ بودند. حيرت‌ و خشم‌ من‌ از اعمال‌ چند نفر ديگر بود، كه‌ در حضور من‌ موافق‌ و خادم‌ و در غياب‌ منافق‌ و خائن‌ بودند.

سركشيك‌ زاده‌، ميهن‌، داور، به‌همراهی يك‌ نفر يهودی موسوم‌ به‌هايم‌ كه‌ مسير ترقّياتش‌ معلوم‌ است‌، حركاتی كرده‌اند، كه‌ مستقيماً بر ضرر ايران‌ و بر خلاف‌ من‌ بوده‌ است‌.

اين‌ اشخاص‌ برای جلب‌ منعفت‌ شخصی و رسيدن‌ به‌مقام‌ و خودنمايی، در غياب‌ من‌ وارد سياستی خطرناك‌ شده‌ بودند كه‌ اگر من‌ متحمّل‌ لطمات‌ آن‌ نمیشدم‌ پيكر ايران‌ را متلاشی میساخت‌. اينها در ظاهر رفيق‌ وكلای صالح‌ و اكثريت‌ مجلس‌، و در باطن‌ همراه‌ اقليت‌ و آژان‌ سفارتخانه‌ و مزدور مؤسسة نفت‌ و جلالت‌ شيخ‌ محمّره‌ بودند، اگر راپرتهای مختلفی كه‌ از اعمال‌ اينها و خصوصيات‌ كارهايشان‌ رسيده‌ درج‌ كنم‌، همه‌ كس‌ تعجب‌ خواهد كرد كه‌ چگونه‌ ممكن‌ است‌ بشر ايرانی، وكيل‌ ملت‌، مدير روزنامه‌، به‌اين‌ رذالتها و خيانتها تن‌ در دهد و برای جلب‌ مشتی پول‌ و متزلزل‌ ساختن‌ من‌، به‌تجزية وطن‌ و استقرار نفوذ اجانب‌ و از هم‌ گسيختن‌ نظام‌، رضا بدهد.

اما برای اجتناب‌ از اطناب‌، و كوچكی قدر اين‌ جنايتكاران‌، از ذكر تمام‌ راپرتها خودداری میكنم‌ و تلگراف‌ ذيل‌ را كه‌ از حكومت‌نظامی رسيده‌ است‌، در اين‌ شرح‌ میگنجانم‌:

 

فوری

مقام‌ منيع‌ بندگان‌ حضرت‌ اشرف‌ رئيس‌الوزرا و فرمانده‌ كل‌ قوا دامت‌ عظمته‌

«محترماً به‌عرض‌ آن‌ ذات‌ مقدس‌ میرساند:

وضعيّات‌ شهر تهران‌، چنانچه‌ در تلگرافات‌ قبل‌ به‌عرض‌ رسانده‌، فوق‌العاده‌ خوب‌ و اميدبخش‌ است‌. ليكن‌ مطالبی را كه‌ فدوی در مدت‌ تصدّی حكومت‌ نظامی كاملاً كشف‌ كرده‌، اين‌ است‌ كه‌ اهالی تهران‌ به‌طور كلی آرام‌ و علاقه‌مند به‌ذات‌ مقدس‌ هستند، ولي ‌مابين‌ آنها عدة‌ ديگری هستند كه‌ برای جلب‌ منافع‌ شخصی و احراز بعضی مقامات‌ كه‌ حقاً هيچ‌وقت‌ لايق‌ رسيدن‌ به‌آن‌ نيستند، مشغول‌ انتريك‌ و دسيسه‌ و بيرون‌ آوردن‌ بعضی صداهای مضحك‌ هستند. گاهی هم‌ يك‌ قسمت‌ از آن‌ مردمان‌ بيچاره‌ را آلت‌ دست‌ خود قرار داده‌ و به‌راههای كج‌ومعوج‌ میكشانند، بلكه‌ بعضی اوقات‌ آن‌ اشخاص‌ بيگانه‌ را با مرگ‌ دست‌ به‌گريبان‌ كرده‌ و خود با يك‌ قلب‌ سختی به‌آنها مینگرند، و بدون‌ آنكه‌ ازكردة‌ خود پشيمان‌ شوند، و باز هم‌ به‌عمليات‌ زشت‌ خود ادامه‌ میدهند. لازم‌ دانسته‌، كه‌ به‌عرض‌ مبارك‌ برساند كه‌ آن‌ اشخاص‌ نه‌ فقط‌ مدرس‌ و ملك‌الشعرا میباشند، بلكه‌ يك‌ عدة‌ ديگری هستند كه‌ فدوی، مدرس‌ و رفقای او را در مقابل‌ آنها به‌درجات‌ بهتر میشمارم‌ و آنها سركشيك‌زاده‌ و غيره‌ هستند، كه‌ تمام‌ مدت‌ شب‌ و روز مشغول‌ هرگونه‌ عمليات‌ زشت‌ میباشند، كه‌ عمليات‌ وكلای مخالف‌ در مقابل‌ آنها هيچ‌ است‌. اين‌ است‌كه‌ فدوی آرزومندم‌ روزی را، كه‌ بندگان‌ حضرت‌ اشرف‌ اشاره‌ فرموده‌ تا اين‌ قبيل‌ خائنين‌ را با خاك‌ يكسان‌، و خود فدوی ايستاده‌ و فرمان‌ آتش‌ به‌طرف‌ اين‌ خائنين‌ بدهم‌. اين‌ است‌ به‌عقيدة‌ فدوی مزد اين‌ اشخاص‌ بوقلمون‌ صفت‌، و اگر بعضی صداها در مجلس‌ پيدا میشود، فقط‌ از حلقوم‌ اين‌ اشخاص‌ و نتيجة‌ عمليات‌ آنهاست‌ كه‌ به‌هيچ‌ قسم‌ منتج‌ نتيجه‌ نشده‌ و نمیشود، و عقيدة‌ خود آنها از اين‌ عمليات‌ اين‌ است‌ كه‌ در اين‌ موقع‌ مهم‌ حواس‌ بندگان‌ حضرت‌ اشرف‌ را متوجه‌ مركز نمايند.»

 

حكومت ‌نظامي ‌ تهران‌ و توابع‌ - سرتيپ‌ مرتضی

نمره‌ 30

 

 

مقام‌ منيع‌ رياست‌ وزرای عظام‌ و فرماندة‌ كل‌ قوا دامت‌ عظمته‌

«چنانكه‌ در تلگراف‌ سابق‌ معروض‌ افتاد، مجلس‌ فعلی به‌واسطة‌ تبانی يكی عدّه‌ از وكلا كه‌ اسامی آنها معروض‌ میگردد:

سركشيك‌ زاده‌، هايم‌، ميهن‌ و چند نفر از رفقای آنها، همان‌ طوری كه‌ به‌عرض‌ مبارك‌ رسانيده‌ با وكلای اقليت‌ منشأ مفسده‌ و جنجال‌ گرديده‌، از ناحية‌ اين‌ مجلس‌، كوچكترين‌ استفاده‌ای مترتب‌ نيست‌. چنانچه‌ ملاحظه‌ میفرماييد، بودجه‌های دولتی را تا به‌حال‌ توقيف‌ نگاهداشته‌، تصويب‌ نمینمايند. ادارات‌ را به‌حال‌ گرو درآورده‌اند. در اين ‌صورت‌ انتظار ديگری بجز خرابی كار از اين‌ مجلس‌ نيست‌.»

 

حكومت‌ نظامی تهران‌

 

جواب‌

حكومت‌ نظامی تهران‌ و توابع‌

«نمره‌ 30 را ملاحظه‌ كردم‌. اين‌ حقايق‌ بر خود من‌ پوشيده‌ نيست‌ و همه‌ را آن‌ طوری كه‌ بايد و شايد میشناسم‌. شما مراقب‌ جزئيات‌ باشيد تا چيزی مستور نماند.»

 

 

رئيس‌الوزرا و فرمانده‌ كل‌ قوا

نمره‌ 7103

 

 

بعد از آنكه‌ رئيس‌ كابينه‌ من‌، كه‌ خود جزء منتخبين‌ و نمايندگان‌ آذربايجان‌ است‌ و برای همراهی با من‌ مجلس‌ را ترك‌ گفته‌ است‌، از تلگرافات‌ و اخبار مجلس‌ اطلاع‌ حاصل‌ كرد و درجة‌ حق‌ كشی و غرض‌ورزی نمايندگان‌ و همكاران‌ را ملاحظه‌ نمود، و مجلس‌ را مركز يك‌ سياست‌ خطرناكی برای سعادت‌ ايران‌ يافت‌، تلگرافی به‌مجلس‌ مخابره‌ نمود و از وكالت‌ استعفا داد.

میگفت‌: «من‌ ترجيح‌ میدهم‌ كه‌ از افتخار نمايندگی ملت‌ نجيب‌ و غيور آذربايجان‌ محروم‌ باشم‌، و بالطبع‌ شريك‌ در يك‌ سياست‌ ناحق‌ و ايران‌ خراب‌ كنی، شناخته‌ نشوم‌. زيرا اگر وكلای صالح‌ از حقايق‌ مطلع‌ نيستند و خاموش‌اند و تحمل‌ میكنند، من‌ كه‌ از تمام‌ نكات‌ آگاهم‌، نبايد در ننگ‌ باقی باشم‌ و خود را همكار اين‌ اشخاص‌ معرفیكنم‌.»

اين‌ اشخاص‌ مذبذب‌ و دورو كه‌ با اقليت‌ مجلس‌ و چند نفر ناراضی يا ترسو دست‌ به‌هم‌ داده‌ بودند، معلوم‌ میشود شوری در مركز قانونگذاری ايران‌ برپا كرده‌اند، اذهان‌ بعضی وكلای ساده‌لوح‌ را هم‌ مشوب‌ نموده‌اند، و به‌قدری فتنه‌ و وسوسه‌ كرده‌اند كه‌ عدّة‌ بسياری از نمايندگان‌ به‌ترديد افتاده‌اند.

خدمات‌ چندين‌ سالة‌ مرا كه‌ در زير گلوله‌ و بهتان‌ و تهديد سياسی انجام‌ داده‌ام‌ فراموش‌ كرده‌، و اين‌ حركت‌ بيباكانه‌ مرا كه‌ شخصاً به‌ميان‌ آتش‌ و جنگ‌ رفته‌، و نتهای شديد انگليس‌ را پس‌ داده‌، و چنگ‌ به‌گلوی امير نيمه‌ مستقل‌ محمّره‌ نهاده‌ام‌، جنگ‌ زرگری و بنا بر موافقت‌ انگليس‌ و خود خزعل‌ دانسته‌اند. به‌آنها وانموده‌ شده‌ است‌ كه‌ مقصود، تطهير خزعل‌ و امضای استقلال‌ اوست‌!

پس‌ در جلسات‌ خصوصی، نطقهای آتشين‌ كرده‌ و نسبتها به‌من‌ داده‌، و قصد سلب‌ اختيار از من‌ داشته‌اند. در مقابل‌ تمام‌ اينها، دولت‌ من‌ و وكلای آگاه‌ پاك‌طينت‌، دفاع‌ كرده‌ بودند. اما تحريك‌ دستة‌ مخالف‌ كار را به‌جايی كشانيد كه‌ نزديك‌ بود بزرگترين‌ لطمات‌ از طرف‌ مجلس‌شورای ملی به‌استقلال‌ و قدرت‌ مملكت‌ وارد شود. يك‌ لطمة‌ جدی جبران‌ ناپذير، و آن‌ ردكردن‌ بودجة‌ وزارت‌ جنگ‌ بود. وكلای وطنخواه‌ هيچ‌ تأمل‌ نكردند كه‌ تعويق‌ افتادن‌، يا رد شدن‌ بودجة‌ وزارت‌ جنگ‌، يعنی ازهم‌ پاشيدن‌ نظام‌ جوان‌، يعنی تجزية‌ ايالات‌ مملكت‌، يعنی استقلال‌ چندين‌ خزعل‌، يعنی از دست‌ رفتن‌ بنادر، و بالاخره‌ از ميان‌ رفتن‌ همه‌ چيز مملكت‌!

گفتند بودجة‌ وزارت‌ جنگ‌ زياد است‌ و بايد تقليل‌ يابد و چندی در بوتة‌ اجمال‌ بماند و بالاخره‌ بعد از نا اميدشدن‌ من‌ و متزلزل‌ شدن‌ قشون‌، فكری بشود!

عجب‌ اين‌ است‌، كه‌ دربار قجر هم‌ با اين‌ رأی كه‌ فنای تاج‌ و تخت‌ لرزان‌ اوست‌، موافقت‌ دارد، و همين‌ قدر كه‌ از قدرت‌ من‌ كاسته‌ شود، به‌هرچيز تن‌ در میدهد. اما چه‌ جای تعجب‌ است‌، از روز اول‌ تاج‌وتخت‌ آنها در مقابل‌ وطن‌ فروشی عباس‌ميرزا استقرار يافته‌ است‌. اين‌ شاهزادة‌ جاه‌طلب‌ بود كه‌ به‌وعدة‌ بقای سلطنت‌ در خاندان‌ خود عهدنامة‌ تركمانچای را به‌يادگار گذاشت‌.

خلاصه‌ وكلای مجلس‌ جلسه‌ رسمی سرّی تشكيل‌ داده و راجع‌ به‌من‌ و قدمهايی كه‌ برداشته‌ام‌، مذاكراتی نموده‌اند. صورت‌ يكی از مجالس‌ سرّی كه‌ به‌طور خلاصه‌ به‌من‌ تلگراف‌ شده‌ و اكنون‌ از خواندنش‌ فراغت‌ حاصل‌ كرده‌ام‌، درج‌ میشود:

 

«بدواً شيخ‌ جلال‌ اخبار رويتر را مطرح‌ مذاکره قرار داده‌ و اظهار داشت‌ كه‌ اگر اين‌ خبر اصلاح‌، صحيح‌ باشد، از نقطه‌نظر اهميت‌، قابل‌ هرگونه‌ تعقيب‌ خواهد بود. پس‌ از آن‌ آقای مدرس‌ اين‌ طور بيان‌ كردند كودتاهايی كه‌ در دنيا در هر چند مدت‌ يك‌مرتبه‌ برای اصلاحات‌ شده‌ است‌، همه‌اش‌ مبنی بر استقلال‌ فكر كودتا كنندگان‌ بوده‌، از قبيل‌ نادرشاه‌، شاه‌اسمعيل‌، ناپلئون‌ و غيره‌، ولی كودتايی كه‌ در چهار سال‌ قبل‌ شده‌ است‌ با تحريك‌ اجانب‌ بوده‌ است‌. اگر چه‌ آقای رضاخان‌ سردارسپه‌ استفاده‌هايی نموده‌ و قشونی تنظيم‌كرده‌، ولی از نقطه‌ نظر سياست‌ هميشه‌ مورد نگرانی بوده‌ است‌. از سه‌ سال‌ قبل‌ كه‌ میخواست‌ رئيس‌الوزرا بشود به‌هر شكل‌ بود من‌ جلوگيری نمودم‌، ولی از همان‌ روزیكه‌ به‌اين‌ مقام‌ رسيد، منتظر بودم‌ كه‌ اجانب‌ از درختی كه‌ كاشته‌اند ميوه‌اش‌ را بچينند. من‌ اين‌ روز را خوانده‌ بودم‌. امروز از نقطه‌نظر خطر مملكتی، ديگر اكثريّت‌ و اقليّت‌ در كار نيست‌. ولی در اين‌ مسافرت‌ كه‌ كرده‌اند با من‌ و سيزده‌ نفر از رفقای من‌ مشورتی نكرده‌ بودند. با ديگران‌ اگر مشورت‌ نموده‌اند، من‌ اطلاعی ندارم‌. اگر با نظر آنها يك‌ قسمت‌ مملكت‌ را داده‌ باشند، من‌ هم‌ حرفی ندارم‌. بالاخره‌ اگر اقداماتی كه‌ سردارسپه‌ میكند، با فكر خودش‌ يا اجانب‌ باشد، خلاف‌ مصالح‌ مملكت‌ است‌.» از اين‌ قبيل‌ اظهارات‌ خيلی كرده‌اند و از اين‌ سفر خيلی اظهار نگرانی نمودند. بعد از آن‌، يكی از وكلا اظهار نمود كه‌ اين‌ اخبار روزنامه‌های ايران‌ نبوده‌ بلكه‌ اخبار رويتر بوده‌ است‌ كه‌ در جرايد نقل‌ شده‌ است‌.

آقا شيخ‌ محمدعلی طهرانی اظهار نمودند كه‌ اگر به‌اين‌ شخص‌ كمك‌ بشود، پيشرفت‌ خواهد نمود والاّ موفق‌ نخواهد شد. بعد آقای آقاسيد يعقوب‌ اظهار نمودند تا امروز من‌ موافق‌ سردارسپه‌ بودم‌، از آقای مدرس‌ هم‌ به‌واسطة‌ سردارسپه‌ بريدم‌. فعلاً كه‌ آقای مدرس‌ خطر را اين‌طور بيان‌ میفرمايند بايد فكر چاره‌ كرد و بنا كرد به‌گريه‌ كردن‌ و گفت‌:

«من‌ يك‌ آخوند شپشو بيشتر نيستم‌!»

صولت‌السلطنه‌ پيشنهاد كرد كه‌ وزرا را دعوت‌ بنمايند، برای سه‌ به‌غروب‌ مانده‌، بيايند و توضيح‌ بدهند. آقاسيد يعقوب‌ اظهار كردند كه‌ محتاج‌ نيست‌، اگر لازم‌ است‌ الساعه‌ بيايند.

تدين‌ اظهار داشت‌ كه‌ از فراكسيونها، عده‌ای انتخاب‌ شوند كه‌ در اين‌ مساله‌ راه‌ حل‌ پيدا نمايند، و اساساً با اظهارات‌ مدرس‌ و خطراتی كه‌ رسيده‌ موافقت‌ دارم‌. بهشتی كه‌ اجانب‌ به‌ما بدهند، نمیخواهيم‌. موافقت ‌حاصل‌ شد كه‌ وزرا را احضار نمايند. تنفس‌ شد. بعد وزرا آمدند. آقای ضياءالملك‌ از وزرا توضيح‌ خواسته‌ و اظهار داشتند كه‌ من‌ موافق‌ با دولت‌ بوده‌ام‌. اميدوارم‌ طوری پيش‌ نيايد كه‌ من‌ هم‌ مخالف‌ باشم‌. خوب‌ است‌ وزرا توضيح‌ بدهند كه‌ آيا صحيح‌ است‌ كه‌ رئيس‌الوزرا به‌بوشهر برای ملاقات‌ شيخ‌ خواهند رفت‌؟ خوب‌ است‌ به‌ايشان‌ تلگراف‌ شود كه‌ به‌بوشهر نروند و به‌تهران‌ مراجعت‌ نمايند. مجلس‌ هم‌، چنين‌ تذكری به‌ايشان‌ بدهد. آقای وزير ماليه‌ اين‌ طور توضيح دادند كه‌ اخبار رويتر را نمی توانم‌ تصديق‌ كنم‌، يا تكذيب‌ كنم‌. رئيس‌الوزرا از اول‌ در نظر داشتند كه‌ اين‌ كار به‌طور مسالمت‌ ختم‌ شود و حركت‌ ايشان‌ به‌طور غيرمترقبه‌ بود و شب‌ قبل‌ از حركت‌ ما را احضار فرمودند كه‌ من‌ به‌اصفهان‌، كه‌ مركز عمليات‌ است‌ و شايد بالاترها هم‌، بروم‌ و تا اين‌ كار را خاتمه‌ ندهم‌ مراجعت‌ نخواهم‌ كرد. انگليسيها هم‌، در اين‌ مدت‌ اقداماتی نزد رئيس‌الوزرا و وزير خارجه‌ مینمودند كه‌ كار به‌اصلاح‌ خاتمه‌ يابد. بعد از حركت‌ رئيس‌الوزرا هم‌ نمايندة‌ دولت‌ انگليس‌ همين‌ مذاكرات‌ را تعقيب‌ مینمودند، و در اين‌ زمينه‌ توضيحات‌ دادند. بعد از آن‌، شاهزاده‌ سليمان ميرزا اظهار داشتند مجلس‌ در هر دوره‌ نسبت‌ به‌حفظ‌ استقلال‌ مملكت‌ امتحانات‌ خود را داده‌ است‌:

دورة‌ اول‌ مقاومت‌ با محمدعلیميرزا.

دورة‌ دوم‌ با قشون‌ ارتجاع‌، و مقاومت‌ در مقابل‌ التيماتوم‌ روس‌.

دورة‌ سوم‌ موضوع‌ مهاجرت‌.

دورة‌ چهارم‌ قرارداد.

فعلاً هم‌ موضوعی است‌ كه‌ پيش‌ آمده‌، البته‌ در كليات‌ و موقع‌ خطر، اختلاف‌ نظر و اختلاف‌ احزاب‌، نبايد باشد ولی با مابقی اظهارات‌ آقای مدرس‌ مخالفم.‌ ، زيرا كه‌ فرمودند كه‌ رئيس‌الوزرا در وقت‌ حركت‌ با رفقای خودشان‌ مشورت‌ نفرموده‌اند. بلی، با آنها كه‌ مشورت‌ نكرده‌اند، با ديگران‌ هم‌ مشورت‌ نكرده‌اند، زيرا كه‌ محتاج‌ به‌مشورت‌ نبوده‌اند. در چه‌ مشورت‌ میكردند؟ مسألة‌ تلگرافات‌ شيخ‌خزعل‌ را آقای رئيس‌الوزرا در مجلس‌ خصوصی مطرح‌ كردند و به‌استثنای بعضی از آقايان‌ كه‌ حاضر نشدند، مابقی او را متمرّد تشخيص‌ دادند و تقاضای سركوبی او را از دولت‌ كردند. شخص‌ رئيس‌ دولت‌ هم‌ برای اجرای امر مجلس‌، در اين‌ فصل‌ زمستان‌ كه‌ از هيچ‌ رئيس‌ دولتی ديده‌ نشده‌ است‌، به‌فرونت‌ تشريف‌ برده‌اند. ما عاشق‌ اشخاص‌ نيستيم‌، ما عاشق‌ اعمال‌ اشخاصيم‌، به‌خير مملكت‌. برخلاف‌ آقای مدرس‌، رئيس‌الوزرا را درختی كه‌ اجنبی او را كاشته‌ باشد، نمیدانم‌. در مدت‌ چهارده‌ماه‌ونيم‌ كه‌ در كابينة‌ ايشان‌ عضويت‌ داشته‌ام‌، ايشان‌ را شخصی ثابت‌العقيده‌ و دارای استقامت‌ در مقابل‌ خارجه‌ دانسته‌ و میدانم‌. ولی به‌فرض‌ صحت‌ اظهارات‌ آقای مدرس‌، میدانيد كه‌ اگر ايشان‌ قراردادی هم‌ برخلاف‌ مملكت‌ ببندند يا مذاكراتی نمايند، بدون‌ تصويب‌ مجلس‌ بلااثر خواهد بود. اما بايد در نظر داشت‌ در وقتی كه‌ قشون‌ مشغول‌ اقدامات‌ است‌، اشخاص‌ سياسی نبايد مداخله‌ به‌تاكتيك‌ نظامی نمايند. وزرا به‌ما مطالبی نگفته‌اند، ولی ما آنچه‌ را كه‌ اطلاع‌ داريم‌، رئيس‌الوزرا، قوای آذربايجان‌ و قوای بروجرد را خواسته‌، و فوج‌ پهلوی را از تهران‌ امر به‌حركت‌ داده‌اند. مقدمات‌ محو خزعل‌ را به‌طريق‌ محاصره‌ فراهم‌ نموده‌اند. در اين‌ موقع‌، اين‌ صدايی كه‌ بلند میشود و به‌گوش‌ من‌ كه‌ كهنه‌كار مجلس‌ هستم‌، نامطبوع‌ است‌ و نمیتوانم‌ ساده‌ تلقی نمايم‌. رئيس‌الوزرا جز فداكاری و خدمت‌، كاری نكرده‌ و نخواهند كرد و اين‌ صحبتهای امروز مثل‌ مذاكرات‌ مجلس‌ يونان‌ و احضار پدر اسكندر از ايران‌ بود، كه‌ شصت‌ سال‌ فتح‌ يونانيها را عقب‌ انداخت‌. در اين‌ موقع‌، آقای رئيس‌الوزرا يگانه‌ كسی هستند كه‌ بيرق‌ ايرانيت‌ را بر دوش‌ گرفته‌اند. بايد او را كاملاً تقويت‌ كرد و گفت‌ با مشت آهنين‌ خود، اين‌ آخرين‌ سد را هم‌ بكوبيد كه‌ اقتدار حكومت‌ مركزی برقرار و بيشتر از اين‌، دست‌ شيخها را نبوسيم‌. پس‌ محتاج‌ به‌هيچ‌ اقدامی از طرف‌ مجلس‌ نيست‌. آقايان وزرا البته ‌احساسات‌ مجلس‌ را ابلاغ‌ خواهند فرمود.

وكلا نيز اظهار موافقت‌ نمودند. حاجی عزّالممالك‌ با اظهارات‌ شاهزاده‌ موافقت‌ نموده‌ و اظهار داشت‌ كه‌ اگر مخالفی هست‌ حرف‌ بزند. بعد، آقا شيخ‌ جلال‌ به‌نام‌ فراكسيون‌ قيام‌، نظريات‌ سليمان‌ ميرزا را تقويت‌ و دخالت‌ اجانب‌ را در امور داخله‌ تنقيد نمود. ملك‌ الشعرا اظهارات‌ مدرس‌ را تقويت‌ و به‌يك‌ قسمت‌ از اظهارات‌ سليمان‌ ميرزا اعتراف‌ نمود. سردارمعظم‌ اظهار داشت‌ كه‌ رئيس‌الوزرا مطيع‌ مجلس‌ بوده‌ و احساسات‌ مجلس‌ را به‌معزّیاليه‌ ابلاغ‌ مینماييم‌. وقت‌ تشريف‌ بردن‌ اظهار فرمودند كه‌ «يا بايد شيخ‌ را از بين‌ بردارم‌ و يا خودبرنگردم‌.»

از آنجايی كه‌ اكثريت‌ نمايندگان‌ به‌حقيقت‌ امر مطلع‌ بودند، نقشة‌ دربار و اقليت‌ و چند نفر آژان‌ خارجی كه‌ به‌لباس‌ نمايندگی و مديريت‌ جريده‌ درآمده‌اند، پيش‌ نرفت‌. بعضی از صلحا ثابت‌ كردند كه‌ اگر رئيس‌ دولت‌ به‌نفسه‌ خود را در آتش‌ میاندازد، اگر جمعی از قشون‌ ايران‌ تلف‌ میشود، اگر وزارت‌ خارجه‌ يادداشت‌ شديد انگليس‌ را پس‌ میفرستد، تمام‌ اينها خواب‌ و دروغ‌ و خيال‌ نيست‌. همه‌ حقيقت‌ دارد و اسناد آن‌ در مقابل‌ چشم‌ است‌. كسی كه‌ میخواهد نفوذ انگليس‌ و استقلال‌ شيخ‌ را بپذيرد، چرا جنگ‌ میكند؟ چرا لشكر به‌قلب‌ خوزستان‌ میكشد؟ چرا با انگليس‌ در میافتد؟ چه‌ چيز او را مجبور به‌اين‌ زحمات‌ میكرد؟ مگر دولتهای سابق‌ اين‌ مملكت‌ برای موافقت‌ با خارجه‌ يا اطاعت‌ از امرای داخله‌ چه‌ میكردند؟

آيا غير از اين‌ بود كه‌ چشم‌ به‌هم‌ بگذارند و ساكت‌ بنشينند و مبلغی بابت‌ حق‌السكوت‌ بگيرند؟

پس‌ كسی كه‌ جداً وارد كار میشود و در چند سالة‌ خدمت‌ خود قدمی برخلاف‌ مصلحت‌ ايران‌ يا موافق‌ آمال‌ خارجيان‌ برنداشته‌، در اين‌ سفر هم‌، بديهی است‌ كه‌ جز صلاح‌ ملك‌ و ملت‌ قصدی ندارد. پس‌ نبايد قشون‌ او را در اين‌ وقت‌ متزلزل‌ كرد.»

اين‌ بود كه‌ بودجه‌ با اكثريت‌ 77 رأی در مقابل‌ 14 رأی تصويب‌ گرديد و مخالفين‌ در اين ‌مرحله هم‌ مغلوب‌ شدند.

وقتی كه‌ به‌عاقبت‌ وخيم‌ اين‌ دسايس‌ و جلوگيری از اعطای اعتبارات‌ فكر میكنم‌، يادم‌ میآيد كه‌ از خسّت‌ و لئامت‌ فتحعلیشاه‌ كه‌ در جنگ‌ روس‌، پسرش‌ را كه‌ در اول‌ خوب‌ كار میكرد، بیپول‌، و قشون‌ را بیسلاح‌ و بیمعاش‌ گذاشت‌ و برخود هموار نكرد كه‌ ديناری از طلاهای انباشتة‌ خود خرج‌ كند. در نتيجه‌ آن‌ شكستها به‌ايران‌ رسيد و آن‌ خسارتها وارد آمد. همه‌ را میخواست‌ به‌حرف‌ تمام‌ نمايد. به‌خيالش‌ قشون‌ روس‌ را با تهديد میتوان‌ از ميدان‌ برد. در اين‌ مورد ذكر واقعة‌ ذيل‌ بيمزه‌ نيست‌:

روزی كه‌ خبر گذشتن‌ روس‌ از سرحد رسيد، شاه‌ با لباس‌ غضب‌ و تاج‌ مكلل‌ به‌ياقوت‌ سرخ‌ بيرون‌ آمد. درباريان‌ تصور كردند بلای آسمانی بر دشمن‌ نازل‌ خواهد شد. شاه‌ فرمود:

«میگويند روسها قدم‌ به‌خاك‌ ايران‌ گذاشته‌اند. اگر قراولان‌ خاصه‌ را به‌مقابل‌ آنها بفرستيم‌ چه‌ میكنند؟»

حضار كه‌ حالشان‌ معلوم‌ بود، تعظيم‌ كردند و گفتند:

«قربانت‌ شويم‌ تا مسكو عقب‌ خواهند نشست‌.»

شاه‌ دستی به‌ريش‌ بلند كشيده‌ و گفت‌:

«اگر خود ما به‌ميدان‌ برويم‌ چه‌ خواهند كرد؟»

همه‌ ساكت‌ شدند. اما به‌همين‌ اكتفا نمود و گمان‌ كرد ديگر روسها به‌خواب‌ نمیروند و ايران‌ را تخليه‌ خواهند كرد!

از گزارشات‌ تهران‌ و همچنين‌ از روی تلگرافات‌ ذيل‌، تحريكات‌ و تحريصات‌ خارجی و ساده‌لوحی وكلای مجلس‌ و خيانت‌ بعضی از نمايندگان‌ تا اندازه‌ای روشن‌ میشود:

 

حضور مبارك‌ حضرت‌ اشرف‌ اعظم‌ آقای رئيس‌الوزرا دامت‌ عظمته‌

«يادداشتی را كه‌ ديروز به‌عرض‌ رسانيد، همان‌ ديروز آقای وزير خارجه‌ برای شارژدافر انگليس‌ قرائت‌ كرده‌، به‌او دادند. پذيرفت‌. انشاءالله‌ به‌همت‌ اقبال‌ حضرت‌ اشرف‌، خطر بزرگی از استقلال‌ ايران‌ گذشته‌ است‌. بیسيم‌ مسكو ديروز راجع‌ به‌يادداشتهای انگليس‌ و مدلول‌ آن‌ خبری منتشر كرده‌ بود. آقايان‌ وكلا باز به‌جنب‌وجوش‌ افتادند. وزرا را به‌مجلس‌ خصوصی خواستند. رفتيم‌ و اطمينان‌ لازم‌ داديم‌ و چون‌ ديديم‌ میخواهند به‌مطلب‌ دنباله‌ بدهند و حرفهايی كه‌ برای اصل‌ موضوع‌ مضرّ است‌ بزنند، مطلب‌ را كوتاه‌ كرده‌ بيرون‌ آمديم‌. بعضی از وكلا پشت‌ سر ما خيلی اظهار حرارت‌ كردند و نمیدانيم‌ ديگر چه‌ میخواهند بكنند.»

ذكاءالملك‌

 

جواب‌

جناب‌ مستطاب‌ اجل‌ آقای ذكاءالملك‌ وزير ماليه‌ دام‌ اقباله‌

«از مفاد تلگراف‌ اخيری كه‌ به‌وسيلة‌ اركان‌ حرب‌ كل‌ قشون‌ مخابره‌ نموده‌ بوديد، مستحضر گرديدم‌. لازم‌ است‌ فوراً اقداماتی را كه‌ وكلا در نظر دارند، به‌من‌ اطلاع‌ دهيد تا اگر فیالحقيقة‌ عمليات‌ آنها موجب‌ اختلال‌ نظم‌ و آسايش‌ عمومی و استقلال‌ مملكت‌ باشد، از طرف‌ من‌ فكری در جلوگيری بشود.»

وزير جنگ‌ و فرمانده‌ كل‌ قوا

13 قوس‌ نمرة‌ 4217

حكومت‌نظامی تهران‌ و توابع‌

«دو طغرا رمز نمرة‌ 28 و 298 را راجع‌ به‌جريان‌ مذاكرات‌ مجلس‌ ملاحظه‌ كرده‌ و از مفهوم‌ آن‌ مطلع‌ شدم‌. اين‌ نكته‌ به‌نظر كاملاً طبيعی است‌ كه‌ اميد مخالفين‌ فقط‌ به‌وقعة‌ خوزستان‌ بود و در اين‌ موقعی كه‌ امورات‌ اين‌جا تصفيه‌ شده‌ آنها عصبانی گرديده‌، ممكن‌ است‌، بر شدت‌ عمل‌ خود بيفزايند. همين‌طور كه‌ مراقب‌ بوده‌ايد باز هم‌ مواظبت‌ كامل‌ به‌عمل‌ بياوريد، و اگر ديديد دارند رشته‌ را به‌جای باريك‌ میكشند، اطلاع‌ بدهيد تا تكليفی كه‌ مقتضی است‌، معين‌ نمايم‌.»

رئيس‌الوزرا و فرمانده‌ كل‌ قوا

نمرة‌ 6949

 

مقام‌ منيع‌ بندگان‌ حضرت‌ اشرف‌، رئيس‌ الوزرا و وزير جنگ‌ دامت‌ عظمته‌

«محترماً معروض‌ میدارد:

جلسة‌ دهم‌ قوس‌ مجلس‌، قبل‌ از ظهر بعد از ختم‌ جلسة‌ علنی، بر حسب‌ پيشنهاد مدرس‌ جلسة‌ خصوصی منعقد، و از طرف‌ اقليت‌ پيشنهاد شد كه‌ آقای وزرا به‌مجلس‌ بيايند و وضعيّات‌ حاضره‌ را در جلسة‌ خصوصی توضيح‌ دهند كه‌ مجلس‌ بیاطلاع‌ نباشد. اين‌پيشنهاد تصويب‌ شد و از طرف‌ رئيس‌، به‌آقای ذكاءالملك‌ اطلاع‌ داده‌ شد كه‌ عصر به‌معيت‌ وزرا در مجلس‌ حاضر شوند. عصر وزرا و وكلا حاضر شده‌، چون‌ وزير ماليه‌ تقاضا كرده‌ بود به‌فوريت‌ بودجة‌ وزارت‌ جنگ‌ تصويب‌ شود، جلسة‌ علنی تشكيل‌ شده‌، آقای سهام‌السلطان‌ به‌جای رئيس‌، جلسه‌ را مفتوح‌ و پس‌ از تصويب‌ بودجه‌ و مخالفت‌ شديد مدرس‌، جلسه‌ خصوصی گرديد. مدرس‌ تعرض‌ نمود كه‌ چرا در اين‌ موقعی كه‌ يادداشت‌ مصممّی از طرف‌ انگليسيها به‌دولت‌ داده‌ شده‌، دولت‌ به‌مجلس‌ مراجعه‌ نكرده‌ يا اقلاً به‌كميسيون‌ خارجه‌ اطلاع‌ میداد. خودسرانه‌ چرا يادداشت‌ را رد كرده‌اند؟ اگر يك‌ عواقب‌ وخيمی ايجاد شود، كه‌ قطع‌ دارم‌ خواهد شد، مسوؤليت‌ به‌عهدة‌ كيست‌؟ دولت‌ میتواند استعفا بدهد، ولی مجلس‌ نمیتواند استعفا دهد، و بايد تا آخرين‌ قدم‌ در مقابل‌ بايستد. از طرف‌ دولت‌، ذكاءالملك‌ و سردار معظم‌ دفاع‌ كردند كه‌ دولت‌ در بدو امر كه‌ داخل‌ اقدام‌ راجع‌ به‌خوزستان‌ شد، پيش‌بينی كامل‌ نموده‌ با مطالعات‌ دقيقه‌ داخل‌ در اقدام‌ شد. با مقامات‌ خارجه‌ هم‌ به‌قدری كه‌ لازم‌ بوده‌ است‌، مذاكرات‌ شده‌، ولی دراين‌ اواخر يك‌ سوءتفاهمی حاصل‌ شده‌ بود كه‌ بالاخره‌ منجر به‌يادداشت‌ از طرف‌ انگليسيها گرديد، ولی چون‌ دولت‌ قبلاً پيش‌بينیهای لازمه‌ را نموده‌ بود، به‌فوريت‌، رفع‌ سوءتفاهم‌ را كرده‌ و تقريباً با رضايت‌ و اطمينان‌ كامل‌ انگليسيها، يادداشت‌ مسترد شده‌است‌. به‌طور كلی هم‌، عماًقريب‌ قضية‌ خوزستان‌ به‌بهترين‌ شكل‌ و ترتيب‌ خاتمه‌ خواهد يافت‌، و نتيجه‌ را هم‌ آقای رئيس‌الوزرا اطلاع‌ خواهند داد. مجدداً از طرف‌ زعيم‌ و ملك‌الشعرا و حائریزاده‌ اعتراض‌ شد. سيديعقوب‌ جواب‌ داده‌ بود كه‌ در بدو امر خزعل‌ به‌مجلس‌ تلگراف‌ كرد. حضرت‌ اشرف‌ به‌مجلس‌ حاضر شد و ثابت‌ كرد كه‌ خزعل‌ متمرد شده‌، مجلس‌ هم‌ به‌دولت‌ اختيار داده‌ كه‌ او را دفع‌ يا مطيع‌ كند. در بين‌ عمل‌ لازم‌ نيست‌ كه‌ از دولت‌ سؤال‌ كنيم‌ و توضيح‌ بخواهيم‌ كه‌ حواس‌ دولت‌ مغشوش‌ بشود. بايد تأمل‌ كرد و نتيجه‌ را از دولت‌ خواست‌. پس‌ از اين‌ مذاكرات‌ ميرزا هاشم‌ نسبت‌ به‌دولت‌ توهينی كرده‌، سيد يعقوب‌ با او مشغول‌ زدوخورد شد. يك‌ مقداری ميرزاهاشم‌ او را كتك‌ زده‌، سايرين‌ ممانعت‌ كردند. مدرس‌ و بعضی ديگر معترضّانه‌ از جلسه‌ خصوصی خارج‌ شدند، بنا شده‌ فردا آقايان‌ وزرا قبل‌ از ظهر در هيأت‌ رئيسة‌ مجلس‌ حاضر شده‌ و مستقيماً با بندگان‌ حضرت‌ اشرف‌ دامت‌ عظمته‌ به‌وسيلة‌ تلگراف‌ مذاكراتی بكنند.»

حكومت‌ نظامی تهران‌ و توابع‌ - سرتيپ‌ مرتضی

خزعل‌

 

خزعل‌ بالاخره‌ از كشتی بيرون‌ آمد و در منزلی كه‌ برای او تهيه‌ ديده‌ بودند وارد شد. مراسله‌ای نوشته‌ بود كه‌ چون‌ در خود لياقت‌ شرفيابی نمیبيند، يك‌ نفر از همراهان‌ محترم‌ خود را نزد او بفرستم‌.

من‌ هم‌ فرج‌الله‌خان‌ بهرامی (دبير اعظم‌) را، كه‌ از بدو زمامداری با من‌ بوده‌ و در سفر و حضر هميشه‌ ملتزم‌ خدمت‌ و مرجع‌ حفظ‌ اسرار من‌ بوده‌، و در اين‌ سفر پرخطر نيز عاشقانه‌ و داوطلبانه‌ با من‌ حركت‌ كرده‌ است‌، امر دادم‌ كه‌ برود و مطالب‌ شيخ‌ را اصغا كند.

اين‌ شخص‌ از بس‌ تعدی كرده‌ است‌، حتی از اقوام‌ و اطرافيان‌ خود هم‌ ايمن‌ نيست‌. چه‌ در ايام‌ جنگ‌ و چه‌ در زمان‌ امن‌ و آسايش‌، اغلب‌ در ميان‌ كشتی مانده‌ هيچ‌وقت‌ بدون‌ چند نفر مسلح‌ حركت‌ نمیكند.

در اين‌ موقع‌، حوالی منزل‌ و حياط‌ خانة‌ او پر از تفنگچی بود، و در اطاقی هم‌ كه‌ از دبيراعظم‌ پذيرايی میكرده‌ دو نفر مسلح‌ ايستاده‌ بودند.

شرح‌ مذاكرات‌ اين‌ دو نفر در بدو امر بيمزه‌ نيست‌، و روحيات‌ هر دو را در تلو آن‌، میتوان‌ تشخيص‌ داد. پس‌ از اينكه‌ مشاراليه‌ ورود خود را به‌عمارت‌ خزعل‌ اعلام‌ میدارد، و او نيز تا وسط‌ عمارت‌ در بين‌ تفنگچیها از او استقبال‌ مینمايد، وارد اطاق‌ میشوند. بلافاصله‌ به‌ترتيب‌ ذيل‌ بين‌ آنها صحبت‌ طرح‌ میشود:

خزعل‌ - من‌ خيلی متشكر و مسرورم‌ كه‌ بندگان‌ حضرت‌ اشرف‌ شما را برای اصغای عرايض‌ من‌ مأمور فرموده‌اند. اگر چه‌ تا به‌حال‌ سعادت‌ ملاقات‌ شما را نداشته‌ام‌، ولی نظر به‌اينكه‌ سابقاً مراحم‌ حضرت‌ اشرف‌ را به‌من‌ ابلاغ‌ میكرديد و مرا دعوت‌ به‌نوكری و صميميت‌ و صداقت‌ با ايشان‌ مینموديد، يقين‌ دارم‌ حالا هم‌ از مساعدت‌ با من‌ و شفاعت‌ من‌ صرفنظر نخواهيد كرد. فعلاً با آنكه‌ شما را در اطاق‌ خود نشسته‌ میبينم‌ و میدانم‌ كه‌ اينجا هم‌ اهواز است‌، خواهش‌ دارم‌ قطعاً به‌من‌ اطلاع‌ بدهيد كه‌ آيا حقيقتاً حضرت‌ اشرف‌ وارد اهواز شده‌اند و شخصاً اين‌جا تشريف‌ دارند؟ شما با چه‌ جرئت‌ و با كدام‌ پيش‌بينی اين‌طور بيباكانه‌ وارد اهواز شده‌ايد؟ شهری كه‌ تمام مجهّز است‌، و اهالی آن‌ بر ضد شما مسلح‌ شده‌اند. من‌ نمیگويم‌ دوستان‌ و سواران‌ خود من‌، من‌ میگويم‌ اگر يكی از دشمنان‌ من‌ در ورود به‌اين‌ شهر شما را هدف‌ گلوله‌ خود قرار میداد چه‌ میكرديد و من‌ چه‌ میتوانستم‌ بكنم‌؟!

فیالحقيقه‌ نمیتوانم‌ باور بكنم‌ كه‌ حضرت‌ اشرف‌ شخصاً به‌اهواز آمده‌ باشند. اگرصحت‌ داشته‌ باشد، چنين‌ متهوّر جسوری در عالم‌ نيست‌.

دبيراعظم‌ - بر عكس‌ شما كه‌ به‌ملاقات‌ من‌ اظهار مسرت‌ مینماييد، اگر نه‌ اطاعت‌ مافوق‌ خود را واجب‌ و لازم‌ میدانستم‌، من‌ هرگز به‌ملاقات‌ شما قدمی برنمیداشتم‌، حالا هم‌ درضمن‌ اطاعت‌ امر، فوق‌العاده‌ متأسفّم‌كه‌ به‌منزل‌ كسی ورود مینمايم‌ كه‌ مظهر خيانت‌ به‌وطن‌ و آلت‌ تخريب‌ ايران‌ و ايران‌پرستی است‌. صحيح‌ است‌ كه‌ يكی دو مرتبه‌ از تهران‌ كتباً واسطه‌ تبليغ‌ مراحم‌ بودم‌ و برای حفظ‌ رياست‌ خانوادگی شما، رستگاری و بقای شما را در اطاعت‌ و صداقت‌ و خدمتگزاری تشخيص‌ دادم‌ و تذكر دادم‌ اما گمان‌ داشتم‌ كه‌ با يك‌ نفر ايرانی وطن‌خواه‌ در جواب‌ و سؤالم‌، نه‌ با يك‌ نفر مزدور اجنبی. شما حق ‌داريد كه‌ از ورود حضرت‌ اشرف‌ به‌اهواز اظهار تعجب‌ نماييد. اما خيلی دير ملتفت شده‌ايد، كه‌ شجاعت‌ سرپرست‌ امروزة‌ ايران‌ در عالم‌ نظير ندارد. اگر شما عنصر باهوشی بوديد، خيلی زودتر از اين‌، در سواحل‌ بحر خزر (دريای مازندران‌) و وسط‌ قلعة‌ چهريق‌ و قلب‌ لرستان‌ و مغان‌ بايد اين‌ تهوّر را تشخيص‌ داده‌ باشيد.

اما اينكه‌ اظهار نگرانی میكنيد كه‌ اگر دوستان‌ يا دشمنان‌ شما در ورود به‌اهواز ما را هدف‌ گلوله‌ قرار میدادند، چه‌ میكرديم‌، لازم‌ شد واضحتر خاطر شما را سابقه‌ بدهم‌ كه‌ اطلاق‌ لفظ‌ عام‌ «ما» در موضوع‌ ورود به‌اهواز معنی ندارد. اين‌ فقط‌ حضرت‌ اشرف‌ و پيشخدمت‌ شخصی ايشان‌ بوده‌ است‌ كه‌ بدواً وارد اهواز شده‌اند. ساير همراهان‌ و ملتزمين‌، كه‌ عدة‌ آنها زيادتر از بيست‌ نفر نيست‌، تمام‌ به‌واسطه‌ بدی راه‌ و خرابی اتومبيل‌ عقب‌ مانده‌ و اتفاقاً خود من‌ از اشخاصی هستم‌ كه‌ اتومبيل‌ خراب‌ شدة‌ خود را در وسط‌ بيابان‌ گذارده‌، و با اتومبيل‌ يك‌ نفر از هوادارانتان‌ دو ساعت‌ از شب‌ گذشته‌ وارد اهواز شده‌ام‌، و بالاخره‌ آن‌ كسی كه‌ بدواً به‌شهر مجهز و مسلّح‌ شما ورود نموده‌ است‌ فقط ‌سرپرست‌ كنونی مملكت‌ است‌ و بس‌.

اينكه‌ میگوئيد، اگر از طرف‌ دوستان‌ يا دشمنان‌ شما گلوله‌ای به‌طرف‌ ما انداخته‌ میشد، خلاف‌ ترقب‌ شما واقع‌ میگرديد، از اين‌ بيان‌ اين‌طور احساس‌ میكنم‌ كه‌ شما از موجوديت و هويت‌ خود اطلاع‌ كامل‌ نداريد، كه‌ اين‌طور اظهار نگرانی مینماييد. تصور میكنم‌، كه‌ اگر شما از معتقدات‌ ما اطلاع‌ و وقوف‌ كامل‌ داشتيد تصديق‌ میكرديد كه‌ اين‌ نگرانی شما دربارة‌ ما اصلاً مفهوم‌ خارجی ندارد. زيرا ما اساساً به‌موجوديت‌ شما معتقداتی نداريم‌ كه‌ ورود به‌اهواز و غيره‌ موجبات‌ توهّمی را در ما ايجاد نمايد. دليل‌ اقوای آن‌ هم‌ همين‌ ورود حضرت‌ اشرف‌ است‌ به‌اهواز با يك‌ نفر پيشخدمت‌. حقيقتاً شما تصور میكنيد، كه‌ اگر سرپرست‌ مملكت‌ مختصر معتقداتی به‌هويت‌ شما داشت‌، آيا ممكن‌ بود كه‌ يکه و تنها وارد شود در يك‌ شهری كه‌ به‌قول‌ شما تمام‌ مجهز و مسلّح ‌هستند؟ من‌ هم‌ میبينم‌ كه‌ اهواز مجهز و مسلّح‌ است‌ و میبينم‌ كه‌ شما در وسط‌ گلوله‌ و تفنگ‌ جا گرفته‌ايد. وسط‌ همينها، كه‌ روبه‌رو و بالای سر من‌ ايستاده‌ و با چشم‌ خيره‌ دارند مرا تماشا میكنند. اما اقرار كنيد كه‌ در اين‌ دستهای مرتعش‌، لياقت‌ آن‌ ديده‌ نمیشود كه‌ بتوانند يا از راه‌ دوستی و يا از طريق‌ دشمنی با شما، ما را هدف‌ قرار دهند، والا اگر غير از اين‌ بود ما هم‌ مثل‌ زمامداران‌ سابق‌ مملكت‌ به‌تفرج‌ باغهای تهران‌ پرداخته‌ و اين‌ طور بيباكانه‌ وارد دريا و خشكی نمیشديم‌. به‌اضافه‌، چنانچه‌ مايل‌ باشيد ممكن‌ است‌ من‌الساعه‌ يك‌ حقيقتی را به‌شما ثابت‌ نمايم‌ و بر شما مدلّل‌ نمايم‌ كه‌ هيچ‌يك‌ از اين‌ سواره‌ و پياده‌ كه‌ فعلاً اطراف‌ شما ايستاده‌اند، دوست‌ شما و مطيع‌ فرمان‌ شما نيستند. اينها از پول‌ شما ارتزاق‌ میكنند، اما در موقع‌ خود از هرحكمی كه‌ به‌آنها درباره‌ شما بشود روگردان‌ نخواهند بود. آيا الساعه‌ ميل‌ امتحان‌ اين‌ عقيده‌ را داريد؟

خزعل‌ - خير، من‌ خوب‌ اوضاع‌ را مطالعه‌ كرده‌ و سنجيده‌ام‌ و ترديدی ندارم‌ كه‌ حضرت‌اشرف‌، سلطان‌ مملكت‌ است‌. ديگر شكی برايم‌ باقی نمانده‌ كه‌ با چنين‌ تهوّر و جسارت‌، به‌ هر مقام‌ و منزلتی میتوان‌ رسيد. پس‌ دوستانه‌ از شما تقاضايی دارم‌ و جداً انجام‌ آن‌ را خواستارم‌.

برای سلطان‌ مملكت‌، هميشه‌ بايد معتقد به‌وليعهدی بودكه‌ با اخلاقيات‌ مملكت‌ آشنايی و ارتباط‌ تام‌ داشته‌ باشد.

سردار اجل‌، پسر بزرگ‌ من‌، دختری دارد فوق‌العاده‌ خوشگل‌. شما واسطه‌ شويد تا حضرت‌ اشرف‌ او را عقد كنند و قول‌ بدهند كه‌ پسر آنها وليعهد ايران‌ باشد. اگر اين‌ وصلت‌ صورت‌ گرفت‌، ما هم‌ البته‌ جان‌ و مال‌ خود را در راه‌ تثبيت‌ اين‌ مقام‌ بذل‌ خواهيم‌ كرد و وسائل‌ آن‌ را فراهم‌ مینماييم‌.

دبير اعظم‌ - اين‌ طرز پيشنهادها برای سلاطين‌ قاجار خوب‌ است‌، و شايسته‌ مردی است‌كه‌ تربيت‌ آنها هم‌ در دودمان‌ آل‌قاجار شده‌ باشد، نه‌ برای عنصری كه‌ تمام‌ اوقات‌ خود را در صحنة‌ جنگ‌ گذرانيده‌ است‌. به‌علاوه‌ حامل‌ اين‌ پيشنهاد هم‌ بايد كسی باشد كه‌ متخلّق‌ باشد باخلاق‌ دربار پوسيدة‌ قجر.

شما بايد به‌طور قطع‌ و يقين‌ بدانيد كه‌ سلطان‌ مملكت‌ و وليعهد مملكت‌، سرپرست‌ ايران‌ و همه‌چيز اين‌ سرزمين‌، همين‌ شمشيری است‌ كه‌ بالای فرق‌ شما نگاه‌ داشته‌ شده‌!

بهتر آنست‌ به‌اين‌ پيشنهادات‌ سخيف‌ بیمغز خودتان‌ خاتمه‌ بدهيد و اگر مطلبی داريدكه‌ قابل‌ نقل‌ و عرض‌ باشد، بيان‌ كنيد كه‌ تا من‌ هم‌ بتوانم‌ مفتخرانه‌ حامل‌ آن‌ بشوم‌.

اما چون‌ میبينم‌ كه‌ فعلاً در مقام‌ مشورت‌ با من‌ هستيد و صلاح‌ خود را از من‌ میجوييد، محض‌ اينكه‌ به‌وجدان‌ خودم‌ در مشورت‌ خيانت‌ نكرده‌ باشم‌، به‌شما نصيحت‌ میكنم‌ كه‌ قبل‌ از ورود به‌هر مذاكره‌ و دخول‌ در هر مرحله‌، لازم‌ است‌ فوراً تلگرافی به‌مجلس‌ شورای ملی مخابره‌ كنيد و انقياد و اطاعت‌ خود را نسبت‌ به‌ما اظهار و از كردار نامعقولانة‌ خود ابراز ندامت‌ نماييد، تا پس‌ از آن‌ من‌ بتوانم‌ اگر مطلبی داشته‌ باشيد، با پيشانی بلند به‌پيشگاه‌ سرپرست‌ مملكت‌ معروض‌ دارم‌.

خزعل‌ - مثلاً بگوييد چه‌ بنويسم‌؟ آنچه‌ بايد تلگراف‌ كنم‌ شما عملاً حقيقت‌ آنرا واضح‌ كرده‌ايد.

دبيراعظم‌- خيلی صريح‌ و ساده‌. دو كلمه‌، تلگراف‌ كنيد: «نفهميدم‌! - خزعل‌.» همين‌ قدركافيست‌.

خزعل‌ - تصور نمیكنيد كه‌ خيلی درشت‌ با من‌ حرف‌ میزنيد؟

دبير اعظم‌ - شنيده‌ايد كه‌ در روی تپة‌ تركمانچای، نمايندة‌ ايران‌ به‌مأمور روسيه‌ چه‌گفت‌ و او چه‌ جواب‌ داد؟

خزعل‌ - لاوالله‌.

دبير اعظم‌ - نمايندة‌ ايران‌ گفت‌ «اين‌ مادّه‌، كه‌ امضای آن‌ را به‌من‌ تحميل‌ میكنيد به‌كلی بیانصافانه‌ و زور صرف‌ است‌.» مأمور روسيه‌ جواب‌ داد «اگر نمیخواستيم‌ زور بگوييم‌ در اين‌ نقطه‌ چه‌ كار داشتيم‌؟»

اين‌ راه‌ دور و اين‌ مصارف‌ گزاف‌ و اين‌ خطرهای بزرگ‌ را تحمل‌ كرده‌ايم‌، كه‌ امروز يك‌ حقيقت‌ ثابتی را به‌شما بگوييم‌ و در برابر چشم‌ شما كه‌ در صحرای خوزستان‌ پيچيده‌ شده‌ايد، و از هيچ‌ جای عالم‌ اطلاع‌ نداريد حقايق‌ امور را عريان‌ تجلی بدهيم‌ و به‌شما بفهمانيم‌ كه‌ خيال‌، غير از حقيقت‌ واقع‌ است‌.

حقيقتاً جناب‌ شيخ‌! آيا برای شخصی مثل‌ شما كه‌ دعوی سرحدداری و رياست‌ قبيله‌ میكنيد و به‌تمام‌ معنی خود را «شيخ‌» میخوانيد، قبيح‌ نيست‌ كه‌ ملعبه‌ و مسخره‌ چند نفر معلوم‌الحال‌ از قبيل‌ شكرالله‌خان‌ قوام‌الدوله‌ و سيدحسن‌ مدرس‌ و غيره‌ بشويد كه‌ افكار آنهـا آشكار، و تنگی منظر عقلی آنها

پديدار است‌؟

آيا انديشه‌ نكرديد كه‌ با تقديم‌ چند هزار تومان‌ به‌شاه‌ و ريختن‌ مقداری ليره‌ در دست‌ مردمانی بی ثبات‌ و بی مسلك‌ نمیتوان‌ اساس‌ مملكتی را تغيير داد، و شمشير توانايی را كه‌ در بالای آن‌ نگاهداشته‌ شده‌ است‌ فرود آورد و در هم‌ شكست‌؟

هنوزخيال‌ میكرديد با رئيس‌الوزراهای سابق‌ كه‌ در چهارديوار تهران‌ منجمده‌ شده‌اند طرف‌ هستيد؟

من‌ مسبوقم‌ كه‌ شكرالله‌خان‌ صدری قوام‌الدوله‌، چندی در خوزستان‌ حكومت‌ داشت‌ و میدانم‌ كه‌ شما با او خصوصيت‌ تام‌ و تمام‌ داريد، و همة‌ مردم‌ میگويند كه‌ مفاسد شرم‌آگين‌ سيدمدرس‌ و اقليت‌ مجلس‌ و دربار ننگ‌آلود شاه‌، از طريق‌ شكرالله‌خان‌صدری و سيدحسين‌خان‌ زعيم‌، به‌شما تلقين‌ میشود و پول‌ شما هم‌ از طريق‌ آنها به‌مصرف‌ خائنين‌ مملكت‌ ايثار میگردد. آيا همان‌ طوری كه‌ مردم‌ تهران‌، شكرالله‌ خان‌ را از بدو صباوت‌ به‌معروفيت‌ تام‌ میشناسد، شما هم‌ او را میشناسيد يا خير؟ اگر نمیشناسيد چگونه‌ يك‌ عنصری محرم‌ اسرار شما میشود كه‌ از وضعيت‌ سوابق‌ او اطلاع‌ و سابقه‌ نداريد؟ و اگر میشناسيد، باز چگونه‌ تكية‌ خود را به‌يك‌ موجودی داده‌ايد كه‌ سالهاست‌ هيچ‌ عرق‌ خجلتی پيشانی او را تر نكرده‌ است‌؟ در اينصورت‌، به‌عقيدة‌ من‌ همان‌ اسناد و نوشته‌هايی را كه‌ از طرف‌ اغوا كنندگان‌ و مفسده‌جويان‌ به‌شما رسيده‌ است‌، عيناً در دست‌ گرفته‌ و به‌حضور برويد و آن‌ اسناد را شفيع‌ اعمال‌ خود قرار بدهيد تا همه‌ بدانند شما يك‌ عنصر ساده‌ لوح‌، اما بيگناهی بوده‌ايد، و سوءاعمال‌ و نيات‌ ديگران‌ است‌ كه‌ از گريبان‌ شما سر به‌در آورده‌ است‌.

خزعل‌ - (در اين‌ موقع‌ روی را در كف‌ دستهای خود پنهان‌ كرده‌ و گفته‌ بود) به‌قدركفايت‌ ريشة‌ مرا كنده‌، و قلب‌ مرا مجروح‌، و روی مرا سياه‌ كرده‌اند. شما ديگر نمك‌ بر جراحت نپاشيد. اما من‌ باور نمیكردم‌ كه‌ شما اين‌ قدر تندخو باشيد. بنظرم‌ با عفو و اغماضی كه‌ در وجود مقدس‌ حضرت‌ اشرف‌ سراغ‌ دارم‌، اگر بدواً خدمت‌ خودشان‌ میرسيدم‌، تا اين‌ پايه‌ بيمهری، دربارة‌ من‌ روا نمیداشتند. در هرحال‌ از شما بيش‌ از يك‌خواهش‌ ندارم‌ و آن‌ استدعای تعيين‌ وقت‌ شرفيابی است‌.

دبير اعظم‌ - «در حالتی كه‌ برخاسته‌ و بيرون‌ میآمد» استدعا خواهم‌ كرد.

اين‌ بود عين‌ مذاكرات‌ آنها. اما تلگراف‌ خزعل‌ به‌مجلس‌، كه‌ دو روز بعد صورت‌ آن‌ از تهران‌ به‌ من‌ مخابره‌ شد، از اين‌ قرار است‌:

 

از اهواز

 

تهران‌

ساحت‌ مقدس‌ مجلس‌ شورای ملی شيدّاللّه‌ اركانه‌

«با يأس‌ كاملی كه‌ حاصل‌ شده‌ بود، و اميدواری كه‌ فعلاً به‌مراحم‌ بندگان‌ حضرت‌اشرف‌ اعظم‌ آقای رئيس‌الوزرا و فرماندة‌ كل‌ قوا دامت‌ عظمته‌ حاصل‌ گشته‌، مخصوصاً عفو و اغماضی كه‌ از پيشامدهای گذشته‌ فرمودند، حقيقتاً لازمه بزرگواری و سرپرستی را فرمودند. و بنده‌ قلباً از وقعاتی كه‌ به‌واسطة‌ فساد مفسده‌جويان‌ پيشامد كرده‌ بود، اظهار ندامت‌ و تأسف‌ مینمايم‌، و بر عهدة‌ تمام‌ خدمتگزاران‌ واقعی و ايرانيهای وطن‌ پرست‌ است‌ كه‌ قدر وجود حضرت‌ معظم‌له‌ را دانسته‌ و سرپرستی ايشان‌ را در تمام‌ مملكت‌ به‌جان‌ و دل‌ خريدار باشند. بنده‌ كه‌ اباً عن‌ جدّ، خدمتگزار به‌دولت‌ متبوعه‌ بوده‌ و تمام‌ مفاخرت‌ خود را در ايران‌پرستی و خدمت‌ به‌دولت‌ میدانم‌، از مراحم‌ معزیاليه‌ فوق‌العاده‌ شكرگزار، و خداوند جزا بدهد مفسدين‌ را كه‌ وسايل‌ فتنه‌ و فساد را در مملكت‌ فراهم‌ و اسباب‌ بدنامی اشخاص‌ خدمتگزار میشوند. مخصوصاً به‌عرض‌ نمايندگان‌ محترم‌ میرسانم‌ كه‌ مرحمت‌ و توجه‌ حضرت‌ اشرف‌ اسباب‌ افتخار بنده‌ را فراهم‌ كرده‌، و اميدوارم‌ تا زنده‌ام‌ در خدمتگزاری به‌شخص‌ شخيص‌ ايشان‌ غفلت‌ نورزم‌ و استظهار دارم ‌كه‌ مملكت‌ هم‌ به‌وجود مقدّس‌ حضرت‌ معظم‌اليه‌ متنعّم‌ شوند.»

خزعل‌

 

 

مواجهه‌ با خزعل‌

 

بالاخره‌ به‌خزعل‌ وقت‌ دادم، كه‌ فردا ساعت‌ ده‌ بيايد.

موقعی كه‌ در ايوان‌ جنوبی عمارت‌ قدم‌ میزدم‌، وارد شد. فوراً به‌پای من‌ افتاد و بوسيدن ‌گرفت‌. او را بلند كردم‌ و استمالت‌ نمودم‌.

سن‌ اين‌ شخص‌ در حدود شصت‌وپنج‌، قيافه‌اش‌ تاريك‌ و چهره‌اش‌ پژمرده‌ و لبهايش‌ بارگرفته‌ و چشمانش‌ مايل‌ به‌زردی بود. آثار يك‌ نفس‌ پروردة‌ عياش‌ و تنبلی را در لوح‌ چهرة‌ خود منعكس‌ داشت‌. اما در نطق‌ و مذاكره‌ و چاپلوسی خيلی طليق‌ و زبردست‌ و ماهر بود. شعلة‌ الكل‌ و ضعفی كه‌ از افراط‌ در بعضی اعمال‌ ظهور میكند، در چينهای صورتش‌ خطوط‌ ترحم‌انگيزی رسم‌ كرده‌ بود.

اگر مال‌ و مكنت‌ قارونی و قدرت‌ مستمر فرمانروايی، اين‌ ثمر را میبخشد، وای بر مال‌، و آه‌ از تنعم‌ و تعيّش‌!

نمیدانم‌ اشخاصی كه‌ نصف‌ ساعات‌ روز را به‌ ورزش‌ و اعمال‌ سپاهيگری و حركت‌ صرف‌ نمیكنند و خون‌ را با سرعتی مافوق‌ سرعت‌ الكل‌ در عروق‌ و شرايين‌ خود حركت‌ نمیبخشند، چرا زنده‌اند و برای چه‌ زنده‌اند؟

دو ساعت‌ ورزش‌ و سواری و مشقهای مختلف‌ بدنی برای اين‌ شيخ‌ از جمع‌ يك‌ ميليون‌ ديگر مفيدتر است‌. انسان‌ قدر خود را اگر بداند، به‌تنش‌ بيشتر اهميت‌ میدهد تا به‌هر چيزی ديگر كه‌ بعد از فنای تن‌، با افسردگی بدن‌، باری میشود بر دوش‌ روح‌!

خلاصه‌ از ديدن‌ اين‌ روی و اين‌ چشمی كه‌ در ميان‌ عمامه‌ مصنوعی سبز، درخششی شبيه‌ به‌ نور ديدة‌ افعی افسرده‌ از سرما، بيرون‌ میفرستاد، كاملاً فهميدم‌ كه‌ چرا ما اسير يك‌ كشتی جنگی نشديم‌؟ چرا در صحرای لنگير به‌خاك‌ نيفتاديم‌، و چرا در اهواز هدف‌ گلوله‌ واقع‌ نگشتيم‌؟

سابقاً از عكس‌ او هم‌ اين‌ عقايد را استنباط‌ كرده‌ بودم‌. حال‌، خودش‌ تأييد كرد و تصديق‌ نمود كه‌ عكس‌ او عين‌ خودش‌ بوده‌ است‌ نه‌ عكس‌ خودش‌.

مذاكرات‌ او، اگر چه‌ مكرر بود و برهانش‌ ضعيف‌، اما روی اين‌ اساس‌ جريان‌ داشت‌ كه‌ من‌ مردی پير و مريضم‌ و قدرت‌ جسارت‌ نداشتم‌. مرا بر اين‌ گماشتند و محرك‌ شدند. اكنون‌ پوزش‌ میطلبم‌ و عفو میخواهم‌. من‌بعد، نوكر صديق‌ دولتم‌، و اقرار كرد كه‌ از حقايق‌ اوضاع‌ كور و كر، و جاهلانه‌ آلت‌ دست‌ مفسدين‌ بوده‌ است‌. اكنون‌ تأسّف‌ دارد كه‌ چرا تشخيص‌ نيك‌ از بد نداده‌ و احمقانه‌ به‌دام‌ وساوس‌ و دسايس‌ افتاده‌، اعتراف‌ كرد كه‌ اوضاع‌ دربار ايران‌ را غير از اين‌ میدانست‌ كه‌ اكنون‌ به‌رأیالعين‌ میبيند.

نظر به‌تلگرافهايی كه‌ از تهران‌ رسيده‌ بود، و نمیخواستم‌ جواب‌ آنها را معطل‌ گذارم‌، بيش‌ از اين‌ مجالی برای اصغای او نداشتم‌ و گفتم‌:

«برو مطمئن‌ باش‌ كه‌ نه‌ طمع‌ به‌مال‌ و نه‌ قصدی به‌جان‌ و آبروی تو دارم‌. به‌هيچوجه‌ درصدد افنای تو نيستم‌. به‌يك‌ شرط‌ كه‌ من‌بعد خود را ايرانی بدانی و چشمت‌ به‌طرف‌ تهران‌ باشد نه‌ جای ديگر. زيرا كه‌ هر كس‌ به‌خارجه‌ تكيه‌ كند، ايرانی نيست‌ و كسی كه‌ از نعمت‌ ايران‌ برخوردار است‌، نمیتواند در باطن‌ دشمن‌ ايران‌ باشد و زنده‌ بماند. پس‌ اگر بعدها روية‌ سابق‌ را ادامه‌ بدهی، تنها مجازات‌ تو اعدام‌ است‌. برو.»

بعد از خروج‌ از ايوان‌، خود را ملزم‌ ديده‌ بود كه‌ از رئيس‌ كابينه‌ هم‌ بازديدی نمايد. دبيراعظم‌ امتحاناً از او پرسيده‌ بود: «لباس‌ رئيس‌الوزرا چه‌ برشی داشت‌ و رنگ‌ و دوخت‌ آن‌ چگونه ‌بود؟ آيا قبای بلند در تن‌ داشت‌ يا لباس‌ كوتاه‌؟»

شيخ‌ از جواب‌ عاجز مانده‌ بود. معلوم‌ شد، طوری خود را باخته‌ كه‌ ملتفت‌ اين‌ نكات‌ نگشته‌ است‌.

از اين‌ سئوال‌ توجه‌ به‌يك‌ وقعة‌ تاريخی كردم‌ و آن‌ چنين‌ است‌:

چون‌ محمدشاه‌ هندی، پس‌ از مغلوبيت‌، به‌چادر نادرشاه‌ آمد، و بازگشت‌، مردم‌ از او پرسيدند «رنگ‌ لباس‌ فاتح‌ ايرانی چه‌ بود؟» شاه‌ هند از جواب‌ عاجز ماند. اكنون‌ ديدم‌ تاريخ‌، سربه‌سر تكرار است‌ و جز يك‌ سلسله‌ وقايعی محدود، بيش‌ نيست‌ كه‌ جريان روزگار آن‌ را در صور مختلفه‌ تجديد مینمايد.

روز بعد، شيخ‌ تقاضا كرد اجازه‌ بدهم‌ مرتضیقلیخان‌ بختياری را، كه‌ او هم‌ از اعضای كميتة‌ قيام‌ بود، نزد من‌ بياورد. به‌رئيس‌ كابينه‌، كه‌ واسطة‌ اين‌ تقاضا قرار داده‌ بودند، گفتم‌ مرتضیقلیخان‌ را خودش‌ بپذيرد، ديگر حاجب‌ به‌ملاقات‌ من‌ نيست‌.

عجزوالحاح‌ خزعل‌ و استدعای دبيراعظم‌ عاقبت‌ مرا راضی به‌آمدن‌ او كرد.

مرتضیقلیخان‌ مردی است‌ قوی هيكل‌ و زرد چهره‌. تمام‌ علائم‌ بيفكری، عدم‌ فعاليت‌ و فقدان‌ انرژی در ناصية‌ او خوانده‌ میشود. بدون‌ مقدمه‌ تبّری جست‌ كه‌ داخل‌ كميته‌ نبوده‌ و خيانتی نكرده‌ و در اين‌ پيشامدها كار مضرّی از او سر نزده‌ است‌. استدعا كرد مورد سخط‌ و مجازات‌ واقع‌ نشود.

من‌ پس‌ از مختصر توجهی به‌جبهه‌ و چهرة‌ او، مفهوم‌ قولش‌ را تصديق‌ كردم‌ و گفتم‌ بر من ‌ثابت‌ است‌ كه‌ ترا بیجهت‌ داخل‌ كرده‌اند. برو آسوده‌ باش‌.

مشاراليه‌ مدتی از مفاسد اخلاق‌ و دزدی و بی سروپايی يوسف‌خان‌ امير مجاهد بيان‌ كرد و گناه را به‌گردن‌ او بار نمود.

بعد از رخصت‌ انصراف‌، به‌خزعل‌ گفتم‌:

«من‌بعد اگر مطلبی داريد به‌حكومت‌نظامی خوزستان‌ مراجعه‌ كنيد.»

شيخ‌ گفت‌:

«چون‌ كسالتم‌ شدت‌ كرده‌ و ضعف‌ پيری نيز مزيد بر علت‌ شده‌ استدعا دارم‌ اجازه‌ فرماييد در اهواز بمانم‌ و يكی از پسرانم‌، در نقاطی كه‌ سركشی خواهيد كرد، در خدمت‌ باشد.»

پذيرفتم‌. از آن‌ به‌بعد شب‌ و روز در كشتی بود و پسرش‌ با همراهان‌ موافقت‌ میكرد.

وصول تلگراف‌ خزعل‌ در مجلس‌، برای مزدوران‌ او، اثر بمب‌ كرده‌ بود. مثل‌ عمارتی كه‌ ستونش‌ را بكشند پريشان‌ و منقلب‌ شده‌ بودند. نمايندگان‌ آگاه‌ وطن‌پرست‌ با پيشانی بلند از دفاعهای خود و حمايت‌ دولت‌ و گذراندن‌ بودجة‌ وزارت‌ جنگ‌ مباهات‌ نموده‌، و تا اندازه‌ای معنی و نتيجه‌ كار و صميميت‌ نسبت‌ به‌وطن‌ را آموخته‌ بودند.

 

 

نمايندگان‌ خارجه‌

 

اعضای دواير و روسای قبايل‌ و شيوخ‌ و تجار و كسبه‌ و علما و نمايندگان‌ خارجه‌ و غيره‌ به‌ديدن‌ آمدند.

قونسول‌ انگليس‌ هم‌ وقت‌ ملاقات‌ خواست‌. پذيرفتم‌. آمد و در ضمن‌ تذكر داد كه‌ سرپرسی لرن وزيرمختار نيز با طياره‌ به‌اهواز رسيده‌اند، و به‌ديدن‌ خواهند آمد.

بعد از رفتن‌ او، قونسول‌ روس‌ نيز از من‌ ملاقات‌ كرد و ابراز نهايت‌ مسرت‌ نمود. روس‌ها طبعاً و قلباً خوشوقت‌ بودند. جرايد و بيسيم‌ آنها مرتباً اوضاع‌ اين‌ صفحه‌ را تحت‌ دقت‌ و مطالعه‌ قرار داده‌ و با اضطراب‌، يا شوق‌، از خبر پيشرفت‌ سياست‌ انگليس‌ يا تقدّم‌ عمليات‌ قشون‌ ايران‌ استقبال‌ میكردند. خيال‌ مینمودند كه‌ اين‌ شكست‌ سياست‌ انگليس‌، به‌نفع‌ پليتيكی آنها تمام‌ خواهد شد و دولت‌ ايران‌ هرقدر با انگليس‌ مخالفت‌ میكند قهراً به‌آنها نزديك‌ میگردد. در حالتي كه‌ اين‌ عقيده‌ بیاساس‌ و سطحی است‌. در نظر من‌ خارجی، خارجی است‌ و همسايه‌، همسايه‌. تا مشفق‌اند و بيطرف‌ و خيرخواه‌، دست‌ دوستی ما به‌جانب‌ آنها دراز است‌، و به‌محض‌ اينكه‌ در خانة‌ ما سنگ‌ بيندازند و آتش‌ بريزند، تير تنفر ما به‌سوی آنها گشاده‌ خواهد بود.

چقدر اسباب‌ تأسف‌ است‌ كه‌ در ميان‌ سياسيون‌ مجرّب‌ اين‌ دو دولت‌ همسايه‌، هنوز كسی پيدا نشده‌ است‌ كه‌ ايران‌ را از نقطة‌ نظر خود ايران‌ ببيند، نه‌ از لحاظ‌ دولت‌ ديگر. مثلاً پيشرفت‌ ايران‌ را به‌نفع‌ خود مملكت‌ داريوش‌ بشناسد و از اين‌ پيش‌ آمدن‌ دولت‌ همسايه‌، از اين‌ حيث‌ متغير شود كه‌ در امور يك‌ ملّت‌ نجيب‌ مترقی دخالت‌ مینمايد، نه‌ از آن‌ جهت‌ كه‌ پيش‌ آمدن‌ آن‌ دولت‌، موجب‌ عقب‌نشينی خودش‌ خواهد بود!

چه‌ ضرر میبرد فلان‌ دولت‌، اگر ايران‌ قوی و آباد باشد و ايرانی به‌آسودگی در روی افتخارات‌ تاريخی خود زندگی كند؟

من‌ وقتی كه‌ به‌قلب‌ خود رجوع‌ میكنم‌، هيچ‌ حب‌ّ و بغضی نسبت‌ به‌اين‌ دو همسايه‌ ديرين‌ ايران‌ احساس‌ نمیكنم‌. با چشم‌ صميميت‌ به‌طرفين‌ مینگرم‌. طبيعتاً دولت‌ من‌ هم‌ نسبت‌ به‌آنها صميمی خواهد بود. اميد است‌ با رويه‌ای كه‌ تاكنون‌ تعقيب‌ شده‌ كم‌ كم‌ نمايندگان‌ خارجه‌ را معتاد سازم‌ كه‌ مسائل‌ ايران‌ را از نظر خود ايران‌ ببينند، و جز به‌چشمی كه‌ به‌ملل‌ اروپا نگاه‌ میكنند، بر يك‌ ملت‌ قديم‌ آسيايی ننگرند. تا حال‌ گمانم‌ میكنم‌ اين‌ نقشه‌ خيلی پيشرفت‌ كرده‌ است‌ و من‌بعد هم‌ به‌كمال‌ خواهد پيوست‌.

 

 

سر پرسی لرن‌

 

چون‌ لازم‌ بود از نمايندگان‌ خارجه‌ بازديد بشود، مراسم‌ را انجام‌ دادم‌. از جمله‌ در منزل‌ قونسول‌ انگليس‌، سرپرسی لرن‌ هم‌ ملاقات‌ شد. انتظار داشتم‌ كه‌ وزير مختار با شدت‌ و سختی مذاكره‌ كند و چهرة‌ ناراضی نشان‌ بدهد، يا لااقل‌ از سرگذشت‌ جريانهای خوزستان‌ مبسوطاً مذاكره‌ نمايد. اما مشاراليه‌ بدون‌ اينكه‌ اظهاری كرده‌، يا اشاره‌ به‌گزارش‌ اين‌ ايام‌ بنمايد، خانم‌ خود را به‌من‌ معرفی نمود، و از ورود من‌ به‌اين‌ صفحه‌ ابراز مسرت‌ كرد. پس‌ از صرف‌ چای و شيرينی و كشيدن‌ سيگار موقعی كه‌ ديد خيال‌ حركت‌ دارم‌ پرسيد:

«در مورد خزعل‌ چه‌ نظر و خيالی داريد؟»

سپس‌ با بيان‌ ساده‌ و ملايمی گفت‌:

«خزعل‌ خبط‌ كرده‌ و تمام‌ راه‌ را به‌اشتباه‌ رفته‌، و اگر چه‌ قابل‌ هرگونه‌ سياست‌ و مجازات‌ است‌، اما آيا ممكن‌ است‌ كه‌ از تقصيرش‌ صرفنظر كرده‌ او را ببخشيد؟»

جواب‌ دادم‌:

«همان‌ موقع‌ كه‌ در ديلم‌ تلگراف‌ تسليم‌ او رسيد، و چنانكه‌ امر داده‌ بودم‌، عملاً به‌انقياد و اطاعت‌ خود رفتار كرد، او را عفو نمودم‌ و در قول‌ خود ثابتم‌. من‌ راضی به‌ريختن‌ خون‌ احدی نيستم‌ ولو صاحب‌ خون‌، شخصی مثل‌ خزعل‌ باشد. میخواستم‌ ثابت‌ كنم‌ كه‌ رعيّت‌ ايران‌ است‌ و بايد مطيع‌ باشد. همين‌ قدر كه‌ فهميد و دانست‌ كه‌ اين‌ عقيده‌، اسباب‌ سعادت‌ اوست‌، ديگر نظری ندارم‌. برای من‌ دلپذيرتر است‌ كه‌ او را از پای دار خلاص‌كنم‌، تا امر به‌بالا كشيدن‌ بدهم‌.»

بعد از اين‌ گفت‌ وگو بيرون‌ آمدم‌.

 

 

اقبال‌ و اراده‌

 

امروز صبح‌ در ايوان‌ جلو اطاق‌ قدم‌ میزدم‌. همراهان‌ ايستاده‌ بودند. صحبت‌ از ختم‌ غائله‌ و فتح‌ كامل‌ و انجام‌ كار به‌ميان‌ آمد. عموماً اصرار داشتند كه‌ اين‌ كاميابی را فرع‌ بخت‌ و اقبال‌ من‌ قرار بدهند. تنها رئيس‌ كابينه‌ منكر عقايد آنها بود و خودداری نكرد از اينكه‌ عقايد خود را صريحاً بگويد. پس‌ از آنكه‌ در حقيقت‌ شانس‌ و اقبال‌ مذاكراتی كرد، با دلايل‌ پسنديده‌ موضوع‌ آنها را تقريباً منتفی جلوه‌ داده‌ و تنها اراده‌ و جسارت‌ مرا در انجام‌ امور علت‌ غائی فتح‌ خوزستان‌ شمرد. اين‌ عقيده‌ را از خود من‌ شنيده‌ بود كه‌ بدون‌ داشتن‌ يك‌ ارادة‌ قوی و تزلزل‌ ناپذير، انتظار كاميابی از شانس‌ و اقبال‌ نبايد داشت‌.

مثلاً در روز ورود به‌اهواز كه‌ قونسول‌ روس‌ با آن‌ اضطراب‌ آمد و ما را به‌خطر تهديد كرد، و اميرلشكر و ساير همراهان‌ بنای ضجّه‌ و بيقراری گذاردند، اگر به‌قوت‌ جسارت‌ و نيروی اراده‌ به‌شهر وارد نمیشدم‌، و يكه‌ و تنها در شهری كه‌ شش‌ ماه‌ است‌ بر ضد من‌ مسلّح‌ گشته‌ داخل‌ نمیگرديدم‌، آيا اين‌ توفيق‌ و فيروزی دست‌ میداد؟ آيا ورود به‌اهواز فرع‌ اقبال‌ من‌ است‌ يا جسارت‌ من‌؟

مثلاً روزی كه‌ به‌دريا نشستم‌، و خبر غرق‌ قريب‌الوقوع‌ يا اسارت‌ كشتی را از منابع‌ موثقه‌ و مقامات‌ مطمئنه‌ راپرت‌ دادند، اگر ابراز جسارت‌ نكرده‌ و دل‌ به‌دريا نمیزدم‌ و تسليم‌ مرگ‌ نمیشدم‌ و از عزم‌ خود باز میگشتم‌، آيا خوزستان‌ به‌دست‌ میآمد و نفوذ ايران‌ مجدداً در سواحل‌ كارون‌ و خليج‌ فارس‌ استقرار میيافت‌؟

واقعاً امروز كه‌ كارها به‌كام‌ و افق‌ روشن‌ شده‌ است‌، از جسارت‌ خود راضی و خوشنودم‌ و در اين‌ مملكت‌ خموده‌ و افسرده‌ و مسموم‌ چنين‌ موفقيتی را خارق‌العاده‌ میپندارم‌.

در هر حال‌، هر چند قطعاً نمیتوان‌ بخت‌ و اقبال‌ را كه‌ اساس‌ آن‌ بر اتفاق‌ و پيشامد است‌ انكار كرد، ولی در اين‌ مورد به‌خصوص‌ تصور میكنم‌ ايران‌ بايد خود را فقط‌ مرهون‌ ارادة‌ من‌ بداند و بس‌. اعتقاد به‌اقبال‌ و طالع‌ از ضعف‌ دربارها در اين‌ موارد رسوخ‌ يافته‌ است‌. اين‌ كلمات‌ نقلی است‌ كه‌ متملقين‌ و خوشامدگويان‌ در مجلس‌ شاه‌ و وزير میپاشند و جز گمراه‌ كردن‌ زيركان‌ و سست‌ عنصر كردن‌ مستعدان‌ نتيجه‌ای از آنها گرفته‌ نمیشود. من‌ معتقدم‌ كه‌ اساس‌ زندگانی بر عزم و اراده‌ و جسارت‌ و شهامت‌ گذارده‌ شده‌، منتهی از راه‌ معقول‌ و با پيش‌بينی دقيق‌.

در همين‌ محاجّه‌ و گفت‌وگفتگوی بين رئيس‌ كابينه‌ و ساير همراهان‌، تصميم‌ گرفتم‌ كه‌ متملقين‌ اطرافی خود را به‌چشم‌ حقارت‌ نگاه‌ كنم‌، و به‌وسائل‌ مختلفه‌ اصول‌ تملق‌ و چاپلوسی را كه‌ فرع‌ عدم‌ علم‌ و صنعت‌ و لياقت‌ ذاتی و ضعف‌ نفس‌ است‌، بركنم‌. عزم‌ كردم‌ كه‌ دربار مملكت‌ را از وجود متملقين‌، كه‌ خطرناكترين‌ و گمراه‌ كننده‌ترين‌ عناصراند، پاك‌ سازم‌.

وقتی كه‌ در اردوها و در صفوف‌ نظام‌ بودم‌ و در زير دست‌ مستشارهای خارجی كار میكردم‌، موقعی كه‌ طوفان‌ چاپلوسی در اطراف‌ آنان‌ جوشش‌ و غرش‌ داشت‌، من‌ مقاومت‌ كردم‌ و به‌واسطة‌ تهّور و جسارت‌ و صفای قلب‌ خود نه‌ تنها متملقين‌ را متوحش‌ ساخته‌ بودم‌، بلكه‌ خود مستشاران‌ و رؤسای قزاقخانه‌ را مرعوب‌ استقامت‌ فكر خود گردانيده‌ بودم‌. اكثر مردم‌ پيشرفت‌كار خود را در خوشامدگويی و مداهنه‌ میدانند. من‌ عملاً و حقيقتاً منافع‌ خويش‌ را در جسارت‌ و شهامت‌ و صراحت‌ اخلاق‌ و استقامت‌ فكر تشخيص‌ داده‌ام‌. يقين‌ دارم‌ بعدها نيز نتيجة‌ اين‌ استواری رأی و راستی بيان‌ و انديشه‌، نصيب‌ و عايد من‌ خواهد گشت‌.

 

 

 

 

جنگ‌ رامهرمز

 

دو شنبه‌ 16 قوس‌

شب‌ تلگرافی از سرتيپ‌ محمدحسين‌ ميرزا فرماندة‌ اردوی اعزامی اصفهان‌ واصل‌ گرديد. معلوم‌ شد در «تنگ‌ كله‌»، نزديك‌ «سلطان‌ آباد»، امير مجاهد را پس‌ از شش‌ ساعت‌ جنگ‌ شكست‌ داده‌ به‌طرف‌ رامهرمز رانده‌اند، و روز 15 قوس‌، اردو به‌رامهرمز وارد گرديده‌ است‌.

«سلطان‌آباد» واقع‌ است‌ در روی خط‌ بهبهان‌ و نزديك‌ شعبة‌ رود جراحی و از آنجا به‌رامهرمز راه‌ دو جهت‌ دارد. بدواً، به‌امتداد مغرب‌ پيش‌ میرود و در شش‌فرسخی نزديك‌ ملتقای دوشعبه‌ مهم‌ جراحی، «قلعه‌ شيخ‌»، به‌طرف‌ شمال‌ متمايل‌ شده‌ پس‌ از چند پيچ‌ و خم‌ به‌رامهرمز میرسد. اين‌ قسمت‌ شمالی راه‌ نيز هشت‌ فرسنگ‌ مسافت‌ دارد.

تلگراف‌ سابق‌الذكر بدين‌ مضمون‌ است‌:

 

اهواز

 

مقام‌ امارت‌ جليله‌ لشكر جنوب‌

«در تاريخ‌ 14 قوس‌ در اول‌ «تنگ‌ كله‌» يك‌فرسخ‌ و نيمی «سلطان‌آباد» كه‌ تنگ‌ مهمی است‌ برای جنگ‌ تدافعی، پيش‌ قراولهای سوار در ساعت‌ هفت‌ونيم‌ صبح‌ با دشمن‌ مصادف‌ و مشغول‌ زدوخورد گرديدند. كلية‌ ارتفاعات‌ و جنگل‌ و دهات‌ در تصرف‌ سوار و پيادة‌ دشمن‌ بود. ستون‌ اول‌ قوای ما كه‌ مركب‌ بود از يك‌ گردان‌ از فوج‌ سلحشور، يك‌ گردان‌ از فوج‌ نادری، دو گروهان‌ مسلسل‌، يك‌ رسد كوهستانی و يك‌ گروهان‌ مهندس‌، شروع‌ به‌تعرض‌ نمودند. ستون‌ دوم‌ كه‌ بقيه‌ قوا را تشكيل‌ میداد در احتياط‌ مانده‌ پس‌ از شش‌ ساعت‌ كه‌ دائماً قوای ما تعرض‌ میكرد، و سواره‌ و پيادة‌ دشمن‌ هم‌ استقامت‌ میكرد دشمن‌ مجبور به‌عقب‌نشينی گرديد. كليه‌ مواقع‌ و قراء اطراف‌ و جنگل‌ و قريه‌ سلطان‌آباد كه‌ مركز قوای دشمن‌ بود به‌تصرف‌ قوای ما درآمد. دشمن‌ با حال‌ بینظمی و با تلفات‌، هزيمت‌ اختيار نمود. توپخانه‌ و مسلسل‌ دشمن‌ در مقابل‌ توپخانه‌ و مسلسل‌های ما فقط‌ چند تيراندازی كرد و مجبور به‌خاموش‌ شدن‌ گرديدند. شب‌ را در سلطان‌آباد توقف‌ نموده‌، يوم‌ 15 قوس‌ وارد رامهرمز شديم‌. دشمن‌ در بين‌ راه‌ ابداً توقف‌ ننمود، و از رامهرمز عبور كرد و به‌قرای اطراف‌ پراكنده‌ شد. صاحبمنصبان‌ و نظاميان‌ رشيد اردو از هيچگونه‌ فداكاری مضايقه‌ ننموده‌، با كمال‌ تهوّر دشمن‌ را منكوب‌ و متواری نمودند. قوای دشمن‌ بالغ‌ بر هشتصد الی نهصد نفر بود. امير مجاهد شخصاً سركردگی آنها را دارا بود و خوانين‌ بختياری هم‌ كه‌ اسامی آنها ذيل‌ تلگراف‌ نمره‌ 87 عرض‌ شده‌ جزو قوای مشاراليه‌ بودند.»

رامهرمز مورخة‌ 15 قوس‌

فرماندة‌ قوای اعزامی اصفهان‌ - سرتيپ‌ محمدحسين‌ ميرزا

نمر 89

اشرار پراكنده‌ شده‌، در دهات‌ اطراف‌ رامهرمز بنای قتل‌ و غارت‌ و اجرای نيات‌ و عادات‌ خود گذاشته‌ بودند. چند تلگراف‌ از كلانتران‌ و كدخدايان‌ آن‌ نواحی رسيد كه‌ تظلّم‌ و دادخواهی كرده‌ بودند. جواب‌ دادم‌ خود را به‌پناه‌ اردو بكشند و اشرار را بيرون‌ بكنند.

 

به‌فرماندة‌ قوای رامهرمز هم‌ امر نمودم‌ در جانبداری اهالی و رعايت‌ حال‌ كلانتران‌ كمال‌ سعی را نموده‌، نگذارند به‌هيچ‌ كس‌ آسيبی برسد و بقايای متمردين‌ را كاملاً قلع‌ و قمع‌ نمايند.

خزعل‌ و مرتضیقلیخان‌ شديداً متوحش‌ شدند كه‌ مبادا آتش‌ ديوانگی امير مجاهد دامن‌ آن‌ها را بگيرد و من‌ در صدد تنبيه‌ آنها برآيم‌، و اين‌ اوضاع‌ اخير را از چشم‌ آنها ببينم‌. رئيس‌ كابينه‌ را برای رفع‌ سوءظن‌ نزد من‌ فرستادند و شفيع‌ قرار دادند. به‌آنها اطمينان‌ بخشيدم‌ كه‌ تا مستقيماً برخلاف‌ تسليم‌ و انقيادی كه‌ اظهار كرده‌اند رفتاری از آنها سر نزند، در امان‌ خواهند بود. به‌علاوه‌ امير مجاهد شخصی است‌ ديوانه‌ و بیمغز، البته‌ اعمال‌ او را نبايد از همراهان‌ سابقش‌ مؤاخذه‌ نمود. راپرتی كه‌ بعد رسيد مشروحاً قضية‌ مصادمة‌ اردوی رامهرمز را شرح‌ داد. معلوم‌ كرد طرفين‌، مصاف‌ توپ‌ و توپخانه‌ داده‌ و تجهيزات‌ آنها از بهترين‌ اسلحة‌ سيستم‌ جديد بوده ‌است‌.

قوای انتظامی، استقامت‌ رشيدانه‌ به‌خرج‌ داد. با وجود مشقت‌ اين‌ راه‌ خطير كه‌ حقاً بايد همه ‌را خسته‌ و ناتوان‌ ساخته‌ باشد، در حالت‌ و روحية‌ آنها تزلزل‌ و فتوری راه‌ نيافته‌، طوری در مقابل‌ دشمن‌ استقامت‌ ورزيده‌ و غيورانه‌ مبادرت‌ به‌حملات‌ نمودند، كه‌ بختياريها مجال‌ درنگ‌ در خود نديده‌، هر دسته‌ از يك‌ طرف‌ متواری و راه‌ عبور قوای انتظامی را از هر طرف‌ باز گذاردند.

امير مجاهد يكی از خوانين‌ بختياری است‌، و همين‌ شخص‌ است‌ كه‌ پارسال‌ غفلهًٌ در گردنة‌ معروف‌ به‌«شليل‌» (خاك‌ بختياری)، به‌قوای نظامی اعزامی به‌خوزستان‌ هجوم‌ كرده‌، قريب‌ به‌هشتاد نفر از آنها را با كمال‌ بيغيرتی و عدم‌ رشادت‌ كشت‌.

اين‌ شخص‌ در بين‌ خوانين‌ بختياری از متمولين‌ درجة‌ اول‌ و شخصی است‌ فطرتاً دزد و لاابالی و مراتب‌ جنون‌ او نيز ضرب‌المثل‌ بختياريهاست‌. با وجود تمول‌ زياد، گدامنش‌ و پست‌فطرت‌ است‌، و در عضويت‌ كميتة‌ قيام‌ نيز تمام‌ مهارت‌ و زبردستی خود را به‌كار برده‌ تا سوار و پيادة‌ خود را از پول‌ خزعل‌ تجهيز و آماده‌ نمايد. میشنوم‌ در گرفتن‌ پول‌ از خزعل‌ گاهی طوری رويه‌ افراط‌ را پيموده‌ است‌ كه‌ باعث‌ رنجش‌ خاطر رفيق‌ خود شده‌، اگر پس‌ از ورود من‌ به‌اين‌ صفحه‌ مُلجاء و مضطر نمیشدند، ممكن‌ بود كه‌ گزارشات‌ بين‌ آنها به‌مراحل‌ باريكتری امتداد يابد. اين‌شخص‌ دارای علاقه‌ و املاك‌ وسيع‌ و نقدينه‌ گزاف‌ و تمول‌ فراوان‌ است‌. ليكن‌ عادتاً و فطرتاً طوری است‌ كه‌ هنوز توقف‌ در سر يك‌ گدوك‌ و گردنه‌ و سرقت‌ يك‌بار جو و يونجه‌ را ترجيح‌ میدهد بر عايداتی كه‌ شرافتمندانه‌ از مستغلات‌ خود دريافت‌ نمايد.

معروف‌ است‌ كه‌ اگر در داخلة‌ بختياری و در تمام‌ اين‌ ايل‌ بزرگ‌ الاغ‌ و يا گوسفندی مفقود شود، صاحب‌ مال‌ بدون‌ مزاحمت‌ به‌اشخاص‌، يكسره‌ به‌منزل‌ همين‌ خان‌ رفته‌، گمگشتة‌ خود را از او استفسار مینمايد، او هم‌ اتفاقاً از زير چشمهای سفيد و موهای سرخ‌ خود هنوز جواب‌ منفی به‌كسی نداده‌ است‌.

فوق‌العاده‌ مضحك‌ است‌ كه‌ چنين‌ شخصی وسيلة‌ انعقاد كميتة‌ قيام‌ سعادت‌ گشته‌، و از پرتو اين‌ اخلاق‌ و اين‌ آزمايش‌ میخواهند جامعه‌ را به‌ترقی و تعالی و به‌سعادت‌ ابدی سوق‌ دهند.

با وجود اين‌ احوال‌، من‌ درجة‌ حماقت‌ و بلاهت‌ و كج‌ سليقگی خزعل‌ را از اين‌ دزد معروف‌ بالاتر میدانم‌، كه‌ حاضر شده‌ است‌ پول‌ و نقدينة‌ خود را با دست‌ كسی به‌مصرف‌ برساند كه‌ اساساً هنر او در جامعة‌ ايران‌ فقط‌ و فقط‌ بیثباتی و رهزنی است‌.

امير مجاهد، در نتيجة‌ همين‌ يك‌ جنگ‌، متواری شد. همراهانش‌ در كوهها و دهات‌ فراری ودر ميان‌ اهالی ذوب‌ شدند. خود او از دهی به‌دهی گريزان‌ گشت‌. گفتند قصدش‌ ورود به‌خاك‌ بين‌النهرين‌ است‌.

 

 

حركت‌ به‌شوشتر

 

چون‌ در اهواز كاری باقی نبود، لازم‌ دانستم‌ كه‌ شهرهای مهم‌ خوزستان‌ را نيز ببينم‌ و اهالی را حساً آگاه‌ سازم‌ كه‌ مركزی جاذب‌ و قشونی منتقم‌ و عدلی شامل‌ و سرپرستی مراقب‌ دارند. فريب‌ اشرار نخورند و به‌دسايس‌ آنان‌ طوفان‌ خرابی را به‌مولد و منشاء خود جلب‌ نكنند. هميشه‌ به‌قوای دولت‌ مستظهر باشند و بدانند كه‌ جزء لايتجزّای ايران‌ هستند.

بدواً مايل‌ شدم‌ كه‌ به‌شوشتر بروم‌، نه‌ از اين‌ حيث‌، كه‌ فقط‌ مهمترين‌ شهرهای خوزستان‌ شمالی است‌ و آثار قديمة‌ حيرت‌افزا و لذت‌بخش‌ دارد، بلكه‌ از آن‌ روی كه‌ عده‌ای از نظاميان‌ رشيد و وفادار در اين‌ شهر مدتی محصور بوده‌اند، و با سختيهای محاصره‌ مقاومت‌ نموده‌ و شرافت‌ قشون‌ ايران‌ را حفظ‌ كرده‌اند. میخواستم‌ به‌اين‌ عدة‌ قليل‌ كه‌ از ساخلوی سابق‌ خوزستان‌ باقی مانده‌ و از وعده‌ و وعيد خزعل‌ فريب‌ نخورده‌ و در قلعة‌ «سلاسل‌» خود را محفوظ‌ داشته‌ و با تمام‌ قوای خزعل‌ ايستادگی كرده‌ بودند، سركشی نموده‌، آنها را تبريك‌ بگويم‌ و پاداش‌ دهم‌.

از اهواز به‌شوشتر دو راه‌ است‌. يكی از آب‌ و يكی از خشكی. از طريق‌ اول‌ كه‌ در كشتی بخار يا شراعی برخلاف‌ مجرای رودخانه‌ بايد طی شود قريب‌ 27 فرسنگ‌ مسافت‌ است‌، و راه‌ دوم‌ كه‌ از خشكی و در كنار رودخانه‌ سير میكند و از پيچ‌ و خمهای بسيار رود كارون‌ احتراز میجويد قريب‌ 20 فرسنگ‌ است‌ و از هر حيث‌ ترجيح‌ دارد.

اين‌ راه‌ تا «ويس‌» كه‌ قريب‌ چهارفرسخ‌ بالاتر از اهواز است‌، در امتداد لوله‌های نفت‌ سير میكند. رود كارون‌ نيز، كه‌ هم‌ در «ويس‌» و هم‌ در اهواز با حواشی اين‌ راه‌ مصادف‌ است‌، در فاصلة‌ ميان‌ دو نقطة‌ مزبور چند بار حلقه‌های اژدهاآسای خود را تا نزديكی جاده‌ میرساند.

اين‌ لوله‌های قطور را كه‌ از كوهستان‌ مسجدسليمان‌ تا آبادان‌ در كنار خليج‌ فارس‌ كشيده‌ شده‌ است‌، يكی از شاهكارهای تمدن‌ بايد محسوب‌ داشت‌. در واقع‌ اين‌ لوله‌ها كه‌ به‌امتداد شط‌ كارون‌ سير میكند و هميشه‌ نفت‌ در آن‌ جاری است‌، يك‌ رودخانة‌ كوچك‌ و مفيدی است‌ كه‌ با كارون‌ رقابت‌ و مسابقه‌ دارد. در «ويس‌» خط‌ فرعی لوله‌ منشعب‌ میشود و در مسافت‌ كمی به‌چشمه‌ای میرسد كه‌ گويا امروز متروك‌ است‌. لولة‌ اصلی از «ويس‌» تا بند «قير» در كنار جاده‌ و به‌ امتداد كارون‌ كه‌ در اين‌ فاصله‌ پيچ‌ و خمش‌ خيلی كم‌ است‌ تقريباً به‌خط‌ مستقيم‌ سير مینمايد. در نزديكی بند «قير» متدرجاً متمايل‌ به‌مشرق‌ شده‌ و به‌ميدان‌ «نفتون‌» واصل‌ میگردد.

نظاميان‌ محصور

 

بعد از عبور از شهر يكسر به‌قلعة‌ «سلاسل‌» رفتيم‌، كه‌ نظاميان‌ در آنجا بودند. دكتر سلطان‌ سيداحمدخان‌ پيش‌ آمد و قضية‌ محاصرة‌ خود و اين‌ سيصد نفر را با بيانی مؤثر شرح‌ داد، و راپرت‌ ذيل‌ را كه‌ خلاصه‌ وقايع‌ است‌ به‌رئيس‌ كابينه‌ سپرد. عين‌ آن‌ را كه‌ جنبة‌ تاريخی دارد در اينجا درج‌ میكنيم‌:

 

 

راپرت‌

«در تاريخ‌ 23 سنبله‌ سنة‌ ماضيه‌ در تحت‌ رياست‌ سرهنگ‌ باقرخان‌ مويان‌ عده‌ای قريب‌ به‌سيصد نفر، حسب‌الامر حركت‌ نموده‌ و در تاريخ‌ 18 ميزان‌ وارد شوشتر، حاكم‌نشين‌ و مركز خوزستان‌ شديم‌.

سرهنگ‌ باقرخان‌ و ساير صاحبنمصبان‌ و افراد كاملاً شروع‌ به‌انجام‌ وظايف‌ مرجوعه‌ نموده‌ و همه‌ نوع‌ احترامات‌ و شوؤنات‌ نظامی و سياست‌ دولت‌ را در آن‌ نقطه‌ حفظ‌ نموده‌، پس‌ از هشت‌ ماه‌ سرهنگ‌ سابق‌ قشونی رضاقلی خان‌، با درجة‌ ياوری از قسمت‌ غرب‌ به‌رياست‌ امنية‌ خوزستان‌ منصوب‌ و وارد گرديد. از همان‌ بدو ورود بر عكس‌ رويه‌ سرهنگ‌ باقرخان‌، با كلية‌ طرفداران‌ شيخ‌ خزعل‌ در دزفول‌ به‌اسم‌ «سياست‌ امروزة‌ دولت‌»، بنای دوستی و رفت‌ و آمد را گذارده‌، و پس‌ از جزئی توقف‌ به‌توسط‌ قطب‌السادات‌ دزفولی نمايندة‌ خزعل‌ در دزفول‌، به‌شيخ‌ معرفی شد، و از آن‌ به‌بعد باخزعل‌ هم‌ بنای دوستی و رفت‌ و آمد را گذاشت‌.

خزعل‌ هم‌ نظر به‌عمليات‌ سرهنگ‌ باقرخان‌ كه‌ كليتاٌ برخلاف‌ آمال‌ مشاراليه‌ بود (مثلا ًخلع‌ سلاح‌ آدمهای او و تبعيدشان‌ از شوشتر)، شكايت‌ از سرهنگ‌ باقرخان‌، به‌رضاقلیخان‌ نمود و از او تقاضای دفع‌ ضديت‌ و همراهی سرهنگ‌ باقرخان‌ با خود را كرد. سرهنگ‌ رضاقلیخان‌ در بدو ورود كاملاً با سرهنگ‌ باقرخان‌ طرح‌ دوستی انداخته‌ و با هم‌ مكاتبات‌ دوستانه‌ داشتند. پس‌ از آنكه‌ رضاقلیخان‌، پيغام‌ خزعل‌ و مقاصد دوستی خود را به‌سرهنگ‌ باقرخان‌ میگويد، مشاراليه‌ جواباً اشعار میدارد كه‌ من‌ در حدود وظايف‌ اداری و شرافت‌ مقام‌ و شغل‌ با خزعل‌ ضديتی ندارم‌، و چون‌ ديده‌ و میبينم‌ كه‌ مشاراليه‌ برخلاف‌ مقاصد دولت‌ رفتار مینمايد، تا بتوانم‌ جلوگيری نموده‌ و راپرت‌ میدهم‌. از آن‌ به‌بعد ميان سرهنگهای مذكور نقاری دست‌ داده‌، و سرهنگ‌ رضاقلیخان‌ از همان‌ تاريخ‌ بنای بدرفتاری با سرهنگ‌ باقرخان‌ گذارده‌، از جمله‌ تمام‌ قضايای خوزستان‌ را كه‌ به‌ترتيب‌ آيين‌ خدمت‌ نظامی به‌اميرلشكر غرب راپرت‌ میداد و امير لشكر غرب‌ هم‌ رجوع‌ به‌رضاقلیخان‌ میكرد، او كاملاً برخلاف‌ راپرت‌ میداد و ضمناً مراتب‌ امر و عمليات‌ سرهنگ‌ باقرخان‌ را به‌شيخ‌ خزعل‌ اطلاع‌ میداد. بالاخره‌ در نتيجة‌ تلگرافی كه‌ دولت‌ در خصوص ضبط‌ اراضی كارون‌، توسط‌ ادارة‌ ماليه‌، به‌خزعل‌ مخابره‌ نمود، رضاقلیخان‌ مجدداً اين‌ پيشامد را در نزد خزعل‌ از وجود سرهنگ‌ باقرخان‌ ناشی دانست‌، و خزعل‌ را وادار نمودكه‌ به‌دولت‌ بگويد كه‌ من‌ با عمليات‌ دولت‌ بهيچوجه‌ مخالف‌ نيستم‌، فقط‌ با شخص‌ سرهنگ‌ باقرخان‌ طرفيت‌ و مخالفت‌ دارم‌.

در همين‌ موقع‌ ثقهٌ الملك‌، حكومت‌ خوزستان‌، به‌همراهی ارفع‌الممالك‌ نايب‌الحكومه كه‌ هر دو از طرفداران‌ وثوق‌الدوله‌ و كاملاً مخالف‌ و بر ضد كابينة‌ حضرت‌اشرف‌ سردارسپه‌ بودند، به‌اهواز وارد شدند. ثقهٌ الملك‌ پس‌ از اخذ دوهزار ليره‌ و معاون‌ او هزار ليره‌، كاملاً بر ضد سرهنگ‌ باقرخان‌ قيام‌ نموده‌ و درحقيقت‌ اساس‌ خيانت‌ و تمرد خزعل‌ در مقابل‌ اوامر دولت‌ و مخالفت‌ رضاقلیخان‌، نتيجة‌ ورود و تحريك‌ اين‌ دو نفر بود. در هر صورت‌ سرهنگ‌ باقرخان‌ عزل‌، و سرهنگ‌ رضاقلیخان‌ به‌رياست‌ قوا منصوب‌، و روز بيستم‌ برج‌ سنبله‌ به‌شوشتر وارد و پس‌ از بازديد قشون‌ چنين‌ اظهارداشت‌:

«نظر به‌اينكه‌ سرهنگ‌ باقرخان‌ نتوانست‌ حفظ‌ سياست‌ دولت‌ را در اين‌ قسمت‌ بنمايد به‌ مركز احضار و من‌ به‌رياست‌ شما منصوب‌ گرديدم‌.»

بعد بلاواسطه‌ به‌طرف‌ اهواز حركت‌ و هنوز مراجعت‌ ننموده‌، در آنجا با خزعل‌مشغول‌ بعضی اقدامات‌ شد. عمليات‌ سرهنگ‌ رضاقلیخان‌ رفته‌ رفته‌ كاملاً مشهود گرديدكه‌ علناً بر ضد سياست‌ دولت‌ بوده‌ و میباشد. بدين‌ واسطه‌ عموماً رأی داديم‌ كه‌ برخلاف‌ احكام‌ مشاراليه‌ رفتار نموده‌ و علناً علم‌ مخالفت‌ برافرازيم‌. اين‌ بود كه‌ قرار شد در تحت‌ رياست‌ سلطان‌ حسين‌ آقاخان‌ عظيمی شروع‌ به‌تصرف‌ كلية‌ شوشتر نموده‌، و طرفداران‌ خزعل‌ را نيز كه‌ در آنجا ضد دولت‌ تبليغ‌ مینمودند، دستگير نماييم‌. طرفداران‌ خزعل‌ از شوشتر فرار نموده‌ و به‌اهواز رفته‌ نزد رضاقلیخان‌ شكايت‌ نمودند. مشاراليه‌ هم‌ فوری سلطان‌حسين‌ آقا را به‌اهواز احضار نموده‌ كه‌ پس‌ از چند روز مراجعت‌ كرد. در مراجعت‌ اظهار داشت‌ كه‌ رضاقلیخان‌ مداركی به‌من‌ ارائه‌ داد كه‌ معلوم‌ است‌ عمليات‌ مشاراليه‌، بدون‌ اجازه‌ و اطلاع‌ دولت‌ نيست‌ و حكم‌ نمود كه‌ شوشتر و مواقع‌ متصرفه‌ را تخليه‌ نماييم‌. بعد از چند روز ديگر، يعنی در روز 8 ميزان‌، مجدداً سلطان‌حسين‌ آقا را احضار ولی اين‌ دفعه‌ مراجعتش‌ نداد.

در تاريخ‌ 9 ميزان‌ عموم‌ صاحبمنصبان‌ را در تلگرافخانه‌ احضار و سؤال‌ نمود، كه‌ آيا اين‌ اقدامات‌ و تصرف‌ شوشتر بدون‌ اجازة‌ من‌ به‌چه‌ علت‌ بوده‌، در صورتيكه‌ مسؤول‌ قضايای اخير خوزستان‌ من‌ هستم‌. از طرف‌ عموم‌ صاحبمنصبان‌ توسط‌ دكترسلطان‌ سيداحمدخان‌ ابراز گرديد كه‌ مقصود ما فقط‌ حفظ‌ شرافت‌ نظام‌ و حفظ‌ درجه‌ و مقام‌ خود است‌. مشاراليه‌ اظهار داشت‌ كه‌ مسؤول‌ حفظ‌ شوؤنات‌ و اسلحه‌ و جان‌ و مال‌ شما و حتی حفظ‌ مقام‌ سلطنت‌ و مملكت‌ ايران‌، من‌ هستم‌. در همين‌ تاريخ‌ طرفداران‌ خزعل‌ از اهواز به‌شوشتر مراجعت‌ نموده‌ و عده‌ای تفنگچی، قريب‌ سيصد الی چهارصدنفر، به‌شوشتر وارد، و جمعی از اهالی هم‌ به‌كمك‌ آنها مسلّح‌ شده‌ شوشتر و نظاميان‌ را محاصره‌ نموده‌، يعنی نظامی را از خروج‌ از دروازه‌ شهر ممانعت‌ مینمودند، و علناً اظهار میداشتند كه‌ يا بايستی اسلحه‌ خود را تسليم‌ نموده‌ و خزعل‌ را بشناسيد، يا آنكه‌ داخل‌ جنگ‌ شويد. اوايل‌ وقوع‌ اين‌ قضايا، غالب‌ اهالی شوشتر طرفدار دولت‌ و نظاميان‌ بودند، ولی پس‌ از مدتی كه‌ ديدند دولت‌ توجهی ننمود و گويا قوای خوزستان‌ را فراموش‌ كرده‌ بود، مردم‌ هم‌ از طرف‌ دولت‌ مأيوس‌ شدند و دسته‌ دسته‌ بعضی از ترس‌ خزعل‌ و بعضی برای تملّق‌ و جمعی هم‌ به‌طمع‌ ليره‌های خزعل‌ بنای بدرفتاری را نسبت‌ به‌نظاميان‌ گذاشتند. چنانچه‌ در فوق‌ اشاره‌ شد، جمعی از اهالی به‌كمك‌ خزعليان‌، مسلّح‌ شده‌ و مخالف‌ نظاميان‌ بودند. اما با آنكه‌ نظاميان‌ در قلعة‌ «سلاسل‌» سخت‌ محصور و قادر به‌بيرون‌ آمدن‌ نبودند، غير از جملة‌ «زنده‌ باد نجات‌ دهندة‌ ملت‌ و پدر قشون‌ و محيی مملكت‌ ايران‌»، كلمه‌ای از نظاميان‌ شنيده‌ نشده‌ است‌. خلاصه‌ از آن‌ تاريخ‌ تا 10 قوس‌ كه‌ درست‌ سه‌ ماه‌ میشود اين‌ عده‌ نظامی فداكار در اين‌ قلعه‌ خود را حفظ‌ كرده‌ و شرافت‌ نظامی را از دستبرد خائنان‌ مصون‌ داشته‌اند. تمام‌ اطراف‌ محاصره‌ بود. هيچ‌وقت‌ تلگراف‌ يا مكتوبی نمیرسيد. هر كاغذی كه‌ مهر سانسور رضاقلیخان‌ را نداشت‌، اگر چه‌ از خود خزعل‌ بود، باز و تفتيش‌ میشد. اهالی شهر نيز كه‌ رفته‌ رفته‌ ما را فراموش‌ شده‌ و بيچاره‌ میديدند، دست‌ به‌شرارت‌ برآورده‌ بودند. وجه‌ هم‌ بهيچوجه‌ در ميان‌ نظاميان‌ پيدا نمیشد. قريب‌ پنج‌ ماه‌ بود كه‌ ديناری نگذاشته‌ بودند به‌ما برسد. معذلك‌ افراد نظاميان‌ ثابت‌ قدم‌ مانده‌ و فريب‌ تطميع‌ و تهديد فرستادگان‌ شيخ‌ را نخوردند. گاهی قاصدی را با هزار زحمت‌ يافته‌ و به‌«بهبهان‌» يا ميان‌ «چهارلنگ‌» میفرستاديم‌ كه‌ شايد خبر ما را به‌مركز برسانند و از حال‌ ما اطلاع‌ بدهند. اما اگر آن‌ اخبار هم‌ به‌مراكز مهمه‌ رسيده‌ باشد، ما از جواب‌ و تصميم‌ مربوط‌ به‌آن‌ اطلاعی نمیتوانستيم‌ حاصل‌ كنيم‌. واقعاً در اين‌ قلعه‌ و به‌ آن‌ وضع‌ محاصره‌ سه‌ ماهه‌، اين‌ افراد معدود در ميان‌ آتش‌ و دشمن‌، ثبات‌ قدمی به‌خرج‌ دادند، كه‌ فقط‌ از ايرانيان‌ قديم‌ و روميان‌، معهود و مسموع‌ است‌. چون‌ بعد از مدتی سلطان‌حسين‌ آقا مراجعت‌ نكرد، از حال‌ او به‌وسايلی استفسار كرديم‌، معلوم‌ شد مشاراليه‌ را هم‌ در اهواز توقيف‌ كرده‌ و تحت‌الحفظ‌ به‌محبس‌ فيليه‌ (در محمّره‌) برده‌اند و رضاقلیخان‌ شب‌ و روز در صدد است‌ كه‌ راهی به‌قلعه‌ «سلاسل‌» يافته‌ و ما را تسليم‌ خزعل‌ نمايد، يا افراد را بتدريج‌ بفريبد و از ما جدا كند. فقط‌ پشت‌گرمی ما به‌اين‌ حصار منيع‌ بود كه‌ فیالحقيقه‌ لايق‌ تعمير و توجه‌ كامل‌ است‌. و هر وقت‌ فكر میكرديم‌ كه‌ اين‌ قلعه‌ را چه‌ مردمان‌ با همت‌ و پهلوانی ساخته‌اند و ما از نسل‌ آنها و حافظ‌ نام‌ آنها هستيم‌ خون‌ در بدن‌ همگی به‌جوش‌ میآمد. هر روز در مواقع‌ مختلفه‌ برای افراد نطق‌ میكرديم‌ و آنها را به‌صبر و ثبات‌ تشويق‌ و ترغيب‌ مینموديم‌. طرفداران‌ خزعل‌ روز به‌روز از جنگ‌ «زيدون‌» اخبار موحش‌ میدادند و ما را محزون‌ میكردند. تا اينكه‌ در روز 10 قوس‌ عده‌ای از دزفول‌ وارد شدند، و بعد از آنكه‌ آنها را با اشرار و محاصرين‌ در زد و خورد ديديم‌ هورا كشيده‌ نام‌ مبارك‌ را بر زبان‌ رانديم‌، و از قلعه‌ خارج‌ شده‌ از عقب‌ سر بر آنها تاختيم‌ و شهر را كاملاً تصرف‌ كرديم‌. سرمنشاءهای فساد را بعضی مقتول‌ و بعضی دستگير نموديم‌. جمعی هم‌ متواری شدند. از جمله‌ كاظم‌ داود و اتباعش‌ كه‌ از اشرار معروف‌ بودند، هنوز دستگير هستند و اهالی از اين‌ فتح‌ نظاميان‌ و مغلوبيت‌ اشرار شادمانی و تشكر كردند و بر دولت‌ و اقبال‌ حضرت‌ اشرف‌ دامت‌ عظمته‌ دعاگو شدند.»

هر چند كيفيت‌ اين‌ محاصره‌ و مقاومت‌ پهلوانانه‌ را به‌اجمال‌ شنيده‌ بودم‌، ليكن‌ اصغای آن‌ از زبان‌ شخصی كه‌ خود شاهد تمام‌ وقايع‌ بلكه‌ عامل‌ عمدة‌ اين‌ قضيه‌ بود، هيجان‌ و تأثيری فوق‌العاده‌ در من‌ ايجاد كرد. گويی خودم‌ در تمام‌ اين‌ مصائب‌ با آن‌ عده‌ شريك‌ بوده‌ام‌. پس‌ دكتر را نوازش‌ كردم‌ و از اين‌ ابراز وطن‌پرستی و مردانگی تمجيد گفتم‌ و به‌طريق‌ ذيل‌ نظاميان‌ را مخاطب‌ ساختم‌:

 

سربازان‌ فداكار،

من‌ و ايرانيت‌، از شما خوشنود هستيم‌. شما مقدمهٌ الجيش قوای ايران‌ بوديد در مركز اشرار. شما نمونة‌ قدرت‌ ايران‌ بوديد در ميان‌ دسايس‌ و تجهيزات‌ دشمن‌. سه‌ ماه‌ تمام‌ بیآذوقه‌، بی مونيسيون‌ و بی مخارج‌، با اشرار مقاومت‌ كرديد. قلعة‌ «سلاسل‌»، بعد از زمان‌ ساسانيان‌، چنين‌ سكنه‌ و مستحفظين‌ باشرافتی در خود نديده‌ بود. هزاروپانصد سال‌ بر او گذشت‌ و در و ديوارش‌ از انعكاس‌ فريادهای وطن‌پرستانه‌ به‌اهتزاز نيامد. پانزده‌ قرن‌ از عمر او سپری شد و يك‌ عده‌ سپاه‌ جدی و جنگجوی وطن‌پرست‌ را در آغوش‌ نكشيد. ديوارهای اين‌ حصار پرافتخار سالها بود كه‌ بيرق‌ جنگی ايران‌ را بر فراز خود نمیديد. شما در مقابل‌، علیرغم‌ تمام‌ قوای خصم‌، اين‌ بيرق‌ را سه‌ ماه‌ تمام‌ بر پای نگاهداشتيد. در مدتی كه‌ از خيانت‌ تباهكاران‌، صفحه‌ خوزستان‌ برای سوختن‌ شما و سوختن‌ ايرانيت‌ كانون‌ فروزانی شده‌ بود، شما در اين‌ قلعه‌، ميخی در چشم‌ دشمن‌ بوديد. شما فهمانديدكه‌ هنوز جوانان‌ ايران‌ در عروق‌ خود، خون‌ همراهان‌ شاپور و سپاهيان‌ بهرام‌ و قشون‌ نادرشاه‌ را ذخيره‌ دارند. شما به‌خزعليان‌ خيانتكار، مبرهن‌ كرديد كه‌ ايرانی شرافت‌ و استقلال‌ و قدرت‌ مملكت‌ خود را به‌پول‌ و نعمت‌ سهل‌ است‌، بر جان‌ خود هم‌ ترجيح‌ میدهد. شما مرا بيش‌ از پيش‌ اميدوار كرديد كه‌ زحمات‌ چند ساله‌ام‌ به‌هدر نرفته‌ و چنانكه‌ مفسدين‌ میگويند، در زمين‌ شوره‌ تخم‌ سنبل‌ نكاشته‌ام‌.

شما قشون‌ ايران‌ را بهتر از هر لشكر عظيمی معرفی كرديد. شما پشت‌ دشمن‌ را به‌لرزه‌ درآورديد. اگر شجاعت‌، نخستين‌ صفت‌ سرباز است‌، ثبات‌ و پايداری دومين‌ صفت‌ او محسوب‌ میشود. اكنون‌ مژده‌ میدهم‌ كه‌ برادران‌ شما نيز در جبهة‌ سلطان‌آباد و رامهرمز بر بقية‌ اشرار غلبه‌ كردند و امير مجاهد و همراهانش‌ را به‌زمين‌ فرو بردند. امروز خوزستان‌ كه‌ زندان‌ شما محسوب‌ میشد، تفرجگاه‌ قشون‌ جوان‌ است‌. مخصوصاً شما را به‌اهواز احضار میكنم‌ كه‌ مركز خصم‌ خود را بی سپر نظاميان‌ ببينيد و به جبران‌ سختيهای صدروزه‌ از لذت‌ فتح‌ برخوردار شويد.

پس‌ از آن‌ به‌تماشای اين‌ قلعه‌ منيع‌ و محبوب‌ كه‌ از عهد افتخار ايران‌ حكايت‌ میكند، و جان‌ و شرافت نظاميان‌ پهلوان‌ ما را حفظ‌ كرده‌ است‌، پرداختم‌. عصر امر دادم‌ ابلاغيه‌ ذيل‌ را برای آگاهی اهل‌ شوشتر تهيه‌ نمايند و چون‌ چاپ‌ نيست‌، چند نسخة‌ خطی تدارك‌ كنند.

 

ابلاغيه‌

 

عموم‌ اهالی خوزستان‌، از وضيع‌ و شريف‌ و عشاير، و مخصوصاً ساكنين‌ شوشتر، بايد بدانند كه‌ مقصود من‌ از عزيمت‌ از تهران‌ به‌دورترين‌ ايالات‌ اين‌ مملكت‌ برای تصفية‌ امور جارية‌ اين‌ حدود و رفع‌ قضايای وارده‌ بر آن‌ نبوده‌ و نيست‌، زيرا اين‌ موضوع‌ اهميت‌ آن‌ را نداشت‌ كه‌ من‌ به‌شخصه‌ عزيمت‌ اين‌ صفحه‌ كرده‌، و كافی بود كه‌ يكی از صاحبمنصبان‌ را مأمور تصفية‌ قضايای اين‌ خطه‌ نموده‌ و حل‌ معضلات‌ را به‌سرنيزة‌ نظاميان‌ فداكار حوالت‌ نمايم‌، بلكه‌ يگانه‌ منظور من‌ از تحمل‌ زحمات‌ و متاعب‌ و طی اين‌ مسافت‌ بعيد، فقط‌ برای آن‌ است‌ كه‌ شخصاً به‌دادخواهی هموطنان‌ خود و آن‌ رعايای بيچاره‌ كه‌ هر روز در معرض‌ تجاوزات‌ بیموضوع‌ واقع‌ میگردند، قيام‌ نموده‌ باشم‌. در اين‌ موقع‌ كه‌ لطف‌ پروردگار و توجّهات‌ ائمه‌ اطهار سلام‌الله‌ عليهم‌ اجمعين‌ زمام‌ مقدرات‌ اين‌ كشور را به‌دست‌ من‌ سپرده‌ است‌، ناچارم‌ كه‌ به‌نام‌ مسوؤليّت‌ مملكتی و مسوؤليّت‌ وجدانی، هرگونه‌ زحمت‌ و مشقّت‌ را برخود هموار كرده‌ و شخصاً به‌اطراف‌ و اكناف‌ مملكت‌ توجه‌ نموده‌، مظلومين‌ و ملهوفين‌ را نوازش‌ كرده‌، داد قلوب‌ آنها را از دست‌ ستمكاران‌ بستانم‌.

همين‌ اراده‌ و همين‌ عقيده‌ است‌ كه‌ اكنون‌ مرا به‌جانب‌ خوزستان‌ رهبری كرده‌، و در تحت‌ همين‌ منظور و مطلوب‌ است‌ كه‌ به‌كلية‌ اهالی اجازه‌ میدهم‌ كه‌ هرگونه‌ مطلب‌ و شكايتی دارند به‌من‌ مراجعه‌ كرده‌، و ايفای حقوق‌ از دست‌ رفتة‌ خود را مطالبه‌ نمايند. اگرچه‌ درشوشتر جماعتی گرد آمده‌ بودند كه‌ شرارت‌ و فضولی را بر آسايش‌ خلق‌ ترجيح‌ داده‌ و به‌يك‌ طريق‌ بیرويه‌ قدمهای شرارت‌آميزی برداشتند، و حق‌ آن‌ بود كه‌ به‌نام‌ حفظ‌ مصالح‌ جماعت‌ تمام‌ آنها را محو و نابود و نصيب‌ چوبه‌ دار نمايم‌، معهذا چون‌ اين‌ شرارتها را فرع‌ عدم‌ شعور مرتكبين‌ آن‌ دانسته‌ و در اين‌ موقعی كه‌ همه‌، اوضاع‌ كنونی را با ترتيبات‌ سابق‌ مقايسه‌ كرده‌ و فهميدند كه‌ دولت‌ از كمترين‌ خطايی صرفنظر نخواهد كرد و برای مجازات‌ متجاوزين‌ تا آخرين‌ حدود مملكت‌ تصميم‌ خواهد گرفت‌، و در اين‌ موقعی كه‌ همه‌ فهميدند اوضاع‌ سابق‌ واژگونه‌ شده‌ و امروز، روز اطاعت‌ و انقياد است‌، من‌ هم‌ با توجهي كه‌ دولت‌ هميشه‌ نسبت‌ به‌رعايا و اهالی مبذول‌ داشته‌، به‌اهالی شهر عفو عمومی میدهم‌ و مايلم‌ كه‌ بدون‌ خوف‌ و خشيّت‌ در آرامگاه‌ خود زيست‌ نمايند. ولی در ضمن‌ بدانند كه‌ اين‌ حس‌ رأفت‌ و عطوفت‌ و عفو و اغماض‌ برای گذشته‌ است‌ و تصور نكنندكه‌ باز میتوانند از عواطف‌ دولت‌ استفاده‌ نمايند. صريحاً میگويم‌ كه‌ از اين‌ به‌بعد هركس‌ برخلاف‌ مصالح‌ مملكتی قدمی بردارد، با شديدترين‌ اقسام‌، مجازات‌ خواهد شد و از احدی صرفنظر نخواهم‌ نمود. چون‌ روزگار شرارت‌ و تجاوز و جسارت‌ سپری شده‌، مردم‌ بايد آزادانه‌ به‌كار زراعت‌ و فلاحت‌ خود پرداخته‌ و در صدد ترقّی تجارت‌ و صنايع‌ باشند، كه‌ هم‌ خود به‌فيض‌ دسترنج‌ خود رسيده‌ و هم‌ مملكت‌ آباد و از وجود آنها استفاده‌ نمايد.

اينك‌ برای حفظ‌ همين‌ ترقّی و تعالی و آسايش‌ خيال‌ مردم‌ است‌ كه‌ سوق‌ مقداری قوای نظامی را به‌پشتيبانی اهالی امر میدهم‌، و همانطور كه‌ حفظ‌ حدود اهالی به‌آنها توصيه‌ شده‌ و میشود، عموم‌ اهالی نيز بايد وجود آنها را مغتنم‌ دانسته‌ و بدانند كه‌ قشون‌ برای حفظ‌ رعيت‌ و آبادانی مملكت‌ و آسايش‌ اهالی است‌. به‌پشتيبانی قشون‌ تمام‌ مردم‌ میتوانند به‌فراغت‌ خاطر به‌مصالح‌ امور خود بپردازند، و با كمال‌ اطمينان‌ و امنيت‌ در اماكن‌ خويش‌ بيارامند و نظر به‌اينكه‌ قشون‌ ايران‌ برای ايران‌ و برای رفاه‌ حال‌ ايرانی تأسيس‌ يافته‌، بديهی است‌ وسايل‌ آسايش‌ اهالی به‌دست‌ قشون‌ فراهم‌ خواهد گرديد، و مردم‌ هم‌ بايد در پرتو اين‌ امنيت‌ و عدالت‌، پيوسته‌ نظر خود را به‌مركز مملكت‌ دوخته‌، اوامر دولت‌ را مطيع‌ و منقاد باشند. برای تكميل‌ آسايش‌ اهالی به‌همة‌ مردم‌ آزادی و اختيار میدهم‌، كه‌ مطالب‌ خود را مربوط‌ به‌هر كس‌ و هر نقطه‌ باشد، مستقيماً به‌خود من‌ مراجعه‌ نمايند، تا با وسايل‌ لازمه‌ موجبات‌ ترفيه‌ حال‌ آنها، آن‌ طوری كه‌ مقتضی حقانيت‌ است‌، تمهيد گردد.»

رئيس‌الوزرا و فرماندة‌ كل‌ قوا

 

از جمله‌ تلگرافات‌ متعددی كه‌ در اين‌ دو شب‌ اقامت‌ شوشتر واصل‌ گرديد مشروحة‌ ذيل‌ است‌ كه‌ حكومت‌ نظامی تهران‌ مخابره‌ نموده‌ است‌.

معلوم‌ میشود وكلای خائن‌ از شنيدن‌ خبر تسليم‌ خزعل‌ و تصفية‌ كار خوزستان‌ به‌هيجان‌ آمده‌ و خودنمايی و دست‌وپايی میكنند. قصد دارند افكار مرا به‌جانب‌ مركز متوجه‌ سازند كه‌ كاملاً امر خوزستان‌ تصفيه‌ نيايد. اين‌ است‌ خلاصة‌ مذاكرات‌ جلسة‌ سری در عصر 15قوس‌:

 

«داور نطقی كه‌ پايه‌ آن‌ بر مخالفت‌ بود ايراد كرد. از جمله‌ گفت‌ كه‌ بايستی كلية‌ عمليات‌ خود را از صلح‌ و جنگ‌ در خوزستان‌ به‌تصويب‌ مجلس‌ برسانند. اشخاص‌ ديگر از قبيل‌ ميهن‌، سركشيك‌زاده‌، و غيره‌ مخالفتهای شديدی كردند. معلوم‌ نيست‌ خيال‌ آنها چيست‌؟ ظاهراً جز مشوش‌ كردن‌ افكار حضرت‌ اشرف‌ منظوری ندارند. اين‌ اقدامات‌ هم‌ دنبالة‌ تحريك‌ انگليسيها است‌.»

 

حكومت‌ نظامی تهران‌

 

نفت‌

 

رئيس‌ كمپانی نفت‌ ايران‌ و انگليس‌ دعوت‌ كرده‌ بود كه‌ از معدن‌ بازديدی كنم‌.

در سال‌ 1901 (شهر صفر 1319)، امتياز نفت‌ تمام‌ ولايات‌ ايران‌ به‌استثنای خراسان‌ و استرآباد و مازندران‌ و گيلان‌ و آذربايجان‌، به‌مستر ويليام‌ ناكس‌ دارسی داده‌ شده‌ است‌ كه‌ تا شصت سال‌ به‌استخراج‌ مبادرت‌ ورزد و از عوايد، صدی شانزده‌ به‌دولت‌ ايران‌، سهم‌ بدهد.

دارسی، بدواً در قصرشيرين‌ شروع‌ به‌استخراج‌ معدن‌ كرد، ولی به‌واسطة‌ دوری راه‌ و مصارف‌ لوله‌ كشی، دست‌، باز داشت‌ و در صدد فروش‌ حق‌ خود به‌سرمايه‌داران‌ آلمانی برآمد. بحريه‌ دولت‌ انگليس‌ كه‌ كاملاً به‌اهميت‌ نفت‌ ايران‌ برای جهازات‌ خود پیبرده‌ بود، مانع‌ از فروش‌ شد و وسايل‌ خريد سهام‌ و تشكيل‌ كمپانی را فراهم‌ آورد، و دولت‌ انگليس‌ خود نصف‌ سهام‌ را برداشت‌. سپس‌ در خوزستان‌ مشغول‌ كار شدند. هنگامی كه‌ باز میرفتند نا اميد شوند، يكی ازچاهها فوران‌ عجيبی كرد، و دريايی از نفت‌ بيرون‌ ريخت‌ به‌قسمی كه‌ آلات‌ و اشياء غرق‌ نفت‌ و عمله‌جات مشرف‌ به‌هلاكت‌ شدند. از آن‌ وقت‌ به‌بعد توسعه‌ غريبی در كار داده‌اند. اين‌ امتياز نيز از عجايب‌ كارهای قاجاريه‌ است‌. هيچ‌ نكتة‌ جدی و عميقی در امتيازنامه‌ ديده‌ نمیشود كه‌ دلالت‌ بر تعمّق‌ و تفكر درباريان‌ ايران‌ داشته‌ باشد، مگر يك‌ نكته‌ كه‌ خنده‌آور است‌. شاه‌ و وزرای ايران‌ بعد از گم‌ كردن‌ مركوب‌ به‌فكر پالانش‌ افتاده‌ و به‌كمپانی گفته‌اند، چون‌ دولت‌ عليه‌ از نفت‌ «قصرشيرين‌» و «دالكی» و «شوشتر» سالی دوهزار تومان‌ استفاده‌ میكرده‌، و پس‌ از اين‌ امتياز، از آن‌ محروم‌ خواهد ماند، بايد مبلغ‌ مزبور را كمپانی جبران‌ نمايد. مسيو دارسی هم‌ حاتم‌بخشی كرده‌، و دوهزار تومان‌ را علاوه‌ بر حق‌الشركه‌، بر عهده‌ گرفته‌ است‌ به‌خزانه‌ عامره‌ تقديم‌ دارد.

نفت‌ اين‌ سرزمين‌ به‌قدری زياد و خوب‌ است‌ كه‌ نظيری برايش‌ معلوم‌ نيست‌. بعد از تماشای معدن‌، كثرت‌ نفت‌ ثابت‌ میگردد. اغلب‌ چاهها را مُهر كرده‌ و علامت‌ زده‌ و بسته‌ بودند، زيرا كه‌ پس‌ از فراهم‌ آوردن‌ مقدمات‌ استخراج‌، معلوم‌ كرده‌اند كه‌ ميزان‌ نفت‌ به‌قدری است‌ كه‌ صدور آن‌ امكان‌ پذير نيست‌، و مجبور خواهند بود بالاخره‌ آتش‌ بزنند. پس‌ مسدود بودن‌ را بهتر ديده‌اند. چاههای اين‌ محوطه‌ را بايد به‌سه‌ نوع‌ تقسيم‌ نمود:

اول‌ - چاههايی كه‌ حفر شده‌ و موجبات‌ خروج‌ نفت‌ از آنها فراهم‌ گرديده‌ ولی عجالتاً ذخيره‌ نگاهداشته‌اند.

دوم‌ - چاههايی كه‌ نفتش‌ در حالت‌ خروج‌ و مورد انتفاع‌ كمپانی است‌.

سوم‌ - نقاطی كه‌ هنوز حفرش‌ تمام‌ نشده‌ و به‌كار آنها مشغول‌اند.

كمپانی تاكنون‌ موفق‌ به‌حفر 43 حلقه‌ چاه‌ گرديده‌ و يقين‌ به‌وجود نفت‌ آن‌ نموده‌ است‌، اما كلية‌ عايدات‌ امروزه‌، فقط‌ از سه‌ چاه‌ است‌ و نفت‌ همين‌ سه‌ چاه‌ هم‌ به‌قدری زياد است‌ كه‌ مجبور شده‌اند از قسمتی استفاده‌ ننمايند. رئيس‌ كمپانی گفت‌:

«تا حال‌ از يك‌ چاه‌ معروف‌ به‌(ف‌ هفت‌)، شش‌ ميليون‌ تن‌ (تقريباً بيست‌ ميليون‌ خروار)، استفاده‌ كرده‌ايم‌ و هنوز هم‌ نقصانی در آن‌ ديده‌ نمیشود.»

در ثلث‌ فرسخ‌ دورتر، چاه‌ ديگری هست‌ موسوم‌ به‌ (ب‌ هفده‌)، كه‌ روزی 5670 خروار از آن‌ استخراج‌ میشود. اين‌ قبيل‌ چاه‌، بسيار است‌ كه‌ در نقاط‌ دور و مختلف‌ واقع‌اند و مخصوصاً آنها را بسته‌اند، زيرا كه‌ نه لولة‌ كافی و نه‌ كارخانة‌ تصفيه‌ و كشتی نقّاله‌ برای حمل‌ آن‌ موجود دارند. هرجا را حفر میكنند، همين‌طور به‌چاههای پرنفت‌ مصادف‌ میشوند.

اگر تمام‌ چاهها را باز كرده‌ و به‌كار بيندازند، ميزان‌ محصول‌ در سال‌ به‌ده‌ ميليون‌ تن‌ (تقريباً35 ميليون‌ خروار)، خواهد رسيد و اين‌، با وسايل‌ موجوده‌، دور از عقل‌ و اسباب‌ اتلاف‌ و به‌هم‌ خوردن‌ بازارهای نفت‌ دنيا خواهد شد. بنابراين‌ به‌همين‌ ميزان‌ قناعت‌ كرده‌ و بتدريج پيشرفت‌ میدهند.

 

 

عزيمت‌ به‌دزفول‌

 

يكشنبه‌ 22 قوس‌

 

صبح‌ اتوموبيلها را به‌وسيلة‌ قايق‌ از كارون‌ عبور دادند، و تقريباً سه‌ ساعت‌ به‌ظهر از ساحل‌ يمين‌ رودخانه‌ به‌طرف‌ شمال‌ عازم‌ گرديديم‌.

دزفول‌ شهر دورافتاده‌ای است‌ كه‌ تا خط‌ آهن‌ كشيده‌ نشود و راه‌ خرم‌آباد كاملاً مفتوح‌ و مأمون‌ نگردد اميد ترقّی برای آن‌ نيست‌.

در منزلی كه‌ مهيا شده‌ بود، فرود آمدم‌. شب‌، ابر تيره‌ آسمان‌ را فرو پوشيد. چون‌ میدانستم‌ كه‌ بارانهای اين‌ حدود چقدر زياد و تند است‌ و اراضی به‌واسطة‌ نرمی چگونه‌ در اثر باران‌ به‌باتلاق‌ مبدل‌ میشود، عزم‌ كردم‌ حتیالامكان‌ قبل‌ از شروع‌ باران‌ حركت‌ نمايم‌، زيرا كه‌ اگر میباريد، ديگر اتومبيل‌رانی امكان‌ نداشت‌ و مجبور میشديم‌ چند روزی به‌انتظار خشكی زمين‌ در دزفول‌ بمانيم‌ و اين‌ پيشامد هم‌ با عجله‌ای كه‌ من‌ به‌بازگشت‌ به‌تهران‌ داشتم‌، وفق‌ نمیداد. پس ‌برخلاف‌ نقشة‌ خود كه‌ میخواستم‌ يك‌ روز ديگر در دزفول‌ توقف‌ كنم‌، شبانه‌ به‌همراهان‌ امركردم‌ حاضر شوند، كه‌ صبح‌ زود حركت‌ كنيم‌. سرهنگ‌ عبدالعلیخان‌ اعتمادمقدم‌ رئيس‌ قشون‌، چون‌ در نظر داشت‌ جشنی در اردو بدهد، خيلی اصرار كرد كه‌ يك‌ روز توقف‌ كنم‌، ولی به‌جهات‌ مذكور نپذيرفتم‌. به‌رئيس‌ كابينه‌ امر دادم‌ بيانية‌ ذيل‌ را تهيه‌ نمايد كه‌ بعد انتشار داده‌ شود:

ابلاغية‌ رياست‌ وزرا و فرماندهی كل‌ قوا

«چنانكه‌ به‌همه‌ تذكر داده‌ شد، اهالی دزفول‌ نيز بايد بدانند كه‌ مقصود من‌ از عزيمت‌ از تهران‌ به‌دورترين‌ ايالت‌ اين‌ مملكت‌، برای تصفية‌ امور جاريه‌ و رفع‌ قضايای وارده‌ نبوده‌، و اين‌ موضوع‌ اهميت‌ آن‌ را نداشت‌ كه‌ من‌ شخصاً عزيمت‌ در اين‌ صفحه‌ نمايم‌، وكافی بود كه‌ يكی از صاحبمنصبان‌ را مأمور تصفيه‌ قضايای اين‌ خطه‌ نموده‌ و حل‌معضلات‌ را به‌سرنيزة‌ نظاميان‌ فداكار حوالت‌ نمايم‌، بلكه‌ يگانه‌ منظور من‌ از تحمل‌ زحمات‌ و متاعب‌، فقط‌ برای آن‌ بود كه‌ شخصاً به‌دادخواهی هموطنان‌ خود، و آن‌ رعايای بيچاره‌ای كه‌ هر روز در معرض‌ تجاوزات‌ بیموضوع‌ واقع‌ میگردند، قيام‌ نموده‌ باشم‌.

در اين‌ موقع‌ كه‌ لطف‌ خداوند، و توجهات‌ ائمة‌ اطهار سلام‌الّله‌ عليهم‌ اجمعين‌، زمام‌ مقدرات‌ اين‌ كشور را به‌دست‌ من‌ سپرده‌ است‌، ناچارم‌ كه‌ به‌نام‌ مسوؤليّت‌ مملكتی و مسوؤليّت‌ وجدانی، هرگونه‌ زحمت‌ و مشقّت‌ را بر خود هموار كرده‌ و شخصاً به‌اطراف‌ و اکناف مملكت‌ توجه‌ نموده‌، مظلومين‌ را نوازش‌ كرده‌ و داد قلوب‌ آنها را از دست‌ ستمكاران‌ بستانم‌. همين‌ اراده‌ و همين‌ عقيده‌ است‌ كه‌ اكنون‌ مرا به‌جانب‌ خوزستان‌ رهبری كرده‌، و در تحت‌ همين‌ منظور و مطلوب‌ است‌ كه‌ به‌كلية‌ اهالی اجازه‌ میدهم‌ هرگونه‌ مطلب‌ و شكايتی دارند، به‌من‌ مراجعه‌ كرده‌ و ايفای حقوق‌ از دست‌ رفتة‌ خود را مطالبه‌ نمايند.

اگرچه‌ تجاوزاتی كه‌ اخيراً بر ضد امنيت‌ و آسايش‌ خلق‌ شده‌ بود، بايستی به‌شديدترين‌ مجازات‌ محوّل‌ و مفوّض‌ میگشت‌، ليكن‌ چون‌ بحرانهای مزبور غالباً فرع‌ عدم‌ شعور مرتكبين‌ بوده‌، و در اين‌ موقع‌ كه‌ عموم‌ مردم‌، اوضاع‌ كنونی را با ترتيبات‌ سابق‌ مقايسه‌كرده‌ و فهميدند كه‌ دولت‌ از كمترين‌ خطايی صرفنظر نخواهد كرد، و برای مجازات‌ متجاوزين‌ تا آخرين‌ حدود مملكت‌ تصميم‌ خواهد گرفت‌، و در اين‌ موقعی كه‌ همه‌، قوياً ادراك‌ كردند وضعيّات‌ سابق‌ واژگونه‌ شده‌ و امروز روز اطاعت‌ و انقياد است‌، من‌ هم‌ با توجهی كه‌ دولت‌ هميشه‌ نسبت‌ به‌رعايا و اهالی مبذول‌ داشته‌، از گذشته‌ها صرفنظر میكنم‌ و ميل‌ دارم‌ همه‌ بدون‌ خوف‌ و وحشت‌ در آرامگاه‌ خود زيست‌ نمايند.

در ضمن‌، شديداً به‌همه‌ تذكر میدهم‌ كه‌ اين‌ حس‌ رأفت‌ و عطوفت‌ و عفو و اغماض‌ برای تقصيرات‌ گذشته‌ است‌، و تصور نكنند كه‌ باز میتوانند از عواطف‌ دولت‌ استفاده‌ نمايند.

صريحاً میگويم‌ كه‌ از اين‌ به‌بعد، از ابتدای خوزستان‌ گرفته‌ تا انتهای لرستان‌، هر كس‌، در تحت‌ هر عنوان‌، قدمی بر ضد مصالح‌ مملكتی بردارد، بلاترديد تعقيب‌ و دستگير و با شديدترين‌ اقسام‌ مجازات‌ خواهد شد، و از احدی صرفنظر نخواهم‌ نمود. چون‌ روزگار شرارت‌ و فضولی و تجاوز و جسارت‌ سپری شده‌، لهذا مردم‌ بايد آزادانه‌ به‌كار زراعت‌ و فلاحت‌ و كسب‌ و كار خود پرداخته‌ و در صدد ترقّی تجارت‌ باشند، كه‌ هم‌ خود مستفيض‌ شده‌ و هم‌ مملكت‌ از وجود آنها استفاده‌ نمايد و آباد گردد.

در اين‌ موقع‌، زايد نمیدانم‌ عطف‌ توجهی به‌جانب‌ ساكنين‌ لرستان‌ كرده‌، اعم‌ از طوايفی كه‌ در حوالی دزفول‌ سكنی دارند، و يا عشاير و قبايلی كه‌ در دوردست‌ متوقف‌ هستند، و در ضمن‌ نصيحت‌ و اندرز، به‌همة‌ آنها عموماً خطاب‌ میكنم‌ كه‌ قشون‌ دولت‌، نه‌ تنها آنها را رعايای اين‌ مملكت‌ و جزو اين‌ مملكت‌ دانسته‌ و با هيچيك‌ از آنها طرفيت‌ ندارد، بلكه‌ بايد چشم‌ و گوش‌ خود را باز كرده‌، بدانند و بفهمند و دقّت‌ كنند كه‌ مقصود من‌ و تمام‌ زحمتی كه‌ در اين‌ راه‌ میكشم‌، و تمام‌ مقاومتی كه‌ در انتظام‌ لرستان‌ به‌عمل‌ میآورم‌ صرفة‌ آن‌ عايد خود آنهاست‌، و برای آن‌ است‌ كه‌ آنها بهره‌مند شده‌ لذت‌ امنيت‌ و عدالت‌ را چشيده‌، و از اين‌ زندگی وحشيانه‌ و اين‌ اسلوب‌ زشت‌ و نامطبوع‌ خلاصی و رهايی يابند.

اگر لرها به‌اين‌ طرز و اسلوب‌ بی موضوع‌ خو گرفته‌ و نفهمند كه‌ در چه‌ مرحلة‌ زشتی امرار حيات‌ میكنند، من‌ با نهايت‌ دلسوختگی مجبورم‌ كه‌ آنها را از اين سرگردانی هميشگی خلاص‌ كنم‌ و برادران‌ خود را به‌طرف‌ تمدن‌ و انسانيت‌ سوق‌ دهم‌. همين‌قدر كه‌ مختصر آسايش‌ و سكونی برای آنها حاصل‌ شد، آن‌وقت‌ همه‌ خواهند فهميد كه‌ من‌ هميشه‌ با نظر پدرانه‌ به‌آنها نگاه‌ كرده‌ و همه‌ آنها را از خود و بستة‌ خود دانسته‌ام‌. دزدی و ولگردی و غارت‌ و چپاول‌ و بيابان‌ پيمايی، كار انسان‌ نيست‌. لرستانيها عموماً، از اول‌ تا آخر بايد روية‌ انسانها را پيش‌ بگيرند. بايد بتدريج‌ قراء و قصباتی از خود درست‌ كرده‌ باكمال‌ فراغت‌ خاطر و آسايش‌ خيال‌ با عيالات‌ خود به‌كار زندگی و تعالی و ترقّی بپردازند. اين‌ رويّة‌ حاليه‌، همة‌ آنها را نابود خواهد ساخت‌. به‌همين‌ لحاظ‌ و از روی كمال‌دلسوزی مجبور از افتتاح‌ راه‌ خرم‌آباد به‌خوزستان‌ شدم‌، و تمام‌ طوايف‌ بايد از موقعيت‌ خود استفاده‌ كرده‌ در عوض‌ سرگردانی در بيابانها، شروع‌ به‌مراوده‌ با خوزستان‌ و بروجرد و اطراف‌ نموده‌ از راه‌ تجارت‌ و مراوده‌، قدر زندگانی را بفهمند.

چون‌ اين‌ نظريه‌ در وجود من‌ ترديد پذير نخواهد بود و مجبور از حفاظت‌ و امنيت‌ هستم‌، اين‌ نكته‌ را نيز به‌ناچار خاطرنشان‌ عموم‌ مینمايم‌، كه‌ همان‌طور كه‌ حس‌ رأفت‌ دولت‌ متوجه‌ اهالی است‌، همان‌طور هم‌ از اين‌ به‌بعد اگر از كسی اقدام‌ بيرويه‌ای ناشی شود، يا يك‌ طايفه‌ و عشيره‌ای در مقام‌ تجاوز نسبت‌ به‌هم‌ برآيند، امر خواهم‌ داد كه‌ آن‌ طايفه‌ را از صغير و كبير محو و نابود ساخته‌، و همه‌ را به‌سزای اعمال‌ خود برسانند. از اين‌ به‌بعد گناه‌ احدی عفو و اغماض‌ نخواهد شد، و اين‌ آخرين‌ عفوی است‌ كه‌ به‌متجاوزين‌ خوزستان‌ و اشرار لرستان‌ داده‌ میشود. همه‌ بايد بدانند قشون‌ به‌هر طرفی اعزام‌ میشود، برای آسايش‌ اهالی است‌. اهالی بايد به‌وجود قشون‌ دلگرم‌ باشند و با كمال‌ اطمينان‌ در اماكن‌ خويش‌ بيارامند.

برای تكميل‌ توجه‌ دولت‌، به‌همه‌ مردم‌ و ساكنين‌ اين‌ حدود، آزادی و اختيار میدهم‌ كه‌ حقوق‌ حقة‌ خويش‌ را تشخيص‌ داده‌، قدر آن‌ را بدانند و نگاهداری كنند، و اگر تجاوزی از طرف‌ هر كس‌ شد به‌من‌ اطلاع‌ بدهند، تا وسائل‌ آسايش‌ آنها به‌طوری كه‌ مقتضی حقّانيت‌ و عدالت‌ است‌ تهيه‌ گردد.

نظر به‌اينكه‌ موقع‌ اقامت‌ در دزفول‌ به‌واسطة‌ گرفتاری و اشتغالات‌ مهمه‌ مجال‌ انتشار اين‌ بيانيه‌ نشد، اين‌ است‌ كه‌ برای تذكر اهالی و عموم‌ طوايف‌ تلگرافاً از اهواز ابلاغ‌ و اعلام‌ میگردد.»

 

رئيس‌الوزرا و فرمانده‌ كل‌ قوا

23 قوس‌ - نمره‌ 7131

 

صبح‌ زود به‌راه‌ افتاديم‌. در محاذات‌ خرابه‌های شوش‌، بارانی كه‌ پيش‌بينی كرده‌ بودم‌، شروع‌ به‌باريدن‌ كرد و با كمال‌ اشتياقی كه‌ بار ديگر به‌ديدن‌ آثار شوش‌ داشتم‌، مرا از پياده‌ شدن‌ در آن‌ مكان‌ تاريخی مانع‌ آمد. در اين‌ نواحی با جزيی بارندگی رودخانه‌ها میجوشند و دشتها به‌دريای گِل‌ مبدل‌ میگردند، به‌قسمی كه‌ برای اتومبيل‌، ديگر حركت‌ سريع‌ امكان‌ ندارد.

ظهر در كلبة‌ يكی از افراد، كه‌ علیالظاهر مباشر خزعل‌ بود، ولی از ظلم‌ و شقاوت‌ او ناله‌ و زاری داشت‌، پياده‌ شدم‌. با كمال‌ ميل‌ گوسفندی قربانی كرد. از پذيرايی صميمانه‌ای كه‌ در خور حوصله‌ و استطاعت‌ خود نمود، بسيار محظوظ‌ شدم‌. واقعاً از بذل‌ مقدور مضايقه‌ نكرد.

در اين‌ حدود، هيچ‌ اثری از تمدن‌ ديده‌ نمیشود. طرز زندگی اهالی به‌بهايم‌ بيشتر شباهت‌ دارد تا انسان‌. محض‌ اينكه‌ انعامی به‌او داده‌ باشم‌، به‌رئيس‌ كابينه‌ امر كردم‌ هفت‌تيری را كه‌ با خود دارد به‌او بدهد. بعد از صرف‌ ناهار حركت‌ كرديم‌. حوالی غروب‌ به‌اهواز رسيديم‌.

 

 

اسناد مهم‌

 

شب‌ 24 قوس‌، دوسية‌ مهمی، مشتمل‌ بر چند سند مختلف‌، از طرف‌ يك‌ نفر از علاقه‌مندان‌ به‌وطن‌ برای من‌ فرستاده‌ شد. در حقيقت‌ با سوابقی كه‌ داشتم‌ اين‌ اسناد چيز تازه‌ای بر اطلاعات‌ من‌ نيفزود، ولی مورث‌ حيرت‌ و تلخكامی و تأسف‌ فوق‌العاده‌ شده‌، به‌قسمی كه‌ آن‌ شب‌ تا نزديك‌ صبح‌ به‌خواب‌ نرفتم‌. راپرتهايی كه‌ در همين‌ زمينه‌ها سابقاً میرسيد، مرا از نيات‌ خارجيان‌ و احوال‌ عشاير داخلی كاملاً مستحضر میگردانيد. ليكن‌ ديدن‌ خطوط‌ و امضاهايی كه‌ حقيقتاً و عمداً برای خرابی ايران‌ و تزلزل‌ افكندن‌ به‌اساس‌ قدرت‌ مملكت‌، و تجزية‌ ايالات‌ و برانگيختن‌ عشاير آن‌، بر كاغذ رسم‌ شده‌، مرا مبهوت‌ و بار ديگر ثابت‌ كرد كه‌ «شنيدن‌ مانند ديدن‌ نيست‌.»

بهت‌ من‌ از اين‌ بود كه‌ يك‌ ايل‌ قديمی و نجيبی، مثل‌ بختياری‌، كه‌ در مركز ايران‌ قرنهاست‌ بساط‌ تنعّمش‌ گسترده‌ بود، و حقيقتاً از نظر تاريخ‌ و از لحاظ‌ موقعيت‌ جغرافيايی، ايرانی حقيقی بايد تصورش‌ كرد، با خارجيان‌ قرارداد داشته‌، از آنها پول‌ و تفنگ‌ میگرفته‌ و برای درهم‌ شكستن‌ قوای ايران‌، مانند چرخی از چرخهای معدن‌ نفت‌، متحرك‌ بلااراده‌ بوده‌ است‌.

تأسّفم‌ از اين‌ بود كه‌ يك‌ دولت‌ معظم‌ و ثروتمند و متمدنی مثل‌ انگليس‌، با وجود محبت‌ هميشگی ملت‌ ايران‌، و با وجود سياست‌ متين‌ و موافق‌ و ملايم‌ دولت‌ من‌، مأمورينی به‌نقاط‌ مهمه‌ ايران‌ فرستاده‌ است‌ كه‌ شب‌ و روز كارشان‌ طرح‌ نقشة‌ برانگيختن‌ قبايل‌، وارد كردن‌ قشون‌، تاديه وجه‌، تسليم‌ اسلحه‌ به‌طوايف‌، منع‌ جريانهای اداری ايران‌، ضعيف‌ ساختن‌ قوای دولتی و وارد كردن‌ خسارت‌ و تلفات‌ به‌خزانة‌ مملكت‌ و به‌قشون‌ مملكت‌ است‌.

اين‌ مأمورين‌ فیالحقيقة‌ سپاه‌ و قدرت‌ دولت‌ خود را، مهرة‌ شطرنج‌، و سرزمين‌ ايران‌ را صفحة‌ شطرنج‌ محسوب‌ داشته‌، و برای سرگرمی يا شهرت‌ خود، كودكانه‌ در صدد پيش‌ آوردن‌ بازيهايی هستند كه‌ ابداً لزومی نداشته‌، و بدون‌ مبادرت‌ به‌آنها هم‌ هميشه‌ اوضاع‌ به‌اين‌ حال‌ باقی میمانده‌، بلكه‌ بهبودی و حسن‌ جريان‌ میيافته‌ است‌.

عجب‌ اين‌ است‌ كه‌ در هر مورد، نفت‌ و حفظ‌ معادن‌ نفت‌ را دستاويز كرده‌ به‌آن‌ بهانه‌ مايل‌اند قشونی و پولی به‌اختيار خود درآورند. در صورتيكه‌ اگر يك‌ سال‌ مأمورين‌ انگليس‌ از دسايس‌ و تحريكات‌ خودداری مینمودند، و میگذاشتند بدون‌ كشمكش‌ و اتلاف‌ قوا، دولت‌ ايران‌ درخوزستان‌ و لرستان‌ ادارات‌ خود را دائركند، و به‌جزئيات‌ كارها مسلط‌ شود، و اشرار و قبايل‌ را خلع‌ سلاح‌ نمايد، و قشونش‌ در نقاط‌ لازمه‌ مستقر گردد، معدن‌ نفت‌ از آفات‌ موهومی وخطرات‌ مصنوعی محفوظ‌ میماند. نمايندگان‌ انگليس‌ برای اينكه‌ پولی به‌اختيارشان‌ گذاشته‌ شود، كه‌ هرطور ميل‌ دارند بپاشند و صرف‌ كنند، و قشونی به‌ايران‌ وارد كرده‌ كه‌ قدرت‌ آنها بیمانع‌ و استبدادشان‌ بیعايق‌ باشد، علیالاتّصال‌ به‌مراكز مهمه‌ خود راپرتهايی داده‌، و اوضاع‌ را قابل‌ ورود قشون‌ و مستلزم‌ صرف‌ وجه‌ و بذل‌ اسلحه‌ جلوه‌گر ساخته‌اند، و برای اينكه‌ به‌هوش‌ و لياقت‌ آنها تحسين‌ بگويند، گره‌ دست‌ را به‌دندان‌ میاندازند. اگر تلخكامی مانع‌ نبود، از خواندن‌ اين‌ تلگراف‌ رمز و اين‌ مراسلات‌ مختلفه‌ جای آن‌ بود كه‌ مدتی بخندم‌.

اين‌ نمايندگان‌ كار كرده‌ و با علم‌ و اطلاع‌ مثل‌ اينكه‌ در مملكت‌ دشمن‌ ايلچی هستند، و سرنوشت‌ حياتی مملكتشان‌ به‌پيشرفت‌ فلان‌ ستون‌ قشون‌، يا تصرف‌ فلان‌ قلعه‌ منوط‌ است‌، بدواً اساسی موهوم‌ طرح‌ ريخته‌اند، سپس‌ روی آن‌ بنيان‌، قصر خيالی ساخته‌ و در جزئياتش‌ بحثها كرده‌اند.

در ابتدا اين‌ قضية‌ باطله‌ را، مسلم‌ گرفته‌اند كه‌ دولت‌ ايران‌ خيال‌ دارد معادن‌ نفت‌ خود را خراب‌ كند، يا اگر دولت‌ در اين‌ نواحی قوی باشد، معدن‌ نفت‌ منافعی نخواهد داشت‌ و دچارخساراتی خواهد شد، و شايد چيزهای ديگر، كه‌ خدا و مغزهای بیعمق‌ و بیرحم‌ خود آن‌ مأمورين‌ از آن‌ آگاه‌ است‌. بعد از طرح‌ريزی اين‌ اساس‌، آن‌وقت‌ در صدد برآمده‌اند كه‌ چگونه‌ جلوگيری از اين‌ آفت‌ و خسارت‌ نمايند. گاهی بختياری را مهمترين‌ عامل‌ جلوگيری از قشون‌ ايران‌ شمرده‌، وقتی، خزعل‌ را مناسبترين‌ مسحفظ‌ معادن‌ نفت‌ خوانده‌، و موقعی ورود قشون‌ را به‌ اهواز و مسجدسليمان‌ لازم‌ دانسته‌اند.

تمام‌ اين‌ زحمات‌ و اين‌ راپرتها برای چه‌؟

برای اينكه‌ دولت‌ انگليس‌ مضطرب‌ و نسبت‌ به‌ايران‌ عصبانی شود، و عده‌ای را بگمارد كه‌ با دست‌ عشاير و قبايل‌ ايران‌ شط‌خونی در اين‌ مملكت‌ راه‌ انداخته‌، و جمعی بيگناه‌ را در طوفان‌ انقلابات‌ مستاصل‌ و نابود سازند.

دولت‌ انگليس‌ خرجی را متحمل‌ شود، و مملكت‌ ايران‌ ضررهای جانی و مالی هنگفتی بنمايد، و در نتيجه‌ خودشان‌ در محافل‌ سياسی لندن‌ و بغداد و كلكته‌ يك‌ ناپلئون‌ كوچكی خوانده‌ شوند، و به‌ از پيش‌ بردن‌ نقشه‌های جنگی و سياسی خود مباهات‌ كنند!

واقعاً در اين‌ باب‌ چه‌ بنويسم‌ كه‌ هيچ‌ منطقی در كار نيست‌ و اساساً موجبی نمیبينم‌ كه‌ در رد آن‌ بحثی بكنم‌. تمام‌ از غرور و بیانصافی و شهرت‌طلبی است‌ و بس‌.

بهتر اين‌ است‌ كه‌ عين‌ اسناد را كه‌ با امضای نمايندگان‌ رسمی و خوانين‌ بختياری و شيخ‌خزعل‌ در دست‌ است‌، درج‌ نمايم‌، و ترجمه‌ تحت‌اللفظی آنها را هم‌ اضافه‌ كنم‌، تا ثابت‌ شود كه‌ چه‌ دسايس‌ دركار بوده‌ و من‌ در اين‌ سفر با چه‌ عوائقی مقابله‌ كرده‌ام‌، و از آن‌ طرف‌ چند نفر خائن‌ و دربار قجر، چگونه‌ فداكاريهای مرا به‌عكس‌ جلوه‌ دادند و در تهران‌ چه‌ شايعه‌های بیمغزی منتشر ساختند؟

 

 

 

اقتباس‌ از كتاب‌ سری

صفحه‌ 190، سند 1916

 

كی هست‌ كی؟

متنفذين‌ در ايران‌

 

«خزعل‌ خان‌ (شيخ‌) كی. سی. آی. ئی و كی. جی. سی. آی. ئی*., شيخ‌ محمره‌، «سردار ارفع ‌» در سنه‌ 1861 متولد گرديده‌، در سنه‌ 1897 جانشين‌ برادر خود شد.

در ايران‌ از هر حيث‌ مستقل‌ مطلق‌ است‌ و پيوسته‌ با دولت‌ انگليس‌ به‌طور صميمانه‌ و صادقانه‌ دوستی نموده‌ و اكنون‌ در كبر سن‌، بيش‌ از پيش‌ نسبت‌ به‌دولت‌ بريتانيا علاقه‌مند و مطيع‌ و موافق‌ است‌. مشاراليه‌ مردی است‌ لايق‌ و باهوش‌. نفوذش‌ تا دزفول‌ میرسد، حتی لرها هم‌ او را محترم‌ میدارند. املاك‌ زيادی در خاك‌ ترك‌ دارد. در سنه‌1915 با تركها مخالفت‌ كرده‌ است‌.»

 

 

 

 

* علائم اختصاری نشانهای: «شواليه امپراطوری هند» و «فرماندهی امپراطوری هند» که بترتيب در 15 اکتبر 1910 و 10 دسامبر 1917 از طرف دولت انگلستان به‌شيخ خزعل داده شد.

 

 

 

سند بصورت عکس

 

 

سند بصورت عکس

 

 

 

نمره‌ 15

مورخه‌ 16 اپريل‌ 1923

در تاريخ‌ 17 آپريل‌ 1923 واصل‌ شد

از طرف‌ لرن‌ تهران‌

به‌ پيل‌ در اهواز

 

تلگراف‌ محرمانه‌

 

«اخيراً فيمابين‌ وزير جنگ‌ و خوانين‌ بختياری مشاجره‌ و بحرانی حادث‌ شده‌ كه‌ مبداء آن‌ قضيه‌ «شليل‌» است‌ كه‌ سال‌ گذشته‌ واقع‌ گرديد. وزير جنگ‌ مشغول‌ تهيه‌ و اعزام‌ قواست‌ به‌بختياری، زيرا كه‌ خوانين‌ ايل‌ مزبور در ادای مبلغ‌ غرامت‌ اظهار عدم‌ استطاعت‌ و بیميلی میكنند. من‌، شاه‌ و رئيس‌الوزرا و خوانين‌ را از مخاطره‌ جدی، كه‌ به‌علت‌ تصادف‌ قوای مسلحة‌ بختياری و قشون‌ دولت‌ ايران‌ ظهور خواهد كرد، آگاه‌ ساخته‌ام‌ و خاطرنشان‌ كرده‌ام‌ كه‌ دولت‌ انگليس‌ نمیتواند خطرات‌ و تهديداتی را كه‌ متوجه‌ معادن‌نفت‌ خواهد شد، با بیاعتنايی بنگرد. هر سه‌ طرف‌ مذكور به‌وخامت‌ اوضاع‌ و سختی موقع‌ برخورده‌، و تصديق‌ دارند، ليكن وزير جنگ‌ هنوز اصرار و ابرام‌ خود را ترك‌ نگفته‌ است‌.

اميدوارم‌ نفوذی كه‌ من‌ مجهز و مجری كرده‌ام‌، قضيه‌ را حل‌ كند و مداخله‌ قوايی را ايجاب‌ ننمايد.

خوانين‌ را متقاعد كرده‌ام‌ كه‌ اختلافات‌ داخلی خود را تصفيه‌ نمايند. البته‌ موقعيت‌ آنها، به‌واسطة‌ انتصاب‌ حكومت‌ طايفگی جديدی، بلاتأخير استحكام‌ خواهد گرفت‌.»

 

قونسولگری دولت‌ بريتانيا در خوزستان‌

اهواز مورخه‌ 18 اپريل‌ 1923

 

سواد جهت‌ اطلاع‌ نايب‌ قونسول محمّره‌ ارسال‌ میشود.

امضاء: ئی جی پیپيل‌ - قونسول‌ خوزستان‌ مقيم‌ اهواز

 

 

 

سند بصورت عکس

 

 

 

 

 

سرّی است‌

تلگراف‌ رمز نمره‌ 123/ 27 مورخه‌ 8 می1923

از طرف‌ پيل‌ در اهواز

به‌ لرن‌ در تهران‌ تحت‌ نمره‌ 27 و ناكس‌ در بوشهر تحت‌ نمره‌ 123

 

خيلی محرمانه‌

 

«خواهشمندم‌ به‌تلگراف‌ تهران‌ نمره‌ 72 مورخه‌ 4 می1923 مراجعه‌ فرماييد.

كليه‌ اطلاعات‌ واصله‌ حاكی است‌، كه‌ قشون‌ ايران‌ از خط‌ بهبهان‌ وارد خوزستان‌ گرديده‌ است‌. از منابع‌ موثقه‌ راپرت‌ رسيده‌ كه‌ 450 نفر نظامی از قمشه‌ به‌امتداد بهبهان‌ حركت‌ كرده‌ و مقصد نهايی آنها رامهرمز است‌. علیالظاهر، مقصود وزير جنگ‌ اين‌ است‌ كه‌ با اعزام‌ اين‌ قشون‌ به‌رامهرمز، اراضی و بلوكی را از قبيل‌ چهارمحال‌، جانكی و رامهرمز كه‌ سابقاً تحت‌ اداره‌ دولت‌ ايران‌ بوده‌ و در اين‌ اواخر بختياريها به‌آن‌ دست‌ انداخته‌اند، منتزع نمايد، و سپس‌ پيش‌ آمدن‌ به‌جانب‌ ميادين‌ نفت‌ و اهواز سهل‌ خواهد بود.

در اين‌ موارد لازم‌ و اصلی به‌نظر میرسد، كه‌ بدواً نسبت‌ به‌مراسلة‌ ضمانت‌نامه‌ كه‌ درتلگراف‌ نمره‌ 108 مورخه‌ 18 اپريل‌ 1922 به‌آن‌ اشاره‌ فرموديد تصميم‌ قطعی اتخاذ شود.

شيخ‌ اعزام‌ هريك‌ از قوای ذيل‌ را به‌منزلة‌ تجاوز به‌منطقه‌ و اراضی خود خواهد نگريست‌:

1- قشون‌.

2- پليس‌.

3- حاكم‌.

4- مأمور عدليه‌.

5- تحصيلدار مالياتهای غيرمستقيم‌.

دولت‌ ايران‌ چندی است‌ كه‌ قصد خود را راجع‌ به‌اعزام‌ (2)، (3) و (5) ابراز داشته‌ است‌. موضوع‌ بحث‌ اين‌ است‌ كه‌ آيا ما هم‌ بايد مثل‌ شيخ‌ تعبير و تأويل‌ كنيم‌، و اگر بكنيم‌ با دولت‌ ايران‌ چه‌ معامله‌ بايد نمود؟ طبعاً شيخ‌ محمّره‌ از حضور قشون‌ ايران‌ درحدود منطقة‌ خود بيم‌ دارد، زيرا اگر ما ضمانت‌ ننماييم‌ كه‌ از طرف‌ آنها مداخله‌ نخواهد شد، اين‌ قوا برای شيخ‌، يك‌ تهديد دائمی خواهد بود.

ممكن‌ است‌ راجع‌ به‌اراضی و قلمرو شيخ‌ با دولت‌ ايران وارد عقد قراردادهای الزام‌آوری شد، و يا بدون‌ تعريضاتی ترتيب‌ صحيحی برقرار نمود.»

 

به‌ عنوان‌ بوشهر تحت‌ نمره‌ 123

سواد به‌تهران‌ تحت‌ نمره‌ 27

قونسولگری دولت‌ فخيمه‌ انگليس‌ در خوزستان‌ اهواز

مورخه‌ 18 می 1923 - نمره‌ 46 Sـ 8/22

با كمال‌ احترام‌ سواد تلگراف‌ فوق‌ جهت‌ اشخاص‌ ذيل‌ ارسال‌ میگردد:

1- منشی كميسر عالی بريتانيا در عراق‌ - بغداد.

2- نايب‌ قونسول‌ بريتانيا در:

- محمره‌.

- بصره‌.

3- صاحبمنصب‌ سرويس‌ اطلاعاتی.

 

 

 

سند بصورت عکس

 

 

 

تلگراف‌ رمز نمره‌ 126/29 مورخه‌ 4 می1923

 

خيلی محرمانه‌

از طرف‌ كاپيتان‌ پيل‌ - اهواز

به‌سر پرسی لرن‌ در تهران‌ 29 و ناكس‌ در بوشهر 126

 

«خواهشمندم‌ به‌تلگراف‌ نمره‌ 25 خودتان‌ رجوع‌ كنيد.

به‌ عقيده من‌ وارد نمودن‌ قشون‌ منوط‌ به‌وقت‌ و فرصت‌ خواهد بود، و اطمينانات‌ وزيرجنگ‌ كه‌ در آخرين‌ قسمت‌ تلگراف‌ خود به‌آن‌ اشاره‌ فرموده‌ايد، با اساس‌ و قابل‌ تصديق‌ است‌. نقشه‌های وزير جنگ‌ در نهايت‌ خوبی طرح‌ شده‌ و در عين‌ حال‌ هيچ‌ موجب‌ و بهانة‌ رضايت‌بخشی در مداخلة‌ ما برای كمك‌ به‌خوانين‌ بختياری به‌دست‌ نمیدهد. همچنين‌ من‌ گمان‌ نمیكنم‌ خوانين‌ مزبور مستحق‌ و شايسته‌ بيش‌ از اين‌ محبت‌ باشند. امروز من‌ قوای بختياری را از اثر سه‌ پيشامد ذيل‌ در هم‌ شكسته‌ و ضعيف‌ میبينم‌:

1- وضعيّت‌ حاضره‌ آنها به‌مناسبت‌ گروهائی كه‌ در تهران‌ دارند.

2- مواقع‌ مستحكمه‌ كه‌ قوای دولت‌ در چهارمحال‌ اشغال‌ نموده‌ است‌.

3- اختلاف‌ و تباعدنظر عشاير چهارلنگ‌ و كهكيلويه‌.

در صورتی هم‌ كه‌ خوانين‌ غرامت‌ مطلوبه‌ را بپردازند بهيچوجه‌ قابل‌ قبول‌ نيست‌ كه‌ قشون‌ از چهارمحال‌ عودت‌ نمايد، زيرا كه‌ قشون‌ همه‌ قسم‌ حقی برای توقف‌ در اين‌ نواحی دارد. پس‌، خوانين‌ بايستی از دو كار، يكی را اختيار كنند، يا به‌دولت‌ ايران‌ تسليم‌ شوند، يا فاشافاش‌ طغيان‌ نمايند. در صورت‌ اول‌، قشون‌ ايران‌ عاقبت‌ وارد معادن‌ نفت‌ خواهد شد و گمان‌ نمیكنم‌ بدتر از اين‌ موقعيتی برای كمپانی باشد. در صورت‌ اجرای شق‌ ثانی، به‌ اعتقاد من‌ نظر به‌علل‌ فوق‌ خوانين‌ مغلوب‌ خواهند گرديد. عاقبت‌الامر خود آنها حاضر میشوند كه‌ خسارت‌ عمده‌ به‌معادن‌ نفت‌ وارد آوردند تا ما را مجبور به‌مداخله‌ علنی و جدی نمايند.

چون‌ فقط‌ از طرف‌ طوايف‌ بختياری ممكن‌ است‌ خساراتی به‌اراضی نفت‌خيز وارد آيد، من‌ پيشنهاد میكنم‌ كه‌ در ابتدای ظهور مقدمات‌ اغتشاش‌، يك‌ دسته‌ از قشون‌ ما وارد ميادين‌ نفت‌ شود. اين‌ دسته‌ قشون‌، دارايی كمپانی را حفظ‌ مینمايد و حضور آنها را میتوان‌ هم‌ برای مساعدت‌ بختياريها و هم‌ برای امداد قشون‌ ايران‌، به‌حساب‌ آورد.

اين‌ عده‌ را میتوان‌ به‌منزلة‌ يك‌ قوة‌ ميانجی قرار داد كه‌ از طرف‌ دولت‌ فخيمه‌ بريتانيا شيخ‌ محمّره‌ را در مقابل‌ دولت‌ ايران‌ صيانت‌ نمايد. اگر بهانه‌ برای اعزام‌ قشون‌ به‌دست‌ نيايد، و سپاهيان‌ دولت‌ ايران‌ برای اشغال‌ اراضی و قلمرو شيخ‌ ابراز عزم‌ راسخ‌ نمايند آن‌وقت‌ ما بايستی شورشی در ميانه‌ هواداران‌ خزعل‌ توليد كنيم‌ تا از طغيان‌ آنها خطراتی برای لوله‌های نفت‌ پيش‌ بينی بشود. سپس‌ با پياده‌ كردن‌ قشونی در اهواز، نقشه‌ وزيرجنگ‌ را باطل‌ نموده‌ و بر او سبقت‌ بجوييم‌.»

به‌ تهران‌ تحت‌ نمره‌ 29

سواد به‌بوشهر تحت‌ نمره‌ 126

قونسولگری خوزستان‌ در اهواز

مورخه‌ 14 می1923 - نمره‌ 51- 8/22

 

سواد تلگراف‌ فوق‌ با كمال‌ احترام‌ تقديم‌ اشخاص‌ ذيل‌ ميشود:

 

1- منشی كميسر عالی بريتانيا در عراق‌ - بغداد

2- نايب‌ قونسول‌ دولت‌ فخيمه‌ در:

- محمره‌.

- بصره‌.

3- صاحبمنصب‌ سرويس‌ اطلاعاتی.

 

امضاء: ئیجیپیپيل‌

قونسول‌ دولت‌ فخيمه‌ بريتانيا در خوزستان‌ مقيم‌ اهواز

 

 

سند بصورت عکس

 

 

يادداشت‌ قونسول‌ اهواز در خصوص‌ موجباتی كه‌ باعث‌ میشود مشاراليه‌ اعزام‌ قوايی را تقاضا كند.

 

«كليات‌ 1- كاملاً موافق‌ عقل‌ و احتياط‌ است‌ كه‌ حضور يك‌ قشون‌ انگليسی را در خوزستان‌ يا در بختياری نه‌ تنها موجب‌ آرامش‌ و سكون‌ ندانيم‌، بلكه‌ اسباب‌ تهييج‌ بشناسيم‌. مگر اينكه‌ قشون‌ مزبور به‌قدری قوی باشد كه‌ كاملاً بتواند پيشرفت‌ سياستی را تأمين‌ نمايد كه‌ محض‌ تقويت‌ آن‌ اعزام‌ گرديده‌ است‌.

2- قوّه‌ای كه‌ در طرح‌ (الف‌) پيش‌بينی شده‌، به‌عقيده‌ من‌ برای حصول‌ كاميابی كافی نيست‌ و در نتيحه‌، حفظ‌ دارايی و اعضای كمپانی نفت‌ ايران‌ و انگليس‌ چه‌ در سر معادن‌ و چه‌ روی خط‌ لوله‌ها بهتر ميسر میشود، هرگاه‌، اسلحه‌ و مهمات‌ و وجوه‌ به‌رؤسا و قبايل‌ متفق‌ و دوست‌ خودمان‌ برسانيم‌. در صورتيكه‌ اين‌ دو طريقه‌ به‌كلی بینتيجه‌ و بلااثر شود، هيچ‌ چاره‌ به‌نظر نمیرسد، جز اينكه‌ اهالی و جمعيت‌ غيرنظامی را خارج‌ كرده‌، و به‌ جای آنها در صورت‌ لزوم‌ قشونی را كه‌ در طرح‌ نمره‌ (الف‌) پيش‌بينی شده‌ بگنجانيم‌.

3- معادن‌ نفت‌ - گمان‌ نمیرود كه‌ حفظ‌ اراضی نفت‌خيز در مقابل‌ تهاجم‌ قوای متخاصم‌ بختياری به‌خوبی ميسر شود، مگر اينكه‌ لااقل‌ يك‌ ديويزيون‌ از همه‌ قسم‌ قوايی به‌انضمام‌ دستجاتی كه‌ برای خطوط‌ ارتباطيه‌ لازم‌ است‌، اعزام‌ گردد و چون‌ تهيه‌ چنين‌ قوه‌ای در عراق‌ انتظار نمیرود، پس‌ طريقه‌ای را كه‌ در قسمت‌ (2) فوق‌ مذكور شد، بايستی به‌مقام‌ عمل‌ گذاشت‌، از اين‌ قرار طرح‌ نمره‌ (ب‌) هم‌ بايستی كنار گذارده‌ شود، زيرا هر خسارتی كه‌ بايد به‌معادن‌ نفت‌ وارد شود، قبل‌ از آنكه‌ تمركز قوای مصرحه‌ در طرح (ب‌) انجام‌ بگيرد، بالطبيعه‌ واقع‌ خواهد گرديد.

4- يك‌ پيشامد ديگر نيز ممكن‌ است‌ واقع‌ شود كه‌ با اوضاع‌ مذكوره‌ در قسمت‌ (3) فوق‌ مباين‌ و مختلف‌ باشد، و آن‌ چنين‌ است‌ كه‌ ممكن‌ است‌ بختياريهای هفت‌ لنگ‌، يا درتحت‌ فشار قشون‌ ايران‌ كه‌ از طرف‌ اصفهان‌ بر آنها فشار خواهد آورد، يا در تحت‌ تأثير عشاير چهارلنگ‌، كه‌ قشون‌ ايران‌ از بهبهان‌ و طرف‌ جنوب‌ شرقی به‌آنها مساعدت‌ و كمك‌ خواهد كرد، سوق‌ داده‌ شوند و خود را به‌معادن‌ نفت‌ رسانده‌ و آن‌ مؤسسه‌ را تهديد به‌خرابی و خسارت‌ نمايند، تا شايد دولت‌ انگليس‌ مداخله نموده‌ و عملاً به‌مساعدت‌ آنها برخيزد.

در اين ‌وقت‌ اعزام‌ يك‌ عدة‌ كوچكی كه‌ ابداً مهيا و آماده‌ جنگ‌ نباشند، تهديدات‌ مزبوره‌ را مرتفع‌ و برطرف‌ خواهد ساخت‌، مشروط‌ بر اينكه‌ خود بختياريها تقاضای اعزام‌ عدة‌ مذكور را بنمايند. اما از طرف‌ قونسول‌ اهواز ارسال‌ اين‌ عده‌ تقاضا نمیشود مگر آنكه‌ قبلاً وزير مختار انگليس‌ در تهران‌ آن‌ را تصويب‌ نموده‌ باشد، زيرا كه‌ ايشان‌ فقط‌ میتوانند بگويند كه‌ آيا ممكن‌ است‌ به‌واسطه‌ فشار بر دولت‌ مركزی تهران‌، رفع‌ غائله‌ را نمود يا نه‌؟

5- لوله‌ و نقاط‌ كشيدن‌ نفت‌ - تنها خطری كه‌ توجه‌ به‌آن‌ لازم‌ است‌، هرج‌ومرج‌ است‌. اين‌ هرج‌ومرج‌ از يكی از سه‌ علت‌ ذيل‌ ممكن‌ الحدوث‌ خواهد بود:

(الف‌) وفات‌ شيخ‌ محمّره‌.

(ب‌) يك‌ قيام‌ و شورش‌ بر ضد شيخ‌ محمّره‌.

(ج‌) مناقشه‌ و منازعه‌ قشون‌ دولت‌ ايران‌ و قوای شيخ‌ محمّره‌.

اينك‌ راجع‌ به‌علل‌ مذكوره‌، يكان‌ يكان‌ سخن‌ میرانم‌:

(الف‌) هيچ‌ تهديد نزديكی به‌لوله‌ها و به‌نقاطی كه‌ نفت‌ را با تلمبه‌ میكشند نزديكتر از اين‌ تهديد نخواهد بود. در اين‌ موقع‌ بايد به‌طوری كه‌ در قسمت‌ (2) فوق‌ اشاره‌ گشت‌ شروع‌ به‌ اقدام‌ شود، و اگر لازم‌ باشد قضيه‌ تخليه‌ افراد نيز عملی گردد.

بايد به‌خاطر آورد كه‌ مداخله‌ قشون‌ انگليسی به‌كمك‌ شيخ‌، يك‌ جنبه‌ تعصبی هم‌ به‌قضيه‌ خواهد افزود و موجب‌ تكثير عده‌ و افزايش‌ حس‌ مقاومت‌ مخالفين‌ خواهدگرديد.

(ب‌) متمنی است‌ به‌ضميمة‌ نمره‌ ثانی مراجعه‌ فرماييد.

(ج‌) از مخاطرات‌ لوله‌های نفت‌ و نقاطی كه‌ نفت‌ كشيده‌ میگردد، لازم‌ نيست‌ پيشگيری قبل‌الوقوع‌ بشود. علل‌ بسيار مهم‌ سياسی برخلاف‌ دخالت‌ قشون‌ انگليس پيش‌ خواهد آمد و مسأله‌ حفظ‌ دارايي كمپانی در واقع‌، فرع‌ قضيه‌ بزرگتری خواهد شد و آن‌ اين‌ است‌ كه‌ تا چه‌ درجه‌ دولت‌ بريتانيا حاضر است‌ از عهدة‌ تعهدات‌ خود برآمده‌ و هنگام‌ تجاوز دولت‌ ايران‌ نسبت‌ به‌شيخ‌، مشاراليه‌ را حفاظت‌ و تقويت‌ كند.

6- آبادان‌ - اما راجع‌ به‌صيانت‌ دستگاههای تصفيه‌ كمپانی آبادان‌، اگر مقتضيات‌ نظامی فقط‌ ايجاب‌ نمايد، به‌هر عامل‌ و وسيله‌ پلتيکی میشود دست‌ زد.»

 

ئیجیپی پيل‌

قونسول‌ دولت‌ فخيمه‌ بريتانيا در خوزستان‌ - اهواز

مورخه‌ 11 جون‌ 1923

 

 

 

سند بصورت عکس

 

 

 

 

قونسولگری بريتانيا مقيم‌ اهواز

نمره‌ 116 ـ 4/22

به‌ تاريخ‌ 20 جون‌ 1923

 

خيلی محرمانه‌

 

به‌كميسر سياسی محترم‌ دولت‌ فخيمه‌ مقيم‌ بوشهر

دفاع‌ از معادن‌ نفت‌ جنوب‌

 

«1- افتخاراً توجهات‌ حضرتت‌ را به‌مدلول‌ مراسله‌ نمره‌ ‌918 . s . o مورخه‌ 30 ماه‌ می1923 و ملفوفات‌ كميسر بغداد به‌عنوان‌ وزير مختار انگليس‌ مقيم‌ تهران‌، مشعر بر حفاظت معادن‌ نفت‌ جنوب‌ ايران‌ معطوف‌ میدارد.

2- در موقع‌ ملاقات‌ گروپ‌ كاپيتان‌ بريكس‌ در اهواز، بر حسب‌ تقاضای مشاراليه‌، راپرتی تهيه‌ نمودم‌ راجع‌ به‌وضعياتی كه‌ باعث‌ گردد قونسولگری اهواز تقاضايی راجع‌ به‌اعزام‌ قشون‌ به‌خوزستان‌ نمايد.

اينك‌ محض‌ استحضار خاطر مبارك‌ سواد راپرت‌ مزبور را ايفا میدارم‌.

3- راست‌ است‌ كه‌ در تلگرام‌ نمره‌ 29 مورخه‌ 15 می1923 كه‌ به‌وزير مختار دولت‌ انگليس‌ مقيم‌ تهران‌ مخابره‌ كرده‌ام‌ شمّه‌ای از طرق‌ اعمال‌ و فوائد اعزام‌ قشون‌ را در بعضی مواقع‌ و حوادث‌ شرح‌ داده‌ام‌، اما آن‌ وقت‌، من‌ محدوديت‌ قوای هوايی را كه‌ اركان‌ حرب‌ عراق‌ میتواند گسيل‌ نمايد، در نظر نگرفته‌ بودم‌. ممكن‌ است‌ اكنون‌ ميزان‌ قوايی را كه‌ فوراً برای حفظ‌ معادن‌ و لوله‌های نفت‌ لازم‌ خواهد بود كمتر از اندازه‌ برآورد كرده‌ باشم‌، اما در اين‌ مورد توجه‌ جناب‌عالی را به‌تلگراف‌ نمره‌ 8/11 مورخه‌ 28 اكتبر1920 سر آرنولد ويلسن‌ از بوشهر، و تلگراف‌ خودتان‌، نمره‌ 438 مورخه‌ 13 می1923خطاب‌ به‌وزير مختار تهران‌ جلب‌ مینمايم‌.

در تلگراف‌ اول‌ سر آرنولد ويلسن‌ میگويد:

«به‌ نظر من‌ يك‌ بريگاد پياده‌ نظام‌ و يك‌ رژيمان‌ سوار و يك‌ باطری توپ‌ كوهستانی برای اعزام‌ به‌خوزستان‌ در مواقع‌ اغتشاش‌ كفايت‌ خواهد كرد.»

در تلگراف‌ دوم‌، شما چنين‌ اظهار عقيده‌ كرده‌ايد كه‌ يك‌ باتاليون‌ در اهواز و يك‌ باتاليون‌ در ميدان‌ «نفتون‌» كافی است‌، در صورتی كه‌ بختياريها و مشايخ‌ عشاير نيز به‌ما كمك‌ نمايند. اما من‌ معتقدم‌ كه‌ در مواقع‌ سخت‌ ما با قوای معتنابهی از مشايخ‌ عشاير مخالف‌ سروكار خواهيم‌ داشت‌، به‌اين‌ لحاظ‌ من‌ طرفدار اين‌ عقيده‌ هستم‌ كه‌ بايستی ذخيره‌ كافی از اسلحه‌ و مهمات‌ و وجوه‌ به‌رؤسای قبايل‌ موافق‌ خود بدهيم‌ تا به‌اعمال‌ هوائی كه‌ اركان‌ حرب‌ عراق‌ میتواند به‌اختيار ما بگذارد و از محدوديت‌ آن‌ نيز مطلعيم‌، محتاج‌ نشويم‌.

4- اگر ادلة‌ من‌ صحيح‌ باشد، در نتيجه‌ لازم‌ بلكه‌ حياتی به‌نظر میآيد كه‌ معادل 5000 الي ‌10000 تفنگ‌ و مقدار متناسبی مهمـات‌ در بصره‌ ذخيره‌ نماييم‌، تا در موقع‌ ظهور حوادث مهمه‌ به‌اختيار شيخ‌

محمّره‌ گذارده‌ شود. به‌نظر من‌ اكنون‌ 5000 تفنگ‌ حاضراست‌.»

 

با كمال‌ افتخار ملازم‌ بسيار مطيع‌ شما

ئیجیپی پيل‌

قونسول‌ دولت‌ بريتانيا در خوزستان‌ مقيم‌ اهواز

 

سواد مراسله‌ فوق‌ با عرض‌ ارادت‌:

1- به‌حضرت اجل‌ كميسر عالی عراق‌ (بغداد)

2- به‌وزير مختار و ايلچی فخيمه‌ انگليس‌ در تهران‌ تقديم‌ میگردد.

 

سند بصورت عکس

 

 

پيام‌ تلگرافی وزير مختار انگليس‌ به‌شيخ‌خزعل‌

 

خيلی محرمانه‌

تلگراف‌ رمز نمره‌ 1301 مورخه‌ 23 جولای 1922

از طرف‌ ترور از بوشهر به‌عنوان‌ واليس‌ - اهواز

 

«در تعقيب تلگراف‌ نمره‌ 1290 حسب‌الامر تلگرافی وزير مختار، مورخه‌ 22 جولای1922 خيلی فوری پيغام‌ محرمانه‌ ذيل‌ را به‌شيخ‌ محمّره‌ ابلاغ‌ نماييد:

«ميل‌ دائمی اين‌ جانب‌ به‌شرافت‌ و سلامتی آن‌ حضرت‌ از پيغام‌ ذيل‌ مستفاد میگردد. چندی پيش‌ با نهايت‌ تعجّب‌ و تألم‌ گسيل‌ شدن‌ قشون‌ ايران‌ را از اصفهان‌ از طريق‌ بختياری به‌عزم‌ خوزستان‌ استماع‌ كردم‌. از قرار راپرت‌، عدة‌ آنها پانصد نفر و دارای چند توپ‌ میباشند. رئيس‌الوزرا تاكنون‌ اطمينان‌ میدهد كه‌ فقط‌ 200 نفر نظامی اعزام‌ شده‌. بدواً به‌وزير جنگ‌ و رئيس‌الوزرا اعتراضات‌ جدی نموده‌ اظهار داشتم‌، ارسال‌ قشون‌ به‌خوزستان‌ غيرلازم‌ بلكه‌ خطرناك‌ است‌. خاصه‌ كه‌ امنيت‌ كامل‌ در خوزستان‌ حكمفرماست‌ و قشون‌ به‌جهت‌ اطفای اغتشاش‌ و هرج‌ومرج‌ آذربايجان‌ و گيلان‌ و لرستان‌ و سركوبی دستجات‌ سارقين‌ كه‌ سر راههای تجارتی را گرفته‌اند واجب‌تر میباشد، در نتيجه دولت‌ ايران‌ اظهار موافقت‌ نمود كه‌ از پيشرفت‌ قشون‌ ممانعت‌ به‌عمل‌ آورد. رئيس‌الوزرا ديروز شخصاً مرا ملاقات‌ و خواست‌ كه‌ در....... خود تجديدنظری بكنم‌، ولی من‌ استنكاف‌ ورزيدم‌. مشاراليه‌ بيان‌ داشت‌، چنانچه‌ مستحضر بوديم‌ كه‌ اعزام‌ قشون‌ موجب‌ اعتراض‌ شما میشود، اقدام‌ نمینموديم‌. فعلاً هم‌ رجعت‌ آن‌ اشكال‌ دارد، زيرا كه‌ حيثيّات‌ دولت‌ كاسته‌ میشود و در مجلس‌ مشكلاتی توليد خواهد گشت‌. من‌ پاسخ‌ دادم‌ هرگاه‌ نخست‌ با من‌ مشورت‌ میكرديد، نظريات‌ مرا درك‌ مینموديد. تقريباً دو ماه‌ قبل‌ نظريات‌ خود را وضوحاً به‌سردار سپه‌ گفته‌ بودم‌. در اين‌ مورد هم‌ اضافه‌ كردم‌ كه‌ من‌ با اين‌ نقشه‌ كاملاً مخالف‌ و از آن‌ متنفرم‌، و میترسم‌ دخول‌ قوای جديد در ولايتی كه‌ انتظام‌ و امنيت‌ در آن‌ برقرار بوده‌ فقط‌ مورث‌ و موجد اغتشاشات‌ و مشكلات‌ شود، و مايلم كه‌ اين‌ نقشه‌ متروك‌ بماند. حضرت‌ اشرف‌ گفتند كه‌ خودشان‌ و وزير جنگ‌ حاضرند رسماً به‌جنابعالی (سردار اقدس‌) اطمينان‌ بدهند كه‌ اين‌ دستجات‌ فقط‌ محض ‌خدمت و نگاهبانی حكومت‌ شوشتر اعزام‌ شده‌اند، و ابداً مداخله‌ در كارهای شما و منطقه‌ شما نخواهند نمود. گويا در همين‌ زمينه‌ مشاراليهم‌ به‌جناب‌‌عالی تلگرافی خواهند كرد، و جناب‌عالی نيز بلاشبهه‌ به‌نحوی كه‌ مطابق‌ مصالح‌ خودتان‌ باشد جواب‌ خواهيد داد.

در اين‌ باب‌ من‌ و صمصام‌السلطنه‌ و سردار جنگ‌ كاملاً مذاكره‌ كرده‌ و در اين‌ نكته‌ اتفاق‌ كرده‌ايم‌ كه‌ شما و ايشان‌ بايد به‌دولت‌ ايران‌ فشار وارد آوريد، تا بداند كه‌ اعزام‌ قشون‌ خطرناك‌ و از لحاظ‌ اوضاع‌ محل‌ غير لازم‌ و بيهوده‌ است‌، و تمام‌ وسايل‌ ممكنه‌ را بايستی به‌كار برد كه‌ دولت‌ ايران‌ اين‌ تصميم‌ را ترك‌ بگويد، و شما و خوانين‌ سابق‌الذكر دنباله‌ اقداماتی را كه‌ من‌ كرده‌ام‌ و كاملاً به‌منافع‌ شماست‌ گرفته‌، مجری آن‌ بشويد. خوانين‌ میتوانند به‌قوه‌ قهريّه‌، قشون‌ را مانع‌ شوند، اما اگر ما و شما و آنها بالاتفاق‌ كار بكنيم‌ اين‌ اقدام‌ لزومی نخواهد داشت‌.

اميد است‌ مزاج‌ جناب‌عالی خوب‌ باشد مرا از طرف‌ خودتان‌ بیاطلاع‌ نگذاريد.»

خواهشمندم‌ پيغام‌ محرمانه‌ فوق‌ را به‌شيخ‌ محمّره‌ بدهيد. اگر خودتان‌ بدون‌ استعانت‌ منشی نمیتوانيد به‌خوبی از عهده‌ ترجمه‌ برآييد ممكن‌ است‌ اين‌ نسخه‌ را به‌خط‌ انگليسی ماشين‌ كرده‌ و به‌حاجی مشير بدهيد كه‌ برای شيخ‌ ترجمه‌ نمايد.»

 

 

 

وزير مختار دولت‌ فخيمه‌ انگليس‌ - تهران‌

«احتراماً اطلاع‌ میدهد وكلايی كه‌ در ايالت‌ خوزستان‌ انتخاب‌ شده‌اند از قرار ذيل‌ است‌:

1- شوشتر و اهواز - ميرزا سيدحسين‌خان‌.

2- دزفول‌ - حاجی عزالممالك‌.

3- محمّره‌ - انتخابات‌ به‌اتمام‌ نرسيده‌.

4- بنیطرف‌ - انتخابات‌ به‌اتمام‌ نرسيده‌.

ميرزا سيدحسين‌خان‌ اخيراً رئيس ماليه‌ خوزستان‌ بوده‌ و در اسرار شيخ‌ همه‌ قسم‌ دخالت‌ داشته‌، و فعلاً هم‌ عامل‌ مخصوص‌ شيخ‌ در تهران‌ است‌. نظريات‌ او سالم‌ و او را نسبت‌ به‌خودمان‌ قابل‌ اعتماد میدانيم‌.

حاج‌ عزالممالك‌، عضو ماليه‌ فارس‌ بوده‌ است‌، از سوابق‌ او اطلاعاتی در دست‌ نيست‌.

محتمل‌ است‌ كه‌ مشارالدوله‌، حكومت‌ اخير خوزستان‌، از طرف‌ محمّره‌ وكيل‌ شود، و سردار اجل‌ پسر دومی سردار اقدس‌ از طرف‌ بنیطرف‌ منتخب‌ گردد.»

 

امضاء ك‌ ئیجیپی پيل‌

22 اكتبر 1923

 

 

ند ص 199

 

سند بصورت عکس

 

سند بصورت عکس

 

سند بصورت عکس

 

 

اقتباس‌ از كتاب‌ آدميت‌ عراق ص 39

 

«خزعل‌خان‌، شيخ‌ محمّره‌، كی. سی. آی. ئی و كی. جی. سی. آی. ئی. رئيس‌ قبيله‌ محيسن‌ و حكمران‌ قسمت‌ جنوبی خوزستان‌ مرتبه‌ای را كه‌ حائز است‌ اسماً از شاه‌ و فیالحقيقه‌ موروثی میباشد.

مشاراليه‌ جانشين‌ برادر خود، مزعل‌ كه‌ در سنه‌ 1897 كشته‌ شد، گرديد. قبل‌ از اشغال‌ مسند رياست‌، ما را سرّاً مطمئن‌ ساخت‌ از تصميمات‌ خودش‌ در پيشرفت‌ و ترويج‌ مقاصد بريتانيا. وقتی كه‌ به‌رياست‌ نائل‌ شد، به‌وعده‌های خود كاملاً وفا كرده‌، و از زمان‌ درازدستی خود هميشه‌، نسبت‌ به‌ما فرمانبرداری و به‌طور شايستگی خدمت‌ كرده‌ وهيچگاه‌ جزئی اشكالی برای ما فراهم‌ ننموده‌ است‌. در سنه‌ 1909 به‌لقب‌ K.C.I.E مفتخرگشته‌، و در آن‌ وقت‌ به‌دولت‌ ايران‌ ابلاغ‌ شد كه‌ ما مناسبات‌ خصوصی با مشاراليه‌ داريم‌، و در موقعی كه‌ نسبت‌ به‌او دست‌درازی شود، اتّكاء او بر ما خواهد بود، و او را حمايت‌ خواهيم‌ كرد.

در سنه‌ 1915 به‌توسط‌ حضرت‌ اجل‌ فرمانفرمای هندوستان‌ در محمّره‌، به‌رتبة‌ K.G.C.I.E سرافراز شد. شيخ‌ خزعل‌ بهترين‌ شرايط‌ دوستی و اتحاد را با شيخ‌ مبارك‌ كويت‌ داشت‌ و از قبل‌ از 1890 شيخين‌، به‌سيدطالب‌ نصراوی مساعدت‌ و كمك‌ نقدیكردند. Q-V مشايخ‌ گردنكش‌ كه‌ در طول‌ دجله‌ واقع‌ اند كه‌ مشهور آنها غضبان‌ ابنيه‌ از بنیلام‌ و فالح‌ ابن‌يهود از آل‌بومحمد عادت‌ كرده‌ بودند به‌پناه‌ بردن‌ به‌طور موقت‌ در خاك‌ ايشان‌. شيخ‌ خزعل‌ نفوذ طايفگی زيادی در جايی كه‌ ملك‌ ترك‌ بود و فعلاً متصرفی بريتانيا میباشد، دارد. به‌واسطه‌ كثرت‌ طوايف‌ كه‌ در طول‌ شط‌العرب‌ واقع‌اند و در همة‌ مهمات‌ به‌مشاراليه‌ متوجه‌ هستند و املاك‌ وسيعی كه‌ در ولايت‌ بصره‌ داراست‌، از زمان‌ بروز جنگ‌ نسبت‌ به‌حال‌ خودش‌ همه‌ گونه‌ مساعدت‌های ممكنه‌ كرده‌، معزّی اليه‌ عمارت‌ عالی بر حسب‌ دستور خودمان‌ در نزديكی بصره‌ جهت‌ مريضخانه‌ بنا نموده‌است‌ كه‌ به‌ما واگذار کرده‌.

در بهار 1915 طوايفی كه‌ در خاك‌ او هستند به‌تحريك‌ تركها و به‌ذريعة‌ واعظين‌ جهاد، فتنه‌ و شورشی برپا ساخته‌ به‌تركها حمايت‌ مینمودند كه‌ به‌قشون‌ ساخلوی اهواز ما حمله‌ آورند و خط‌ لوله‌های نفت‌ را قطع‌ كنند، ولی از ثبوت‌ قدم‌ و اعتقاد تغييرناپذير كه‌ به‌ما دارد، با كاميابی ما در شعيبيه‌ متفق‌ گرديده‌ از بسياری از انقلابات‌ جلوگيری نمود و در تسريع‌ اعاده‌ انتظام‌ و اعتبار نظارت‌ ما در خوزستان‌ كمك‌ كرده‌، به‌طوری كه‌ به‌زودی تركها به‌وسيله‌ ديويزيون‌ قسمت‌ 12 ما از رود كرخه‌ رانده‌ شدند.

تا كنون‌ در حفظ‌ انتظام‌، اتفاق‌ ايشان‌ با ما باقی است‌. اما بنیطرف‌ گاهگاهی خود را جوابده‌ و مطلق‌العنان‌ نسبت‌ به‌اقتدار او معرفی كرده‌ و انتظام‌ شمال‌ خوزستان‌ محتمل‌التهديد است‌. از آنجايی كه‌ شيخ‌ رئيس‌ بزرگی است‌، در نزد همة‌ طوايف‌ جنوب‌ عراق‌ محترم‌ میباشد. او در سنه‌ 1864 متولد گرديده‌، شخصی است‌ طويل‌القامه‌، صاحب‌مرتبه‌، وليكن‌ احتمال‌ دارد مزاج‌ خوشی نداشته‌ باشد. در تمام‌ امورات‌ مملكتی با وزير مستقل خويش‌ حاجی محمدعلی بهبهانی رئيس‌التجّار مشورت‌ مینمايد. پسر بزرگش‌ جاسب‌ در سنه‌ 1891متولد شده‌، مشاراليه‌ ناپسند است‌، و در نزد طوايف‌ وجهة‌ جانشينی او خوش‌نما به‌نظر نمیرسد. اولاد جوانترش‌ در مدرسه‌ امريكايی بصره‌ تحصيل‌ كرده‌ است‌. بزرگتر آنها عبدالحميد در سنه‌ 1901 متولد شده‌، پسری است‌ باهوش‌ و خوش‌مزاج‌. شيخ‌خزعل‌ در فيليه‌ زندگانی میكند، و در محلی كه‌ در دوميلی محمّره‌ است‌ قصر ممتازی بنا نموده‌ است‌.»

 

 

 

انتظام‌ امور

 

بعد از رفع‌ خستگی، لازم‌ دانستم‌ هرچه‌ زودتر ترتيبی در امور اين‌ صفحه‌ داده‌، و مأمورجدی و عاقلی بگمارم‌ كه‌ اهالی را بعد از آنهمه‌ صدمات‌ و اجحافات‌ شيخ‌ خزعل‌، چندی به‌نعمت‌ آسايش‌ متنعّم‌ دارد. پس‌ سرتيپ‌ فضل‌الله‌خان‌ رئيس‌ اولين‌ اردوی اعزامی را كه‌ در شكست‌ دادن‌ هواداران‌ خزعل‌ و گرفتن‌ مواقع‌ مهمة‌ آنان‌ ابراز كمال‌ رشادت‌ و فداكاری كرده‌ بود، خواستم‌ و در تعقيب‌ امری كه‌ قبل‌ از رفتن‌ به‌شوشتر داده‌ بودم‌، حكومت‌نظامی خوزستان‌ را به‌طور قطع‌ به‌وی مفوّض‌ نمودم‌. اين‌ تيری بود به‌چشم‌ خزعل‌. شنيدم‌ پسر خزعل‌ كه‌ نامزد حكمراني اهواز بود از اصغای اين‌ خبر مريض‌ شده‌ بود. به‌فرماندهان‌ قشونی نيز امر كردم‌ كه‌ درمورد اين‌ ايالت‌ دستور سرتيپ‌ فضل‌الله‌خان‌ را بپذيرند و اطاعت‌ كنند. به‌حاكم نيز احكام‌ لازمه‌ دادم‌، كه‌ به‌چه‌ نقاطی لازم‌ است‌ نمايندة‌ نظامی اعزام‌ دارد، و در چه‌ محلهايی ساخلو بگمارد، وچگونه‌ رفتار و اطوار خود را كاملاً مطابق‌ ميل‌ من‌ قرار دهد، و اين‌ ايالت‌ را بر وفق‌ آرزوی من‌ نيكبخت‌ سازد، و قوايی كه‌ در تحت‌ فرماندهی اوست‌ تدريجاً در اهواز متمركز كند، و حكّام‌ نظامی به‌بنادر و شهرهای خوزستان‌ اعزام‌ دارد.

به‌سرهنگ‌ عبدالعلیخان‌ نيز تلگراف‌ كردم‌ كه‌ با قوای ابواب‌جمعی خود در دزفول‌ برای خلع‌سلاح‌ عمومی آن‌ حدود بماند.

به‌سرتيپ‌ محمدحسين‌ميرزا نيز امر دادم‌ كه‌ قوای خود را حدود كهكيلويه‌ و بختياری نگاه‌ دارد، تا دستور ثانوی برسد و در اين‌ ضمن‌ امنيت‌ و انتظام‌ را كاملاً برقرار سازد.

به‌سرتيپ‌ ابوالحسن‌خان‌ نيز امر دادم‌ كه‌ تا وصول‌ من‌ به‌خاك‌ كرمانشاهان‌، قوای خود را در مقابل‌ والی پشتكوه‌ كماكان‌ نگاه‌ داشته‌ و متوقف‌ باشد.

سپس‌ قدغن‌ كردم‌ كه‌ ابلاغية‌ ذيل‌ را صادر و به‌تهران‌ مخابره‌ نمودند:

 

ابلاغيه‌

 

«1- امروز كه‌ روز دوشنبه‌ 23 است از بازديد قوای اعزامی عموماً، و معاينة‌ شهرها و معادن نفت‌ و ديدن‌ طوايف‌ و عشاير فراغت‌ حاصل‌ كرده‌، مجدداً به‌اهواز مراجعت‌ و بحمدالله‌ تعالی كار خوزستان‌ را خاتمه‌ يافته‌ میبينم‌.

2- تحكيم‌ انتظامات‌ آتيه‌ خوزستان‌ را به‌طريق‌ ذيل‌ امر دادم‌:

تا زمانی كه‌ انتظامات‌ عمومی اساساً استوار گردد، قوای اعزامی مأموريت‌ خود را در اين‌ صفحه‌ ادامه‌ دهد.

سرتيپ‌ فضل‌الله‌خان‌ به‌حكومت‌ كل‌ خوزستان‌ منصوب‌ و حكومتهای نظامی از طرف‌ مشاراليه‌ به‌شهرها تعيين‌ و حكومت‌ عشايری نيز از جانب‌ او معين‌ و منصوب‌ خواهند شد.

3- راه‌ خرم‌آباد به‌خوزستان‌ مطابق‌ مشهوداتی كه‌ شخصاً به‌عمل‌ آورده‌ام‌، افتتاح‌ قطعی يافته‌ و قوافل از طريق‌ شروع‌ به‌عبور و مرور نموده‌اند.

4- چون‌ در اين صفحه‌ ديگر كاری ندارم‌ و انتظامات‌ كامله‌ مقرر گشته‌ به‌شكرانة‌ آسايش‌ و رفاهيت‌ تامّه‌ كه‌ برای عموم‌ اهالی تحصيل‌ شده‌ است‌، پس‌ فردا روز چهارشنبه‌ 25 قوس‌، از طريق‌ عتبات‌ عاليات‌ عرش‌ درجات‌، عزيمت‌ تهران‌ خواهم‌ نمود. فقط‌ يك‌ هفته‌ در آنجا به‌زيارت‌ مشاهد متبرّكه‌ و اقناع‌ آمال‌ ديرينه‌ خود پرداخته‌ و بعد عزيمت‌ مركز مینمايم‌.

بديهی است‌ مسافرت‌ از راه‌ بين‌النهرين‌ به‌كلی غير رسمی خواهد بود.»

 

رئيس‌الوزرا و فرمانده‌ كل‌ قوا

 

 

 

تلگرافات‌ تبريك‌

 

در مدت‌ مسافرت‌ به‌دزفول‌، و شب‌ مراجعت‌ به‌اهواز، تلگرافات‌ بسيار از نقاط‌ مختلفة‌ ايران‌، خاصه‌ نمايندگان‌ مجلس‌ رسيد، كه‌ جواب‌ دادن‌ به‌آنها خود مدتی وقت‌ مرا مشغول‌ داشت‌. وكلای مذبذب‌ مجلس‌ نيز تلگرافات‌ بالابلند و با حرارت‌ كرده‌ و بعد از آن‌ كه‌ خزعل‌ را بر زمين‌ افتاده‌ ديدند، از لگد كوفتن‌ بر سر او هيچ‌ مضايقه‌ ننموده‌ بودند. واقعاً اين‌ دورويی و خيانت‌ كه‌ سياسيون‌ خودروی تهران‌ آنرا پلتيك‌ میگويند، از جمله‌ زشت‌ترين‌ كارهای انسان‌ است‌ و بهيچوجه‌ شايسته‌ يك‌ نفر ايرانی نيست‌. ايرانی، كه‌ در دنيا معروف‌ است‌ دروغگويی را معصيت‌ كبير و ذنب‌ لايغفر میشمرده‌ و حتی از خيال‌ دروغ‌ هم‌ اجتناب‌ میكرد، البته‌ از اين‌قسم‌ اشخاصی كه‌ فكراً و قولاً و فعلاً دروغ‌ میگويند و فريب‌ میدهند بيزار و متنفر است‌.

در نظر من‌ اين‌ مردمان‌ پلتيكی يا سياسيون‌ دروغی پست‌ترين‌ افراد انسانیاند، زيرا كه‌ به‌اسم‌ سياست‌ و تعقيب‌ نظريات‌ عميق‌ پلتيكی مثل‌ شريرترين‌ و دزدترين‌ مردم‌ دروغ‌ میگويند و دزدی میكنند. دزدی در اعتماد و حسن‌ نظر مردم‌ خيلی خطرناكتر از سرقت‌ مال‌ خلق‌ است‌. كسی كه‌ دوست‌ و رفيق‌ خود را بدون‌ هيچ‌گناهی به‌چاهسار بلا افكنده‌ و خنده‌ زنان‌ پشت‌ به‌او كرده‌ و پيش‌ میرود و چون‌ از او بپرسند میگويد پلتيك‌ پدر و مادر ندارد، يا سياست‌ برادری و رفاقت‌ نمیفهمد، از حيوان‌ هم‌ پست‌تر است‌. اين‌ بدبختها حتی به‌خودشان‌ هم‌ بدی میكنند، زيرا كه‌ بعد از مدتی نه‌ دوست‌ و نه‌ دشمن‌، به‌قول‌ آنها اعتماد نمیكند و هيچ‌ نقشه‌ای را تا آخر نمیتوانند پيشرفت‌ بدهند. اين‌ پناه‌ بردن‌ به‌پلتيك‌ و دروغ‌ و خيانت‌ را سياست‌ نام‌گذاردن از ضعف‌ نفس‌ است‌، كسی كه‌ جرئت‌ ندارد در مقابل‌ دشمن‌ يا در برابر خطر بايستد، و بگويد اين‌ است‌ عقيدة‌ من‌، اين‌ است‌ تكليف‌ تو، هميشه‌ به‌اين‌ قسم‌ دورويی و خيانت‌ مبادرت‌ میورزد و زود است‌ كه‌ خداوند راستی و پروردگار درستی، او را به‌كيفر خياناتش‌ میرساند.

از جملة‌ تلگرافات‌ تهران‌ خلاصة‌ مذاكرات‌ مجلس‌ بود. در حالی كه‌ من‌ با مشت‌ پولادين‌ خود گردن‌ اشرار را نرم‌ كرده‌ و خوزستان‌ را قرين‌ امن‌ و آسايش‌ نموده‌ام‌، باز وكلای مجلس‌ اميد دارند كه‌ كار را به‌مجرای مجلس‌ انداخته‌، و كمسيونها بكنند و موضوع‌ را مثل‌ نفت‌ شمال‌ يك‌ دوسالی به‌اين‌ طرف‌ و آن‌ طرف‌ بكشند و طول‌ بدهند و استفاده‌هايی بكنند، و عاقبت‌ يك‌ رأی سست‌ و عليلی بدهند كه‌ نه‌ تكليف‌ دولت‌ معلوم‌ باشد و نه‌ وظيفه‌ اشرار. نمايندگان‌ صالح‌ ساكت‌ نمانده‌، مدافعه‌ كرده‌اند. مذاكرات‌ آنها مختصراً از اين‌ تلگراف‌ مفهوم‌ میشود:

 

مقام‌ منيع‌ بندگان‌ حضرت‌ اشرف‌ رئيس‌الوزرا و وزير جنگ‌ دامت‌ عظمته‌

«محترماً معروض‌ میدارد در تاريخ‌ 21 برج‌ قوس‌ جاری، مجلس‌ دو ساعت‌ به‌غروب‌ مانده‌ به‌طور سرّی تشكيل‌، از قرار اطلاع‌ حاصله‌ تلگرافی از خزعل‌ رسيده‌ مبنی بر اينكه‌ مفسدين‌ مرا محرك‌ شده‌ بودند كه‌ مبادرت‌ به‌اين‌ اقدام‌ خلاف‌ كرده‌ و حاليه‌ كه‌ حضرت‌اشرف‌ تشريف‌ آوردند و مرا عفو فرمودند، من‌ از گناهان‌ گذشته‌ خود معذرت‌ میخواهم‌. پس‌ از قرائت‌ تلگراف‌ مزبور مدتی وكلا سكوت‌ نموده‌ سپس‌ شيخ‌محمدعلی پشت‌ تريبون‌ رفته‌ اظهار داشت‌:

از آنجايی كه‌ عادت‌ مشرق‌زمين‌ بر عفو و اغماض‌ و جلوگيری از خونريزی است‌، ما هم‌ اين‌ معذرت‌ را میپذيريم‌. كازرونی در اين‌ موقع‌ اظهار داشت‌ كه‌ همچو اختياری از طرف‌ مجلس‌ به‌رئيس‌ دولت‌ داده‌ نشده‌ بود. بعضی از وكلا، به‌خصوص‌ اقليت‌ گفتند صحيح‌ است‌.

طهرانی اظهار داشت‌ روزی كه‌ تلگراف‌ رئيس‌ دولت‌ در صورت‌ تسليم‌ قطعی آمد و شما هم‌ موافقت‌ كرديد، همان‌ اختيار بوده‌ است‌. جواب‌ تلگراف‌ را هم‌ كه‌ آقای رئيس‌ مجلس‌ بنويسد و يا جلب‌ نظر دولت‌ در اين‌ باب‌ بشود، مسكوت‌ مانده‌ است‌.»

حكومت‌نظامی تهران‌ و توابع‌ - سرتيپ‌ مرتضی

مورخه‌ 22 برج‌ 1303 - نمره‌ 44

 

در اين‌ چندروزه‌ اوضاع‌ اهواز تغييرات‌ كلی يافته‌ بود. رؤسای قبايل‌ كه‌ به‌واسطه‌ تسلط‌ شيخ‌ از اين‌ شهر جداً بيزاری داشتند، همگی جمع‌ شده‌ و نزد من‌ آمده‌ بودند. از آنها دلجويی نمودم‌ و به‌ سرپرستی خود اميدواری دادم‌. شكايات‌ مختلف‌ نيز از شيخ‌خزعل‌ میرسيد و اعمال‌ گذشته‌ يادآوری میشد ليكن‌ نظر به‌قولی كه‌ داده‌ بودم‌، سزاوار نمیديدم‌ فوراً اين‌ شخص‌ را به‌محاكمه‌ جلب‌ كرده‌، پاداش‌ كلية‌ خيانات‌ و اجحافات‌ او را به‌كنارش‌ بگذارم‌. همه‌ را به‌سرپرستی حاكم‌ جديد مستظهر ساختم‌ و دلداری دادم‌.

ناصرلشكر كازرونی را كه‌ با جمعيت‌ خود همراه‌ اردوی ما شده‌ و همه‌ جا ابراز خدمت‌ و وطن‌پرستی كرده‌ بود، تمجيد و به‌توجه‌ دولت‌ اميدوار گردانيدم‌.

خيلی مسرور شدم‌ كه‌ در مراجعت‌ دزفول‌ ديگر صدای نامطبوع‌ موزيك‌ خزعل‌ را نمی شنوم‌. در روزهای اول‌ توقف‌ در اهواز، هر صبح‌ و عصر يك‌ دسته‌ موزيك‌ با لباس‌ مخصوص‌ میديدم‌ كه‌ آمده‌ در مقابل‌ عمارت‌ خزعل‌ مترنم‌ میشدند. در موقع‌ حركت‌ به‌شوشتر امر دادم‌ اين‌ موزيك‌ را پراكنده‌ كنند، زيرا كه‌ برای من‌ ناگوار بود يك‌ نفر رعيت‌ ايران‌ دستة‌ موزيك‌ با لباس‌ مخصوص‌ داشته‌ باشد. اين‌ جلال‌ خاص‌ دولت‌ است‌ و شيخ ‌خزعل در موقعی كه‌ سلطنت‌ موهوم‌ خوزستان‌ را از آن‌ خود میدانست‌ به‌تهية‌ اين‌ دسته‌ موزيك‌ مبادرت‌ كرده‌ بود.

 

 

از اهواز به‌محمّره‌

 

سه‌ شنبه‌ 24 قوس‌

صبح‌ به‌كشتی سوار شديم‌. اين‌ كشتی كوچك‌ بخاری است‌ دارای اطاقهای پاكيزه‌ و اثاثية‌ نو، خزعل‌ و پسرانش‌ نيز در كشتی ديگر همراه‌ بودند.

 

چهارشنبه‌ 25 قوس‌

شب‌ در كشتی توقف‌ كرديم‌. فردا هنگام‌ عصر به‌نواحی محمّره‌ رسيديم‌. كشتيها و قايقهای بسيار پر از جمعيت‌ كه‌ اغلب‌ بيرقهای الوان‌ در دست‌ داشتند به‌ما رسيدند صدای «هورا» هوا را به‌تموّج‌ انداخته‌ بود.

خزعل‌ و بستگانش‌ هم‌ برای آنكه‌ از ديگران‌ عقب‌ نمانند تصنعاً ابراز مسرت‌ كرده‌ و با ديگران‌ شركت‌ میجستند.

 

 

فيليه‌

 

اهالی محمّره‌ در ساحل‌ رودخانه‌ اجتماع‌ كرده‌ و از هر طرف‌ بانگ‌ شادی بلند بود. فيليه‌ قدری بالاتر از شهر واقع‌ شده‌ و از بناهای شيخ‌ جابر و محل‌ خوشگذرانی و جنايات‌ خزعل‌ است‌، چندی قبل‌ نظاميان‌ و مأمورينی را كه‌ از شوشتر و اهواز گرفته‌ و تحت‌الحفظ‌ به‌محمّره‌ آورد، در اين‌ عمارت‌ محبوس‌ كرده‌ بود.

در ميان‌ اظهار شادمانی و غوغای تبريك‌ و تهنيت‌ قدم‌ به‌ساحل‌ گذارديم‌. جمعيت‌ فراوان‌ در سر راه‌ ايستاده‌ و ازدحام‌ میكردند. بعدها معلوم‌ شد كه‌ در تمام‌ اين‌ خط‌ چند نفر تروريست به‌رياست‌ جليل‌الملك‌ شيبانی برادر وحيدالملك‌ وزير سابق‌ معارف‌، با لباس‌ مبدل‌ از دنبال‌ ما میآمده‌اند. اين‌ جانيان‌ را اقليت‌ مجلس‌ به‌پول‌ دربار مجهز و عازم‌ ساخته‌ بود كه‌ در موقع‌ فرصت‌، مقصود آنها را به‌عمل‌ آورند.

اين مردمان‌ خائن‌ كه‌ هيچ‌وقت‌ نمیخواهند مملکت‌ را امن‌ و متمركز ببينند و مركز را قوی و آباد بيابند، دائماً به‌اين‌ فكر هستند كه‌ با هر قوّة‌ تازه‌ كه‌ برای مملكت‌ حياتبخش‌ باشد مقاومت‌ و مخالفت‌ نمايند. زيرا كه‌ میدانند رئيس‌الوزرای نيرومند و دولت‌ بیاحتياج‌ و بیتزلزل‌ به‌حرف‌ آنها گوش‌ نداده‌ و به‌توصيه‌ و نقشة‌ آنها رفتار نخواهد كرد، میخواهند دولت‌ ضعيف‌ و افتاده‌ باشد، تا هر موقع‌، معالجة‌ مزاج‌ خود را از اين‌ اطبای خبيث‌ طلب‌ كنند، و آنها هم‌ فقط‌ به‌سدّ رمق‌ او مبادرت‌ ورزند، و از تقويت‌ كاملش‌ مضايقه‌ كنند، تا هميشه‌ مريض‌ در مطب آنها مقيم‌ باشد، و از نسخه‌ و تجويزشان‌ سرپيچی نكند. البته‌ نمیتوانستند ببينند كه‌ من‌ ريشة‌ ملوك‌الطوايفی را كه‌ بازيچه‌ يا معدن‌ طلای آنهاست‌ از ميان‌ برداشته‌، و هر قوّه‌ را در مقابل‌ قوّة‌ مركزی خاضع‌ ساخته‌ام‌. چون‌ مشاهده‌ كردند كه‌ از تهديدات‌ اجانب‌، لشكركشی خزعل‌ و بختياری و انسداد راه‌ لرستان‌ در عزم‌ من‌ تزلزلی رخ‌ نداد، اين‌ چند نفر بيمايه‌ و جانی را فرستادند، تا مرا درخوزستان‌ به‌قتل‌ رسانند و نتيجة‌ كار را معكوس‌ سازند. دورويی و خيانتكاری اين‌ مردم‌ را از اين‌ مثل‌ میتوان‌ دريافت‌. هنگام‌ قشون‌كشی به‌صولت‌الدوله‌ تلگراف‌ كردم‌، قوای خود را حاضركرده‌ به‌كمك‌ اردوی بهبهان‌ بفرستد. شنيدم‌ فوراً اطاعت‌ كرد و عده‌ای گرد آورد. اما در نقاط‌ معيّنه‌ و معابر صعب‌العبور گذاشت‌ كه‌ پس‌ از شكست‌ خوردن‌ اردو، سر راه‌ بر آنها گرفته‌، بقيهٌ السيف را معدوم‌ سازند. اين‌ هم‌ يك‌ عشيرة‌ قديم‌ و نجيب‌ كه‌ محبت‌ من‌ نسبت‌ به‌رئيس‌ آن‌ معروف‌ و اسباب‌ رنجش‌ رقبای او گرديده‌ بود!

خلاصه‌ هر وقت‌ به‌صفای قلب‌ و خلوص‌ نيت‌ خود مینگرم‌، كه‌ با چه‌ روح‌ مطمئن‌ و عشق‌ بیآلايشی به‌اين‌ صفحه آمده‌ام‌ و ديگران‌ تا چه‌ پايه‌ در صدد ايذای من‌ و تخريب‌ كارهای من‌ هستند متأثر میشوم‌. در حالتی كه‌ من‌ از احساسات‌ مردم‌ در بحبوحة‌ شادمانی مسرور بودم‌ و لذت‌ میبردم‌، چند نفر هم‌ در ميان‌ تماشاييان‌ جای داشتند كه‌ برای انجام‌ مأموريت‌ خود انتظار فرصت‌ میكشيدند، فیالحقيقه شخص‌ چقدر غافل‌ و دست‌ ناپاكان‌ تا كجا گسترده‌ است‌؟

خزعل‌ هر چه‌ در قوه‌ داشت‌ پذيرايی نمود، و در آيين بندی شهر و منازل‌ شخصی خود و آتشبازی كامل‌ و تهيه‌ اطاق‌ و مستخدم‌ جداگانه‌ چيزی فروگذار نكرده‌ بود.

عمارت‌ او شكل‌ عجيبی است‌. با اسلوب‌ ابنية‌ تهران‌ شباهتی ندارد هر چه‌ در آيينه‌كاری و شيشه‌گذاری مصارف‌ زياد شده‌ است‌، و يا اينكه‌ درهای اطاق‌ به‌روی صفحة‌ بینظير شط‌ّ باز میشود، معهذا به‌واسطة‌ قدمت‌ بنا چندان‌ جالب‌نظر نشد. ديوارهای بلند و فضای تنگ‌ حياطها و اطاق‌ها، اين‌ عمارت‌ را به‌«لابی رينت‌» (سردابه‌ و دهليز)های قديم‌ بيشتر شبيه‌ كرده‌ است‌ تا به‌قصر يك‌ متمول‌ درجه‌ اولی كه‌ نسبت‌ به‌ايران‌ در دروازة‌ اروپا جای دارد.

اطاقهای اين‌ عمارت‌ به‌حياطهای متعدد باز میشود. از قرار مسموع‌، در اين‌ عمارت‌ خزعل‌ شصت‌ زن‌ دارد، و برای هر يك‌ از آنها دستگاهی فراهم‌ كرده‌ است‌، با وجود اين‌ همه‌ عيال‌ و جلال‌ و عمارات‌ مختلف‌، خزعل‌ شبها را عموماً از ترس‌ در كشتی و ميان‌ شط‌ّ بسر میبرد. میترسد كه‌ بستگان‌ يا اولاد خودش‌، در خشكی موفق‌ شده‌ صدمه‌ به‌او برسانند و در سرنوشت‌ برادر مقتول‌ خود شريكش‌ سازند. امشب‌ نيز روية‌ معمولی را از دست‌ نداد و هنگام‌ خواب‌ به‌كشتی رفت‌.

واقعاً اگر من‌ میخواستم‌، به‌هجوم‌ متظلمين‌ اعتنايی كرده‌ و يكی از هزاران‌ جرائم‌ و جنايات‌ او را مورد توجه‌ و محاكمه‌ قرار دهم‌، از ساعت‌ اول‌ بايد اين‌ مرد به‌كيفر میرسيد. اما مصلحت‌ نبود و من‌ خيالات‌ ديگر در سر داشتم‌ و مسالمت‌ و اغماض‌ را بهتر میدانستم‌.

معلوم‌ شد، كار اين‌ شخص‌ روزها كشيدن‌ ترياك‌، و شبها تعيّش‌ و معاشرت‌ با مطربهايی است‌ كه‌ از مصر و شامات‌ و بين‌النهرين‌ با مبالغ‌ گزاف‌ میطلبد. به‌قسمی كه‌ اين‌ حالت‌، طبيعت‌ ثانويه‌ او شده‌ و هيچ‌ شبی را و روزی را بدون‌ اين‌ مكيفيّات‌ آسوده‌ نيست‌. چون‌ مضار اين‌ نوع‌ زندگانی برای من‌ روشن‌ است‌ هر وقت‌ فكر میكنم‌، خنده‌ بر من‌ مستولی میشود كه‌ دست‌ تحريك‌ خارجی چقدر نيرومند بوده‌، كه‌ چنين‌ عنصر خمودة‌ عيّاش‌ را بلند كرده‌ به‌ميدان‌ آورده‌ است‌!

 

خنجر مرصع‌

 

امروز صبح‌ چهار نفر از رؤسای طوايف‌ ساوجبلاغ‌ مكری آذربايجان‌، نزد من‌ آمدند.

اين‌ خوانين‌ راه‌ دور آذربايجان‌ تا بوشهر را طی كرده‌ و از آنجا با كشتی خود را به‌محمّره‌ رسانيده‌ بودند. در موقعی كه‌ خزعل‌ و پسرانش‌ در مقابل‌ من‌ ايستاده‌ بودند، اين‌ چهار نفر واردشده‌ و خنجر مرصعی را كه‌ به‌عنوان‌ قدرشناسی از زحمات‌ من‌ در انتظام‌ صفحة‌ پرآشوب‌ آذربايجان‌ تهيه‌ كرده‌ بودند به‌من‌ دادند. درجة‌ مسرت‌ من‌ از اين‌ قدردانی، درست‌ به‌اندازة‌ تحيّر و تلخكامی خزعل‌ بود، كه‌ اين‌ قبيل‌ احساسات‌ را از عشاير ايران‌ باور نداشت‌.

دخول‌ اين‌ اشخاص‌ با لباس‌ مخصوص‌ خود كه‌ تا حال‌ اهالی محمّره‌ نظيرش‌ را نديده‌ بودند، و تقديم‌ خنجر جواهر نشانی كه‌ علامت‌ كمال‌ قدردانی اين‌ عشاير جنگجو و شجاع‌ است‌، در دماغ‌ خزعل‌ اثر عميقی كرد. تحيّر و اضطراب‌ او در چهره‌اش‌ خوانده‌ میشد. فهميد كه‌ كارهای من‌ منحصر به‌خوزستان‌ نيست‌. در آذربايجان‌ و ساير ايالات‌ نيز خزعلهايی بوده‌اند كه‌ مدتی با سازوسرنای اجانب‌ رقصيده‌ و امروز بر زمين‌ سرد نشسته‌اند.

چون‌ ديد من‌ به‌جانب‌ او مینگرم‌، سر پيش‌ انداخت‌ و فوراً تجلّدی كرد و تبريك‌ گويان‌ جلو آمد، و به‌قدری اظهار مسرت‌ و شادمانی نمود كه‌ مجلس‌ به‌طور طبيعی خاتمه‌ يافت‌.

من‌ نيز از خوانين‌ دلجويی و نوازش‌ كردم‌. واقعاً اين‌ تحفه‌ كه‌ برای من‌ آورده‌ بودند، خيلی مناسب‌ و مؤثر بود. عشاير آن‌ صفحه‌ خنجر را حربة‌ عزيز و منتخب‌ خود ساخته‌اند. در بكار بردن‌ آن‌ مهارت‌ و در حمل‌ و نگاهداری آن‌ اصرار و احترام‌ به‌خرج‌ میدهند. غالب‌ جنگهای سابق‌ آنها با اين‌ حربه‌ بوده‌ است‌، و امروز هم‌ كه‌ سلاح‌ آتشين‌ دارند از اين‌ حربة‌ قديم‌ و عزيز صرفنظر نكرده‌اند. خنجر يعنی كليد عشاير كردستان‌ و آذربايجان‌. من‌ عملاً اين‌ كليد را سال‌ گذشته‌ به‌دست‌ آورده‌ بودم‌ و امروز اين‌ خنجر را به‌علامت‌ آن‌ میپذيرم‌ و به‌يادگار نگاه‌ میدارم‌.

خزعل‌ فوراً به‌پذيرايی واردين‌ پرداخت‌ و وسايل‌ راحتی آنها را فراهم‌ ساخت‌.

علما و كسبه‌ و تجار و اصناف‌ بديدن‌ آمدند و پذيرايی شدند. شاگردان‌ مدارس‌ با خطب‌ مبسوط‌ در زير بيرقهای ايران‌ آمدند و گذشتند. سرودهايی كه‌ میخواندند، در بيان‌ اوضاع‌ گذشتة‌ ايران‌ و فجايع‌ قاجار و اعمال‌ اين‌ چند سالة‌ من‌ خاصه‌ اوضاع‌ اين‌ صفحه‌ بود كه‌ در دهان‌ اين‌ اطفال‌ معصوم‌ و نسل‌ مظلوم‌ آهنگ‌ مؤثری به‌خود میگرفت‌.

برای استظهار و دلگرمی عموم‌ اهالی ابلاغيه‌ای به‌مضمون‌ لوايح‌ منتشره‌ در شوشتر و دزفول‌ صادر و امر به‌الصاق‌ به‌ديوار شهر نمودم‌.

 

 

 

 

پس‌ از غائلة‌ خوزستان‌

بصره‌

حكمران‌ نظامی را خواستم‌، و آخرين‌ دستور قطعی راجع‌ به‌ اوضاع‌ اين‌ صفحه‌ و حوادث‌ آينده‌ آن‌ را داده‌ و امر نمودم‌ كه‌ تدارك‌ حركت‌ به‌ بصره‌ را ببيند.

كشتی خزعل‌ با زينت‌ و آرايش‌ كامل‌ به‌ حركت‌ آمد. شيخ‌ نيز تا بصره‌ مشايعت‌ كرد، شط‌العرب‌ تقريباً منظره‌ روز پيش‌ را تجديد نمود. جز اينكه‌ اين‌بار تير باران‌ باران‌ بر صفحة‌ آب‌ ديده‌ نمیشد و شط‌ّ با طمأنينه‌ و وقاری كه‌ از توانگران‌ و بازرگانان‌ عراق‌ قديم‌ معهود است‌، امواج‌ بزرگ‌ و سريع‌ خود را به‌سوی خوابگاه‌ ابدی پيش‌ میراند. كشتيها و قايقهای فراوان‌ به‌بدرقه‌ و استقبال‌ ما آمده‌، يا مسير تجارتی خود را طی میكردند. هر چه‌ به‌بصره‌ نزديك‌ میشديم‌ در كنار شط‌ّ جداول‌ و نهرهای فرعی زيادتر ديده‌ میشد. بلمها با سرعت‌ و چابكی در روی آب‌ پرواز میكردند.

منظرة‌ بصره‌ با سفاين‌ بيشماری كه‌ در ميان‌ شط‌ّ لنگر انداخته‌ و به‌ بارگيری يا باراندازی اشتغال‌ داشتند، بسيار با شكوه‌ بود. جنگلی از دكل‌ در كنار شط‌ّ گسترده‌ و گروهی عظيم‌ از حمّالان‌ و دلاّلان‌ و عمّال‌ و تجّار در كنار ايستاده‌ و با چشمی حريص‌ و با چهرة‌ دژم‌ به‌ اين‌ ذخاير و نفايس‌ كه‌ بر سينه‌ شط‌ّ قرار دارند نگريسته‌، و با اضطراب‌ تمام‌ انتظار داشتند كه‌ بالاخره‌ طعمه‌ خود را دريابند. كشتی تا نقطة‌ مناسبی پيش‌ رفت‌ و لنگر انداخت‌. هر چند قونسولخانه‌ از طرف‌ تجّار و اتباع‌ ايران‌ با تكلفی تمام‌ تزيين‌ شده‌ و مهيای ورود ما گشته‌ بود، ولی من‌ عزم‌ داشتم‌ در اين‌ نقاط‌ پياده‌ نشده‌ و حتیالمقدور به‌ خاك‌ خارج‌ قدم‌ نگذارم‌ به‌ اين‌ لحاظ‌ از رفتن‌ به‌ شهر خودداری نمودم‌ وزير پست‌ و تلگراف‌ را با چند نفر از همراهان‌ به‌ شهر فرستادم‌ كه‌ در قونسولخانه‌ از تجّار و اتباع‌ اظهار رضايت‌ و قدردانی كنند.

ميرزاحسين‌خان‌ موقرالملك‌، كه‌ از اعيان‌ محمّره‌ است‌، يك‌ كشتی جنگی كوچكی به‌ من‌ تقديم‌ نمود. من‌ نيز آن‌ را به‌قشون‌ جنوب‌ سپردم‌ و از موقرالملك‌ قدردانی كردم‌.

وزير پست‌ و تلگراف‌ و اشخاص‌ ديگر كه‌ به‌ شهر رفته‌ بودند مراجعت‌ نمودند، و از كوچه‌های شهر چندان‌ تمجيد نمیكردند.

در قونسولخانة‌ ايران‌ از آنها پذيرايی شايان‌ به‌ عمل‌ آورده‌ و لايحه‌ای قرائت‌ كرده‌ بودند كه‌ عين ‌آن درج‌ میشود:

 

 

 

لايحه‌

آقای سردار سپه‌،

«از تشريف‌ فرمايی حضرت‌ اشرف‌ يك‌ روح‌ جديدی در قالب‌ افسرده‌ ايالت‌ خوزستان‌ دميده‌ شده‌، امروز روح‌ كيخسرو و داريوش‌ بزرگ‌ از شما شادمان‌ است‌ كه‌ بذل‌ توجهی به‌پايتخت‌ تاريخی آنها شوش‌ فرموده‌ايد. همان‌ پايتخت‌ با افتخاری كه آثار نفيسة‌ آن‌، موزه‌خانه‌های پاريس‌ را زينت‌ و آرايش‌ داده‌ و تمدن‌ و عظمت‌ اين‌ مملكت‌ باستانی را به‌زبان‌ بیزبانی بيان‌ میكند. ورود حضرت‌ اشرف‌ به‌ اين‌ ايالت‌ به‌ منزله‌ فرج‌ بعد از شدّت‌ بود.

ای قهرمان‌ ايران‌

دوره‌ زمامداری حضرت‌ اشرف‌ صفحات‌ مشعشعی بر تاريخ‌ نهضت‌ ايران‌ افزوده‌ و سفر مبارك‌ حضرتت‌ به‌خوزستان‌، مبداء تاريخ‌ تجدّد و ترقّی اين‌ ايالت‌ خواهد بود. هيچ‌وقت‌ خاطره‌های فرحبخش‌ آن‌ از لوح خاطرها سترده‌ نخواهد شد. عموم‌ اهالی خوزستان‌ از تشريف‌ فرمايی حضرت‌ اشرف‌ امروز مفتخر و شادكام‌ هستند، و ما ايرانيان‌ بصره‌ با مسرت‌ و سعادت‌ برادران‌ خوزستانی خود شريك‌ و با قلبی سرشار از شعف‌ و افتخار عرض‌ تبريك‌ و تهنيت‌ و ابراز علاقه‌مندی به‌ ترقّی و تعالی ايران‌ نموده‌ و مزيد موفقيت‌ و نصرت‌ حضرت‌ اشرف‌ را از صميم‌ قلب‌ از خداوند خواهانيم‌.

فرزند رشيد ايران‌،

همه‌ ايرانيان‌ عراق‌ عرب‌، و علیالخصوص‌ قسمتی كه‌ در بصره‌ هستند، عمليات‌ برجسته‌ و خدمات‌ نمايان‌ حضرت‌ اشرف‌ را به‌ نظام‌ و قشون‌ مظفّر ايران‌ كه‌ روح‌ حيات‌ و استقلال‌ مملكت‌ است‌ تقدير و تمجيد مینماييم‌. چون‌ به‌ شهادت‌ تاريخ‌، ايران‌ هميشه‌ يك‌ دولت‌ نظامی بوده‌ و در سايه‌ برق‌ شمشير فرزندان‌ دلير خود به‌ اوج‌ ترقّی و سعادت‌ رسيده‌، مجسمه‌ مباركت‌ را از طلا تهيه‌ نموده‌ كه‌ هنگام‌ تشرّف‌ به‌ حضور مبارك‌، آن‌ را به‌ دست‌ اخلاص‌ و احترام‌ تقديم‌ نماييم‌، ولی چون‌ به‌ واسطه‌ ضيق‌ وقت‌ و فقدان‌ وسايل‌، تهيه‌ مجسمه‌ ممكن‌ نشد، نظر به‌ مفاد «مالايدرك‌ كله‌ لايترك‌ كله‌»، عكس‌ مبارك‌ را در قاب‌طلا گرفته‌ آن‌ را به‌ عنوان‌ يادگار سفر مبارك‌ خوزستان‌ با كمال‌ فروتنی و تعظيم‌ تقديم‌ میكنيم‌.

چون‌ مراتب‌ معارف‌پروری و دانش‌پژوهی حضرت‌ اشرف‌ مشهود و مبرهن‌ و مساعدتهای مادی و معنوی كه‌ در ترقّی و تربيت‌ روحی نوباوگان‌ وطن‌ مبذول‌ فرموده‌ايد ملحوظ‌ خاص‌ و عام‌ است‌، ما ايرانيان‌ مقيمين‌ بصره‌ نيز به‌ نوبت‌ خود انتظار داريم‌ مشمول‌ عواطف‌ عرفان‌خواهی آن‌ ذات‌ مقدس‌ واقع‌ و مكرمتی درباره‌ معارف‌ ما نيز مبذول‌، و مقرر فرمايند به‌ كمك‌ دولت‌ يك‌ باب‌ مدرسه‌ ايرانی در بصره‌ مفتوح‌ شود. متأسفانه‌ به‌واسطة‌ فقدان‌ مدرسه‌ ملی كه‌ بتواند زبان‌ فارسی را ترويج‌ و مفاخرات‌ اسلاف‌ را تذكار، و عرق‌ مليّت‌ را توليد نمايد گروه‌ گروه‌ از ما دارند در ميان‌ اعراب‌ مستهلك‌ میشوند.

به‌ انتظار بذل‌ توجه‌ در اين‌ مسأله‌ و به‌ پاس‌ احترام‌ موفقيتهای مشعشع‌ آن‌ زنده‌ كنندة‌ ايران‌ از صميم‌ قلب‌ متفقاً میسراييم‌:

زنده‌ باد سردار سپه‌.

پاينده‌ باد ايران‌.

پاينده‌ باد نظام‌ ايران‌.

از طرف‌ عموم‌ ايرانيان‌ مقيمين‌ بصره‌

بصره‌ - 25 برج‌ قوس‌ سيچقان‌ ئيل‌ سنه‌ 1303

 

حركت‌ به‌ كربلا

 

يكشنبه‌ 29 قوس‌

اول‌ طلوع‌ از كشتی پياده‌ و به‌ قطار سوار شديم‌. معمولاً قطار در سه‌فرسخی میماند و به‌ساحل‌ آب‌ نمیرسد، ولی محض‌ سهولت‌ مسافرت‌ ما استثنائاً قطار مخصوص‌ را به‌ كنار شط‌ فرستاده‌ بودند.

 

كربلا

 

دوشنبه‌ 30 قوس‌

ساعت‌ هشت‌ صبح‌ قطار ما به‌ ايستگاه‌ كربلا رسيد. جمعی كثير از آقايان‌ علما و تجّار و اصناف‌ ايرانی مقيم‌ كربلا در نزديك‌ ايستگاه‌ چادر زده‌ بودند. حكمران‌ و رؤسای دواير محلی و اعيان‌ و اشراف‌ و شاگردان‌ مدارس‌ نيز انتظار ما را داشتند. شاگردان‌ مدارس‌ در جلو، صف‌ كشيده‌ بودند به‌ محض‌ پياده‌شدن‌ ما خطابه‌ قرائت‌ كردند.

قونسول‌ كربلا مستقبلين‌ را يكان‌يكان‌ معرفی نمود. بدواً به‌ چادر علما رفته‌ و صرف‌ چای شد سپس‌ به‌ چادر تجّار و اصناف‌ رفتم‌، لايحه‌ ذيل‌ را خواندند:

 

پس‌ از عرض‌ مراتب‌ احترام‌ و تعظيم‌، با يك‌ جهان‌ شادمانی و سرور در پيشگاه‌ حشمت‌ و جلالت‌ اكتناه‌ بندگان‌ عظيم‌الشأن‌، حضرت‌ اشرف‌ آقای رئيس‌الوزرا دامت‌عظمته‌، برای تأديه‌ و تقديم‌ تشكرات‌ نهايی و تبريكات‌ صميمانه‌ حاضر، و مراسم‌ خلوص‌ و فدويت‌ را معروض‌ حضور مبارك‌ میداريم‌. بزرگترين‌ آرزو و آمال‌ فدويان‌ هيأت‌ تجّار و كسبه‌ و اصناف‌ ايرانی كه‌ در اين‌ آستان‌ قدس‌، مجاور و همواره‌ به‌ دعای ازدياد شوكت‌ و عظمت‌ دولت‌ عليّه‌ متبوعه‌ خود اشتغال‌ دارند، همانا زيارت‌ جمال‌ محبوب‌ و طلعت‌ محمود آن‌ يگانه‌ نجات‌ دهندة‌ كعبه‌ آمال‌ ما ايران‌ بود، كه‌ بحمدالله‌ تعالی با نهايت‌ ظفر و فيروزی موكب‌ شرافت‌ بخش‌، چون‌ شمس‌ تابناك‌ از افق‌ سعادت‌ و اقبال‌ طالع‌ و اين‌ محيط‌ را به‌ فروغ‌ ميمنت‌ و جلال‌، منوّر و درخشان‌ فرمود. امروزه‌ عموم‌ ايرانيان‌ سرافتخار بلند نموده‌ به‌ وجود مبارك‌ مسعود يك‌ رادمرد بزرگواری، چون‌ ذات‌ اشرف دامت عظمته‌ كه‌ وجودش‌ ماية‌ نجات‌ وطن‌ و تحكيم‌ استقلال‌ و ترقيّات‌ مملكت‌ ما ايران‌ گرديده‌ فخر و مباهات‌ بر عموم‌ عالميان‌ مینمايند.

و اينك‌ به‌ مناسبت‌ اين‌ فتح‌ و فيروزی عظيم‌ كه‌ قوای نيرومند نظاميان‌ ايرانی در مقابل‌ اشرار و متمرّدين‌ احراز كرده‌اند، مراسم‌ تبريك‌ را عرضه‌ داشته‌، و همچنين‌ موكب‌ سعادت‌ نمود را به‌اين‌ ديار قدسيت‌ آثار خيرمقدم‌ گفته‌، و دوام‌ تأييدات‌ و توفيقات‌ روزافزون‌ را از حضرت‌ يزدان‌ مسألت‌ و خواستاريم‌.

زنده‌باد يگانه‌ نجات‌دهنده وطن‌ و حياتبخش‌ ايران‌ حضرت‌ سردار سپه‌.

پاينده‌ باد حضرت‌ اشرف‌ رئيس‌الوزرا و وزير جنگ‌ و فرمانده‌ كل‌ قوای نظامی.

 

فدويان‌، هيأت‌ تجّار و كسبه‌ و اصناف‌ ايرانی كربلای معلّی.

بعد از ادای اين‌ مراسم‌ به‌اتومبيل‌ نشسته‌، و وارد شهر شده‌، در مقابل‌ در قبله‌ پياده‌ گشتيم‌. دكانهای اين‌ قسمت‌ را آذين‌ بسته‌، و زمين‌ را مفروش‌ ساخته‌ بودند. بعد از ورود به‌ حرم‌ درهای صحن‌ را بستند و زوّار را به‌من‌ و همراهان‌ مختصر ساختند. اين‌ خلوت‌، هر چند محض‌ احترام‌ بود، اما برای من‌ اين‌ فايدة‌ فوق‌العاده‌ را داشت‌ كه‌ با حضور قلب‌ و فراغت‌ بال‌ زيارت‌ كامل‌ كردم‌ و آرزوی ديرينة‌ خود را در تقبيل‌ ضريح‌ مطهّر برآوردم‌.

در اين‌ وقت‌ شخصی از جانب‌ آقايان‌ علما آمد و تقاضا كرد كه‌ قبل‌ از خروج‌ از صحن‌ مطهّره‌، به‌مقبرة‌ مرحوم‌ ميرزای شيرازی كه‌ در زاوية‌ صحن‌ واقع‌ و علما در آنجا اجتماع‌ دارند رفته‌، و فاتحه‌ بخوانم‌. با كمال‌ ميل‌ پذيرفتم‌. آقايان‌ بياناتی راجع‌ به‌ تشكر و قدردانی از اقدامات‌ من‌ عموماً، و ختم‌ غائله‌ خوزستان‌ خصوصاً، نمودند. آقای سيدحسين‌ مجتهد قزوينی از طرف‌ سايرين‌ به‌ طريق‌ ذيل‌ پيشنهاد كردند:

در اين‌ فتح‌ نمايان‌ (خوزستان‌) خاطر عاطر عالی حضرت‌ اشرف‌ دامت‌ شوكته‌ را حسب‌التكليفی كه‌ جماعتی از علمای اعلام‌ اين‌ عتبة‌ مقدسه‌ به‌ اين‌ ضعيف‌ كرده‌اند، مسبوق‌ میدارد. در اين‌ اوقات‌ كه‌ اجانب‌ از هر جهت‌ مشغول‌ كشمكشهای داخلی و خارجي هستند و تا اندازه‌ای دولت‌ عليه‌ صانهاالله‌ عن‌ كل‌ّ بليّه‌ به‌ واسطه‌ اقدامات‌ جدّيه‌ اسلاميّه‌ آن‌ وجود مقدس‌، آب‌ و خاك‌ ايران‌ مينونشان‌ را تا اين‌ درجه‌ و مرتبه‌ رونق‌ بخشوده‌ چنين‌ پيشنهاد مینمايند:

اولاً - بعد از تقرّر و تمركز قوای دولتی در صفحة‌ خوزستان‌، مبادرت‌ به‌ بستن‌ سدّ اهواز نمايند و قبل‌ از هر اصلاحی از اين‌ منبع‌ ثروت‌، دولت‌ را استفاده‌ بخشند.

ثانياً- برای قوّت‌ و سطوت‌ دولت‌، تا آنكه‌ بتواند حقوق‌ داخله‌ و خارجه‌ خود را از تعرضّات‌ بيگانگان‌ محافظت‌ نمايد، مبادرت‌ به‌ خريدن‌ دو دستگاه‌ بزرگ‌ از كشتيهای دريايی، در جنوب‌ برای خليج‌ فارس‌، و در شمال‌ برای بحر خزر كنند.

تهيّة‌ وجه‌ ابتياع‌، اگر چه‌ با بودجه‌ كنونی دولت‌ عليه‌ موافقت‌ ندارد، ولی ممكن‌ است‌ كه‌ اين‌ وجه‌ را به‌ طريق‌ اعانه‌ از اهالی داخله‌ به‌طور معقول‌ و بدون‌ تحميل‌ اجباری مهيا نمود. بدين‌ طريق‌ كه‌ هيأت‌ دولت‌ عليه‌ با نمايندگان‌ محترم‌، متفقاً هيأتی مركب‌ از علما و صاحبمنصبان‌ نظامی و تجّار و جمعی از نمايندگان‌، به‌ مصارف‌ دولت‌ از مركز به‌ ايالات‌ ايران‌ مسافرت‌ نموده‌، از هر ايالتی از ايالات‌ دوازده‌گانه‌، مبلغ‌ يك‌ ميليون‌ ليرة‌ طلا اعانه‌ بخواهند. اگر چه‌ در مدت‌ يك‌ سال‌ يا دوسال‌ يا سه‌سال‌ جمع‌آوری شود، و نوعی قرار دهند كه‌ در عرض‌ آن‌ مدت‌ مزبوره‌ كه‌ به‌نظر قراردهندگان‌ است‌ اين‌ مبلغ‌ متدرجّاً دريافت‌ شود و متدرّجاً به‌اقساط‌ به‌ خارجه‌ برای خريدن‌ دو دستگاه‌ كشتی دريايی پرداخته‌ آيد. آنچه‌ به‌ نظر اين دعاگويان‌ میرسد اين‌ است‌ كه‌ برای اين‌ مهمة‌ جليله‌، حضرت‌ آية‌الله‌خالصی، كه‌ خدمات‌ جليله‌اش‌ در محو انانيت ‌، خود معروف‌ عالميان‌ است‌، بهترين‌ نمايندگان‌ است‌. باقی منوط‌ به‌ رأی منير حضرت‌ اشرف‌ است‌.

 

والسّلام‌ عليكم‌ و رحمة‌الله‌ وبركاته‌

 

در جواب‌ اظهار داشتم‌:

نهايت‌ تشكر را دارم‌ از اينكه‌ آقايان‌ علمای محترم‌ به‌ اين‌ قبيل‌ مسائل‌ عطف‌ توجهی فرموده‌، و از راههای جديد اقتصادی و تجاری و جنگی برای مساعدت‌ به‌دولت‌ حاضر گشته‌اند. البته‌ تأثير اين‌ توجّه‌ آقايان‌ به‌ حكم‌ نفوذ و رسوخی كه‌ در قلوب‌ ملت‌ دارند، بسيار مهم‌ و مفيد است‌. اما راجع‌ به‌ عملی كردن‌ آن‌، هميشه‌ در نظر داشته‌ و دارم‌ و پس‌ از فراهم‌ آمدن مقدمات‌، وزارت‌جنگ‌ و ماليه و فوايد عامه‌ البته‌ به‌ موقع‌ اجرا خواهند گذارد.

بعد از چند دقيقه‌ توقف‌ به‌ بازار بين‌الحرمين‌ آمديم‌. اين‌ راسته‌ بازاری طولانی است‌ كه‌ حرم‌ امام‌ حسين‌ «ع‌» را به‌ حرم‌ حضرت‌ عباس‌ «ع‌» متصل‌ میكند. اين‌ مسافت‌ دور را با قالی مفروش‌ كرده‌ و تمام‌ دكانهای جنبين‌ را آيين‌بندی و تزيين‌ نموده‌ بودند. در مدت‌ عبور، غريو هلهله‌ و شادی و صدای كف‌ زدن‌ اهالی و باران‌ دسته‌های گل‌ قطع‌ نمیشد. در پنجاه‌ نقطه‌ گوسفند قربانی كردند. در وسط‌ بازار يك‌ نفر عطار ايرانی پسر و دختر خود را خوابانده‌ و فرياد میزد:

چون‌ احيا كنندة‌ ملت‌ ايران‌ هستيد هركس‌ بايد از بذل‌ موجود مضايقه‌ نكند، چون‌ من‌ جز اين‌ دو فرزند، چيز قابلی ندارم‌، بايد آنها را تصدّق‌ كنم‌.

اين‌ شخص‌ در جوش‌ حرارتی كه‌ داشت‌، كاردی برآورده‌ و بر گلوي يكی از اطفال‌ نهاد و من‌ عجله‌ كردم‌ و او را مانع‌ شده‌، طفل‌ را از جای بلند كردم‌ و بوسيدم‌ و نوازش‌ نمودم‌ و عطار مزبور را پرسشی گرم‌ كردم‌.

ضريح‌ حضرت‌ عباس‌ را با خلوص‌ و توجهی فوق‌العاده‌ طواف‌ كردم‌. فداكاری و شجاعت‌ اين‌ بزرگوار، با وضوحی تمام‌ در برابرم‌ تجسم‌ يافت‌ و مرا زايدالوصف‌ متأثر كرد.

بعد از ختم‌ زيارت‌ از در قبله‌ خارج‌ شديم‌ و در اتومبيلهايی كه‌ مهيا كرده‌ بودند سوار گشته‌ به‌بلديه‌ رفتيم‌. حكمران‌ و رؤسای دواير و اعيان‌ و اشراف‌ در آنجا وسايل‌ پذيرايی فراهم‌ كرده‌ و برای اظهار تبريك‌ اجتماع‌ نموده‌ بودند.

در ضمن‌ صرف‌ چای و شيرينی، از رئيس‌ بلديه‌ تقاضا كردم‌ متحدالمآلی طبع‌ نموده‌ و از جانب من‌ به‌ اهالی كربلا از پذيرايی مفرط‌ و شايانی كه‌ كرده‌اند اظهار امتنان‌ نمايد. اين‌ تقاضا را فوراً انجام‌ دادند، ولی قدردانی كه‌ در قلب‌ من‌ ثبت‌ است‌ هزاربار مفصلتر و عميقتر از عبارات‌ آن‌ اعلان‌ است‌. زيرا كه‌ اين‌ قسم‌ پذيرايی نسبت‌ به‌ هيچ‌ ايرانی، حتی پادشاهان‌ سلف‌، به‌ عمل‌ نيامده‌ بود. بر من‌ مسلّم‌ شد كه‌ ايرانيان‌ مقيم‌ بين‌النهرين‌، كه‌ بيشتر از اوضاع‌ اخير خوزستان‌ و جريانهای سياسی آنجا مستحضرند، بهتر از ساكنين‌ خاك‌ ايران‌ قدر زحمات‌ و قيمت‌ اين‌ مسافرت‌ مرا دانسته‌اند.

از بلديه‌، به‌ قونسولخانه‌ ايران‌ رفتم‌. اين‌ محل‌ را كه‌ خانه‌ نسبتاً مجللی است‌، تزيين‌ و آماده‌ پذيرايی من‌ و همراهان‌ كرده‌ بودند. عموم‌ ملتزمين‌ كه‌ عده‌شان‌ به‌ هشتاد نفر میرسيد در همين‌ عمارت‌ منزل‌ گرفتند، و در نهايت‌ آسايش‌ بودند. امير اقتدار و اميرلشگر جنوب‌، در عمارت‌ ملحق‌ به‌ قونسولخانه‌ كه‌ متعلق‌ به‌ يكی از محترمين‌ استرآبادی است‌، منزل‌ گزيدند. ناهار را در اطاقی كه‌ مخصوص‌ استراحت‌ من‌ ساخته‌ بودند، صرف‌ كردم‌. عصر به‌ سالون‌ بزرگ‌ آمدم‌. شاگردان‌ مدرسه‌ حسينيه‌ در خيابان‌ جلو عمارت‌ صف‌ كشيده‌، سرود و خطابة‌ ذيل‌ را خواندند:

ای پدر عظمت‌مدار ما،

امروز ذات‌ شوكت‌ و جلالت‌ سمات‌ حضرت‌ اشرف‌ كه‌ به‌ منزله‌ قبله‌ آمال‌ پانزده‌ ميليونی ايرانی است‌، نه‌ تنها ماية‌ فخر و مباهات‌ ما، بلكه‌ بايد به‌ مقام‌ ولينعمت‌ حقيقی كليه‌ طبقات‌ جامعه‌ ايرانی شناخته‌ شود، زيرا وجود حضرت‌ اشرف‌ به‌مثابه‌ آفتاب‌ جهانتابی است‌ كه‌ پس‌ از يك‌ قرن‌ از افق‌ سعادت‌، جلوة‌ نورانی خود را به‌ عالميان‌ ظاهر و موطن‌ كيخسرو و اردشير بابكان‌ را شعشعه‌ پاش‌ گردانيد.

ای پدر عظمت‌مدار ما،

امروز جهانگيری دارا و عدل‌ نوشيروان‌ و كوكبة‌ شاه‌عباس‌ ماضی و رشادت‌ و جلادت‌ شهريار افشار، كه‌ فقط‌ در صحايف‌ تاريخ‌ عرض‌ اندام‌ مینمود، تجديد، و بر جهانيان‌ مدلّل‌ شد كه‌ تربت‌ پاك‌ ايران‌ كه‌ در آن‌ واحد دارای اين‌ همه‌ اولاد رشيد است‌، علاوه‌ بر آنان میتواند در اين‌ قرن‌ بيستم‌ برای تجديد نام‌ شريف‌ خود، وجود معظم‌ حضرت‌ اشرف‌ سردار سپه‌ رئيس‌الوزرا و وزير جنگ‌ و فرمانده‌ كل‌ قوای كشور هخامنشيان را به‌ ميدان‌ شهود جلوه‌گر سازد.

عجالتاً ما شاگردان‌ مدرسه‌ مباركه‌ حسينی ايرانيان‌ كه‌ خود را از فدويان‌ صميمی حضرت‌ اشرف ‌میشماريم‌، در پيشگاه‌ محضر باجلال‌ سامی برای تبريك‌ هموطنان‌ خود به‌داشتن‌ يك‌ چنين‌ سردار عظمت‌ دثار حاضر شده‌ايم‌، و از صميم‌ قلب‌ موفقيتهای درخشان‌ حضرت‌ اشرف‌ را تبريك‌ گفته‌ و در تحت‌ قبّة‌ اين‌ بزرگوار ادعيه‌ معصومانه‌ را نثار وجود فايض‌الجود سامی میسازيم‌ و توجّهات‌ عاليه‌ را به‌ اين‌ مناسبت‌ دربارة‌ مدرسه‌ حسينی جلب‌ مینماييم‌.

پاينده‌ باد كشور ايران‌.

زنده‌باد رئيس‌الوزرا و فرمانده‌ كل‌ قوای كشور ايران‌.

 

از آنها اظهار امتنان‌ كردم.

جمعی از اعيان‌ و اشراف‌ و اتباع‌ عراق‌ آمدند. اول‌ شب‌، با وجود باران‌ شديدی كه‌ میباريد پياده‌ به‌زيارت‌ حرمين‌ رفتم‌. در تمام‌ كوچه‌ها و بازار بين‌الحرمين‌، چراغان‌ و تزيينات‌ برجای بود. شام‌ نيز در قونسولخانه‌ صرف‌ شد.

فردا صبح‌ زود، چهارده‌ اتومبيل‌ كوچك‌ و بزرگ‌ تهيه‌ شده‌ بود. سوار شده‌ به‌ جانب‌ نجف‌اشرف‌ رهسپار گرديديم‌.

در خارج‌ شهر مستقبلين‌ چادر زده‌ بودند، و چون‌ اهل‌ نجف‌ و شاگردان‌ مدارس‌ در آنجا انتظار داشتند، پياده‌ شده‌، به‌ تبريك‌ و سرود و خطابة‌ آنها گوش‌ دادم‌ و اظهار امتنان‌ نمودم‌.

بازار را آيين‌ بسته‌، چندين‌ گوسفند قربانی كرده‌ بودند. مستقيماً به‌ حرم‌ مطهّر رفتم‌.

بعد از زيارت‌ به‌ منزلی كه‌ در خانة‌ يكی از خدّام‌ ترتيب‌ داده‌ شده‌ بود، وارد شدم‌. ايرانيان‌ مقيم‌ نجف‌، نهايت‌ شادمانی ابراز داشتند. بعد از صرف‌ ناهار به‌ زيارت‌ مسجد كوفه‌ رفتيم‌، اين‌ مسجد از آثار قديم‌ و مخصوص‌ اسلام‌ است‌. در همان‌ نظر اول‌ كه‌ شخص‌ بر صحن‌ پرريگ‌ و ديوارهای كوتاه‌ آن‌ میافكند، به‌ ياد سادگی بدوی اسلام‌ میافتد، و مخصوصاً به‌ خاطرش‌ میآيد كه‌ در اين‌ مقام‌ مبارك‌، چه‌ مرد بزرگواری به‌نماز میايستاده‌، و در صفّه‌های اين‌ مسجد چه‌ وجود مقدسی به‌حل‌ و عقد امور میپرداخته‌ است‌، و در همين‌ محراب‌ ساده‌، چه‌ دست‌ جنايتكاری اسلام‌ را از وجودی كه‌ عديل‌ كتاب‌ و كَنَنده‌ در خيبر بود، محروم‌ گذارد.

در تمام‌ مدت‌، حاكم‌ كوفه‌ همراه‌ بود و پذيرايی و رهنمايی میكرد. ساير نقاط‌ طوافگاه‌ و مناظر ديدنی كوفه‌ را، خاصه‌ ساحل‌ رودخانه‌ و جسر و غيره‌ را مختصر تماشايی نموده‌ و به‌نجف‌ مراجعت‌ كرديم‌. مقارن‌ غروب‌ مجدداً به‌ صحن‌ مطهر رفتم‌. آقايان‌ علمای اعلام‌ آقای سيدابوالحسن‌ اصفهانی، آقای عراقی، آقای فيروزآبادی، آقای نائينی و ساير اجلّة‌ مجتهدين‌ و علما را در صحن‌ ملاقات‌ نمودم‌. بالاتفاق‌ به‌ حرم‌ مطهّر رفتيم‌. در آنجا مدتی راجع‌ به‌ مهام‌ مملكتی مذاكره‌ به‌ عمل‌ آمد. بسيار مشعوف‌ شدم‌ كه‌ عقايد علمای اعلام‌ را با نظريات‌ خود موافق‌ و مطابق‌ يافتم‌. سپس‌ مشغول‌ زيارت‌ شدم‌. در موقعی كه‌ با حضور قلب‌ كامل‌ به‌ خواندن‌ زيارتنامه‌ مشغول‌ بودم‌، ناگاه‌ احساس‌ كردم‌ شخصی در پای ضريح‌ به‌پای من‌ افتاد. متوجه‌ شده‌، شناختم‌ كه‌ سردار رشيد كردستانی است‌. قرآنی در دست‌ گرفته‌ و استغاثه‌ مینمايد. اين‌ شخص‌ بعد از آنهمه‌ يغماگری و تاخت‌ و تاز و طرفيت‌ با قشون‌ و منكوب‌ شدن‌ و فرار به‌ بين‌النهرين‌، چون‌ خزعل‌ و والی پشتكوه‌ را در اين‌ حالت‌ ديد، به‌ نجف‌ آمده‌ و علمای اعلام‌ را شفيع‌ قرارداده‌، و در اين‌ مقام‌ مقدس‌ طلب‌ عفو مینمود. هر چند قصة‌ جنايات‌ و غارتگريهای اين‌ شخص‌ نيز داستانی مفصل‌ دارد، و كمترين‌ مجازات‌ او اعدام‌ است‌، البته‌ درين‌ مقام‌ شريف‌ بايستی بخشيده‌ میشد. پس‌ در حضور آقايان‌ علما به‌ او تذكر دادم‌ كه‌ او را میبخشم‌ و اگر من‌بعد مصدر شرارتی بشود، قطعاً خود را بر دار خواهد ديد.

بعد به‌ تماشای اثاثيه‌ و جواهر و اشيای گرانبهايی كه‌ از ايران‌ و هند به‌ خزانة‌ حضرت‌ تقديم‌ شده‌، پرداختم‌. قاليها و شمشيرها و قنديلهايی كه‌ در اين‌ نقطه‌ گرد آمده‌ است‌، به‌ قول‌ قدما، هريك‌ خراج‌ مملكتی است‌.

تا پاسی از شب‌ گذشته‌ صدای سازوسرنا در اغلب‌ كوچه‌ها شنيده‌ میشد. اين‌ پيشامد در نجف‌ از وقايع‌ برجسته‌ و نادر به‌شمار میرفت‌. زيرا كه‌ وقار و ادب‌ اهل‌ شهر، فرسودگی مردم‌ از گرما و بیآبی، مجاورت‌ با قبرستانی كه‌ وسعتش‌ از شهر هم‌ بيشتر است‌ و وجود علمای اعلام‌ كه‌ كاملاً مراقب‌ رفتار مردم‌ هستند، و عدة‌ كثير طلاّب‌ كه‌ جز به‌ تحصيل‌، به‌فكر ديگر نمیافتند، نجف‌ اشرف‌ را متين‌ترين‌ و بیصداترين‌ شهرها ساخته‌ است‌. غالباً ساعات‌ روز در كوچه‌ها جز فرياد مردی كه‌ آب‌ فرات‌ میفروشد، و صدای خفيف‌ پای مردمی كه‌ عبا بر سر كشيده‌ در كمال‌ آهستگی عبور میكنند، شنيده‌ نمیشود.

محض‌ ابراز احساسات‌، خود شهر نجف‌ از سكوت‌ هميشگی بيرون‌ آمده‌، و غوغايی در آن‌ برپا بود. ايرانيان‌ به‌ انواع‌ و طرق‌ مختلفه‌ اظهار شادمانی میكردند.

هر چند لوايح‌ مفصل‌ نيز در تبريك‌ ورود به‌من‌ رسيد، ولی محض‌ اختصار و برای نمودن‌ نمونه‌، مختصرترين‌ آنها را درج‌ میكنم‌:

 

هلاشخص‌ وطن‌ خواه‌،

«در اين‌ موقع‌ كه‌ موكب‌ يگانه‌ محبوب‌ ما ايرانيان‌، حضرت‌ اشرف‌ آقای سردار سپه‌ كه‌ در حقيقت يك‌ جهان‌ جان‌ است‌ و از قهرمانيش‌ بساط‌ عدل‌ در تمام‌ كشور ايران‌ گسترده‌ شده‌ است‌، قدم‌ به‌ اين‌ آستان‌ ملك‌ پاسبان‌ علوی، كه‌ در معنی برتر است‌ از عرش‌ برين‌، گذارده‌اند، تمام‌ ايرانيان‌ اين‌ سامان‌ از وضيع‌ و شريف‌، خاصه‌ تجّار محترم‌، مقدم‌ حضرتت را محترم‌ و مغتنم‌ میشمارند و در ختام به‌ لسان‌ حال‌ و مقال‌ فرياد میزنند:

زنده‌ باد محيی مملكت‌ ايران‌.

پاينده‌ باد حضرت‌ اشرف‌ آقای سردار سپه‌.»

 

ايرانيان‌ مقيم‌ نجف‌

در مدرسه‌ علوی جشن‌ باشكوهی گرفته‌ و مرا دعوت‌ كردند. فرط‌ خستگی مجال‌ نداد. دبيراعظم‌ را مأمور كردم‌ كه‌ از طرف‌ من‌ به‌ مدرسه‌ رفته‌ و اظهار امتنان‌ نمايد. او نيز نطق‌ مبسوطی كرد. موضوع‌ كلامش‌ تصوير من‌ بود كه‌ اخيراً منتشر ساخته‌ بودند.

در اين‌ صورت‌، به‌ ياد خدماتی كه‌ من‌ به‌ مملكت‌ كرده‌ام‌، مادر وطن‌ را رسم‌ نموده‌اند كه‌ بر من‌ تكيه‌ دارد و از شمشير من‌ استعانت‌ میجويد.

از قرار مسموع‌، حكومت‌ بين‌النهرين‌ امر داده‌ بود، كه‌ اين‌ صورت‌ را هر جا بيابند جمع‌آوری كنند و داشتن‌ آنرا اكيداً منع‌ نموده‌ بود. اما ايرانيان‌ نجف‌ نسخه‌ای از آن‌ را به‌ دست‌ آورده‌ و در مدرسه آويخته‌ و به‌ اين‌ ترتيب‌ ابراز وطن‌پرستی نموده‌ بودند. دبيراعظم‌ همين‌ تصوير ممنوع‌ و مفهوم‌ آن‌ را موضوع‌ سخن‌ قرار داده‌، و مدتی برای اين‌ جمعيت‌ پنج‌هزار نفری نطق‌ كرده‌ بود. برای من‌ نقل‌ كردند كه‌ حضار از تذكّر مفاخر وطن‌ خود، و بيانات‌ دبيراعظم‌ چنان‌ متأثر شدند كه‌ اغلب‌ گريستن‌ آغاز نهاده‌ بودند. در ضمن‌ نطق‌ تكليف‌ هر ايرانی را خواه‌ در داخل‌ و خواه‌ در خارج خاطر نشان‌ كرده‌ و ثابت‌ كرده‌ بود، كه‌ وطن‌، اولاد خود را هر جا باشند به‌ يك‌ نظر نگريسته‌ و دوست‌ دارد، و اولاد او هم‌ هر جا هستند بايد روز برای وطن‌ كار بكنند و شب‌ رو به‌سوی وطن‌ بخوابند.

شب‌ را به‌سر آورديم‌. فردا صبح‌ عازم‌ كربلا شديم‌.

 

مراجعت‌ از نجف‌

 

سرمای راه‌ به‌ درجات‌ شديدتر از روز گذشته‌ بود به‌حدی كه‌ تمام‌ همراهان‌ از حس‌ و حركت‌ افتاده‌ بودند. پسر خزعل‌ كه‌ تمام‌ عمر را در گرمای خوزستان‌ گذرانيده‌ و شايد تا اين‌ وقت‌ سرمايی نديده‌ بود، يكمرتبه‌ دچار سخت‌ترين‌ سرماها شد. ديدم‌ بالای لباسهای زياد پشمين‌ خود دو پوستين‌ هم‌ پيچيده‌ بود. چهره‌اش‌ سياه‌ شد و از شدت‌ سرما نزديك‌ به‌ زبان‌ بستن‌ بود.

در نزديكی كربلا، تگرگ‌ شديدی باريد. پسر خزعل‌ اولين‌ باری بود كه‌ تگرگ‌ میديد. شنيدم‌ به‌آدم‌ خود گفته‌ بود مقداری جمع‌ كند و از همراهان‌ میپرسيد آيا برفی كه‌ میگويند همين‌ است‌.

اهالی كربلا مجدداً در ابراز شادمانی و مسرت‌ بر يكديگر سبقت‌ میجستند. من‌ خدا را شكر میكردم‌ كه‌ به‌واسطه‌ خدمات‌ مخلصانه‌ كه‌ به‌ وطن‌ خود و اين‌ مردمان‌ نموده‌ام‌، در خور اين‌ تهنيتها و مسرتها شده‌ام‌.

خيلی ميل‌ داشتم‌ باز هم‌ در كربلا كه‌ به‌واسطه‌ نهرها و جدولهای منشعبه‌ از فرات‌ كه‌ اعظم‌ آنها نهر حسينيه‌ است‌، و نخلستانهای بسيار كه‌ در عين‌ غمناكی زيبا و قشنگ‌ است‌ توقف‌ نمايم‌. اما از طرفی لازم‌ میدانستم‌ كه‌ زودتر به‌ تهران مراجعت‌ كنم‌، تا در جريان‌ امور وفقه‌ رخ‌ ندهد. پس‌ بار ديگر به‌زيارت‌ رفتم‌ و بعد از ناهار به‌طرف‌ قطاری كه‌ مخصوص‌ حركت‌ ما معين‌ بود، حركت‌ نمودم‌.

 

پنجشنبه‌ 3 جدی

 

صبح‌ حركت‌ كرديم‌. بعدازظهر به‌ ايستگاه‌ بغداد وارد گشتيم‌. بغداد اينك‌ پايتخت‌ عراق‌ است‌ و در سنوات‌ اخيره‌ اهل‌ عراق‌ اميرفيصل‌ را به‌ سلطنت‌ پذيرفتند. اكنون‌ مشاراليه‌ در موصل‌ است‌. چون‌ من كاملاً غيررسمی حركت‌ میكنم‌ مايلم‌ زودتر عبور نمايم‌ كه‌ برای ملاقات‌ وزرا و اعيان‌ بغداد تأخيری در مسافرت‌ رخ‌ ندهد.

شاگردان‌ مدرسة‌ ايرانيان‌ و عدة‌ كثيری از كسبه‌ و اصناف‌ حاضر بودند.

بعد از پياده‌ شدن‌، شاگردان‌ خطبة‌ ذيل‌ را قرائت‌ كردند:

حضرت‌ اشرفا،

يگانه‌ فرزند شرافتمند ايران‌،

ای خادم‌ پاكدامن‌ اسلام‌،

ای حافظ‌ آب‌ و خاك‌ ساسان‌،

ای زنده‌ كننده‌ نام‌ نيك‌ نياكان‌،

ای مايه‌ افتخار و اميدواری ايرانيان‌،

نوباوگان‌ مدرسة‌ شرافت‌ ايرانيان‌، با عموم‌ برادران‌ ايرانی هم‌ آواز، ورود مسعود و مقدم‌ مباركت‌ را گرامی دانسته‌، از صميم‌ قلب‌ تبريكات‌ خالصانه‌ خود را تقديم‌ و خداوند را شكر گزارند كه‌ به‌زيارت‌ آن‌ سردار نامی موفق‌ شده‌اند. اين‌ روز فيروز برای ايرانيان‌ بين‌النهرين‌ بزرگترين‌ عيد مقدسی است‌ كه‌ سالهای سال‌ به‌ يادگار چنين‌ روزی مسرور خواهند بود.

حضرت‌ اشرفا،

ما ايرانيان‌ به‌ مقتضای قوميّت‌ و ديانت‌، در جوار عرش‌ آثار ائمة‌ اطهار عليهم‌الصلوهٌ‌والسلام‌، دعاگوی فتح‌ و فيروزيت‌ بوده‌ و خواهيم‌ بود. حضرت‌ اشرفا، اي يگانه‌ دلير ايرانی پاك‌نژاد و اي فرزند رشيد ايران‌! بشارتهای مظفّريت‌ و پيشرفت‌ و نصرتت‌ همواره‌ فرحبخش‌ قلوب‌ دعاگويان‌ فداييت‌ بوده‌ و موجب‌ سربلندی و افتخار عموم‌ هموطنان‌ عزيز است‌ و نه‌ تنها ما، بل‌ مسلمين‌ دنيا را روسفيد نموده‌ است‌. از درگاه‌ حضرت‌ يزدان‌ مسألت‌ نموده‌، خواهانيم‌ كه‌ روزبه‌روز بر طول‌ عمر و دوام‌ شوكت‌ و اقبالت‌ افزوده‌، هميشه‌ به‌ تأييد و نصرتش‌ مؤيد و منصورت‌ داشته‌ اعدايت‌ را پيوسته‌ ذليل‌ و منكوب‌ گرداند، و نيز اميدواريم‌، در اين‌ موقع‌ كه‌ از پرتو مساعی عاليه‌ در تحت‌حمايت‌ شخص‌ حضرت‌ اشرف‌، سرتاسر ايران‌ را عدل‌ و نعمت‌ امن‌ فراگرفته‌ فارغ‌البال‌ به‌اصلاح‌ معايب‌ و نواقص‌ مملكت‌ و ترقّی معارف‌ كوشيده‌، بذل‌ توجهی به‌ اين‌ فداييان‌ فرموده‌ مخصوصاً نسبت‌ به‌ مدارس‌ و مؤسسات‌ ايرانی در خارجه‌، بالاخص‌ در بين‌النهرين، توجّهات‌ كامله‌ خود را معطوف‌ فرمايند، كه‌ برخلاف‌ سابق‌، با داشتن‌ وسائل‌، كاركنان‌ آن‌ بتوانند تمام‌ حواس‌ خود را صرف‌ ترقّی مدارس‌ نموده‌، نتايج‌ مطلوبه‌ در ترويج‌ زبان‌ فارسی به‌دست‌ آيد.

 

 

سامره‌

 

از ايستگاه‌ خط‌ كربلا مستقيماً به‌ ابتدای راه‌آهن‌ سامره‌ رفتم‌، كه‌ نزديك‌ شهر كاظمين‌ است‌. از اينجا خط‌ آهن‌ آلمانها تا ولايت‌ موصل‌ امتداد دارد. خطی وسيع‌ و محكم‌ است‌. شب‌ در ماشين‌ مانديم‌. صبح‌ زود در ايستگاه‌ سامره‌ پياده‌ شديم‌. اين‌ نقطه‌ ايست‌ كه‌ در يك‌ فرسخی مغرب‌ شهر بنا شده‌ و قرارگاه‌ متعدد برای فرود آمدن‌ زوّار دارد، و از اينجا تا كنار شط‌ّ بايد به‌ وسايل‌ مختلفه‌ از قبيل‌ اتومبيل‌ و الاغ‌ و ارابه‌ و غيره‌ حركت‌ كرد.

بعد از زيارت‌ حرم‌ مطهر عسگريين‌ (ع‌) و سردابی كه‌ محل‌ غيبت‌ حضرت‌ قائم‌ است‌ در سال‌264 هجری قمری، و تماشای اطراف‌ شهر و كنار شط‌ّ و تزيينات‌ و آيين‌بندی كه‌ كرده‌ بودند، چای در منزل‌ يكی از آقايان‌ علما صرف‌ شد، و قبل‌ از ظهر مجدداً به‌ راه‌آهن‌ مراجعت‌ نموديم‌.

 

 

كاظمين‌

 

جمعه‌ 5 جدی

عصر وارد كاظمين‌ شديم‌. بعد از زيارت‌ و يك‌ربع‌ توقف‌ در منزل‌ يكی از ايرانيان‌ مقيم‌ كاظمين‌، كه‌ مصارفی كرده‌ و تكلّفی نموده‌ بود، و ملاقات‌ با محترمينی كه‌ در آنجا جمع‌ بودند، با اتومبيل‌ به‌ بغداد حركت‌ نمودم‌. اهالی كاظمين‌ نيز در ابراز شادمانی و تزيينات‌ خيلی اهتمام‌ كرده‌ بودند.

غروب‌، وارد ژنرال‌ قونسولگری ايران‌ در بغداد شديم‌. چون‌ مايل‌ بودم‌ هر چه‌ زودتر به‌ خاك‌ ايران‌ برسم‌، امر دادم‌ قطاری را كه‌ مخصوص‌ حركت‌ ماست‌ حاضر كنند، كه‌ بعد از صرف‌ شام‌ بدون‌ معطلی حركت‌ نماييم‌. از غروب‌ تا سه‌ از شب‌ كه‌ غذايی صرف‌ شد و حركت‌ كرديم‌، وقت‌ به‌پذيرايی بعضی از محترمين‌ و تماشای جسر و شط‌ّ گذشت‌. بيشتر مذاكرات‌، تبريك‌ ورود و تهنيت‌ فتح‌ بود. همه‌ میگفتند ايرانيان‌ بغداد در مدت‌ قيام‌ خزعل‌ سرشكسته‌ بودند، و به‌واسطه‌ اقدامات‌ سابقه‌ دولت‌ و سلطنت‌ ايران‌ روی تكذيب‌ شايعات‌ خزعل‌ را در عراق‌ نداشتند. حمد خدای را كه‌ بر عالميان‌ ثابت‌ گشت‌ كه‌ هيچ‌يك‌ از رعايای ايران‌ نمیتواند قسمتی از آن‌ خاك‌ مقدس‌ را مال‌ خود دانسته‌، و بر جان‌ و مال‌ مردم‌ فرمانروايی كند، و با دول‌ بيگانه‌ مستقلاً عهد و پيمان‌ ببندد.

سپس‌ شرح‌ مفصل‌ از تبليغات‌ خزعل‌ در عراق‌ و نزد علمای اعلام‌ و موفق‌ نشدن او بيان‌ میكردند.

اطراف‌ ژنرال‌ قونسولگری ايران‌ را آيين‌ بسته‌ بودند. اين‌ خيابان‌ كه‌ محل‌ قونسولخانه‌ است‌، ظاهراً بهترين‌ معابر بغداد میباشد. همراهان‌ از ساير خيابانها شكايت‌ و مذمت‌ میكردند.

ايرانيان‌ مقيم‌ بغداد به‌ ديدن‌ آمدند، پذيرفتم‌. آقا سيد عبدالحسين‌ (حجت‌) با يكی از پسران‌ والی پشتكوه‌ در بغداد منتظر ما بود. در اين‌ شب‌ نزد من‌ آمده‌ و شفاعت‌ كرده‌، تأمين‌ براي والی خواست‌. توسط‌ او مراسله‌ای به‌ والی فرستادم‌ و اطاعت‌ او را پذيرفتم‌.

سردار رشيد كردستانی كه‌ در نجف‌ اشرف‌ عفو شده‌ بود، اجازه‌ خواست‌ كه‌ به‌ ايران‌ بازگردد. او را رخصت‌ دادم‌، ولی به‌ آن‌ شرط‌ که از غارتگری و شرارت‌ دست‌ برداشته‌ مطيع‌ و منقاد باشد، و مجدداً به‌ او خاطر نشان‌ كردم‌ كه‌ اگر تجديد شرارت‌ كند كمترين‌ مجازاتش‌ اعدام‌ خواهدبود.

چون‌ كاملاً غيررسمی حركت‌ میكردم‌، هيچ‌ يك‌ از سياستمداران‌ بين‌النهرين‌ را ملاقات‌ ننمودم‌. يكی از آقايان‌ وزرای عراق‌ را هم‌ كه‌ تقاضا كرده‌ بود از من‌ ديدن‌ كند، نپذيرفتم‌. خود اميرفيصل‌ نيز در اين‌ موقع‌ به‌موصل‌ رفته‌ بود كه‌ راجع‌ به‌ الحاق‌ آن‌ ولايت‌ به‌ بين‌النهرين‌ تبليغاتی نموده‌ و اهالی را با خود همداستان‌ نمايد.

شب‌ را تمام‌ به‌ حركت‌ گذرانديم‌. از مناظر ميان‌ بغداد و سرحد، جز شهرهای يعقوبه‌ (يعقوبيه‌) و شهربان‌ و قزل‌ رباط‌ و خانقين‌، كه‌ ترن‌ در كنار آنها مختصر توقفی میكند، ساير نقاطش‌ صحرايی است‌ مسطح‌ و بی تغيير، چيزی نوشته‌ نمیشود.

 

شنبه‌ 6 جدی

صبح‌ به‌ خانقين‌ رسيده‌ بوديم‌. فوراً امر دادم‌ اتومبيلها را از ترن‌ باز كرده‌ راه‌ بيندازند، اما شدت‌ سرما به‌ حدی بود كه‌ اتومبيلها مشتعل‌ نمیگشتند شوفرها مدتی مشغول‌ اين‌ كار بیحاصل‌شدند. من‌ چون‌ عجله‌ داشتم‌ كه‌ زودتر قدم‌ به‌ خاك‌ ايران‌ گذارم‌، گفتم‌ بروند اتومبيل‌ كرايه‌ای تهيه‌ كنند. اما هيچ‌ ماشينی قادر به‌ حركت‌ نبود. ناچار درشكة‌ كرايه‌ای يافته‌ و با يك‌ نفر پيشخدمت‌ راه‌ را پيش‌ گرفته‌ همراهان‌ را به‌ جای گذاردم‌.

در سرحد به‌ قشله‌ رسيديم‌. اين‌ برجهايی است‌ كه‌ عثمانيها در فاصله‌های مختلف‌ به‌طول‌ سرحد ساخته‌ بودند. از حدود پشتكوه‌ تا ثغور كردستان‌ هشت‌ برج‌ برپای است‌. اهالی اين‌ نقاط‌ آنها را قله‌ رومی نيز میگويند.

در اين‌ وقت‌ مأمورين‌ گمرك‌ عراق‌ در قشله‌ بودند. چون‌ درشكه‌ ما نزديك‌ شد، پيش‌ آمده‌ و تذكره‌ خواستند. اما تدكره‌ همراه‌ نداشتيم‌. آنها هم‌ چون‌ نمیشناختند به‌ سختی و ابرام‌ افزوده‌ ما را از رفتن‌ مانع‌ گشتند. من‌ هم‌ شناسايی ندادم‌ و به‌موجب‌ تقاضای آنها به‌ گمركخانه‌ رفته‌، نشستم‌ و پيشخدمت‌ را با درشكه‌ بازگردانيدم‌ كه‌ به‌ خانقين‌ رفته‌ تذكره‌ را از رئيس‌ كابينه‌ گرفته‌ بياورد.

مدتی طول‌ كشيد تا درشكه‌ بازگشت‌ و تذكره‌ به‌ دست‌ مأمورين‌ رسيد. بعد از خواندن‌، چون‌ مرا شناختند، فوق‌العاده‌ اظهار معذرت‌ كردند و گفتند تكليف‌ و وظيفة‌ ما اين‌ بود و گناهی نداريم‌. من‌ هم‌ ابراز رضايت‌ كرده‌ و تصديق‌ نمودم‌ كه‌ مطابق‌ وظيفة‌ خودشان‌ رفتار نموده‌اند و برآنها بحثی نيست‌، بلكه‌ مستوجب‌ تحسين‌ هستند.

همراهان‌ در اين‌ وقت‌ رسيدند و از قشله‌ حركت‌ كرديم‌. بعد از يك‌ربع‌ ساعت‌ طی طريق‌، به‌مقدمة‌ قشون‌ سرحدی رسيديم‌ كه برای استقبال‌ به‌ آخر خاك‌ ايران‌ آمده‌ بودند، و از شنيدن‌ خبرتوقف‌ من‌ در گمركخانه‌ به‌هيجان‌ آمده‌ و در صدد تجاوز از سرحد افتاده‌ بودند. خوشبختانه‌، زودتر مانع‌ رفع‌ گرديد و الا از تجاوز آنها ممكن‌ بود اسباب‌ زحمت‌ فراهم‌ شود.

 

 

خاك‌ ايران‌

 

جبال‌ برف‌آلود ايران‌ مدتی بود كه‌ نمايش‌ داشت‌، و افق‌ بیتغيير عراق‌ را چون‌ ديواری جليل‌ و مزين‌ به‌ آسمان‌ مربوط‌ میساخت‌، اما درشكه‌ در رسانيدن‌ ما به‌ خاك‌ وطن‌، مثل‌ اين‌ بود كه‌ تعلّلی دارد يا شدت‌ شوق‌، حركت‌ او را در چشم‌ من‌ كند و تعلّل‌آميز جلوه‌گر میساخت‌. مدتی هم‌ كه‌ در گمركخانه‌ تلف‌ شد بيشتر آتش‌ اشتياق‌ مرا شعله‌ور گردانيد. عاقبت‌ به‌ خاك‌ ايران‌ رسيديم‌. چنان‌ شور و سروری در من‌ ايجاد گرديد كه‌ بیاختيار از درشكه‌ فرود آمده‌ بر خاك‌ افتادم‌ و بر زمين‌ بوسه‌ دادم‌. در هيچ‌ واقعه‌ اين‌ قدر رقّت‌ نكرده‌ بودم‌. خاك‌ اين‌ سرزمين‌ مقدس‌، گويی توتيايی بود كه‌ چشم‌ انتظار كشيدة‌ ما را، روشنی بخشيد. تمام‌ همراهان‌ در اين‌ اظهار شادمانی با من‌ شريك‌ بودند. به‌ آنها گفتم‌ كه‌ شخص‌ هرقدر در خاك‌ خارج‌ میماند وطنش‌ را بيشتر دوست‌ دارد، و پس‌ از مدتی توقف‌ در ملك‌ بيگانه‌، چنان‌ حالی در خود میبيند كه‌ ساعتی سكوت‌ در زير آسمان‌ وطن‌ خود را بر سلطنت‌ دنيا ترجيح‌ میدهد. از حب‌ّ وطن‌ راسخ‌تر، هيچ‌ ريشة‌ محبتی در قلب‌ انسان‌ فرو نرفته‌ است‌. فرزند و اقوام‌ و تمام‌ چيزهای عزيز را در راه‌ وطن‌ فداكردن‌، از ساده‌ترين‌ و طبيعیترين‌ كارهای بشری است‌. اشخاصی كه‌ اقامت‌ در خارجه را بر وطن‌ خود ترجيح‌ میدهند، و به‌ لطايف‌الحيل‌ و وسايل‌ مختلفه‌ خود را به‌ دامن‌ اراضی بيگانه‌ میاندازند، نميدانم‌ به‌ چه‌ وسيله‌ ريشة‌ اين‌ محبت‌ را از دل‌ خود میكنند؟ در نظر من‌ ترجيح‌ اقامت‌ در خارجه‌ بر سكونت‌ در وطن‌، يك‌ نوع‌ خيانت‌ و وطن‌فروشی است‌، كه‌ چون‌ در عرف‌ خلايق‌، سياست‌ و تنبيهی ندارد معاف‌ مانده‌ است‌، و الا در خور هر سياست‌ و ملامتی است‌. در شهرهای خارجه‌ شايد نعمت‌ و راحتی، بيش‌ از ايران‌ است‌، اما به‌ مرد وطنخواه‌، اگر بهشت‌ خارجی را وعده‌ بدهند نبايد دل‌ از مهرخاك‌ خود بردارد.

به‌به‌ از اين‌ نسيم‌ سرد و برنده‌ كه‌ از كوهسار ايران‌ به‌ دشت‌ عراق‌ میگذرد! به‌به‌ از اين‌ اتلال‌ و تپه‌ و ماهورهای پراكنده‌ كه‌ مرتع‌ عشاير ايران‌ را در سينه‌ و دامان‌ خود نشو و نما میدهند! به‌به‌ از اين‌ رود حلوان‌ «الوند»، كه‌ دره‌های «قصرشيرين‌» و «قلعه‌ سبزی» را میبوسد! فیالحقيقه‌ هر چيز كوچك‌ و بیاهميتی كه‌ در موقع‌ عادی ابداً نظر را جلب‌ نمیكند، اين‌ هنگام‌ چنان‌ در برابرم‌ چهره‌نمايی مینمود كه‌ مثل‌ عزيزترين‌ يادگارها همواره‌ در نظرم‌ مجسم‌ خواهد ماند. در عراق‌ نهايت‌ پذيرايی از جانب‌ ايرانيان‌ و دولت‌ بين‌النهرين‌ به‌عمل‌ آمد، و زيارت‌ اماكن‌ متبرّكه‌ مرا خورسند و كامياب‌ ساخت‌. اما در تمام‌ مدت‌ توقف‌، مثل‌ اين‌ بود كه‌ در قفس محبوسم‌. گمركخانة‌ سرحد، درست‌ نمونة‌ محبس‌ بزرگ‌ صحرای بين‌النهرين‌ بود. اكنون‌ خاك‌ فرحبخش‌ پرافتخار ايران‌ به‌ روی من‌ میخندد. خانة‌ خودم‌ و همراهانم‌ بر رويم‌ گشاده‌ است‌. با خودگفتم‌:

خدا عمر بدهد كه‌ اين‌ وطن‌ جذاب‌ و عزيز را به‌قدری آباد كنم‌، كه‌ حتی خائنان‌ راحت‌طلب‌ سست‌ عنصر عيّاش‌ هم‌ آن‌ را ترك‌ نگويند و خارجه‌ را بر آن‌ ترجيح‌ ندهند.

اميرلشكر غرب‌ و حاكم‌ كرمانشاهان‌ به‌استقبال‌ آمده‌ بودند. احوالپرسی كردم‌ و به‌طرف‌ قصرشيرين‌ راندم‌. راه‌ در چين‌ و شكنج‌ دامنة‌ كوه‌ «آق‌داغ‌»، كه‌ تپه‌های بلندی است‌ در ميان‌ ايران‌ و بين‌النهرين‌، به‌ «قصرشيرين‌» میرود. از «قلعه‌سبزی» كه‌ ده‌ كوچكی است‌، تا قصبة‌ «قصرشيرين‌» دو فرسخ‌ونيم‌ راه‌ است‌. هوا به‌ درجه‌ای سرد بود كه‌ مزيدی بر آن‌ متصوّر نيست‌. برف‌ در خيلی نقاط‌ زمين‌ ديده‌ میشد و مجدداً شروع‌ به‌ باريدن‌ كرد. در صورتيكه‌ اين‌ نواحي ‌گرمسير است‌، چنين‌ برودتی را از عجايب‌ بايد شمرد.

سياه‌چادرهای بسيار از ايل‌ سنجابی كه‌ اين‌ نواحی جزء مراتع‌ آنهاست‌، ديده‌ شد. زندگانی ساده‌ و اشتغالشان‌ به‌ تربيت‌ گوسفند و سايرحيوانات‌، مدتی نظر ما را جلب‌ كرد.

شب‌ را در «قصرشيرين‌» بيتوته‌ كرديم‌ و صبح‌ قبل‌ از طلوع‌، امر دادم‌ اتومبيلها را گرم‌ كرده‌ به‌راه‌ بيندازند. از «سرپل‌ زهاب‌» و «سرخه‌ دژ» و «سه‌ پل‌» گذشتيم‌ و به‌ «كرند» رسيديم‌. از صنايع‌ مهمة‌ «كرند» آهنگری است‌، كه‌ به‌ آن‌ ظرافت‌ و اتقان در ساير نقاط‌ ايران‌ كمتر يافت‌ میشود. علاوه‌ بر آلات‌ و ادوات‌ كوچك‌ كه‌ مايحتاج‌ منازل‌ است‌، اسلحه‌ نيز ساخته‌ میشود. نمونه‌ تفنگهای طرز قديم‌ و سيستم‌ جديد را سابقاً ديده‌ام‌. به‌ اميرلشكر امر دادم‌ از استادان‌ كرندی تشويق‌ نمايد كه‌ در تكميل‌ كار خود بكوشند.

شب‌ را در كرند مانديم‌.

 

 

كرمانشاه‌

 

دوشنبه‌ 8 جدی

صبح‌ قصبه‌ قشنگ‌ «كرند» را ترك‌ گفته‌، وارد جاده‌ شديم‌ و به‌ قصد كرمانشاه‌ حركت‌ كرديم‌.

شهر كرمانشاه‌ را آيين‌ بسته‌ بودند. اهالی، زايدالوصف‌ ابراز شادمانی میكردند. چراغان‌ بسيار مفصل‌ در تمام‌ شوارع‌ و ميدان‌ توپخانه‌ و ادارات‌ دولتی شده‌ بود.

در اين‌ شب‌، تلگرافات‌ بسيار از بعضی اعيان‌ و وكلای تهران‌ رسيد، كه‌ تقاضا داشتند تا كرمانشاه‌ به‌ استقبال‌ بيايند. ولی نظر به‌ اينكه‌ من‌ خيال‌ توقف‌ نداشتم‌ و هوا نيز بسيار سرد بود اجازه‌ ندادم‌.

نظر به‌ اينكه‌ كرمانشاه‌ عشاير شجاع‌ و گاهی سركش‌ دارد و به‌ سرحد خاك‌ كردستان‌ وكرمانشاه‌ نزديك‌ است‌، در نظر دارم‌ كه‌ مركز قشون‌ غرب‌ را از همدان‌ به‌ اين‌ شهر انتقال‌ دهم‌.

 

سه‌شنبه‌ 9 جدی

 

صبح‌ كرمانشاه‌ را به‌قصد همدان‌ ترك‌ گفتيم‌. سر راه‌ از آثار تاريخی «بيستون‌» و «طاق‌ بستان‌» ديدار كرديم‌ و پس‌ از عبور از «خمسه‌» و «كنگاور» و پشت‌ سر گذاشتن‌ گردنه‌ سخت‌ «اسدآباد» وارد شهر همدان‌ شديم‌.

در اين‌ شهر احساسات‌ مردم‌ به‌ درجه‌ای رسيده‌ بود كه‌ آن‌ را وجد و جذبة‌ عمومی بايد نام‌ نهاد. مسافتی بعيد به‌ شهر مانده‌، طاقهای نصرت‌ زده‌ بودند. در يكی از عمارات‌ خارج‌ شهر، وجوه‌ مردم‌ همدان‌ از تجّار و علما و اعيان‌ اجتماع‌ داشتند. برای دلجويی از مردم‌ پياده‌ شدم‌. ميرزا اسمعيل‌ نوبری نطقی مبسوط‌ ايراد نمود، كه‌ چون‌ مربوط‌ به‌ خدمات‌ خارق‌ العاده‌ من‌ در ايران است‌، وارد جزييات‌ آن‌ نمیشوم‌. اين‌ نطق‌ خيلی جالب‌ توجه‌ و پسنديده‌ بود، زيرا كه‌ ديدم‌ از تملّق‌ و گزافه‌گويی عاری و به‌ ذكر حقايق‌ مختص‌ است‌.

انجمن‌ خيرية‌ همدان‌ يك‌ قطعه‌ قالی كه‌ دختران‌ يتيم‌ بافته‌ بودند، به‌عنوان‌ تقديمی فتح‌، آوردند. از آنجا به‌ شهر آمديم‌، كوچه‌ها را به‌قدری چراغ‌ آويخته‌ بودند كه‌ شب‌، روز مینمود.

در همدان‌ تلگرافهايی از اغلب‌ طبقات‌ و حكمران‌ نظامی مركز رسيد، كه‌ تقاضا نموده‌ بودند ساعت‌ ورود به‌ تهران‌ را در موقع‌ روز قرار بدهم‌، زيرا كه‌ اهالی شهر را آيين‌ بسته‌اند و تقاضا دارند كه‌ زحمتشان‌ به‌ هدر نرود.

به‌ واسطه‌ تكدّر مفرطی كه‌ از اخلاق‌ بعضيها داشتم‌، میخواستم‌ بيخبر و شبانه‌ وارد شوم‌. زيرا كه‌ با وجود انجام‌ كار مهم‌ خوزستان‌، ابداً ميل‌ خودنمايی نداشتم‌ و راضی نبودم‌ كه‌ مردم‌ متحمّل‌ ضرری بشوند.

پس‌ به‌ هيأت‌ وزرا و حاكم‌ نظامی جواب‌ دادم‌ كه‌ شب‌ وارد خواهم‌ شد. كسی حق‌ آيين‌ بستن‌ و زحمت‌ كشيدن‌ ندارد. معلوم‌ شد در عموم‌ طبقات‌ يأس‌ توليد گشته‌، و به‌ تمام‌ همراهان‌ جداگانه‌ تلگراف‌ كرده‌ و آنها را شفيع‌ قرار داده‌ بودند، كه‌ مرا از اين‌ تصميم‌ منصرف‌ سازند، و تذکر داده‌ بودند كه‌ اهالی زحمت‌ و مخارج‌ را تحمل‌ نموده‌اند، و چنين‌ جشن‌ و آيين‌بندی در تاريخ‌ تهران‌ بیسابقه‌ است‌. مردم‌ نااميد میشوند، هر طور است‌ بايد ورود در روز قرار داده‌ شود. به‌ واسطة‌ ابرام‌ همراهان‌ و تلگرافهای پیدرپی تهران‌، تقريباً مجبور شدم‌ كه‌ درخواست‌ آنها را بپذيرم‌. پس‌ وقت‌ را روز قرار داده‌، و به‌ آنها جوابی برطبق‌ انتظار مخابره‌ كردم‌.

 

 

قزوين‌

 

از همدان‌ به‌ قزوين‌ راه‌ دو مرحله‌ دارد. يكی از همدان‌ به‌ گردنه‌ «آوج‌»، ديگر از گردنه‌ به‌قزوين‌.

در قرية‌ «رزان‌» كه‌ واقع‌ است‌ در ابتدای گردنه‌، توقفی شد. سپس‌ بالا رفتيم‌. در «سلطان‌بلاغ‌» كه‌ درست‌ در مرتفع‌ترين‌ نقاط‌ راه‌ است‌ پياده‌ شديم‌، و ناهار صرف‌ كرديم‌. از آنجا سرازير شده‌، پس‌ از پيچ‌وخم‌ بسيار وارد صحرای قزوين‌ گرديديم‌. حوالی غروب‌ به‌ اين‌ شهر رسيديم‌. تزيينات‌ و آيين‌ بندی قزوين‌ از شهرهای سابق‌ كمتر نبود. شب‌ برهان‌الدوله‌ حاكم‌، از همراهان‌ من‌ پذيرايی خيلی گرمی نمود. اينجا را در حقيقت‌ دروازة‌ تهران‌ پنداشتيم‌، زيرا كه‌ عده‌ كثيری از همة‌ طبقات‌ به‌استقبال‌ آمده‌ بودند. ديدار اشخاصی كه‌ چند ماه‌ آنها را نديده‌ بودم‌ تأثير خوشیكرد. نسبت‌ به‌ همه‌ مهربانی نمودم‌.

حاج‌ شيخ‌ عبدالنبی كه‌ از مجتهدين‌ فاضل‌ تهران‌ است‌، به‌ خيال‌ اينكه‌ بعد از توطئه‌ آخوندها بر ضد جمهوريّت‌ و برخلاف‌ من‌، و پس‌ از اقدامات‌ شرم‌آوری كه‌ غالب‌ آقايان‌ از راه‌ منفعت‌طلبی، يا از فرط‌ بیفكری و بیمغزی مرتكب‌ شده‌ بودند، مبادا هنگام‌ ورود به‌ تهران‌، درصدد تدمير و تنبيه‌ آنها برآيم‌، تلگرافی به‌من‌ نموده‌ و خواهش‌ كرده‌ بود، كه‌ نسبت‌ به‌ علمای تهران‌ طريق‌ موافقت‌ پيموده‌، ملاطفت‌ خود را دريغ‌ ندارم‌، و در ورود به‌ مركز، كه‌ علما ديدن‌ خواهند آمد، ايشان‌ را بپذيرم‌. من‌ كه‌ به سبكسری و نفع‌خواهی اين‌ طايفه‌ از قديم‌ و جديد آشنايی كامل‌ دارم‌، و هميشه‌ نسبت‌ به‌ اقدامات‌ آنها بیاعتنا بوده‌ام‌، اين‌بار دعوت‌ شيخ‌ را كه‌ شخصی بيغرض‌ بود و لياقت‌ داشت‌ كه‌ لفظ‌ روحانی در حقش‌ اطلاق‌ گردد پذيرفته‌، و تلگراف‌ مساعد مخابره‌ كردم‌. اين‌ جواب‌ مكمّل‌ ايدآل‌ آنها شد. تصور نمیكردند با وجود آن‌ مشكلات‌ كه‌ توليد كرده‌ بودند، باز من‌ مدارا كنم‌.

در قزوين‌ خوش‌ گذشت‌. فیالواقع‌ به‌ منزل‌ رسيده‌ بوديم‌. فتح‌ نمايان‌ و خدمت‌ كامل‌ انجام‌ گرفته‌ و خستگی سفر بر طرف‌ میشد، و به‌ تهران‌ كه‌ تنها جای قابل‌ توقف‌ و سكونت‌ ايران‌ است‌ نزديك‌ گرديده‌ بوديم‌. امرای لشكر و صاحبمنصبان‌ و مردمان‌ با اهميت‌ تهران‌ عموماً به‌قزوين‌ آمده‌ بودند.

در سنوات‌ اخير، قزوين‌ در معرض‌ تطاول‌ و قشون‌كشی روسها واقع‌ بود. تقريباً هر سال‌ عده‌ای وارد و خارج‌ میشدند.

در تابستان‌ 1327 روسها عده‌ای قشون‌ وارد قزوين‌ كردند. در بهار 1329 هزار نفر از اين‌ عده‌ را مراجعت‌ دادند. اما در پاييز همان‌ سال‌ دوهزاروپانصد نفر به‌ اين‌ شهر آوردند، كه‌ مجری التيماتوم‌ باشند. نصف‌ اين‌ عده‌ در بهار 1330 مراجعت‌ داده‌ شد و سال‌ بعد 1625 نفر ديگر به‌آن‌ اضافه‌ گرديد. تا موقع‌ انقلاب‌ روسيه‌، قشون‌ روس‌ كمابيش‌ در قزوين‌ بودند و اين‌ شهر را مركز اقدامات‌ جنگی خود میساختند. هنگام‌ انقلاب‌، از ايران‌ رفتند. مدتی هم‌ قشون‌ انگليس‌ در اين‌ شهر اقامت‌ داشت‌. قزوين‌ نقطة‌ نظامی مهمی است‌، زيرا كه‌ بر خطوط‌ تهران‌ و همدان‌ و رشت‌ و زنجان‌ و آذربايجان‌ مسلط‌ است‌ و راه‌ مهم‌ منجيل‌ را تهديد میكند.

 

 

عزيمت‌ به‌ تهران‌

 

پنجشنبه‌ 11 جدی

صبح‌ در ميان‌ صدها اتومبيل‌ به‌جانب‌ مركز رهسپار گرديدم‌. هرقدر به‌ تهران‌ نزديكتر میشديم‌، بر عدّه‌ اتومبيلها افزوده‌ میگشت‌. در حوالی كرج‌ به‌قدری اتومبيل‌ زياد شده‌ بود كه‌ عبور و مرور اشكال‌ داشت‌. هر طرف‌ تا نظر كار میكرد از اين‌ مراكب‌ بيجان‌ پوشيده‌ بود. واقعاً جای تعجب‌ است‌ كه‌ اين‌ اتومبيلها با وجود نداشتن‌ شوفر ماهر، كمترين‌ تصادمی نمیكردند، و حادثه‌ای رخ‌ نداد.

در آسمان‌ كرج‌ ايروپلانهای نظامی نمايان‌ شده‌، و تا ورود به‌ تهران‌ علیالاتّصال‌ دسته‌های گل‌ و اوراق‌ رنگين‌ و يادداشتهای شوق‌ بر سر مسافرين‌ پراكنده‌ میكردند. گاهی صفحة‌ زمين‌ از كثرت‌ صفحات‌ ملوّن‌ به‌رنگهای مختلف‌ جلوه‌ میكرد. طيارات‌، نمايشهای غريب‌ میدادند. در هوا، كبوتروار معلق‌ میزدند و در سطح‌ جاده‌ به‌ارتفاع‌ قليلی پرواز میكردند. به‌ اين‌ ترتيب‌ از دروازة‌ حضرت‌ عبدالعظيم‌، بر حسب‌ تقاضای اهالی، وارد تهران‌ شديم‌. با اينكه‌ خط‌ سير من بايستی از دروازه‌ باغشاه‌ باشد، دورترين‌ مدخلهای شهر را اختيار كرديم‌، تا از زحمات‌ مردم‌ قدردانی شده‌ باشد. تهران‌ به‌ كلی منقلب‌ بود. آيين‌بندی و تزيينات‌ شهر نظيری نداشت‌. در هيچ‌جا و در هيچ‌وقت‌ چنين‌ جشن‌ و پذيرايی نديده‌ و نشنيده‌ بودم‌. اهالی به‌قدری ابراز شادمانی و شعف‌ میكردند، كه‌ هر خادم‌ مأيوس‌ را به‌خدمات‌ خود اميدوار و در تعقيب‌ اقدامات‌ خويش‌ تشويق‌ مینمود. هيچ‌چيز به‌ قدر قدردانی و حقشناسی، مهيّج‌ و محرّك‌ نيست‌. انسان‌ هرقدر قصدش‌ خالص‌ و نيتش‌ لله‌ يا للوطن‌ باشد، باز منتظر است‌، بينندگان‌ و شنوندگان‌ قيمت‌ زحماتش‌ را بدانند. قدرشناسان‌ نيز، هرقدر بيناتر و آگاهتر باشند، اظهاراتشان‌ گرانبهاتر و مؤثرتر خواهد بود. از اين‌ روی، احساسات‌ و نمايشهای اهالی تهران‌، بيش‌ از هر چيز مرا مسرور ساخت‌ و از خدمات‌ و مشقّات‌ خود خشنود گردانيد.

امر دادم‌، اتومبيل‌ را در نهايت‌ آهستگی حركت‌ بدهند، تا به‌ دقّت‌، نمايش‌ احساسات‌ مردم‌ را مشاهده‌ كرده‌ و اظهار امتنان‌ نمايم‌.

از خيابان‌ چراغ‌برق‌ وارد ميدان‌ سپه‌ گرديدم‌. گارد پهلوی و ساير قسمتهای مركز كه‌ در طول‌ خيابانها و ساحت‌ ميدان‌ صف‌ بسته‌ بودند، منظرة‌ جالب‌ توجهی داشت‌.

در ميدان‌ سپه‌ ازدحام‌ فوق‌العاده‌ بود. حركت‌ ابداً مقدور و ميسر نمیشد، از اتومبيل‌ پياده‌ و بر اسب سوار گرديدم‌. اين‌ هنگام‌، همهمة‌ مبهمی در ميان‌ مردم‌ پيدا شد. هر چند درست‌ مفهوم‌ نمیگشت‌ ولی بعد از پرسش‌ معلوم‌ گرديد، كه‌ طبقات‌ منوّرالفكر تهران‌ به‌ پاداش‌ فتح‌ خوزستان‌ و ساير خدمات‌ من‌، و برای جبران‌ مذلّت‌ صدوپنجاه‌ سال‌ سلطة‌ قاجاريه‌، عهد كرده‌اند كه‌ چون‌ من‌ به‌ ميدان‌ سپه‌ رسيدم‌ اتومبيلم‌ را به‌ دوش‌ كشيده‌، يكسر به‌ عمارات‌ سلطنتی ببرند، و همان‌ روز تاج‌ و تخت‌ را به‌ من‌ تفويض‌ كنند. اين‌ اقدام‌ را كه‌ ناشی از احساسات‌ طوفانی ملت‌ بود غيرمعقول‌ ديده‌، امر قطعی دادم‌ كه‌ هر كس‌ به‌ چنين‌ كاری مبادرت‌ كند، به‌ تنبيه‌ و سياست‌ سخت‌ دچار خواهد شد. بعد از اين‌ فرمان‌، همهمة‌ مردم‌ به‌ تدريج‌ خاموش‌ گرديد و كم‌كم‌ آهنگ‌ نااميدی و حرمان‌ به‌ خود گرفت‌.

مجدداً متوجه‌ آيين‌بندی ميدان‌ سپه‌ شدم‌ كه‌ نسبت‌ به‌ باقی قسمتهای شهر امتياز داشت‌. در اينجا مقتضی است‌ از سرتيپ‌ مرتضیخان‌ حاكم‌ شهر تهران‌ و فرمانده‌ لشكر مركز اظهار قدرشناسی كنم‌. اين‌ جوان‌ از بدو ورود به‌ خدمت‌ نظام‌، مستقيماً زير دست‌ من‌ كار كرده‌ و در هر مورد ابراز لياقت‌ و اهليّت‌ نموده‌، خدمات‌ مرجوعه‌ را با كمال‌ سرعت‌ انجام‌ داده‌ است‌. در ايام‌ غيبت‌ من‌، هم‌ انتظامات‌ قشونی را بروفق‌ انتظار ايفا كرده‌، و هم‌ امور سياسی و مدنی شهر را مراقبت‌ و اداره‌ نموده‌ و كاملاً رضايت‌ خاطر مرا جلب‌ كرده‌ است‌.

سرهنگ‌ محمدخان‌ رئيس‌ نظميه‌ نيز، كه‌ از صاحبمنصبان‌ صميمی است‌، علاوه‌ بر خدمات‌ سابقة‌ خود، در مدت‌ غيبت‌ من‌ اوضاع‌ را كاملاً تحت‌ نظر گرفته‌ و هيچ‌ قسم‌ مراقبت‌ و مواظبتی را فروگذار ننموده‌ است‌.

سرهنگ‌ كريم‌آقا بوذرجمهر، كفيل‌ بلديه‌، نيز در مدت‌ كفالت‌ خود ابراز كمال‌ لياقت‌ كرده‌ و درترفيه‌ حال‌ مردم‌ و تسطيح‌ و تعمير خيابانها و حفظ‌ ميزان‌ ارزاق‌ و ساير امور مهمه‌ بلدی سعی بليغ‌ نموده‌ است‌. از خدمات‌ او جزئاً و كلاً رضايت‌ دارم‌. بعد از ورود به‌ منزل‌ حكم‌ ذيل‌ را به‌عموم‌ صاحبمنصبان‌ ابلاغ‌ كردم‌:

«به‌ يمن‌ تأييدات‌ حضرت‌ باریتعالی، با ارادة‌ تزلزل‌ ناپذيری كه‌ برای عظمت‌ مملكت‌ و مركزيت‌ دولت‌، از اولين‌ روز، مركوز ذهن‌ من‌ است‌، در اين‌ موقع‌ كه‌ قدرت‌ و سلطة‌ دولت‌ را در صفحات‌ جنوب‌ مستقر و به‌ مركز مراجعت‌ نمودم‌، لازم‌ میدانم‌ مراتب‌ رضايت‌ تام‌ و خورسندی خاطر خود را، از فداركاری و صميميت‌ مافوق‌ انتظاری كه‌ از طرف صاحبمنصبان‌ و افراد قشون‌ ابراز گرديده‌ اظهار، و پايداری و استقامت‌ آنان‌ را در انجام‌ خدمات‌ مهم‌ ديگری كه‌ در راه‌ ابهت‌ و استقلال‌ وطن‌ مقدس‌ به‌ عهده‌ گرفته‌اند خواستار شوم‌.»

 

وزير جنگ‌ و فرمانده‌ كل‌ قوا، سردار سپه‌ - رضا

تهران‌ مورخه‌ 11 جدی 1303

 

 

 

 

 

خاتمه‌

 

پس‌ از ورود به‌ تهران‌ و فراغت‌ از كار خوزستان‌، نغمه‌ ديگری آغاز شد. فراكسيون‌ اقليّت‌ بدون‌ هيچ‌ شرم‌ و خجلتی بنا بر دستور محرمانه‌ شاه‌، تبليغات‌ شديدی در ميان‌ تراكمه‌ كرده‌ و آنها را بر عليه‌ دولت‌ برانگيختند. ناگاه‌ راه‌ خراسان‌ مغشوش‌ شد، و عدّه‌ كثيری زوّار گرفتار اشرارتركمن‌ گرديدند، كه‌ دارايی آنها را به‌غارت‌ برده‌ و سپس‌ به‌ دهات‌ و قصبات‌ اطراف‌ راه‌، دست‌درازی كردند. راه‌ مشهد مسدود شد و پستهای نظامی مورد هجوم‌ و حمله‌ قرار گرفتند. از استماع‌ اين‌ اخبار واقعاً متأثر گرديدم‌، زيرا معلوم‌ شد سياست‌ خارجی و داخلی در مقابل‌ كارهايی كه‌ از من‌ ديده‌ میشود تا هيچ‌ حدی متوقف‌ نبوده‌، به‌ هر شكل‌ و هر وسيله‌ هست‌ در اختلال‌ اوضاع‌ میكوشند. در اين‌ وقت‌ بعضی از تلگرافهای رمزی كه‌ قبل‌ از سفر خوزستان‌، ازطرف‌ وليعهد به‌ شاه‌ مخابره‌ میشد، و جوابهايی كه‌ میرسيد به‌ دست‌ من‌ افتاد. اين‌ اسناد كه‌ دلالت‌ بر پستی طبع‌ و خفت‌ عقل‌ و اراده‌ اين‌ بازماندگان‌ دودمان‌ قاجار دارد، عيناً در اين‌ يادداشت‌ ثبت‌ میشود، تا تاريخ‌ تاريك‌ نماند.

 

 

 

تلگراف‌ وليعهد به‌ شاه‌

به‌ تاريخ‌ 16 اسد (17 اوت‌)

از تهران‌ به‌ اويان‌ هتل‌ رويال‌

به‌ شاه‌ ايران‌

 

«حتماً به‌ دولت‌ فرانسه‌ بگوييد و همچنين‌ در لندن‌، كه‌ قونسول‌ امريكا را سربازها به‌دستور صاحبمنصبان‌ كشتند، و نه‌ تودة‌ ملت‌ تهران‌، شما خودتان‌ میدانيد كه‌ محرك‌ واقعه‌ كيست‌. (آنجا كه‌ عيان‌ است‌ چه‌ حاجت‌ به‌ بيان‌ است‌.) اوضاع‌ روزبه‌روز سخت‌تر میشود. از يك‌ طرف‌ ترس‌ حكومت‌ نظامی، تبعيد و توقيف‌، و از طرف‌ ديگر، دادن‌ پول‌ و اقداماتی كه‌ در بازار و بين‌ علما به‌عمل‌ میآيد، زمينه‌ را برای دشمن‌ خيلی مساعد میكند. او هم‌ به‌ مجلس‌ فشار سختی میآورد، و از اين‌ فقره‌، بايد شما دول‌ اروپا را مستحضر بداريد كه‌ عدم‌ اعتبار قوانين‌ و اقداماتی را كه‌ او به‌ عمل‌ میآورد به‌خوبی بدانند. اين‌ اقدام‌، مخصوصاً لازم‌ است‌، برای اينكه‌ اقدامات‌ راجع‌ به‌ چهار ايالت‌ و استقراض‌، عقيم‌ بماند. اگر اقدامات‌ فوری به‌ عمل‌ نيايد و شديدترين‌ مراقبت‌ منظورنشود و اگر از لندن‌ فشار وارد نيايد، اوضاع‌ به‌ كلی خراب‌ خواهد شد. عقيدة‌ نصرت‌الدوله‌ و مستوفیالممالك‌ و آن‌ وزير سابق‌ كه‌ شما بدان‌ اشاره‌ كرديد، كه‌ تمام‌ آنها برای من‌ مجدّانه‌ كار میكنند، اين‌ است‌. به‌طوری كه‌ عرض‌ شده‌ بود، شما فوراً توسط‌ تلگراف‌، اولا سیهزار تومان‌ و بعد بيست‌هزار تومان‌ ديگر، برات‌ نماييد. بیپول‌، اقداماتمان‌ در مقابل وسائلی كه‌ در دست‌ دشمن‌ است‌، هيچ‌ فايده‌ ندارد. نصرت‌الدوله‌، عجالة‌ً به‌دوستانمان‌ يك‌ مبلغ‌ مختصری داده‌ است‌. اما شما میدانيد كه‌ در چنين‌ كارها، منت‌كشيدن‌ خوب‌ نيست‌. به‌علاوه‌ تحكيم‌ روابط‌ با آن‌ وزير سابق‌ همچنين‌، پول‌ لازم‌ دارد. عجالهًٌ ما پافشاری میكنيم‌ و اقدامات‌ لازمه‌ به‌ عمل‌ میآوريم‌، اما لازم‌ است‌ كه‌ شما آنجا خارجيها را، و مخصوصاً امريكاييها و انگليسيها را، متقاعد بكنيد كه‌ تمام‌ اين‌ قضيه‌، نتيجة‌ تحريك‌ است‌ از طرف‌ همين‌ شخص‌، برای به‌دست‌ آوردن‌ بهانه‌، و برای ظلم‌ نمودن‌ به‌ اشخاص‌ صالح‌ و صادق‌ و اشخاصی كه‌ نسبت‌ به‌ اعليحضرت‌ صميمی هستند. شما بايد بگوييد به‌ خارجيها، تا وقتی حكومت‌ كه‌ مورد تنفر عامه‌ گرديده‌ است‌، ساقط‌ نشود، برای سياست‌ امريكاييها و انگليسيها هيچ‌ ضمانتی در ميان‌ نخواهد بود. نتيجة‌ مذاكرات‌ مفصل‌ اخير با نصرت‌الدوله‌ و آدم‌ آن‌ وزير سابق‌ اين‌ است‌ كه‌ اگر من‌ و مدرس‌ پولی دريافت‌ نكنيم‌، زمينه‌ برای ماها بدتر خواهد بود، از آنچه‌ در ماه‌ حمل‌ بوده‌. به‌طوريكه‌ عرض‌ شد مبلغ‌ مختصر فايده‌ ندارد، مبلغ‌ كثير بفرستيد. به‌ عقيدة‌ مدرس‌، آخرين‌ وسيله‌ برای ماها تحصّن‌ در شاهزاده‌عبدالعظيم‌ است‌. پول‌ خيلی لازم‌ است‌. روابط‌ جنوبی با اين‌ شخص‌ غيرروشن‌ شده‌ است‌. ما اينجا مشغول‌ عملياتی هستيم‌ كه‌ آنها خيلی خطرناك‌ هستند. در صورت‌ پيشرفت‌، ماها را و مملكت‌ را، به‌ كلی از دست‌ اين‌ شخص‌ مهيب‌ خلاص‌ خواهد كرد. شما را به‌ خدا به‌ پاريس‌ مراجعت‌ كنيد و با جناب‌ آقا مذاكره‌ نماييد. من‌ و نصرت‌الدوله‌، ادامه‌ مذاكرات‌ پارسالة‌ اعزازالسلطنه‌ با لرن‌ را، خيلیلازم‌ میدانيم‌. مطابق‌ نصايح‌ تمام‌ دوستان‌ اينجايی ما، بايد زودتر صالح‌ را به‌ انگلستان‌ بفرستيد، كه‌ آنجا لرن‌ را به‌ طرف‌ خود جلب‌ بكند، بر طبق‌ قراری كه‌ مابين‌ ما، سابق‌گذشته‌ شد، هر چه‌ بخواهند وعده‌ بدهيد. بعد تمام‌ آن‌ را به‌ موقع‌ اجرا میگذاريم‌. در هر صورت روابط‌ با او را محكم‌ بكنيد، برای اينكه‌ از لندن‌ به‌ اينجا اشاره‌ای داده‌ شود، و آن‌ اشاره‌ متضمّن‌ آن‌ خواهد بود كه‌ بتوانيم‌ به‌ كلی، كار آن‌ شخص‌ را تمام‌ بكنيم‌.

من‌ موافقم‌ كه‌ در چنين‌ كارها نبايد پابند قانون‌ بشويم‌. والله‌ اگر شما عمل‌ نكنيد، ماها به‌ كلی از اين‌ سياست‌ تلف‌ میشويم‌. ماها را غارت‌ میكنند و میكشند، جان‌ من‌ به‌ لب‌ آمده‌ است‌. مزاج‌ و روح‌ خسته‌، و من‌ معالجه‌ میكنم‌. خواهش‌ میكنم‌ ماشين‌ برای نوشتن‌ بخريد، زيرا متنهای تلگراف‌ هميشه‌ با اغلاط‌ میرسد. مستوفیالممالك‌ خواهش‌ میكندكه‌ توسط‌ من‌ اتومبيل‌ فيات‌ برای او فرستاده‌ شود. فوراً اجازه‌ بدهيد به‌من‌، اين‌ اتومبيل‌ را از طرف‌ اعليحضرت‌، ولی به‌ عنوان‌ اينكه‌ از طرف‌ اعزازالسلطنه‌ است‌، به‌ او بدهم‌. منتظر اجازه‌ هستم‌. اگر خدا بخواهد، من‌ هم‌ بعد از ترتيب‌ دادن‌ به‌ كارها و برداشتن‌ اين‌شخص‌ ملعون‌، خواهش‌ خواهم‌ كرد كه‌ برای من‌ هم‌، با خود يك‌ اتومبيل‌ بياوريد.»

 

محمدحسن‌ وليعهد

 

 

 

تلگراف‌ به‌ شاه‌

از تهران‌ به‌ پاريس‌

به‌ شاه‌ ايران‌

7 اوت‌ 16 اسد

هتل‌ ماژستيك‌

 

«توسط‌ صاحب‌ اختيار جواب‌ تلگراف‌ طبقات‌ را بفرماييد، با وعده‌ای كه‌ بعد از رفع‌كسالت‌، مراجعت‌ میكنيد، و همچنين‌ اظهار مهربانی بفرماييد.

راجع‌ به‌ سالارالدوله‌ من‌ با خود رضاخان‌ مذاكره‌ كردم‌ و او را متقاعد ساختم‌، كه‌خودش‌ به‌ سالارالدوله‌ تلگراف‌ كند، كه‌ او با همراهی اعليحضرت‌ برگردد. تمام‌ دوستانمان‌ مفيد میدانند كه‌ سالارالدوله‌ و ناصرالملك‌ و وثوق‌الدوله‌ و قوام‌السلطنه‌ و سيدضياءالدين‌، قبل‌ از اعليحضرت‌ مراجعت‌ كنند، و بيايند به‌ جای نزديك‌، برای اينكه‌ در موقع‌ لازمی بتوانند بيايند و وظيفه‌ خود را در پيشگاه‌ اعليحضرت‌ و تمام‌ خانواده‌ ما اجرا بكنند.»

 

محمد حسن‌ وليعهد

 

 

 

 

 

جواب‌

از اويان‌ به‌ تهران‌

به‌ تاريخ‌ 4 سنبله‌ 27 اوت‌

«عمليات‌ شما را میپسندم‌. در روزنامه‌ها خواندم‌، امريكا در نظر دارد كه‌ روابط‌ با دولت ايران‌ را قطع‌ نمايد.

از اين‌ فقره‌ استفاده‌ بكنيد و يك‌ نفر را پيش‌ سفير آمريكا بفرستيد و باو بگوييد، كه‌ اگر در دولت‌ و در قشون‌ ترتيب‌ ديگری بود، چنين‌ قضيه‌ای هيچ‌ رخ‌ نمیداد. خودشان‌ میدانند چه‌ بايد كرد.

اخيراً مستقيماً با انگليسيها مذاكره‌ كردم‌. تصور نمیكنم‌ كه‌ الان‌ از طرف‌ آنها كمك‌ زيادی نسبت‌ به‌ ما بر ضد آن‌ طرف‌ داده‌ شود. با اين‌ همه‌ باز به‌ مذاكرات‌ ادامه‌ خواهيم‌ داد.

مذاكرات‌ مستقيم‌ با امريكاييها را در اينجا، اگر چه‌ خيلی مهم‌ میدانم‌، باز مشكل‌ است‌، حكماً راجع‌ به‌ اين‌ مسأله‌ با سفارت‌ در تهران‌ مذاكره‌ بكنيد. در هر صورت‌ اگر باز لازم‌ باشد شايد من‌ هم‌ بتوانم‌ به‌ اين‌ كار ترتيبی بدهم‌. اتومبيل‌ را بدهيد (اينجا چهار كلمه‌ است‌ كه‌ در تلگراف‌ كشف‌ نشده‌) نه‌ از طرف‌ (اينجا هم‌ شش‌ كلمه‌ كشف‌ نشده‌) حركت‌ میكنم‌ به‌ پاريس‌.

يك‌ مبلغ‌ اعانه‌ میفرستم‌ كار بكنيد.»

 

امضاء: غلام‌

 

از تهران‌ به‌ اويان‌

به‌ شاه‌ ايران‌

28 اوت‌ 6 سنبله‌

نمره‌ 924

«الحمداللّه‌ كسالت‌ من‌ رفع‌ شده‌ است‌. مطابق‌ خط‌ مشی كه‌ در زدوخورد با رضاخان‌ اتخاذ شده‌ است‌، يك‌ نفر را پيش‌ سفير امريكا فرستادم‌، و نظر به‌ منافع‌ عمومی و صلاح‌ عمومی خواهش‌ كردم‌ كه‌ پافشاری بكند و به‌ محرك‌ تمكين‌ نكند. امر كردم‌ كه‌ به‌ همراهی شارژدافر انگليس‌ در تقاضاهای تحمل‌ناپذير اصراری بشود، و مخصوصاً قشون‌ را كه‌ برای همه‌ كس‌ تهديد است‌، متهم‌ بكنند. سفير آمريك‌ جواب‌ را به‌ تأخير میاندازد ولی شارژدافر اطلاع‌ میدهد كه‌ جواب‌ دولت‌ آمريك‌ هميشه‌ مليّن‌ است‌، و صحبت‌ قطع‌ روابط‌ هيچ‌ در ميان‌ نيست‌ و بر ضد اينكه‌ قطع‌ روابط‌ بشود، مخصوصاً اين‌ سفير ملعون‌ كار میكند.

مدرّس‌ وعده‌های خود را اجرا میكند، و بر ضد حكومت‌ نظامی شروع‌ كرد كار بكند، و از دولت‌ راجع‌ به‌ حكومت‌ نظامی و مطالب‌ ديگر استيضاحی كرد. مديران‌ روزنامه‌های اقليت‌ پرتست‌ خود را شروع‌ كردند، و در مجلس‌ متحصّن‌ شدند. دوستانمان‌ نصيحت‌ میكنند كه‌ اقليت‌ در صورت‌ عدم‌ پيشرفت‌ كار استيضاح‌، از آنها پيروی بكنند و در يكی از سفارتخانه‌ها متحصّن‌ بشوند.

اعليحضرت‌ مخفيانه‌ و فوراً بايد اقداماتی به‌ عمل‌ بياوريد كه‌ سفارت‌ فرانسه‌، در صورت‌ لزوم‌، آنها را قبول‌ نمايد و بدون‌ اين‌ اقدام‌، سفير فرانسه‌ مثل‌ اين‌ است‌ كه‌ پيروی نمايد از روس‌ها.

سعی بكنيد به‌ سفارت‌ دستورات‌ لازمه‌ داده‌ شود. برای مخارج‌ اينجا پولی به‌ دست‌ میآوريم‌ برای اينكه‌ بتوانيم‌ در سفارت‌ سفرة‌ سبز را بگستريم‌.

اين‌ كار بايد به‌ كلی مخفی باشد.»

محمد حسن‌

 

از تهران‌ به‌ پاريس‌

تاريخ‌ 8 سپتامبر 16 سنبله‌

ماژستيك‌ به‌ شاه‌ ايران‌

«علت‌ عدم‌ فعاليت‌ نه‌ اين‌ است‌ كه‌ من‌ و دوستانمان‌ هيچ‌ كار نمیكنيم‌. برعكس‌ قبل‌ از رفتن‌ او به‌ (بم‌) اطلاعی داده‌ شد، كه‌ مقصود او انجام‌ نگيرد. ولی اگر كارها طوری است‌كه‌ من‌ عرض‌ كردم‌، ما تقصير نداريم‌، زيرا كه‌ وسايل‌ برای جلب‌ مردم‌ نداريم‌. در صورتیكه‌ دشمن‌ پولهای هنگفتی خرج‌ میكند، به‌ اين‌ جهت‌ نصايح‌ ما نتيجه‌ نمیدهد، و کار بجايی رسيده‌ است‌ كه‌ حتی طرفداران‌ سابق‌ مدرّس‌، كه‌ دشمن‌، آنها را در نتيجه‌ نرسيدن‌ پول‌ به‌ مدرّس‌ به‌ طرف‌ خود جلب‌ كرده‌ است‌، در موقع‌ حركت‌ دشمن‌ از مجلس‌، زنده‌ باد میگفتند و نمايش‌ محبت‌آميزی نسبت‌ به‌ او دادند، و مدرّس‌ و حايری زاده‌ و كازرونی را در خيابان‌ كتك‌ زدند.

(بيچاره‌ مدرّس‌ از ترس‌ اينكه‌ مبادا باز او را كتك‌ بزنند با درشكه‌ حركت‌ میكند. همچنين‌ مراجعت‌ شما حالا خوب‌ نيست‌. اگر چه‌ اين‌ شخص‌ رياكار بعضی وعده‌ها میدهد اما به‌ حرف‌ او نمیتوان‌ اعتماد نمود).

حاليه‌ رضاخان‌ برای سان‌ ديدن‌ راهزنان‌ خود به‌ (بم‌) حركت‌ كرده‌ و دوستان‌ میگويند كه‌ اگر وسايلی در دست‌ بود، حالا بهترين‌ موقعی بود برای تمام‌ كردن‌ آن‌ شخص‌.

(در اينجا وليعهد شكايت‌ از خستگی میكند. اولاً راجع‌ به‌ بدی حاصل‌ املاك‌ اعليحضرت‌، و ثانياً از نداشتن‌ پول‌.) حتی مبلغ‌ پنج‌هزارتومان‌ كه‌ اعليحضرت‌ حواله‌ فرموديد، و مطابق‌ قراری كه‌ مابين‌ ما بود به‌توسط‌ مدرّس‌ به‌ اشخاص‌ توقيف‌ شده‌ (از بابت قتل‌ قونسول‌) پرداخته‌ شد، كه‌ آن‌ مبلغ‌ بايد به‌ مدرّس‌ مسترد شود، اما تا حالا به‌ او استرداد نشده‌ و فقط‌ به‌ اين‌ جهت‌ من‌ نمیتوانم‌ حكم‌ اعليحضرت‌ را در مساعدت‌ به‌ همه‌، مخصوصاً به‌ خانواده‌ آن‌ اشخاص‌ كه‌ علناً بر ضد دشمن‌ ما كار میكنند، اجرا نمايم‌. عقيدة‌ من‌ همين‌ است‌ كه‌ بايد به‌ خانواده‌ اشخاص‌ توقيف‌ شده‌ و تبعيد شده‌ مساعدتهای زيادی بشود. برای اينكه‌ در زدوخورد خستگی ناپذير با دشمن‌ تقويت‌ شده‌ باشند. شماليها گويا از تغييرات‌ در هيأت‌ دولت‌ ناراضی هستند. مطابق‌ دستورات‌ اعليحضرت‌، سعی خواهم‌كرد كه‌ از اين‌ فقره‌ استفاده‌ بنمايم‌ (يك‌ كلمه‌ كشف‌ نشده‌) اظهار داشت‌ كه‌ بصيرالدوله‌ با سردار سپه‌ نهايت‌ نزديكی را دارد والله‌ اعلم‌ بالصواب‌.»

محمد حسن‌

از تهران‌ به‌ پاريس‌

به‌ شاه‌ ايران‌

به‌ تاريخ‌ 20 اكتبر 28 ميزان‌

نمره‌ 6

«دستخط‌ مقدّس‌ دريافت‌ شد. دستورات‌ اعليحضرت‌ مجرا گرديد. دادن‌ جواب‌ به‌شيخ‌ خيلی مشكل‌ است‌. بهتر است‌ قدری خاموش‌ باشيم‌. اما برای اينكه‌ او مأيوس‌ نشود لازم‌ است‌ فوراً به‌ وسيلة‌ حاجی مشير يا شخص‌ ديگر من‌غيرمستقيم‌ او را اميدوار ساخت‌، و او را با اظهار مهربانی اعليحضرت‌ قوی ساخت‌. راجع‌ به‌ سالارالدوله‌، شما چيزی نفرموديد، اما آنچه‌ راجع‌ است‌ به‌ ظهيرالاسلام‌ بايد به‌ او چيزی از آن‌ عشری كه‌ امير (يك‌ كلمه‌ كشف‌ نشده‌) جمع‌ كرده‌ داده‌ شود، والاّ اشكالاتی متصوّر خواهد بود. (گربه‌ موشها را برای عبادت‌ نمیگيرد بلكه‌ برای شكم‌ خودش‌ است‌.)

آنچه‌ راجع‌ است‌ به‌ مرتضی قلیخان‌ خيلی لازم است‌. دوستان‌ خيلی اصرار میكنند عباس‌ميرزای مدير روزنامه‌ سياست‌ (يك‌ كلمه‌ كشف‌ نشده‌) و قانون‌، كه‌ خيلی خوب‌ كار میكرد و زودزود، نه‌ بدون‌ گرفتن‌ نتيجه‌، پيش‌ آن‌ شخص‌، كه‌ شما بدان‌ اشاره‌ نموديد، میآمد و از او اطلاعات‌ خوب‌ و كاملی راجع‌ به‌ رفتار دشمن‌ میگرفت‌، به‌ اروپا حركت‌ كرده‌ است‌. در موقع‌ پذيرايی از او نهايت‌ مهربانی را نسبت‌ به‌ او مبذول‌ فرماييد. از مبلغ‌ هزارتومان‌، بابت‌ پنج‌ هزارتومان‌ كه‌ بصيرالدوله‌ داده‌ است‌، پانصد تومان‌ به‌ او داده‌ شده‌ است‌. مبالغ‌ فرستاده‌ شده‌ خيلی كم‌ است‌. انجام‌ مقاصد، مبالغ‌ زيادتری لازم‌ دارد، و اگر چشمه خشك‌ شد، آنوقت‌ از پيشرفتی كه‌ تأمين‌ شده‌ است‌ بايد صرفنظر كرد. برای اينگونه‌ اشخاص‌ پول‌ همه‌ چيز است‌، و من‌ نمیتوانم‌ آنها را وادار كنم‌ به‌ فداكاری بدون‌ اينكه‌ به‌ آنها هزار تومانی ندهم‌.»

محمدحسن‌

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

چون‌ ديدم‌ كه‌ روية‌ مسالمت‌ در هر حال‌ اسباب‌ تشجيع‌ مخالفين‌ مملكت‌ است‌، و هر روز با اسلوب‌ و طريقه‌ای ميل‌ دارند اسباب‌ اختلال‌ كار را فراهم‌ بكنند، چاره‌ منحصر خود را در اين‌ ديدم‌ كه‌ به‌ مجلس‌ شورای ملی مراجعه‌ نموده‌، شمه‌ای از حقايق‌ را باطلاع‌ نمايندگان‌ برسانم‌. پس‌ به‌ همين‌ طور اقدام‌ كرده‌ و به‌ تمام‌ وكلا خاطر نشان‌ نمودم‌ كه‌ با روّيه‌ حاضر شاه‌، در اختلاف‌ ايران‌ و برهم‌ زدن‌ آسايش‌ ملت‌، ادامة‌ خدمات‌ ملّی ديگر از من‌ برنمیآيد. هنوز از كار خوزستان‌ فراغت‌ نيافته‌ مرا به‌ تراكمه‌ مشغول‌ میكنند. با وجود اين‌ اوضاع‌ و رويّه‌ای كه‌ شاه‌ و وليعهد پيش‌گرفته‌اند، طريق‌ ديگر بايد پيمود و چاره‌ ديگر بايد كرد. مجلس‌ هم‌ كه‌ به‌ كنه‌ حقايق‌ پی برده‌ بود، مرا تصديق‌ كرد، و فرماندهی كل‌ قوا با اختيارات‌ تامه را، كه‌ از خصايص‌ شاه‌ بود، از او سلب‌ كرده‌ به‌ نام‌ انتظامات‌ مملكت‌، به‌ من‌ واگذاشت‌.

فتنه‌ تركمنها شدت‌ گرفت‌. سردار معزز بجنوردی كه‌ چندی در تهران‌ به‌واسطه‌ دسايس‌ احضار و متوقف‌ شده‌ بود، وسايل‌ و وسايطی برانگيخت‌ تا او را خلعت‌ داده‌، و به‌ بجنورد بازگردانيدم‌. علیالظاهر احتمال‌ میرفت‌ كه‌ در مقابل‌ اين‌ عفو و اغماض‌ و دادن‌ يك‌ قبضه‌ شمشير، از كردة‌ خود پشيمان و مصدر خدمات‌ نمايان‌ شود.

اما پس‌ از مدتی معلوم‌ گشت‌ كه‌ باطناً با شاه‌ راز و نيازی داشته‌، و علت‌العلل‌ تحريكات‌ تراكمه‌ خود او بوده‌ است‌، و نقشه‌ خائنين‌ مملکت به‌ دست‌ او اجرا میشده‌ است‌.

فتنة‌ تركمنها بالا گرفت‌، و اين‌ قضيه‌ داستان‌ جداگانه‌ دارد كه‌ درخور ثبت‌ در يك‌ جلد كتاب‌ جداگانه‌ خواهد بود. در نظر من‌ بديهی بود كه‌ با وجود پيش‌ آمدن‌ تركمانان‌ و توجه‌ قوای دولت‌ به‌ آن‌ سمت‌، ممكن‌ است‌ در ساير نقاط‌ هم‌ اغتشاشاتی رخ‌ بدهد.

میدانم‌ كه‌ خزعل‌ نيز تا وقتی كه‌ در خوزستان‌ است‌، آرامش‌ قطعی در آنجا برقرار نخواهد گشت‌، و نمیخواستم‌ مقدار مهمی از قوای دولت‌ را در خوزستان‌ متمركز و معطل‌ نگاهداشته‌ باشم‌. چاره‌ جز اين‌ نديدم‌ كه‌ وسايل‌ حركت‌ او را به‌ تهران‌ فراهم‌ آورم‌. اما بهيچوجه‌ حاضر نبود كه‌ به‌ طيب‌ خاطر بيايد. ناچار محض‌ اينكه‌ از پيشرفت‌ تراكمه‌، موقع‌ استفاده‌ به‌دست‌ شيخ‌ نيفتد و زحمات‌ گذشته‌ به‌ هدر نرود، حاكم‌ نظامی خوزستان‌ را مأمور دستگيری او كردم‌. سرتيپ‌ فضل‌الله‌ خان‌ حاكم‌ خوزستان‌ ماهرانه‌ اين‌ مأموريت‌ را انجام‌ داد.

چنانكه‌ معمول‌ شيخ‌ بود و ذكر آن‌ گذشت‌، شبها را در كشتی به‌ عيش‌ و طرب‌ میگذرانيد، و تا صبح‌ به‌ ساحل‌ نزديك‌ نمیشود. سرتيپ‌ فضل‌الله‌خان‌ هم‌ محض‌ تسريع‌ در انجام‌ مأموريت‌ و هم‌ استفاده‌ از دسترسی نداشتن‌ شيخ‌ به‌ ساحل‌، او را اغفال‌ كرده‌ و در كشتی او سوار میشود. چند ساعت‌ از شب‌ گذشته‌، هنگامی كه‌ حضار از شرب‌ مسكر و نغمة‌ مطرب‌ سرمست‌ میشوند، كشتی نظاميان‌ به‌ سفينة‌ شيخ‌ نزديك‌ آمده‌ و بدون‌ اينكه‌ كسی ملتفت‌ شود، چند نفر مسلّح ورود مینمايند. يكی از صاحبمنصبان‌ با هفت‌تير داخل‌ مجلس‌ بزم‌ شده‌، و به‌ شيخ‌ خطاب‌ میكند كه‌ به‌ امر دولت‌ توقيف‌ هستيد. حضار از اين‌ جسارت‌ و ظهور ناگهانی مبهوت‌ مانده‌ و هر يك‌ از مطربان‌ و نوازندگان‌ به‌ طرفی فرار میكنند. نظاميان‌ تمام‌ منافذ كشتی و نردبانها را محفوظ‌ میدارند.

خلاصه‌ شيخ‌ را همان‌وقت‌ حركت‌ داده‌، از محمّره‌ به‌ دزفول‌ بردند، و بدون‌ معطلی از راه‌ لرستان‌ به‌ مركز اعزام‌ داشتند.

بعد از ورود او خاطرم‌ از جانب‌ خوزستان‌ به‌كلی آسوده‌ شد، كه‌ نه‌ سياست‌ خارجی و نه‌دسايس‌ داخلی به‌ برهم‌زدن‌ امنيت‌ آنجا موفق‌ نخواهد شد.

خزعل‌ هم‌ فعلاً در شميران‌ در هوای لطيف‌ و آب‌ گوارای دامنه‌ البرز، به‌ ياد ايام‌ حكمرانیخود در خوزستان‌، روزگار میگذراند و در تحت‌ نظر است‌. اگر عقل‌ داشته‌ باشد، در تهران‌ بودن‌ و از هوای خوش‌ و مناظر پسنديده‌ استفاده‌ كردن‌، و ممنوع‌ بودن‌ از اقداماتی كه‌ بر ضرر ايران‌ تمام‌ شده‌، و نفعش‌ عايد ديگران‌ میگردد، برای او مغتنم‌تر است‌، زيرا كه‌ استراحت‌ وجدانی و ممنوع بودن‌ از ارتكاب‌ جنايات‌، خود نعمتی بزرگ‌ و توفيقی اجباری است‌.

 

نویسنده

امیرعباس

This website was created for free with Own-Free-Website.com. Would you also like to have your own website?
Sign up for free